اشعار شهادت امام صادق علیه السلام


باز هم پشت در خانه صدا پیچیده

بوی دود است که در بیت ولا پیچیده

عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند

باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده

آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»

این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده

خلوت پیرترین مرد مناجات شکست

حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده

چکمه از پای درآرید حرم محترم است

عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده

آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید

پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده

دور تادور گلویش شده زخمی بس کن

خُب! ببین گوشه عمامه کجا پیچیده

بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد

گوئیا زمزمه فضه بیا پیچیده

شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت

چه صداهاست که در کرببلا پیچیده

دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟

به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟

هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند

پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟

یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب

یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده

 قاسم نعمتی

***********************

منبر شرف گرفت زنام مطهرت

صدها ابوبصیر گدایند بر درت

هرکس نشست چند دقیقه برابرت

عیسی شدست از نفس ذره پرورت

بالم شکسته حال مرا روبراه کن..

یا سیدی به خاک رهت هم نگاه کن…

ای منشا نزول عطای خدای ما..

باتو گرفت رنگ اجابت دعای ما

خالیست در بقیع غریب تو جای ما

هستند زیر دین شما حوزه های ما

خورشید علم حضرتتان را افول نیست

جزتو کسی معلم فقه و اصول نیست

اذنی بده که شیعه محزونتان شوم

عقلی بده که عاشق مجنونتان شوم

چشمی بده که زمزم و جیحونتان شوم

یا ایها العزیز که هارونتان شوم

من را زلطف وارد هرم تنور کن..

این رو سیاه را ز کرم غرق نور کن..

خالی نرفت دست گدا از مقابلت

بسته نشد بروی کسی درب منزلت

ایوب دست بوس شکیبایی دلت

هستند شیعیان تو از فاضل گلت..

ما زیر دین جعفر آل محمدیم

شاهیم چون که نوکر آل محمدیم

گنبد طلا و صحن تو در قلب شیعه هاست

در قلب ما حریم شما عین کربلاست

هرلحظه اشک و سینه زنی روضه ای بپاست

گلدسته و ضریح تو چون مشهد الرضاست

زائر که نیست دور و بر قبر خلوتت..

جز مادرت که آمده امشب زیارتت

دشمن نماز نیمه شبت را شکست آه..

پیش نگاه خلق تورادست بست آه..

یاد مدینه بر دل زارت نشست آه..

دربین کوچه بند دلت را گسست آه..

یاد دمی که مادر سادات را زدند..

یاس شکسته را وسط کوچه ها زدند..

دنبال مرکبی و توانی نمانده است

پای پیاده قوت جانی نمانده است

راهی برای اینکه بمانی نمانده است

تاب و توان که روضه بخوانی نمانده است

لبریز درد بودی و حالت خراب بود

قلبت به یاد زینب و بزم شراب بود..

یاد دمی که دور حرم ازدحام شد

آل رسول وارد بازار شام شد

اخت الحسین وارد بزم حرام شد

بالش شکسته از اثر سنگ بام شد

داغی عجیب را به دل آسمان زدند

پیش نگاه او به لبی خیزران زدند


سید پوریا هاشمی

***********************

دوّمین بار است در شهر نبی ، در سوخته

خانه ی اَمنی به دست یک ستمگر سوخته

کمتر از خون گریه کردن حقّ این مرثیّه نیست

آستــان صـادق آل پیـمبـر سوخــته

 

ارثِ زهراییِ این آقاست که کاشانه اش

—بین شهر مادری چون بیت مادر سوخته

او نمی سوزد میان شعله ها و مانده ام

با جسارت ، عدّه ای گفتند کوثر سوخته

آتشی که از در و دیوار بالا رفته است

بی گمان بر غربت اولاد حیدر سوخته

هم بلاهایی که مادر دیده پیرش کرده است

هم دلش بهرِ بنی الزّهرا مکرّر سوخته

شک ندارم هر زمانی آب دیده ، ساعتی

گوشه ای رفته به یاد حلق اصغر سوخته

بسکه می پیچد به خود از سوزش زهر جفا

پیکرِ شیخ الائمه ، پای تا سر سوخته

چشمهای اهلبیتش کاسه ی اشک ست وخون

بیشتر از هرکسی موسی بن جعفر سوخته

سالیانی پیش تر از قومشان در کربلا

خیمه و پیراهن و دامان و معجر سوخته

محمدقاسمی

***********************
کاش میشد بگذارند مُهیا گردد

شبِ او صبح به محرابِ مصلا گردد

شبِ او صبح نشد ، نیمه شب او را بردند

تا که با زخمِ زبان آن شبش احیا گردد

 

شعله بر خانه‌اش انداخت حرامی تا زود

درِ این خانه به یک ضربه‌یِ پا وا گردد

درِ آتش زده کم بود بیاُفتد رویَش

باز کم بود که میخی به تَنی جا گردد

پیشِ طفلان پِیِ مَرکب پدر پیری رفت

تا که این کوچه پُر از ناله‌ی بابا گردد

دو قدم راه نرفته به زمین می‌اُفتاد 

که پُر از زخمِ تنِ خسته‌ی مولا گردد

فرصتی هیچ ندادند و کشیدند تنش

قبل از آنی که نفس تازه کُنَد پا گردد

گرچه می‌خورد زمین گرچه کشیدند به خاک

روضه‌ای خواند غمش باز مُداوا گردد

روضه‌ی غربتِ پیری که به زانو آمد

به امیدی که گُلِ گُمشده پیدا گردد

پیرمردی به سرِ نعشِ جوانش آمد

شاهدِ کَم شدنش وقت تَقَلا گردد

اِرباً اِربا بدنی دید به دستش فهمید

هرچه کردند نشد تیغِ دگر جا گردد

دشنه و تیغ و تبر دست به دستِ هم داد

بدنی باز شود مثل معما گردد

دست و پا زد پسری تا پدری جان بدهد

دست و پا زد پسری تا کمری تا گردد

دست انداخت به دورِ بدنش ریخت زمین

دست انداخت دهانش نَفَسش وا گردد

چشم را نیزه گرفته است اگر چشمی بود

کاش میشد نظرش قسمتِ بابا گردد

چند عضو از بدنِ اکبرش آنجا کَم بود

خواهرش بود ولی حلقه‌یِ نامحرم بود

حسن لطفی

***********************
دارم هوای تربت شیخ الائمه

چشمم به دست رحمت شیخ الائمه

منت خدایی را که ما را خلق کرده

از خاک پای حضرت شیخ الائمه

 

اسلام ناب جعفری سرمایه ی ماست

جانم فدای نهضت شیخ الائمه

شاگردهای مکتبش روزی گرفتند

از بحث و علم و حکمت شیخ الائمه

هرکس نمازش را سبک دارد بداند

بی بهره است از رحمت شیخ الائمه

کونوا لنا زینا...” ولی ای وای بر من

یک عمر گشتم زحمت شیخ الائمه

با اینکه سربارش شدم دیدم کریم است

آقا شدم با عزت شیخ الائمه

می چسبد آخر یک جهادی در مدینه

خادم شدن با دعوت شیخ الائمه

یک روز دسته” می برم در کوچه هایش

تحت لوای `هیئت شیخ الائمه”

وقتش رسیده باز هم روضه بخوانم

از دردها و غربت شیخ الائمه

دیروز حیدر دست بسته... بی عمامه...‌

امروز آمد نوبت شیخ الائمه

پای برهنه پشت مرکب ها دویدن...‌

...برده توان و طاقت شیخ الائمه

بر مو سفیدان ناسزا گفتن روا نیست

کردند هتک حرمت شیخ الائمه

صاحب عزای روضه های کربلا بود

در روضه خم شد قامت شیخ الائمه

شکر خدا که دخترش اینجا ندیده

در بین مقتل غارت شیخ الائمه

شکر خدا که اهل بیتش را نبردند

بازی نشد با غیرت شیخ الائمه...‌

محمد جواد شیرازی

***********************

خورشید تاریک است پیش روی صادق

محراب اهل آسمان ابروی صادق

جبریل زانو میزند پهلوی صادق

عالِم شده هرکس گذشت از کوی صادق


پیداست اسرار عوالم از نگاهش

پلکی زند میریزد عالِم از نگاهش

از کفر، مردم را گرفت و باخدا کرد

قفل مسائل را برای خلق وا کرد

با تیغ علم غیب خود غوغا به پا کرد

ظلم بنی عباسیان را برملا کرد

علمش حجاب جهل ها را پاره کرده

صادق بنی عباس را بیچاره کرده

در مکتبش باعلم، عالم پروری کرد

یعنی جهاد علمی اش را رهبری کرد

سربازهای عالمی جمع آوری کرد

از راه شاگردان خود روشنگری کرد

از بس به ریشه های دین خلق پرداخت

لرزه به پایه های کاخ ظلم انداخت

در راه حق گرچه کشیده زحمتش را

اما ندانستند قدر و قیمتش را

دشمن شکسته پیش مردم حرمتش را

با ناسزا دادند مزد خدمتش را

در کوچه های شهر یوسف را کشیدند

این گرگ ها پیراهن او را دریدند

میسوخت در آتش پر شیخ الائمه

از بسکه زد بر پیکر شیخ الائمه

عمامه افتاد از سر شیخ الائمه

حرمت شکست از مادر شیخ الائمه

مردی که در محشر دو عالم را شفیع است

ناراحت از نامردی ابن ربیع است

آتش گرفته رشته های دامنش را

ابن ربیع پست لرزانده تنش را

در بین مردم میکشد پیراهنش را

با ریسمان بستند دست و گردنش را

همسایه ها اینبار هم کاری نکردند

یعنی ولی الله را یاری نکردند

او صبح صادق بود و در دست شب افتاد

خیس عرق شد، عرش در تاب و تب افتاد

صدبار تا بغداد پشت مرکب افتاد

در راه چندین بار یاد زینب افتاد

چه بر سرش آورده اند ایام پیری

زیر لبش میگفت ای وای از اسیری

آن لحظه که شمشیر بر رویش کشیدند

خشم رسول الله را با چشم دیدند

با اینکه ناله های زهرا را شنیدند

در کربلا اما سر از جدش بریدند

در کربلا جد غریبش تیر میخورد

بر بوسه های مصطفی شمشیر میخورد

آرش براری

***********************
خیال می کنم امشب که عاشقم کردند

بــرای حـرف زدن با تو لایقـم کردنـد

چو موی تو دلم آشفته نیست زیرا که

`به رحمت سـر زُلف تو واثقم ” کردند

 

روانه جانب خُـم خانه ی بقیع شـدم

پـیاله نوش میِ صُبـح صادقم کردند

برای آن که تبرّک بجویم از خـاکت

سـوار مـرکبِ بادِ موافقـم کردند

مُفضّل آمد و در گوش من مفصّل گفت

اگر که طـالبِ کـشفِ حقایقـم کردند

فدای مردم چشمت که با سیاه دلی

نگاهِ خِـیر ، به عُـمرِ دقایـقـم کردند

به شوق وصل تو از دست رفت هستی من

چه ها که با دل و دینم علایقم کردند!!!

درون مدرسه ی فقـه ناب جعفری ات

چه بی نـیاز از علم خلایقم کردند

ز فـیضِ تُربت جَدّ تو و کلام تو بود

که هم ردیفِ طبیــبانِ حاذقم کردند

بـیان نداشتم و مـثل لال ها بـودم

به لطفِ نقلِ حدیث از تو ناطقم کردند

زبان نفهم تر از من نبود ، ممنونم

که پای حکمت تو اهل منطقم کردند

خُداست شاهد من ساقی ام تو بودی تو

شبی که مست سبوی”مشارقم”* کردند

خُدا مرا بکشد ای خُـدای خوش خُلقی

که در برابرت آیینه ی دِقَـم کردند

اگر که مُدّعی شیعگی شدم ، تو ببخش

دوباره غــرق در اوهام سابقم کردند

محمّدقاسمی

***********************

مردم شهر را دعا می کرد

ذکر حق بود، لب که وا می کرد

عمر خود، خرج مکتبِ حق کرد

نفسش ظرفِ مس طلا می کرد

 

تا که می گفت شیعه جان ندهد

محتضر را ملک رها می کرد

دمِ او صد مسیح زنده کند

نگهش دردها دوا می کرد

حرکتِ کوه در تصرف داشت

بی عصا بحر را دوتا می کرد

خود خلیل است او که می بینید

بین آتش برو بیا می کرد

قدرِ او را کسی ندانست و

شکوه از قوم بی وفا می کرد

نیمه شب بود حمله ور گشتند

در قنوتش خدا خدا می کرد

پا برهنه، بدون عمامه

طلب چند آشنا می کرد

پیش چشم عیال و فرزندش

شرم از فحش و ناسزا می کرد

پشتِ مرکب دواند آقا را

کاش از سن او حیا می کرد

مچ پایش سر گذر پیچید

استخوان تنش صدا می کرد

پشت مرکب نفس زنان یادِ

دختر شاه کربلا می کرد

اثر پیری است یا اینکه

داغ عمه قدش دوتا می کرد؟

یاد عمه رقیه اش کرده

نذر مویش چه گریه ها می کرد

جانم عمه فدای یک مویت

چه کسی طعنه زد به گیسویت؟!

محمد جواد شیرازی

***********************

تو امیر و عزیز و آقایی

صادقی از تبار طاهایی

بانی روضه های سقّایی

بین آتش به یاد زهرایی

 

کمرِ غصّه از غمِ تو خمید

وقتی آتش میان خانه رسید

مثل ابر بهار می گریی

مضطر و بی قرار می گریی

با دل پر شرار می گریی

از چه اینگونه زار می گریی

گریه هایت چه داغ و جانسوزست

بر دل ما چه شعله افروزست

گریه کم کن، کسی که صدمه ندید

شعله بر اهل خانه ات نرسید

پس چرا اینچنین قد تو خمید

مثل یک شمع سوخته آب شدید

حمدُ لله، کسی نسوخت دگر

نشکسته پری ز ضربه ی در

سیّدی چیست در تب وتابی؟

خسته ای از چه رو نمی خوابی؟

روزه ای یا که تشنه ی آبی؟

یاد هل من معین اربابی

یاد لبهای تشنه یاد حسین

آه، گردیده ای به شیون و شین

بعد من نوبت امام رسید

نم نم اشک او زدیده چکید

آهوی ناله اش ز سینه رمید

ضجّه هایش رسید تا ناهید

از حسین و غریبی اش می گفت

از دو چشمان در و گوهر می سفت

ناله سر داد آن امام همام

ششمین جانشین خیر الانام

داد اول به شاهِ تشنه سلام

آه بودش، چو همنشین به کلام

گفت دیدی چگونه می لرزید؟

کودکی که ز شعله می ترسید

خانه ام سوخته ولی غم نیست

داغ دارم مگو دمادم نیست

اشکهایم که بهر عالم نیست

علت گریه ام چرا کم نیست؟

تا که دیدم شرار آتش را

یاد کردم ز عصر عاشورا

خیمه ها غرق شعله و آذر

جمله زنها و کودکان مضطر

همه گلهای فاطمه پرپر

غرق در خون بدن ولی بی سر

به همین اکتفا نشد، ای وای

همه سرها به نیزه شد، ای وای

حسین رضایی(حیران )

***********************

میخواهـَم امشَب رُک بگویَم دَردهـا را

پَس خوش نَدارَم دیدنِ نامَردهـا را

هـَرکس که با نامِ عَلی خوش گَشته حالَش

شیرِحَلالِ مادَرَش باشَد حَلالَش

 

`مِی” دَر رَگِ ما دائماً جاریست ساقی

این مَستیِ ما عینِ هـُشیاریست ساقی

شِش بار پُر کردَم سَبویِ هـَستی ام را

کردَہ ست کامل نامِ صادق مَستی ام را

شُکرِ خُدا نامِ عَلی ذکرِ لَبِ ماست

شُکرِ خُدا صادق رئیسِ مَذهـَبِ ماست

هـَرچَند بینِ روضه هـامان او غَریب است

امّا مُرورِ حِکمَتِ این غَم عَجیب است

بُگذار راحَت تَر بگویَم اوجِ غَم را

خاکی شُدہ شعرَم بسوزان دَفتَرَم را

دَر `شَهـرِ دِل” جُز سُوختَن دَروازہ ای نیست

آتَش به دَربِ خانه چیزِ تازہ ای نیست

بال و پَرَش میسوزَد اَز جور زَمانه

پایِ عَلی هـَرکس بِمانَد صادِقانه

هـی باز شُد روضه هـمین که مَردِ خَسته

دَرکوچه هـا گَرداندہ شُد با دَستِ بَسته

اِمشَب دلَم هـِی میرَوَد دَر کویِ زَهـرا

اَز بَس که دارَد داغِ صادِق بویِ زَهـرا

مِهـمان که نَه! یک روضه ی ناخواندہ دارَم

اَز فاطمیّه یک شَبِ جاماندہ دارَم

شایَد خودَش میخواسته که روضه هـایَش

باشَد فَدایِ مادَرَش ! جانَم فدایَش

میخواست بَر رویِ سَرِ ما گُل بپاشَد

رَمزِ گُریزِ روضه سَمتِ کوچه باشَد

اَز روضه ی مادَر اَگَرچه سَهـم بُرده

شُکرِخُدا شُکرِخُدا سیلی نَخُورده ـ...!

محسن کاویانی

***********************

ناگهان سجّاده را از زیر پایش می کِشند

مثل حیدر در میان کوچه هایش می کشند

نامسلمان ها به فکر سنّ وسالش نیستند

پابرهنه،بی عمامه ،بی عبایش می کشند

 

بی مروّت ها سوار مرکب و دنبال خویش

پیرمردی را پیاده ، بی عصایش می کشند

با طناب و دست بسته،سیلی و آتش به در

لحظه لحظه عکس مادر را برایش می کشند

نای رفتن را ندارد در تنش اما به زور

درمیان کوچه زیر دست وپایش می کشند

روضه ها را در خیالش هی مجسم می کنند

از مدینه ناگهان تا کربلایش می کشند

زینت دوش نبی افتاده بی سر بر زمین

وای بر من از کجاها تا کجایش می کشند

شاه غیرت روی خاک افتاده و بی غیرتان

نقشه ی حمله به سوی خیمه هایش می کشند

چون نمی برّید خنجر حنجرش را از جلو

ناکسان این بار خنجر از قفایش می کشند

کاروان عصمت و توحید را -نامحرمان-

کربلا تا کوفه وشام بلایش می کشند

اشک دختر بچه ای یک شهر را بر هم زده

با سر باباش جان را از صدایش می کشند

در قنوتش رفته در فکر تمام روضه ها...

ناگهان سجاده را از زیر پایش می کشند

 مجتبی خرسندی

***********************

از حدیث لوح می آید مقامات اینچنین

که ندارد هیچ کس جزتو کرامات اینچنین

مانده درتوصیف یک شأن تو ابیات اینچنین

سالها محکوم عشق توست، نیات اینچنین

 

تا ابد مرئوس ماییم و ریاست باشما

نازشصت هرکسی مارا رسانده تاشما

انقلاب علم، با کرسی درست پا گرفت

بحث و استدلال از عصرشما بالاگرفت

فقه ما از نور فقه جعفری معنا گرفت

میشود جزء مفاخر هرکس اینجا جاگرفت

راه گم کرده کنارت راه پیدا میکند

از دمت پیرزنی کار مسیحا میکند

آبروی پرچم در اهتزاز ما تویی

از بقیه بی نیازیمو نیاز ما تویی

ما همه اهل نمازیمو نماز ما تویی

پس شفاعت کن که تنها چاره ساز ماتویی

بانی ترویج عاشورا تویی! پس بی گمان

خانه ات یعنی حسینیه شما هم روضه خان

مجلس درست شلوغ و خانه ات خلوت شده

سهم تو دراین دیار آشنا غربت شده

بازهم پشت دری لبریز جمعیت شده

خانه امن الهی سلب امنیت شده

آتشی از خانه ی زهرا به این در هم رسید

ارث دست بسته حیدر به جعفرهم رسید

پیرمرد شهر از دارالعباده رفتنیست

نور حق با عده ای ابلیس زاده رفتنیست

دستهایش بسته شد پس بی اراده رفتنیست

بی عمامه بی عبا پای پیاده رفتنیست

کوچه در کوچه به پشت اسب حالا میدوی

پیش چشم مردمی بی عار تنها میدوی

گرچه کوچه گردی و دست تو بند سلسله ست

راستی آقا بگو دور شما هم هلهلست؟

راستی بر پای تو از خار صحرا آبله ست؟

راستی آقا دلت دلواپس یک قافله ست؟

راستی اهل و عیالت را اسارت میبرند

چادر و روبنده از آنها به غارت میبرند؟

نه کسی اینجا ز سرها معجری را میکشد

نه کسی باتازیانه خواهری را میکشد

نه کسی از پشت موی دختری را میکشد

نه کسی بر گردن تو خنجری را میکشد

نیزه داری هم اگرباشد سری بر نیزه نیست

قلب هجده پاره ی پیغمبری بر نیزه نیست.


سید پوریا هاشمی

***********************

درحسرت یارجان به لب شد

 مردی که بزرگ آسمان بود

برروی محاسن سفیدش

اشک دل زخمی اش روان بود

 

استاد بزرگ مکتب عشق

محنت زده همه دقایق

تنها شده در هزار شاگر

همسایه غم امام صادق(ع)


درهجمه غربت مدینه

 بی هم نفسی خمیده اش کرد

شد باعث لحظه رهائیش

 زهری که نفس بریده اش کرد


تب ازنفسش زبانه می زد

 اشک از دل چاک چاک می ریخت

درحجره میان بستر خود

 لاله زلبش به خاک می ریخت


آنقدرکشید بار غصّه

 تا مرگ به کامش آرزو شد

مانند تبار غم نصیبش

 ازشدّت غم سفید مو شد


اجدا غریب و بی نشانش

 صد زخم از این زمانه خوردند

گویا که تمام ارث غم را

 بردست دلش همه سپردند


او مثل خلیل شد درآتش

 این ارث نژاداطهرش بود

شد دفتر خاطرات او باز

انگار بیاد مادرش بود


با ضرب لگد دوباره واشد

 بابی زبهشت بی نشانه

این بار که جای شکرباقی است

 مسمار نداشت درب خانه


اورا ز میان کوچه بردند

 آوای خدا شنیده می شد

گویا که علی دوباره آنجا

 بر روی زمین کشیده می شد


تا وادی کفر دین مطلق

 در بند زبین کوچه ها رفت

با آنکه زتیره عبا بود

با موی برهنه بی عبا رفت


صیاد نگفت با خودش که

 این صید شکار تیر درد است

اورابه عتاب می کشید و

 نامرد نگفت پیرمرد است


افتاد به خاک وزیرلب گفت

 آمد به سرم بلای زینب (س)

گویا که به روی خاک می دید

درخاطره ردّپای زینب(س)


با کینه بدون جرم اورا

 با یک غم بی حساب بردند

او عاشق روضه بود واور

تا معرکه شراب بردند


شمشیر به روی او کشیدند

 امّا سر او به نیزه ننشست

می دید به چشم دل سری را

 بازیچه ضرب چوب یک مست


او عاشق روضه بود آری

 بانی عزای کربلا بود

مسجد همه جا حسینیّه شد

 تا روضه جدّ او به پا بود


مجتبی صمدی شهاب

***********************

گفتم خلیل زاده ام آتش عقب کشید

دستى به روى شانه من با ادب کشید

لعنت بر انکه اتش از او با حیاتر است

از پشت سر لباس مرا با غضب کشید

 

با انکه در مقابل خانه مرا زدند

همسایه اى ندید و کتک ها به شب کشید

اینجا میان روز زمین خورد مادرم

رویش عباى خویش امیر عرب کشید


شهر مدینه شهر زمین خوردها شده

سجاده را ز پاى من ان بى نسب کشید

در کربلا زمانه غارت غلام شمر

در خیمه ها رداى تنى غرق تب کشید


شبهاى جمعه مادر ما داد میزند

گیسو گرفت قاتل و سر را عقب کشید

بازار کوفه گریه کنان عمه جان ما

از دست بچه ها همه نان و رطب کشید


صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا

ان لحظه اى که کار به بزم طرب کشید

میخواست داد عمه ما را در اورد

اتش به قلب سوخته ان بى ادب کشید


اول شراب خورد و به سر یک نگاه کرد

با خنده چوب دستى خود روى لب کشید

یک سرخ مو بلند شد از ما کنیز خواست

ترسید دخترى و خودش را عقب کشید


 قاسم نعمتی

***********************

تصور کن امامی دور تو مأمور هم باشد

به ضرب و شتم تو مأمور هی معذور هم باشد

درون خانه با ناموس خود باشی و جز اینها

به هتک حرمت از بالا بر او دستور هم باشد

به غیر از هتک حرمت در میان ناسزاهایش

به جز فریاد و فحاشی کلام زور هم باشد

تصور کن که در برخوردٍ با ماهی که در سجده ست

به جز توهین به دستش حکم از منصور هم باشد

تصور کن که حالا این تصورهای شرم آور

برای آدمی از جنس خاک و ‌نور هم باشد

تصور کن امام صادق از بین شکاف «در»

ببیند لشکری اوضاعشان ناجور هم باشد

تصور کن امام صادق است و بر سکوت و صبر

به رغم لشکر شاگردها مجبور هم باشد

به جز تصویر میخی داغ در چشم امام ما

در آن تصویر حالا چکمه ای در دور هم باشد

چه خواهد شد اگر آتش بگیرد درب و بعد از آن

کسی که هی لگد را می زند مغرور هم باشد

به روی ساقه ی زردش دو چندان می شود دردش

اگر آن که لگد را می زند منفور هم باشد

برای خود نه٬ می گرید برای مادرش زهرا

بساط گریه پشت «در»اگر که جور هم باشد

 مهدی رحیمی_زمستان

***********************
منی که غیر تو برهر غریبه دل دادم

دلم شکست و نیامد کسی به امدادم

سرم به کار خودم بود دعوتم کردی

ز یاد بردمت اما نبردی از یادم

 

بغل بگیر مرا نوکرت پریشان است

توجهی بکن آخر به داد و فریادم

گذشتم انقدر از خیمه ات که جلد شدم

اگر به بند تو باشم همیشه آزادم

چقدر فاصله دارم که محرمت بشوم

نه قنبرت شده ام نه کمیل و مقدادم

گدایی از تو به من نسل پشت نسل رسید

گدای دست تو بودند کل اجدادم

من از تو یاد گرفتم که خوب گریه کنم

برای گریه به جدت شدی تو استادم

به یمن گریه برای حسین خوب شدم

به یمن گریه برای حسین آبادم

همه برای تن بی کفن عزادارند

ز نوح و یوسف و عیسی گرفته تا آدم

سید پوریا هاشمی

***********************
منی که غیر تو برهر غریبه دل دادم

دلم شکست و نیامد کسی به امدادم

سرم به کار خودم بود دعوتم کردی

ز یاد بردمت اما نبردی از یادم

 

بغل بگیر مرا نوکرت پریشان است

توجهی بکن آخر به داد و فریادم

گذشتم انقدر از خیمه ات که جلد شدم

اگر به بند تو باشم همیشه آزادم

چقدر فاصله دارم که محرمت بشوم

نه قنبرت شده ام نه کمیل و مقدادم

گدایی از تو به من نسل پشت نسل رسید

گدای دست تو بودند کل اجدادم

من از تو یاد گرفتم که خوب گریه کنم

برای گریه به جدت شدی تو استادم

به یمن گریه برای حسین خوب شدم

به یمن گریه برای حسین آبادم

همه برای تن بی کفن عزادارند

ز نوح و یوسف و عیسی گرفته تا آدم

سید پوریا هاشمی

***********************
در صور قبل روز قیامت دمیده اند

آنها که باز اشک خدا را ندیده اند

اینها که با لگد در فردوس را زدند

از جانب کدام‌جهنم رسیده اند

 

تنها به جرم گریه به زهرای مرضیه

آتش به جان خانه و اهلش کشیده اند

نیمه شبی مقابل چشم مخدرات

از پیر مرد پرده ی حرمت دریده اند

ذکر میان هر قدمش نام زینب است

حالا که اسب ها نفسش را بریده اند

فرصت نداده اند بیفتد به روی خاک

انگار که زمین خدا را خریده اند

با حال و روز پای امام آشنا ترند

آنها که طعم تلخ اسارت چشیده اند

اجداد نا مطهر اینها حسین را

پیش نگاه اهل حرم سر بریده اند

ناموس خویش را پس پرده گذاشتند

از دختران فاطمه معجر دریده اند

ای وای از تصاحب معجر که دشمنان

دنبال رد پای سکینه دویده اند

حسین واعظی

***********************
بر هم نزن نماز مرا، بی هوا نزن

حالا که می زنی، جلوی آشنا نزن

سجاده و عبای مرا می کِشی، بکش

اما لگد به تربت کرب و بلا نزن

 

آتش زدی به زندگی ام بس کن و برو

دیگر نمک به زخم دل من، بیا نزن

در خانه بس نبود غرورم شکسته شد؟

حداقل مقابل همسایه ها نزن

با تازیانه ات به سر و صورتم بزن

حرفی فقط به حضرت خیرالنساء نزن

بالای مرکبی و خجالت نمی کشی

پیچیده پای من... چه کنم؟! بی حیا نزن

موی سپید دارم و شیخ الائمه ام

هر طور می زنی بزنم، با عصا نزن

وقت گریز من شده `نوحوا علی الحسین”

زینب دوید و گفت: غریب مرا نزن

ای شمر بس کن و به روی سینه اش نرو

با چکمه ات قدم روی عرش خدا نزن

با دست و پا زدن گره ای وا نمی شود

تشنه لبم... عزیز دلم... دست و پا نزن

محمد جواد شیرازی

نوکران ارباب, [۱۹.۰۷.۱۷ ۱۰:۱۲]
یا صاحب الزمان علیه السلام

خدا کند که در و تخته ای به هم بخورد

و یا جرقه ی عشق تو بر سرم بخورد

تویی که در همه دنیا زبانزدی آقا

غروب جمعه شد اما نیامدی آقا

من انتظار تو را می کشم بیا برگرد

شکسته وزن کلامم `توروخدا” برگرد

غروب جمعه شده بازهم دلم تنگ است

کبوترم که بدون تو سهم من سنگ است

چقدر شکوه کنندت زبان قاصرها

چقدر بی تو بخوانند شعر – شاعرها

به روی قلب من آقاست زخم کاریتان

خودت بگو چه بگویم برات آقاجان

«روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم

دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم

بیا که بی تو جهان فقر مطلق است انگار

بیا که کفر – بدون تو بر حق است انگار

بیا که رونق بازارها شکستنی است

و با فلاسفه شیطان برادر تنی است

نگار من به فدای تفقدت آقا

دلت گرفته برای دل خودت آقا!

چقدر بی تو بخوانم متی ترانا را

ببین که تا به کجاها کشیده ای ما را

نگو نشستن با تو به من نمی آید

به من بدون تو شاعر شدن نمی آید

دلم خوش است به فال نگاهتان آقا

دخیل بسته نگاهم به خالتان آقا

چقدر بی تو بگویم نگار آمدنی است

قراربخش دل بی قرار آمدنی است

قرار می رود از کف-  دلم خبر دارد

قرار آمدنی، غمگسار آمدنی است

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

دلم به هجر تو آقا کنارآمدنی است

به انتقام شهیدان عصر عاشورا

سفیر فاطمه با ذوالفقار آمدنی است

چقدر مانده به روزی که سرنوشت من است؟

اگر کنار تو باشم یقین بهشت من است

در این سیاهی و ظلمت میان این شب تار

قدم قدم به حضور تو می رسم انگار

شمیم بوی تو را می کنم هنوز احساس

تویی که رفته نگاهت به حضرت عباس

شاعر : رضا دین پرور



***********************

یا صاحب العصر و الزمان

درمانده ام...چیزی ندارم غیر آهم

این قحطی اشک دو چشمانم گواهم

اصلا حواسم به تو و تنهایی ات نیست

شرمنده آقای غریبم...رو سیاهم

 

هنگام معصیت به یاد تو نبودم

تو گریه کردی جای من بر اشتباهم

ای آبرودار ! آبرویم را نبردی

طوری که اصلا فکر کردم بی گناهم

می ترسم آخر سر ز چشمانت بیفتم

بر این گدایت رحم کن ای تکیه گاهم

دیگر برایم طاقت و صبری نمانده

می افتد آخر سر به روی تو نگاهم ؟

اصلا مرا چه به وصال و شِکوه از هجر ؟!

وقتی که انقدر از شما دور است راهم

گیرم که بین معصیت بال و پرم سوخت

گیرم حقیری بی نوا در قعر چاهم

با این همه وضع بدم مثل تو آقا

گریان شاه بی کفن هر صبحگاهم

جان ها فدای خواهری که ناله می زد :

ای کشته ی افتاده قعر قتلگاهم ...

آخر تو را با قتل صبر از من گرفتند

حالا ببین بی یار و بی پشت و پناهم

کل حرم غارت شده، چشم تو روشن

همراه دخترهات در بند سپاهم

دور از وطن، ای جان من، تکه حصیری

جای کفن آخر برایت شد فراهم

علی سپهری



***********************

هر کس دلش ز مهر و ولای تو عاری است

هرلحظه اش بدون توبی بندوباری است

ما جار میزنیم که آقایمان تویی...

شیخ الائمه! نوکریت افتخاری است

 

خاک رهت به منزله ی آب زندگی ست 

صد سلسبیل زیر قدم هات جاری است

(ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما)*

عشق شما مسبب این ماندگاری است

اوقات خوش کنار بزرگان به سرشود 

از برکت وجود تو خوش روزگاری است

مکتب به پا نموده ای علامه ساختی 

شاگردیِ کلاس تو آموزگاری است

گنجینه ی حدیث و روایاتِ صادقی 

دشمن ز تیغ تیز کلامت فراری است

صحن شما به زاویه ی عرش قائم است 

دیوار های بقعه ات آیینه کاری است

آقا همینکه فاطمه آنجاست دلخوشی... 

دردِ فراقِ مادر و فرزند کاری است

بیچاره اصغر است نه بیچاره تر رباب 

کار رباب بعد علی، آه و زاری است

کوچکترین ستاره ی زهرا به نیزه خورد 

اشک عروس فاطمه از بی قراری است

کوچکترین صدا مزاحمِ نوزاد میشود...

ای نیزه دار!این روش بچه داری است

*حافظ (ره)

علیرضا وفایی (خیال)


***********************
آقاى بى کسى که غم ارثیه داشته

اُنسى به داغِ مادرِ اِنسیه داشته

کنج اتاقِ خویش حسینیه داشته

با اهل خانه مجلسِ مرثیه داشته

 

حالا گرفته روضه غریبانه بازهم

نشناختند خشکِ مقدس مئآب ها

خورشیدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها

مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و کتاب ها

شاگردهایشان همه در رختخواب ها 

آتش زدند بر در یک خانه بازهم

حق میدهیم مرد اگر گریه میکند

تنها میانِ چند نفر گریه میکند

با ترسِ دختران چقدر گریه میکند

افتاده یادِ مادر و در گریه میکند

تکرار شد مصیبت پروانه بازهم

آتش به بیتِ اطهرش افتادُ گفت آه

یادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه

عمامه اش که از سرش افتادُ گفت آه

وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه

ترسیده است دخترِ دردانه بازهم

یک نانجیب خنجرِ آماده مى کشید

یک بى حیا عمامه و سجاده مى کشید

بندِ طناب را که زنازاده مى کشید

شیخ الائمه را وسط جاده مى کشید

آسیب دید غیرت مردانه بازهم

بی احترام رفت ولى عمّه زینبش

بینِ عوام رفت ولى عمّه زینبش

در ازدحام رفت ولى عمّه زینبش

بزم حرام رفت ولى عمّه زینبش

وقت گریز شد دل دیوانه بازهم

دستِ عیالِ او به طنابى نرفت نه!

دست کسى به سوى حجابى نرفت نه

از صورتى عفیفه نقابى نرفت نه

ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه

رفتیم سمت مجلس بیگانه بازهم

بالاى تخت قائله اى بود، واى من

پیش رباب حرمله اى بود، واى من

زینب میان سلسله اى بود، واى من 

چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من

خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

محمد جواد پرچمی

***********************

به شکِ فقه یقین شد امام جعفر صادق

ثمن صدیق‌ و ثمین شد امام جعفر صادق

پس از پیمبر اکرم به خُلق از نظر خَلق

محمد ششمین شد امام جعفر صادق

 

به وقت جهل چنان شد اگر پیمبر اکرم

به روز فقه چنین شد امام جعفر صادق

نشست در وسط منبر سَلونی و این سان؛

بر آن رکاب نگین شد امام جعفر صادق

شبیه حضرت زهرا در آن جهنم کوچه

خودش بهشت برین شد امام جعفر صادق

شکست پشت در آن جا،به جای حضرت زهرا

خمید‌ و‌جایگزین شد امام جعفر صادق

شد افتخار برایش که در مصائب مادر

به او شبیه ترین شد امام جعفر صادق

میان معرکه چون شد نگاه شیخ الائمه؟

که صورتش پر چین شد امام جعفر صادق

به‌گریه گشت به دنبال گوشواره ی مادر

همین که نقش زمین شد امام جعفر صادق

مهدی رحیمی زمستان

***********************
نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق

نوشته اند مرا هم ، غلام حضرت صادق

فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق

ستون مذهب ما شد ، کلام حضرت صادق

 

حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم

بناست مکتب او را بدانم و بنویسم

رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی

رسید بر همه عالم هزار مطلب والا

کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا

غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی

امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش

چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش

غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری

برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری

نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری

همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری

همیشه بانی بزم عزای جد غریبش

چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش

چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا

چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها

بگو به ابن ربیع ، ای حرامزاده ی دنیا

رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا

بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم

نزن شراره به بال و پر امام غریبم

دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد

به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد

صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد

بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد

کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد

ببین برای سپاه شما خطر که ندارد

دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها

کشان کشان وسط کوچه ، یاد غصه ی زهرا

صدای دخترکان و صدای شیون زن ها

گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا

چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را

چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را

خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه

گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه

گریز روضه ی ما شد ، فضای روضه ی کوچه

دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه

گریز روضه همین جاست ، آتش و در و هیزم

گریز روضه همین است ، بی وفایی مردم

پوریا باقری

***********************

کاش خاموش کُنَد اشک ، مُصلایش را
کاش گیرند کمی زیرِ بغلهایش را

به زمین خورده و خاکی است ردایش رویش
کاش می‌شد بِتِکاننَد سَر و پایَش را

به زمین خورد ، زمین خورد ، زمین خورد مُدام
ولی از دست ندادند تماشایش را

درِ آتش زده کَم بود بیاُفتد ای کاش
بِبَرد از دَمِ در دخترِ نوپایَش را

کوچه سنگی است ، سرش درد گرفته نامرد
بی هوا هول نده ، سنگ است...ببین جایش را

او خودش خواسته تا روضه‌ی مادر گیرد
جُراتِ خویش نبینید مُدارایش را

او علی هست به کوچه نکشیدش اینبار
زنده کردید دوباره غمِ غمهایش را

قنفذ از راه از آن لحظه كه آمد میزد
میزند تا شکند بازویِ زهرایش را

دست بگذاشت به زانو نفسش تند شده
عمه‌ی کوچک خود دید و نَفَس‌هایش را

خیزران بود و سَر و طشتِ طلا و مشروب
کاش می‌شد که نبیند لبِ بابایش را

حسن لطفی

***********************


آقاى بى كسى كه غم ارثيه داشته
اُنسى به داغِ مادرِ اِنسيه داشته
كنج اتاقِ خويش حسينيه داشته
با اهل خانه مجلسِ مرثيه داشته

حالا گرفته روضه غريبانه بازهم

نشناختند خشكِ مقدس مئآب ها
خورشيدِ علم را پَسِ ابر حجاب ها
مُشتى، رُفوزه در پىِ درس و كتاب ها
شاگردهايشان همه در رختخواب ها

آتش زدند بر در يك خانه بازهم

حق ميدهيم مرد اگر گريه ميكند
تنها ميانِ چند نفر گريه ميكند
با ترسِ دختران چقدر گريه ميكند
افتاده يادِ مادر و در گريه ميكند

تكرار شد مصيبت پروانه بازهم

آتش به بيتِ اطهرش افتادُ گفت آه
يادِ صداى مادرش افتادُ گفت آه
عمامه اش كه از سرش افتادُ گفت آه
وقتِ فرار، دخترش افتادُ گفت آه

ترسيده است دخترِ دردانه بازهم

يك نانجيب خنجرِ آماده مى كشيد
يك بى حيا عمامه و سجاده مى كشيد
بندِ طناب را كه زنازاده مى كشيد
شيخ الائمه را وسط جاده مى كشيد

آسيب ديد غيرت مردانه بازهم

بي احترام رفت ولى عمّه زينبش
بينِ عوام رفت ولى عمّه زينبش
در ازدحام رفت ولى عمّه زينبش
بزم حرام رفت ولى عمّه زينبش

وقت گريز شد دل ديوانه بازهم

دستِ عيالِ او به طنابى نرفت نه!
دست كسى به سوى حجابى نرفت نه
از صورتى عفيفه نقابى نرفت نه
ناموسِ او به بزم شرابى نرفت نه

رفتيم سمت مجلس بيگانه بازهم

بالاى تخت قائله اى بود، واى من
پيش رباب حرمله اى بود، واى من
زينب ميان سلسله اى بود، واى من
چوبِ بدونِ حوصله اى بود، واى من

خون شد روان از آن لب جانانه بازهم

محمد جواد پرچمی

***********************

پيرِمردى كه بينِ سجاده
همه دم ذكرِ او خدا می‌بود
كنجِ اين خانه‌ى پُر از ماتم
روحِ او از تنش جدا مى‌بود

روضه‌هاى مدينه را مى‌خواند
روضه‌ى كوچه و درو ديوار
در خودش سخت می‌شكست آقا
تا‌كه میگفت از در و مسمار

ناله میزد از تَهِ جگرش
گريه‌هايش چه گريه آور بود
نفسش حبس میشد و میگفت
مادرم نوبهارِ حيدر بود

شبى اما به ناگهان دشمن
به درِ خانه‌اش شراره كشيد
او كه سرگرمِ ذكرِ يا رب بود
شعله‌ها را به چشم خود مى‌ديد

سر سجاده دوره‌اش كردند
در دلش اضطرابِ عالم بود
كودكانش به گريه اُفتادند

دورِ دستش طناب را بستند
نه عبايى و نه عصايى داشت
پا برهنه بدونِ نعلينش
به دلش يادِ ماجرايى داشت....

كه همه جانِ او به درد آورد
به گمانم خراب مولا شد
اين مدينه چقدر بى رحم است
تازه داغِ طناب مولا شد

نانجیبی به نام ابن ربیع...
به سرش نعره زد كه حركت كن
پشتِ مركب دوان دوان با من
تو بيا و اداى غربت كن

پشت مركب زمين فتاد آقا
اى حرامزاده ! كمى آرام
پا برهنه كه مى‌بری او را
از چه رو مى‌دهى به او دشنام؟

يادِ يك ماجرا دلش سوزاند
ماجرايى كه ماجرا دارد
ماجراى سه ساله و عمه
داغِ شام و خرابه‌ها دارد

ياد آن لحظه‌اى كه عمه‌ى او
بين نامحرمان گذر مى‌كرد
هر زمان كه سه ساله مى‌ترسيد
عمه‌اش جسم خود سپر مى‌كرد

آرمان صائمی

***********************

دوباره هیزم و آتش دوباره فاجعه ای
دوباره ضربه ی سنگین دست واقعه ای

چقدر مردم پست مدینه نامردند
دوباره هر دو سر کوچه را قرق کردند

ببین که آخر عمری چه بر سرت آمد
صدای ناله ی جان سوز مادرت آمد

مگر نه اینکه شما را دوان دوان بردند؟؟
دوان دوان نه که حتی کشان کشان بردند

مگر نه اینکه زدند ریسمان به بازویت ؟
مگر نه اینکه زدند با لگد به پهلویت؟

مگر نه اینکه شما بین کوچه افتادی ؟
به یاد مادر پهلو شکسته جان دادی ؟

بناست کوچه و بازار بی عبا بروی
بناست دیدن یک قوم بی حیا بروی

بناست تا که مدینه ادا کند دین ات !
بناست پای برهنه..کجاست نعلین ات ؟

بناست تا که نشیند به مرکبی لجنی
ولی تو پای پیاده نفس نفس بزنی

چقدر همسفر بد دهان عذابت داد
چقدر تهمت و زخم زبان عذابت داد

چه خوب شد پسِ دَر همسرت نیامده بود
میان کوچه پی ات دخترت نیامده بود

چه خوب شد در خانه نداشت مسماری
نبود لکه ی خونی به روی دیواری

علیرضا خاکساری

***********************

نشسته روی لبم باز نام حضرت صادق
نوشته اند مرا هم ، غلام حضرت صادق
فدای لحن فصیح و پیام حضرت صادق
ستون مذهب ما شد ، کلام حضرت صادق

حدیث بی بدلش را بخوانم و بنویسم
بناست مکتب او را بدانم و بنویسم

رسید از سر خوانش هزار شاخه ی طوبی
رسید بر همه عالم هزار مطلب والا
کلیم علم پدر بود و از سلاله ی زهرا
غلام درگه او صد هزار یوسف و موسی

امام بود و همه شامل نگاه رحیم اش
چقدر رفته به اجداد با سخا و کریم اش

غریب بود و کنارش نبود یاور و یاری
برای غربت شیعه نداشت صبر و قراری
نشسته بود به قلب رحیم او چه شراری
همیشه در غم جدش شبیه ابر بهاری

همیشه بانی بزم عزای جد غریبش
چه گریه ها که نکرده برای جد غریبش

چه پیر گشته خدایا عزیز حضرت زهرا
چه خسته و چه غریب و چقدر بی کس و تنها
بگو به ابن ربیع ، ای حرامزاده ی دنیا
رهاش کن که نحیف است جسم حضرت آقا

بکش تو دست کثیف از سر امام غریبم
نزن شراره به بال و پر امام غریبم

دوباره آتش و دود و صدای هلهله آمد
به کوچه های مدینه دوباره زلزله آمد
صدای ضربه ی قفلی میان سلسله آمد
بگو به اهل و عیالش دوباره حرمله آمد

کمی امان بده عمامه بر سرش بگذارد
ببین برای سپاه شما خطر که ندارد

دو دست بسته و مثل علی چه بی کس و تنها
کشان کشان وسط کوچه ، یاد غصه ی زهرا
صدای دخترکان و صدای شیون زن ها
گرفته شعله ی آتش میان معرکه بالا

چه بی بهانه کشیدند پیر مکتب ما را
چه بد نشانه گرفتند قلب مذهب ما را

خراب شد دل عالم به پای روضه ی کوچه
گریست حضرت صادق برای روضه ی کوچه
گریز روضه ی ما شد ، فضای روضه ی کوچه
دوباره گریه کنیم از عزای روضه ی کوچه

گریز روضه همین جاست ، آتش و در و هیزم
گریز روضه همین است ، بی وفایی مردم

پوریا باقری

***********************

به منبر می رود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهء اسلام بردارید

مبادا از قلم ها جابیفتد واژه ای اینک
که بر منبر قدح کج کرده ساقی جام بردارید

«سَلونی» را هدر کردند روزی مردمان، امروز
بپرسیدش! از اسرار جهان ابهام بردارید

الا ای شاعران! چشمان او آرایه وحی است
برای ما از آن باران کمی الهام بردارید

نسیم صبح صادق می وزد از گیسوی صادق
از آن مضمون پیچیده جناس تام بردارید

به فرزندان، به اهل خانه جز ایشان که می گوید
غلام خسته ام خفته، قدم آرام بردارید

اگر فرمان او باشد، نباید پلک برهم زد
به سوی شعله چون هارون مکّی گام بردارید

«رُویَّ عَن امامِ جعفر الصّادق لَه الرّحمَه...»
به جز احکام او چشم از همه احکام بردارید

به جای حج به سوی کربلا رفتن خداجویی است
کفن باید به جای جامه احرام بردارید

اگر در گوش نوزادی اذان می خواند، می فرمود
که با آب فرات و تربت از او کام بردارید

میان شعله ها آیات ابراهیم می سوزد
میان گریه، ختم سوره انعام بردارید

سید حمیدرضا برقعی

***********************

گفتم خليل زاده ام آتش عقب کشيد
دستى به روى شانه من با ادب کشيد

لعنت بر آنکه آتش از او با حياتر است
از پشت سر لباس مرا با غضب کشيد

با آنکه در مقابل خانه مرا زدند
همسايه اى نديد و کتک ها به شب کشيد

اينجا ميان روز زمين خورد مادرم
رويش عباى خويش امير عرب کشيد

شهر مدينه شهر زمين خوردها شده
سجاده را ز پاى من آن بى نسب کشيد

در کربلا زمانه غارت غلام شمر
در خيمه ها رداى تنى غرق تب کشيد

شبهاى جمعه مادر ما داد ميزند
گيسو گرفت قاتل و سر را عقب کشيد

بازار کوفه گريه کنان عمه جان ما
از دست بچه ها همه نان و رطب کشيد

صحبت ز شام و هلهله ها مى کشد مرا
آن لحظه اى که کار به بزم طرب کشيد

ميخواست داد عمه ما را در اورد
آتش به قلب سوخته ان بى ادب کشيد

اول شراب خورد و به سر يک نگاه کرد
با خنده چوب دستى خود روى لب کشيد

يک سرخ مو بلند شد از ما کنيز خواست
ترسيد دخترى و خودش را عقب کشيد

قاسم نعمتی

***********************

آتش به جان دلبر جانانه می زنند
با شعله ای که بر در این خانه می زنند

پیر و جوان که فرق ندارد برایشان
در میزنند و بعد چه جانانه می زنند

آتش نکرد افاقه و شمع غریب را
در پیش چشم مضطر پروانه می زنند

اینجا به هر روش که شده میزنند خلق
ضربه جدا و طعنه جداگانه می زنند

باشد بزن ولی نه سر کوچه بین خلق
یک سرشناس را که به هرجا نمی زنند

اینجا مدینه است طبیعی است هر کسی
تا زد برای حق علی چانه می زنند

افتاد یاد داغ عمویش که عده ای
دارند غنچه را دم گلخانه می زنند

جایی که بار شیشه پناهنده شد به سنگ
از دست مردمی که وقیحانه می زنند

مسمار هم حساب علی را نکرد پاک
اینجا فقط به نیت بیعانه می زنند

علی اکبر نازک کار

***********************

هرآنکه از سوی تو انتخاب خواهد شد

به ذره بودن خود آفتاب خواهد شد

میان طایفه مرجع حساب خواهد شد

فقیر دست تو عالی جناب خواهد شد

 

گدا کجا و تو با این مقام آقا جان

به منبری که نشستی سلام آقا جان

مقام علم، مقام تورا نشان داده

کلام نور تو بر حوزه ها توان داده

کنیز خانه ات آقا به مرده جان داده

حسین گفتن تو عرش را تکان داده

بساط روضه و گریه بپاست هرهفته

و صحن خانه ی تو کربلاست هرهفته

تو بین سجده ای و شعله ها بلند شده

چه دودی از در بیت الولا بلند شده

صدای نعره ی یک بی حیا بلند شده

کسی برای جسارت ز جا بلند شده

طناب دست علی بسته شد به دستانت

نگاه کن به زن و بچه ی هراسانت

غریب در وسط شهر آشنا شده ای

عمامه از سرت افتاد و بی عبا شده ای

میان عربده ها بی سرو صدا شده ای

شبیه عمه گرفتار اسب ها شده ای

نفس بگیر ندو بین کوچه ها اینقدر

که اذیتت نکند باز درد پا اینقدر

اگرچه زندگی ات آه و سربه سر درد است

اگرچه رد شدنت از سر گذر درد است

اگرچه بغض تو مابین صدنفر درد است

بگو که سهم تو هم از لگد کمردرد است؟

بگو که بر کف پای تو خار افتاده؟

گذار تو طرف نیزه دار افتاده؟

به هرطرف بدنت را که لشگری نکشید

کسی لباس تورا پیش مادری نکشید

کسی ز اهل و عیال تو روسری نکشید

ز گوش و گردن اطفال زیوری نکشید

به جسم بی رمق تو عصا زدند اصلا؟

سر تو را بروی نیزه ها زدند اصلا؟؟

سید پوریا هاشمی

***********************

خورشید تاریک است پیش روی صادق

محراب اهل آسمان ابروی صادق

جبریل زانو میزند پهلوی صادق

عالِم شده هرکس گذشت از کوی صادق

 

پیداست اسرار عوالم از نگاهش

پلکی زند میریزد عالِم از نگاهش

از کفر، مردم را گرفت و باخدا کرد

قفل مسائل را برای خلق وا کرد

با تیغ علم غیب خود غوغا به پا کرد

ظلم بنی عباسیان را برملا کرد

علمش حجاب جهل ها را پاره کرده

صادق بنی عباس را بیچاره کرده

در مکتبش باعلم، عالم پروری کرد

یعنی جهاد علمی اش را رهبری کرد

سربازهای عالمی جمع آوری کرد

از راه شاگردان خود روشنگری کرد

از بس به ریشه های دین خلق پرداخت

لرزه به پایه های کاخ ظلم انداخت

در راه حق گرچه کشیده زحمتش را

اما ندانستند قدر و قیمتش را

دشمن شکسته پیش مردم حرمتش را

با ناسزا دادند مزد خدمتش را

در کوچه های شهر یوسف را کشیدند

این گرگ ها پیراهن او را دریدند

میسوخت در آتش پر شیخ الائمه

از بسکه زد بر پیکر شیخ الائمه

عمامه افتاد از سر شیخ الائمه

حرمت شکست از مادر شیخ الائمه

مردی که در محشر دو عالم را شفیع است

ناراحت از نامردی ابن ربیع است

آتش گرفته رشته های دامنش را

ابن ربیع پست لرزانده تنش را

در بین مردم میکشد پیراهنش را

با ریسمان بستند دست و گردنش را

همسایه ها اینبار هم کاری نکردند

یعنی ولی الله را یاری نکردند

او صبح صادق بود و در دست شب افتاد

خیس عرق شد، عرش در تاب و تب افتاد

صدبار تا بغداد پشت مرکب افتاد

در راه چندین بار یاد زینب افتاد

چه بر سرش آورده اند ایام پیری

زیر لبش میگفت ای وای از اسیری

آن لحظه که شمشیر بر رویش کشیدند

خشم رسول الله را با چشم دیدند

با اینکه ناله های زهرا را شنیدند

در کربلا اما سر از جدش بریدند

در کربلا جد غریبش تیر میخورد

بر بوسه های مصطفی شمشیر میخورد

آرش براری

***********************
 
 مهدی جهاندار
 
بر گرده ی خود مثل علی نان و رطب داشت
صادق همه صبح است چه در خلوت شب داشت

شب تیره و تار و ظلمات است، پر از ظلم
صد سال پر از ظلمت جهلی که عرب داشت
 
می رفت که خاموش شود مشعل توحید
اسلامِ  وَ أکملتُ لکُم رو به عقب داشت

برخاست کسی مکّی و کوفی به فدایش
آوازه چنان داشت که تا شام و حلب داشت

در محضر او این همه شاگرد عجب نیست
بر تیغ علی این همه زنگار عجب داشت!

چون جابر حیّان کسی اسرار ندانست
جز آن که به درگاه تو زانوی ادب داشت
 
هفتاد و دو تا یارت اگر بود چه می شد
تیغ تو و پستوی نهان خانه سبب داشت

از صبح بپرسید که صادق به چه معناست
با عشق بگویید که یارم چه لقب داشت

***********************
 علی انسانی
 
از مهر، آسمان مدینه اثر نداشت
من سفره‌ام کباب، به غیر از جگر نداشت

«ما  آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم»
جز داغ دل نصیب، جگر بیشتر نداشت
 
بردند اگر به بزم عدو نیمه‌شب مرا
آن جا یزید و چوب تر و تشت زر نداشت

از کودکانِ لرزه به پیکر فتاده‌ام
یک تن امید دیدن روی پدر نداشت
 
گویی مدینه رسم شده خانه سوختن
سهمی دگر ز مادر خود این پسر نداشت

غم نیست خانه‌ام اگر آتش گرفت، شکر
گر خانه سوخت، فاطمه‌ای پشت در نداشت

***********************
 ایوب پرنداور
 
باز هم کوچه و یک لشکر بی عمامه
باز افتاده وسط حیدر بی عمامه

دود از یک طرف و هلهله از سمت دگر
کوچه لبریز شد از یک سر بی عمامه
 
سال ها پیش علی را به میان آوردند
حال افتاده میان، جعفرِ بی عمامه

باز این بیت پر از زخم ، همین بیت کبود
می کند گریه در آن محشر بی عمامه
 
کوچه وصل است به گودال پر از خنجر و خون
کوچه وصل است به یک حنجر بی عمامه

زیر شمشیر به آن جد غریبش می گفت:
به فدایت شوم ای مضطر بی عمامه

ارباً ارباست دلم مثل غزلهای فرات
ارباً ارباست چنان اکبر بی عمامه

گفت ای تیر سه شعبه تو چه کردی که چنین
مانده بر دست خدا اصغر بی عمامه؟

گفت ای تیغ چه کردی تو که پرپر میزد
ساقی تشنه لب پرپر بی عمامه؟

السلام ای نفس سوخته ی کرببلا
السلام ای سر خونین ،سر بی عمامه
 
به فدای تن سمکوب پر از خاک و شن ات
به فدای دلت ای سرور بی عمامه

کاش جای تو سر از پیکر من می بردند
جد مظلوم من ای رهبر بی عمامه

***********************
 مهدی جهاندار
 
به کودکان و زنان احترام می فرمود
به احترام فقیران قیام می فرمود

سلام نام همه انبیاست؛ او می گفت
سپس اشاره به دارالسلام می فرمود
 
کسی که در پی خورشید نیست از ما نیست
سحر می آمد و این را مدام می فرمود
 
کجا حرام خدا را حلال می دانست
کجا حلال خدا را حرام می فرمود
 
اگر که دست به پهلو گرفته ای می دید
به اشک و آه و دعا التیام می فرمود

"خوشا به حال کسانی که راستگویانند"
امام صادق علیه السلام می فرمود

***********************
 محسن ناصحی
 
جمعیت بیشتر از قبل شتاب آوردند
هیزم آورده و با قصد ثواب آوردند

روضه خوان گفت که یکبار دگر ابراهیم
رفت در آتش و این قوم عذاب آوردند
 
آنچه این شهر مسلمان سر پیرش آورد
کافران کی به سر اهل کتاب آوردند؟!

گفت این کوچه همان است و همان در، اینها
مثل آن روز لگد را به حساب آوردند

بر سر چیدن گل ولوله شد آخر هم
از میان در و دیوار گلاب آوردند

گفت پیر است و قرار است که او را ببرند
دست بردند به شمشیر و طناب آوردند
 
ناگهان گریه شد و گفت که نیّت کردند
بکنند آنچه سر طفل رباب آوردند

مثل هر بار که از کرببلا می خوانند
روضه خوان حنجره اش خشک شد، آب آوردند
***********************
 اعظم سعادتمند
 
بگو برای من ای شعر از زمانهٔ او
کدام بیت مرا می‌برد به خانهٔ او

شبی دلم به هوای زیارت آمده است
مگر قرار بگیرد در آستانهٔ او ...
 
از او بپرس به عقلم نمی‌رسد اصلاً
که چیست فلسفهٔ عشق بی‌کرانهٔ او

خوشا به حال عبایی که در کشاکش باد
گذاشته‌ست سرش را فقط به شانهٔ او

گذشته‌ها نگذشته‌ست باقی است هنوز
زبانه می‌کشد آتش از آشیانهٔ او
 
بگو چگونه از این شهر صبح صادق رفت
بگو برای من از رفتن شبانهٔ او

نه از غم است که من گریه می‌کنم امشب
فقط به خاطر لبخند صادقانهٔ او...

***********************
حجت الاسلام  جواد محمدزمانی
 
چه شد که در افق چشم خود شقایق داشت
مدینه‌ای که شب پیش صبح صادق داشت
میان حوزهٔ علمیه اختلاف نبود
که بهر رحلتش استاد، میل سابق داشت
و تا همیشه دگر بی‌مراد می‌مانند
چهار هزار مریدی که مرد عاشق داشت
به سمت مغرب اگر رفت عمر خورشیدش
هزار قلّهٔ پر نور در مشارق داشت
چه با شُکوه غم خود به دل نهان می‌کرد
چه شِکوه‌ها که از آن فرقهٔ منافق داشت
به غیر داغ محرم گلی ز باغ نچید
چقدر روضهٔ گودال در دقایق داشت
خلیل بود ولی آتشش سلام نشد
همان که در نفسش عطری از حدائق داشت
هزار طائفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که «قال الامامُ صادق» داشت
سخن به محضرش این است ای حقیقت علم
ندیده چشم زمانه طلوع این همه حلم
 

کدام بغض گلوگیر در پگاهت بود
که رو به پنجرهٔ آسمان نگاهت بود
هنوز در تب شمشیر علم و حکمت توست
حریم مدرسه‌هایی که رزمگاهت بود
گواه گفته‌ام این نخل‌ها که همچو علی
شب مدینه پر از بغضِ سربه‌چاهت بود
نمانده جز گل لاله به باغ ابراهیم
که بین خانه فقط شعله‌ها پناهت بود
چنان به نیمه‌شبی می‌شکست حرمت تو
که قلب دشمن تو نیز عذرخواهت بود
چه خوب می‌شد اگر دست کم سه شمع و ضریح
به قبر سادهٔ ارواحُنا فداهت بود
برای غصهٔ تو کاش جای صبری بود
و دست کم به مزار تو سنگ قبری بود

***********************
 مهدی رحیمی

تا نگاهش را به روی قرص ماه انداخته
ماه را در فهم خود در اشتباه انداخته

روزگارش مثل شبهای پر از مهتاب شد
هرکسی چشمی در این چشم سیاه انداخته
 
نه فقط یوسف، که دست بی وفای روزگار
صادق آل علی را هم به چاه انداخته

باز هم تکرار کرده روزگار آن کوچه را
پشت درب خانه ای آتش به راه انداخته

چل نفر را دیده که پشت درِ یک خانه اند
چون به کوچه از شکاف در نگاه انداخته

زهر هم مانند میخ تیز اما از درون
خویش را بر پهلوی یک بی گناه انداخته

زهر کاری کرده که شیخ الائمه وقت وعظ؛
بین هر حرف خودش صدبار آه انداخته

زهر کاری کرده که فرزند مثل مادرش
گاه بالا برده دستش را و گاه انداخته

پیرمردی خسته در گودال حجره با عطش
کربلای  دیگری امشب به راه انداخته
 
هر امامی بارگاهش قد کشیده، این امام؛
زیر پای زائرانش بارگاه انداخته

بارگاهی از سکوت و مرقدی از جنس دل
بر فرازش گنبدی از جنس ماه انداخته

***********************
 ولی الله کلامی زنجانی
 
دین ما احمدی و مکتب ما حیدری است
گو دلا حیدریم مذهب من جعفری است
 
حضرت صادقم استاد بُود در همه عمر
شهریاری که به دستش عَلَم سروری است
 
مکتب سرخ حسین بن علی را نازم
که عروج نُه امام از دم آن رهبری است
 
تربیت یافته ی مکتب عاشورایند
اولیایی که به در حاجبشان صد پری است
 
همه از سلب حسینند اگرچه نه امام
لیک صادق همه جا شهرهء دانشوری است
 
عِلم صادق عَلم کرب وبلا را بگشود
گفت اعوان حسین دشمن طغیانگری است
 
کنیه اش عین حسین است، اباعبدالله
او حسین دگری در حرم دلبری است
 
همه را خواند به زیر عَلم عاشورا
گفت باکی حسینی ز جهنم بری است
 
ای که در موکب شاه شهدا سینه زنی
دم بزن حضرت صادق به دمت مشتری است
 
عهد خود با پسر فاطمه تجدید نما
گوهر عشق نگهدار دلت گوهری است
 
سربلندی چو رَوی زیر علم های حسین
چون علمدار ولایت پسر عسکری است
 
مادر آموخت (کلامی) به تو ذکر مولا
این ولایت اثر تربیت مادری است

***********************
 
کوچه‌ای بود و دری بود و امامی روی خاک
می‌دوید آشفته‌رو ماه تمامی روی خاک
 
بی عمامه، بی عصا، بی‌تاب قرآن می‌دوید
چند نوبت بین کوچه ریخت جامی روی خاک
 
رشته‌ی پوسیده‌ای را روی مرکب دیده‌ام
عُروَةُ الوُثقی و حبل لَاانفِصامی روی خاک...
 
می‌چکاند ابیات بر پای دری، آن نیمه‌شب
روضه‌هایی شور را با تلخ‌کامی روی خاک
 
از نجف آیینه آوردند در آغوشِ سنگ
ریخت در تعجیل‌شان وادِی السَّلامی روی خاک
 
از مدینه تا مدینه اسم‌هایی اعظم‌ست
اسم‌هایی روی نی، چندین اسامی روی خاک
 
قبله‌ی حاجاتِ ما را بی‌نمازان می‌برند
می‌رود در دست بت ‌«بیت الحرامی» روی خاک

***********************
 محسن ناصحی 
 
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست

مثل جدش شده در کنیه «اباعبدالله»
در بقیع است ولی کرببلا هم با اوست
 
شیعه را کرببلا گرچه علمداری کرد
جعفری مذهبمان کرده و پرچم با اوست

من اگر مورم اگر هیچ ولی می‌‌دانم
«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست»

زندگی‌نامهٔ او سطر به سطرش روضه‌ست
که مصیبات همه عالم و آدم با اوست
 
در غمش اشک، اگر ریخت اگر جاری شد
بانی روضهٔ سقاست و زمزم با اوست

لفظی از کوچه در این مرثیه محزون‌تر نیست
وارث محنت زهراست اگر غم با اوست

***********************
 حسن صنوبری
 
نشسته بر لب ساحل، شکسته‎ زورقِ عاشق:
که‎راست زهرۀ دریا؟ کجاست باد موافق؟

به موجِ اشک، کِی آخر توان به اوج رسیدن؟
کجا حریفِ تو باشد دلِ شکستۀ قایق؟
 
*
نه فهمِ رنج تو آسان، نه درکِ اوج تو ممکن
زبان ناطقه الکن؛ سکوت، یک‎سره ناطق

مگر که اذنِ جنونم دهی چو «جابر جعفی»
وگرنه عقل ندارد رهی به کوی حقایق

تویی که علم یقینی، به دین اول و آخر
تویی که معنی دینی، به علم سابق و لاحق

چو طفل مکتب تو «بوحنیفه» است چه گویم
ز حلقۀ تو بجویم اگر مشایخ واثق

به حکم توست اگر زد «هشام» تیغ تکلّم
ز کیمیای تو «جابر»، حکیم گشته و حاذق

چه داشت خرقۀ «سفیان» به جز ریا -و چه عریان-؟
تو خرقه‎پوشِ خدایی نهان ز چشم خلائق

زبان گشودی و آنک شکست حقّۀ کافر
نگاه کردی و آنگه پرید رنگ منافق

عیار عقل تو بودی به گفتگوی مکاتب
مراد علم تو بودی ز جستجوی دقائق
 
تویی تو چشمۀ جوشان، تویی تو بحر خروشان
شکسته‎زورقِ ساحل، منم، به سوی تو شائق
**
ز خویش می‎روم امشب به سوی غربت دریا
سیاه‎پوش عزای امام جعفر صادق

***********************
 محمد رضا شفیعی
 
"بر جبین آسمان آثار غم شد آشکار
اشک می ریزند نم نم ابرهای داغدار

در میان سنگها آیینه ای تنها شده
روضه ی تنهایی اش هرگوشه ای برپا شده
 
غرق باران است هرکس جان او لایق شده ست
 باز عالم سوگوار حضرت صادق شده ست"

حضرت صادق که جان ما فدای درس او
دانش‌آموزان او هستیم و پای درس او

"یادگار مصطفی را قوم سرکَش می کِشند
خانه ی وحی و نبوت را به آتَش می کِشند

باز در چشمم غم مولا مجسم می شود
روضه های مادرش زهرا مجسم می شود

قصه ی تلخ هجوم گرگ ها بر خانه ای
ماجرای شعله و بال و پر پروانه ای

وای من شیخ الائمه بی عمامه بی ردا
زنده شد در خاطر من روضه های کربلا

آنچه پیرش کرده داغ کشته ی کرب و بلاست
آنچه دائم پیش چشم اوست شرح روضه هاست

روضۀ آن پیکر عریان به روی خاک ها
 بر سر او زخم ها بر پیکر او چاک ها

بر تن فرزند زهرا رد مرکب مانده است
داغ این بی حرمتی بر جان زینب مانده است

حاصل این روضه ها تنها نه اشک و آه ماست
خون اهل بیت پیغمبر چراغ راه ماست"

خون حق نورست و در ظلمت چراغ راه ماست
تا قیامت راه ما از راه  خفاشان جداست
 
راه ما راه علی راه حسین بن علی ست
شاهراه ما درین بیراهه ها امر ولی ست

زور و تزویر و زر و عصیان کجا؟ایمان کجا؟
دین سلمان ها کجا دین ابوسفیان کجا

پیش روی ما به جز آیینه ی اسلام نیست
درد ما رد یا قبول نامه ی بر جام نیست

مرگ بر اسلام آمریکایی و مکر یهود
بشنوید این نعره های مرگ بر آل سعود

مرگ بر لبخندها و بر خیانت های گرگ
بر جنایت های آمریکای شیطان بزرگ

بار دیگر جنگ احزاب است و میدانی خطیر
این سوی میدان علمداریست بیدار و دلیر

شیعه را دشمن شناسی و تبرا باورست
شیعه را اینک کسی از نسل حیدر رهبر است

باز با نام حسین فاطمه، غوغا کنیم
جان خود نذر حریم زینب کبرا کنیم

شام با ویرانه هایش خطبه خوان درد هاست
گرچه چندی میشود جولان گه نامرد هاست
 
دیگر از دست علمداری نمی افتد علم
چشم ناپاک حرامی ها نیفتد بر حرم

باز هم یک دجله ی دیگر ، عطش آورده است
کودکانی را که دریا با خودش آورده است
 
آن طرف در سازمان لال ها خون می خورند
کودکان را این طرف چون حرمله، سر می برند

از غم هم کیش خود داریم می‌میریم ما
آه و صد افسوس مشکی پوش کشمیریم ما

راه ما راه شهیدان، حرف ما حرف امام
جنگ با مستکبرین تا رفع فتنه، یک کلام

فاش می‌گوییم خط قرمز ما فتنه است
فتنه‌ای که قلب مولا قلب امت را شکست

در صفوف ما، به غیر از شور بیداری مباد
در دل ما، جز شمیم و عطر هشیاری مباد
 
هر که یار فتنه شد، آگاهش از این کار کن
هر که در این راه خوابش برد را بیدار کن

خادمانی که برای میزشان دلواپسند!
پس کجا و کی به درد مردم خود می‌رسند؟!

وای اگر ایمان ما صرف بده بستان شود
باز بیت المال, بیت الحال نااهلان شود

بارالها! تشنه‌گان قدرت از ما نیستند
تشنه‌گان خدمت تو، اهل دنیا نیستند

با جهاد و صبر، آری فتح در دستان ماست
دست شیطان کی مگر بالاتر از دست خداست؟!
 
راه ما تا روز آخر راه سرخ کربلاست
پس بپاخیزید یاران وقت عاشورای ماست

در میان باد و توفان در میان فتنه ها
شیعه هرگز گم نخواهد کرد راه خویش را

***********************
 محمود ژوليده

رئیس مذهب شیعه! جهان از آنِ شماست
ندای حق طلبی ،تشنهٔ جهانِ شماست

به گوشه گوشهٔ عالم به هر کجا نگیریم
به هر دیارِ غریبه، پُر از نشان شماست

نَه یار، بهر تو هِفده نفر، که بی إغراق
هزار لشگرِ آماده در میان شماست

که گفته سیصد و چندین نفر ندارد یار
بگو امام زمان را، زمان زمان شماست

بگو به عیسیِ مریم که شیخ عیسی را
دعا کند، که یکی از فدائیان شماست

ز شیخِ نیجریه تا به شیخِ بَحرِینَت
مطیعِ محضِ تو با لشگری، عیان شماست

اگر قطیف،نِمر را به ظلم از کف داد
مدینه تا به مدائن پُر از جوان شماست

و از عراق و یمن تا به سوریه، لبنان
سپاهِ حزب خدا، از مدافعان شماست

ز روستای صَراری گرفته تا به ٱحد
هنوز مُثلِه شدن، سهم شیعیان شماست

به رغم دشمنِ تکفیری اَت، به کوری خصم
هنوز نام علی شاهد أذان شماست

و ایستاده میان غبار احمد ها
هزار مَرد، چو احمد که در نهان شماست

قسم به روح خدا و قسم به سید علی
بیا به کشور ایران که آشیان شماست

به مُلک ری،به خراسان، به قم، بیا آقا
هزار دیده چو بَهجت به راه، جان شماست

به کعبه و به بقیع و چهار مظلومش
که کربلای حسینِ تو در أمان شماست

ضریحِ مرقدِ شش گوشه شاهدَت به یقین
که اربعین، حرمِ یار، میزبان شماست



موضوعات مرتبط: امام صادق (ع)- شهادت
[ 28 / 4 / 1396 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]