اربعين
علیرضا لك
دردها می چكد از حال و هوای سفرش
گرد غم ریخته بر چادر مشكی سرش
تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...
كودك بی پدر افتاده فقط دور و برش
ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هیچ كس باز نفهمیده چه آمد به سرش
روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگی مانده سر بال و پرش
همه بغض چهل روزه او خالی شد
همه كرب و بلا گریه شد از چشم ترش
**********************************
علیرضا لک
خواهر نگو، خاکستر خواهر می آید
با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید
ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام
چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید
امروز یعنی با صدای «یا حسینم»
ته مانده ی جانم کنارت در می آید
ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من
برخیز زینب را ببین با سر می آید
با دستباف مادر و گهواره و مشک
همراه من یک حلقه انگشتر می آید
یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون
انگار اصلا یک کس دیگر می آید
از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها
سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید
**********************************
وحید مصلحی
بعد یک اربعین رسید از راه
غم به قلبی صبور می آید
قتلگه را دوباره می بیند
آنکه از راه دور می آید
یادش آمد غروب رفتن را
لبش از فرط تشنگی می سوخت
او نگاه پرِاز غم ِ خود را
بر تن پاره پاره ای می دوخت
یادش آمد که دست و پا میزد
پیش چشمان زینب آن تشنه
یادش آمد که خون او میریخت
از قفا روی تیزی ِ دشنه
یادش آمد تن ِ پر از چاکش
جای مرهم که سنگ باران شد
استخوان های سینه میگویند:
حال نوبت به نیزه داران شد
پیش آن بی رمق کمانداران
هر چه در چنته بود آوردند
زخم سر نیزه را نشان کردند
شرط بندان همیشه نامردند
یاد آن ناله های تشنگی و
لخته خونی که از جبین میریخت
آب را پیش چشم او قاتل
خنده میکرد بر زمین میریخت
بر زمین خفته بی رمق دیگر
او که از نسل ِ آسمانها بود
یک نفر خود و جامه می کند و
سر انگشترش چه دعوا بود
پیش چشمان مرد با غیرت
حمله سمت ِ خیام جایز نیست
یک نفر نیست تا بگوید رقص
پیش چشم ِ امام جایز نیست
در کنار مزار خورشیدش
زینب از سمت شام می آمد
او که حالا شبیه مادر بود
اشک ِچشمش مدام می آمد
خاطراتی که مانده در ذهنش
از سفر با حرامیانی پست
پیش او شکوه میکند زینب
در کنار مزار او بنشست ...
ای برادر ببین که آمده ام
من چهل روز بعد پر زدنت
یاد دارم خرابه آمدی و
من فدای به ما تو سر زدنت
دخترت گریه می نمود از درد
دختر ِ شام پاره نان میداد
هم عروسک کشید از دستش
گوشواره خودش نشان میداد
پیرهن پاره خوب میداند
که نگاه پلید یعنی چه..!!
خیزران خورده خوب می فهمد
ضربه های یزید یعنی چه ..!!
نشود تا ز خاطرم ببرم
سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من
یا که از کوچه های شهر شام
بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
بعد تو من تمام طفلان را
زیر بال و پر خودم بردم
زیر باران تازیان عدو
از همه بیشتر کتک خوردم
نیمه شبها نوای لالایی
بر لبان رباب می بینم
اصغرم با برادرم محسن
هر شبم را به خواب می بینم
ارغوانی ترین به قافله ام
میروم سمت شهر پیغمبر
می برم من برایشان خبر از
بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر
**********************************
حسن لطفی
باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو
یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو
یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو
یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو
یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو
یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو
مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو
روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو
با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو
یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو
مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو
حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو
من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو
یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان
شاید شوم نشان تو – سنگ مزار تو
**********************************
حبیب چایچیان
بار بگشائید، اینجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست
بر مشام جان رسد بوی بهشت
به به از این تربت مینو سرشت
کربلا، ای آفرینش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف
طور عشق است و مطاف انبیا
نور حق اینجاست، ای موسی بیا
جسم را احیا اگر عیسی کند
جان و تن را کربلا احیا کند
گر سلامت رفت، از آتش خلیل
نور ثار الله شد او را دلیل
کربلا، قربانگه ذبح عظیم
عرش رحمان را صراط مستقیم
گر خدا خواهی، برو این راه را
کن زیارت کوی ثار الله را
شد ز عاشورای او یک اربعین
قتلگاهش را به چشم دل ببین
ماه، اینجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است
گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ریزد هنوز از آسمان
اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مینالد اینجا زار زار
گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اینجا شهیدی لا یموت
حضرت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت
اربعین است، اربعین کربلاست
هر طرف غوغائی از غمها بپاست
گوئی از آن خیمه های نیمسوز
خود صدای العطش آید هنوز
هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
هر چه ریزد اشک، در اینجا، کم است
باشد از حسرت در اینجا یادها
هان به گوش دل شنو، فریادها
در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زینب است
باید اینجا داشت گوش معنوی
تا مگر این گفتگوها بشنوی:
عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
چهره بر این تربت خونین نهاد
عمه جان، این قتلگاه اکبر است
جای پای حیدر و پیغمبر است
عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
تیر بر قلب حسین اینجا رسید
عمه جان، عباس اینجا داد دست
وز غمش پشت حسین اینجا شکست
اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
شد ز تیر حرمله خونین دهان
از برای غارت یک گوشوار
شد در اینجا، کودکی نیلی عذار
تا قیامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست
**********************************
محمد بیابانی
ای همسفر قرار تو باور نکردنی است!
من، اربعین، کنار تو ، باور نکردنی است!
با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است!
بر روی سرخ هم سفرانت نگاه کن
این باغ لاله دار تو باور نکردنی است!
در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
تا آمدم دیار تو باور نکردنی است!
من را ببین و مادر خود را نظاره کن
قدِّ کمان یار تو باور نکردنی است!
با آنکه دشمنت همه جا کرد غارتم
من قهرمان عرصه رزم اسارتم
***
آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند
مهمان شام بودم و بر میزبانیم
یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند
جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
بر زخم های وا شده مرهم نذاشتند
وقتی که آستین شده معجر برای من
یعنی که هیچ چیز برایم نذاشتند
دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند
دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
در مجلسی که دخترک تو کنیز شد
**********************************
سعید توفیقی
ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
زینب نشسته بر سر قبر مطهرت
یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز
قامت خمیده آمده سرو صنوبرت
نشناختی مرا ز پس این چروکها
من زینب توام ز چه رو نیست باورت
لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو
بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت
این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش
او کیست؟ نجمه است عروس برادرت
آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است
یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟
در کربلا هنوز زنی گریه می کند
زینب کش است ناله ی محزون مادرت
پیغمبری نما و دو دستت برون بیار
از دست من بگیر بقایای دخترت
ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود
آورده ام برای تو ته مانده ی سرت
بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر
تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت
باید دوباره وارد گودال خون شوم
خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت
من نیز با تو کشته شدم روز واقعه
اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت
دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت
نذرش قبول سایه نشینی نمی کند
از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت
لالایی اش امان مرا نیز بریده است
گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!
**********************************
آیت الله صافی گلپایگانی
اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است
هر که را مینگرم غمزده و محزون است
زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب
کز غم اصغر بیشیر، دلش پرخون است
یا که لیلی به سر قبر پسر آمده است
کاشکش از دیده روان همچو شط جیحون است
مادر قاسم ناکام که مینالد زار
بهر آن طلعت زیبا و قد موزون است
در ره کوفه و در شام و سرا ظلم یزید
کس نپرسید ز سجّاد که حالت چون است
دختر شیر خدا ناطقة آل رسول
کز نهیب سخنش کفر و ستم موهون است
کرد ایراد چنان خطبه و ثابت بنمود
که یزید شقی از دین خدا بیرون است
زنده دین مانده ز تصمیم و ز ایثار حسین
حق و حرّیت و اسلام به او مدیون است
هان بیایید و ببینید که در راه خدا
صحنة رزم ز خون شهدا گلگون است
آه و افسوس که کشتند لب تشنه امام
زخم بر پیکر پاکش ز عدد افزون است
قصة کرب و بلا قصة صبر است و قیام
به فداکاری و جانبازی و دین مشحون است
تا ابد نام حسین بن علی در تاریخ
با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است
جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است
خیمة باطل و احزاب دگر وارون است
هر که در حصن ولایت رود از روی خلوص
ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است
«لطفی» از عاقبت کار مکن قطع امید
که به الطاف حسین بن علی میمون است
**********************************
مجید تالش
با دست بسته هست ولی دست بسته نیست
گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست
هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست
رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم
داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست
حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست
چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
کمرش خم شده و دست به زانو شده است
بیت بیت دل او از هم پاشیده شده
صورتش در اثر لطمه خراشیده شده
گفت برخیز که من زینب مجروح توام
چند روزیست که محو لب مجروح توام
این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت
این رباب است که این گونه دلش ویران است
در پی قبر علی اصغر خود حیران است
گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
ولی انگار دراین دشت علم می بینم
دارد انگار علمدار تو برمی گردد
مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد
خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد
تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین
راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده
وای از دختر و از یوسف بازار شدن
وای از مردم نا اهل و خریدار شدن
سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو
سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی
**********************************
جواد محدثی
بسوز ای دل که امروز اربعین است
عزای پور ختم المرسلین است
قیام کربلایش تا قیامت
سراسر درسْ بهر مسلمین است
دلا کوی حسین عرش زمین است
مطاف و کعبه دلها همین است
اگر خیل شهیدان حلقه باشند
حسین بن علی، آن را نگین است
دل ما در پی آن کاروان است
که از کرب و بلا، با غم روان است
چه زنجیری به دست و بازوان است
که گریان دیده روح الامین است
به یاد کربلا دلها غمین است
دلا خون گریه کن چون اربعین است
**********************************
محمدعلی مجاهدی (پروانه)
آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه میبـاریـد و من
بـیپـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آوردهام
اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
کــاروان را تــا بـدیـنجـا بـا فـغـان آوردهام
تـا نگویـی زیـن سفـر بـا دست خالی آمدم
یک جهـان درد و غم و سوز نهـان آوردهام
قصه ویـرانه شام ار نـپرسی خوشتر است
چـون از آن گـلـزار، پـیـغـام خـزان آوردهام
دیـده بـودم تـشنـگی از دل قـرارت برده بود
از بــرایــت دامــنـی اشــک روان آوردهام
تـا بـه دشـت نـیـنـوا بـهـرت عزاداری کـنـم
یـک نـیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آوردهام
تـا نـثـارت ســازم و گــردم بــلا گــردان تــو
در کـف خـود از بـرایـت نـقـد جـان آوردهام
تـا دل مــهــرآفـریـنــت را نـرنــجــانــم ز درد
گـوشـهای از درد دل را بــر زبــان آوردهام
**********************************
یوسف رحیمی
دوباره وقت غم و وقت عزاست
اربعینِ حضرت خون خداست
پیرهنای مشکی رو در نیارید
قافله هنوز تو راه کربلاست
چِل روزه قافله سامون نداره
دیگه پای بچه ها جون نداره
چل روزه سر حسین رو نیزه ها
غیر موهای پریشون نداره
کاروان گریه و اشک و عزا
اومدن تا همه با شور و نوا
مجلس روضه بگیرند کنارِ
قبر خاکی شهید کربلا
زخمیه پلکای گریه همه
بساط روضه خونی فراهمه
چادر فاطمه خیمه عزاست
معجر خاکیّ عمه پرچمه
یادی از مادر سادات می کنند
صبوری رو باز هم اثبات می کنند
کنار مزار یار تشنه لب
اشک و آه و گریه خیرات می کنند
چشما بارونیِ اشک و شبنمه
صداها زخمی بغض و ماتمه
پشت خیمه ها رو می گرده یکی
یکی هم رفته کنار علقمه
دلا غرق غصه ای نا تمومه
یکی می گه قبر بابا کدومه
آروم آروم با خودش می گه رباب
دیگه زیر سایه رفتن حرومه
زیر لب روضة لاله می خونند
نوحه با نوای ناله می خونند
نکنه جا مونده تو خرابه که
همه دارن از سه ساله می خونند
اربعین وقف عزای زینبه
بیقرار گریه های زینبه
وقت روضه خوندن سر حسین
توی کربلا برای زینبه
داغ لاله می چکه از دل اشک
چیه جز خون جگر حاصل اشک
تا قیامت به یاد روز دهم
می شه خاک کربلا محفل اشک
موضوعات مرتبط: اربعین
برچسبها: اربعين