اشعار اربعین و حضرت زینب سلام الله علیها

جودي خراساني

شميم جان فزاي کوي بابم
مرا اندر مشام جان برآيد

گمانم کربلا شد عمه نزديک
که بوي مشک و ناب و عنبر آيد

بگوشم عمه از گهواره گور
در اين صحرا صداي اصغر آيد

حسين را اي صبا برگو که از شام
بکويت زينب غم پرور آيد

ولي اي عمه دارم التماسي
قبول خاطر زارت گر آيد

که چون اندر سر قبر شهيدان
تو را از گريه کام دل برآيد

در اين صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آيد

مهار ناقه را يکدم نگهدار
که استقبال ليلا، اکبر آيد

مران اي ساربان يکدم که داماد
سر راه عروس مضطر آيد

کند جودي به محشر، محشر از نو
اگر در حشر ما اين دفتر آيد


**************************

مهدي رحيمي
حضرت زينب(س)-اربعين-پياده روي


آن گونه که حاجي ست در احرام پياده
من هم شده ام سوي تو اعزام پياده

طوفانم و مي آيم و در حلقه ي عشاق
بر خويش سوارم ولي از نام پياده

بر عرش سوارش بکني روز قيامت
هر کس طرفت آمده يک گام پياده

اي خاص ترين عام،مي آيند دوباره
خاصان طرفت درملاء عام پياده

اي کاش بگويند که در راه حرم مرد
يک شاعر ايراني ناکام،پياده

زينب شده از ناقه پياده که بيايند
بر تسليتش لشکر خدام پياده

زينب شده از ناقه پياده که به هر حال
باران شود از ابر سرانجام پياده

امروز ز ناقه اگر افتاد به سرعت
يک روز ز ناقه شده آرام پياده

زانوي قدح بوده و بازوي پياله
هر جا که شرابي شده از جام پياده

از کرب و بلا رفته پياده طرف شام
تا کرب و بلا آمده از شام پياده

شامي که در آن از پس ِهفده سرِ بر "ني"
خورشيد شده بر سر هر بام پياده

ناموس خدا،زينب کبري،به زمين خورد
تا بين خلايق شود اسلام پياده

**************************

محسن عرب خالقي

پريده ام به هوايت پريدني که مپرس
رسيده ام سر خاکت، رسيدني که مپرس

اگرچه خم شدم اما کشيد شانه من
به دوش بار غمت را کشيدني که مپرس

نفس بريده بريدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بريدني که مپرس

به طعم کعب ني و سنگ و تازيانه شان
چشيده ام غم غربت چشيدني که مپرس

غروب بود و رميدند بچه آهوها
ز چنگ گله گرگان، رميدني که مپرس

مپرس از چه نماز نشسته مي خوانم
شکسته خسته دويدم دويدني که مپرس

نه اينکه ديده فقط ديد، آنچه کس نشنيد
شنيدم آنچه نبايد، شنيدني که مپرس


**************************

قاسم نعمتي

پاشو پاشو برادر مسافرت رسيده
بعد تو خواهر تو يه روز خوش نديده

ميخوام پيشت بمونم روضه برات بخونم

حسرت گريه کردن رو قلب ما گذاشتن
خواستم عزا بگيرم براي تو نذاشتن

حالا عزا ميگيرم خودم برات ميميرم

با گريه روي قبرت آب فرات مي‌پاشم
رمق نداره زانوم نمي تونم که پاشم

جونم رسيده بر لب برس به داد زينب

کسي وصالي مثل وصال ما نديده
بياد يه قد خميده ديدن سر بريده

يادته تا رسيدم حنجرت و بوسيدم

مگو که با خجالت خواهر چرا مي‌نالي
شد گريه کردن آزاد جاي رقيه خالي

من چاره‌اي نداشتم بچه تو جا گذاشتم

پاشو بگو برادر چي سر ما آوردن
هر جوري که تونستن آبرومون و بردن

دستم و تا که بستم غرورم و شکستن

شکايتم ز شام و محل? يهوده
به جون تو تمام پيکر ما کبوده

چه صحنه‌ها که ديدم حسين ديگه بريدم


**************************

سيد محمد مير هاشمي

اي آشناي زينب اي مقتداي زينب
بشنو نواي زينب هيهات مناالذله

باز آمد از اسارت زينب حديث غربت
اما نه با حقارت هيهات مناالذله

آرامش و وقارم گرديد افتخارم
اين ذکر شد شعارم هيهات مناالذله

گرچه ز غم خميدم هر منزلي رسيدم
فرياد مي کشيدم  هيهات مناالذله

عشق تو سرنوشتم در کوفه اي بهشتم
با خون سر نوشتم هيهات مناالذله

در بند کوفي دون گفتم به قلب پر خون
ابن زياد ملعون هيهات مناالذله

گل بود و دست گلچين گفتم به فرقه ي کين
اي ابن سعد بي دين  هيهات مناالذله

گفتم به جسم نيلي با روي خورده سيلي
اي خصم حق ، ذليلي هيهات مناالذله

اين قوم نامسلمان گرد سر تو رقصان
گفتم به قلب سوزان هيهات مناالذله

اشک رباب و زينب قلب کباب و زينب
بزم شراب و زينب هيهات مناالذله

هر چند من اسيرم اين داغ کرده پيرم
اما مبين حقيرم هيهات مناالذله

ايوب کربلايم دلخسته از جفايم
من دخت مرتضايم هيهات مناالذله

گر دست بسته بودم محزون و خسته بودم
از پا نشسته بودم هيهات مناالذله

بس خصم چنگمان زد از خون که رنگمان زد
از بام سنگمان زد هيهات مناالذله

بين چهره ها تکيده رخسارها دريده
گويد سرشک ديده  هيهات مناالذله

گلهاي ارغواني طفلان استخواني
کردند جانفشاني هيهات مناالذله

کينه برون ز حد شد در شام بي عدد شد
گلهاي تو لگد شد هيهات مناالذله

اين دختران عشقند نيلوفران عشقند
پيغمبران عشقند هيهات مناالذله

اي واي از حرامي از ظلم و بد مرامي
از ناسزاي شامي هيهات مناالذله

اي که تويي حبيبم آواره ي غريبم
داغ تو شد نصيبم  هيهات مناالذله


**************************

غلامرضا سازگار

باز سراپا چو شمع سوخته ي محفلم
اشک، شده خون دل آب شده حاصلم

آتش سوز درون کرده زخود غافلم
زيارت اربعين گشته دعاي دلم

هر نفسم در درون گشته صداي جرس
هر سخنم بر زبان نام حسين است و بس

بغض گلو گير من آه مرا سلسله است
هر نفسم در درون ناله و صد سلسله است

قصه ي سوز درون فزون تر از حوصله است
طاير جان مرغ دل همره يک قافله است

قافله اي قد کمان قافله اي سرفراز
قافله اي سخت کوش قافله اي پاک باز

بعد چهل شب فراق صبح وصال آمده
هلال گم کرده اي مثل هلال آمده

فاطمه ي دوّم احمد و آل آمده
شير زن کربلا با چه جلال آمده

عصمت صغري ست اين دختر زهراست اين
خطابه خوان حسين زينب کبري ست اين

جابر دل سوخته جگر نوش کن
يار در آغوش توست خويش فراموش کن

آتش فرياد را به اشگ خاموش کن
از گلوي چاک چاک مي شنوم گوش کن

يوسف زهرا دهد از دل خاک اين پيام
اي همه ي فاطمه زينب کبري سلام

ياس کبود حسين خوش آمدي زينبم
بود و نبود حسين خوش آمدي زينبم

گفت و شنود حسين خوش آمدي زينبم
بر تو درود حسين خوش آمدي زينبم

چه ها کشيدي بگو هر آنچه ديدي بگو
سرو قد فاطمه چرا خميدي بگو

تويي که خون مرا پيام آور شدي
تويي که بعد از حسين، حسين ديگر شدي

چرا کبود اين چنين زپاي تا سر شدي
چقدر اي خواهرم شبيه مادر شدي

تو روز حفظ امام فاطمه ي ديگري
تو يک زن استي ولي حسين را لشکري

تو در کمال و جلال فاطمه ي کاملي
تو با سر پاک من چراغ هر محفلي

تو بين هفتاد سر خطيب چل منزلي
کوکب اقبال من ستاره ي محملي

به موج موج بلا زيارتت کرده ام
ميان طشت طلا زيارتت کرده ام

هنوز از خطبه ات به گوش من زمزمه است
هنوز فرياد تو شرار قلب همه است

هنوز گفتار تو چو آيت محکمه است
هنوز در نطق تو معجزه ي فاطمه است

زين اخ و زين امّ زين ابي خواهرم
تا که من استم حسين تو زينبي خواهرم

تو در صف کربلا سلاله اي داشتي
تو هر نفس آيت جلاله اي داشتي

تو شمع و پروانه اي، تو لاله اي داشتي
تو همره قافله سه ساله اي داشتي

تو کوه اندوه را زجاي برداشتي
چرا سفير مرا به شام بگذاشتي

تو کاخ بيداد را به خطبه لرزانده اي
تو بر تن و جان خصم شراره افشانده اي

تو محور عشق را به صبر گردانده اي
تو کنج ويرانه ها نماز شب خوانده اي

جهاد مرهون توست شهيد مديون توست
خدا به تو مفتخر حسين ممنون توست

بقاي نورالهدي به زينب است و حسين
بقاي دين خدا به زينب است و حسين

توسل انبيا به زينب است و حسين
تکامل کربلا به زينب است و حسين

زينب و صبر و رضا حسين و خون و قيام
به هر دو بادا درود به هر دو بادا سلام


**************************

حبيب باقر زاده

برغم زينب کبري همگي گريه کنيد
اربعين گشته وحالا همگي گريه کنيد

ناله زد حضرت زهرا همگي گريه کنيد
بهر اين روضه عظمي همگي گريه کنيد

تاابد ديده من بهر غمت گريان است
عالم هستي منهاي حسين زندان است

به خدا هيچ غمي مثل غم دلبر نيست
غير ديدار برادر طلب خواهر نيست

ماتم پر محني همچو غم معجر نيست
بدنش روي زمين بود وليکن سر نيست

از غم توبه خدا چشم پر از نم داريم
زير لب زمزمه و شور دمادم داريم

کاروان باز سوي کرببلا آمده است
همه دلخوشي خون خدا آمده است

زينب از اين سفر پر ز بلا آمده است
بعد چل روز کنار شهدا آمده است

نوحه خوان زينب و طفلان همگي گريانند
روضه باز براي شهدا مي‌خوانند

يک نفر بر سر قبر علي اکبر مي‌رفت
مادري نيز به قبر علي اصغر مي رفت

دختري هم به سوي ساقي لشکر مي‌رفت
خواهري ناله کنان نزد برادر مي‌رفت

دختري بر سرقبر عمويش جان داده
خواهري ياد غم روز دهم افتاده

ياد آن روز که سرها ز بدن گشت جدا
رفت انگشت و انگشتري خون خدا

ياد آن روز که غارت شد همه معجرها
وبه چشمان خودش ديد در آنجا زهرا

لعنتي‌ها چه فجيعانه جسارت کردند
تو دعا کردي و نيزه به دهانت کردند

همه جا تيره شد و نيزه به ارباب زدند
سنگ بر چهره آن گهر ناياب زدند

با عصا بر بدن و پيکر بي تاب زدند
هرچه مي‌گفت حسين ابن علي آب، زدند

خواهري گفت برادر به فداي بدنت
چه بلايي سرت آمد چه شده پيرهنت


**************************

سيد محمد ميرهاشمي

حسينيان دوباره غم به سينه ها شرر زند
حديث غربت و الم به ما سوا شرر زند

نواي بنت مرتضي به کربلا شرر زند
امان ز ناله اي که بر دل خدا شرر زند

به قبله گاه عرشيان پيمبر وفا رسد
و يا امام صابران به دشت کربلا رسد

نماز سوي قبله ي شهادت آمده دگر
سفير حق به مبداء ولايت آمده دگر

به کربلا محافظ رسالت آمده دگر
منادي حقيقت از اسارت آمده دگر

پرستوي حريم حق شکسته بال و پر شده
خدا ز غصه هاي او حزين و خونجگر شده

فرات ، بي صدا سر از خجالتش فرو برد
سرشک دانه دانه اش ز آب آبرو برد

دريغ زينب آبي از فرات بر گلو برد
اگر دعا کند زمين فرات را فرو برد

به آب نه که خاک را ز اشک ديده تر کند
توان نمانده در تنش ز قتلگه گذر کند

ستاره اي که نور را به خاک جستجو کند
به جستجوي لاله ها به دشت غصه رو کند

چه زائري که مرگ خود ز يار آرزو کند
ميان گريه با گلش به ناله گفتگو کند

منم که در محبتت فنا شدم حسين من
چهل صباح شد ز تو جدا شدم حسين من

فناء في الحسينم و به شور غم عجين شدم
حديث عشق نابم و اساس ملک دين شدم

شهاب ثاقبم که با غم و بلد قرين شدم
موذن نماز غم به ظهر اربعين شدم

اخا اخا هميشه شد ترنم سرود من
بگو بگو خوش آمدي شقايق کبود من

به پا نموده سينه ام بساط اشک و ناله را
ربوده روزي از کفم شراره باغ لاله را

مگيري يا اخا ز من سراغ آن سه ساله را
سپرده ام به دست خود به خاک آن غزاله را

حقيقت تو جلوه گر ز تربت رقيه شد
سر بريده شاهد شهادت رقيه شد


**************************

غلامرضا سازگار

عزيز فاطمه برخيز بهر استقبال
که زينب آمده با يک جهان شکوه و جلال

اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت
به بام چرخ نهاده لواي استقلال

به سربلندي خورشيد آمده زسفر
اگر چه خود الف قامتش خميده چو دال

پيام خون گلوي تو را رسانده به عرش
اگر چه گشته در اين راه حرمتش پامال

کنار ماه رخت سوخت سوخت چون خورشيد
هلال روي تو ديد و خميد همچو هلال

قسم به خون گلويت که چارده قرن است
محرّم و صفرت زنده تر شود هر سال

قسم به خاطره ي اربعين و عاشورا
بقاي خون تو بي صبر زينب است محال

خروش زينب کبري به شام ثابت کرد
که فتح خصم ستم پيشه خواب بود و خيال

هر آنچه ديد در اين راه دختر زهرا
جميل بود جميل و جمال بود جمال

جفاي کوفه و بازار شام و بزم يزيد
به داغديده بود سخت تر ززخم قتال

در اين فراق چهل روزه منزل بوده هر روزم
هزار ماه مصيبت هزار سال ملال

گذارش سفر از من بپرس کاوردم
قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال

زقهرماني خود بر تو شاهد آوردم
ببين به جسم کبودم مدال روي مدال

هلال من سر ني بود و مردم کوفه
نگاه دوخته بودند بهر استهلال

به تازيانه و دشنام و سنگ و زخم زبان
به شهر شام شد از عترت تو استقبال

دو چشم باز تو مي گفت شاميان نزنيد
کنار نيزه ي من تازيانه بر اطفال

رقيّه ي تو کتک خورد و التماس نکرد
به استقامت طفل يتيم خويش ببال

در اين فراق چهل روزه در چهل منزل
نگاه من به جمال تو بود در همه حال

زدوري تن و نزديک با سرت بودن
گهي فراق تو امّ کشته است و گاه وصال

دو چشم زينبت از خون دل شده دريا
لب سکينه ات از تشنگي زده تبخال

يزيد چوب به لب هات مي زد و مي زد
به سوي طشت طلا روح دخترت پر و بال

سفير کوچک تو ماند در خرابه ي شام
رساند مکتب ايثار را به اوج کمال

رواست اشگ شود خون به ديده ي «ميثم»
که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال

**************************

امير عظيمي

کاروان اربعيني ها سلام
خاندان خسته ي مولا سلام

اي حرم هاي خدا خوش آمديد
محترم هاي خدا خوش آمديد

خسته ايد از راه طولاني همه
دسته گل هاي بنفش فاطمه

اي سواران، اين دياري آشناست
يادتان مي آيد، اينجا کربلاست

بار بگشاييد و خيمه بر کنيد
از فرات اي تشنگان لب تر کنيد

اي رياحين حسين فاطمه
از سر ناقه چرا بي واهمه

خوشتن را اينچنين مي افکنيد
مثل برگي بر زمين مي افکنيد

کيست اين بانو، خميده مي دود
چادر خود را کشيده مي دود

مي دود سمت مطاف عالمين
تا بگيرد در بغل قبر حسين

کيست اين، با شور و ناله آمده؟
پيش مولا بي سه ساله آمده

اين زني که نيمه جانش بر لب است
زينب است و زينب است و زينب است

او علي و فاطمه، او مجتباست
در عزاداري مقدم بر شماست

تا که بانو سوز دل آغاز کرد
عقده ها را از گلوها باز کرد

کربلا را داد شور ديگري
کرد آن زهرا جبين نوحه گري:

اي برادر خواهرانت را ببين
خيز از جا دخترانت را ببين

دختران پاي تا سر سوخته
خواهران مو و معجر سوخته

اين عزاداران که ناکام آمدند
مستقيم از کوفه و شام آمدند

گريه بر غمهات اي سالار دين
در گلوشان حبس شد يک اربعين

خيز از جا اشک ها را پاک کن
در کنار خويش ما را خاک کن

بعد تو اي شاهراه زندگي
اي اميد و تکيه گاه زندگي

روز و ماه و سال ما را مي کشد
روضه ي گودال ما را مي کشد

روضه افتادنت از پشت زين
روضه ي افتادنت روي زمين

تير بود و تيغ بود و سنگ بود
لشگري با پيکرت در جنگ بود

کار دشمن با تنت بالا گرفت
بس که نيزه در وجودت جا گرفت

ظهر عاشورا برايم شد سياه
تا که شمر آمد ميان قتلگاه

عرش بود آن لحظه در جوش و خروش
يا بُنَيَّ مي رسيد آنجا به گوش

روبروي چشمهاي مادرت
شد جدا از پيکر پاکت، سرت

**************************

محمود ژوليده

کاروان آمده و برگ خزان مي ريزد
باز از چشم حرم دُرِّ گران  مي ريزد

هرکه دنبال گل گمشده اي مي گردد
درد از عاطفه هاي نگران مي ريزد

راه بگشاي که بانوي حرم مي آيد
سوز هجر است که از قدکمان مي ريزد

دستها باز شده تا که به سرها بزنند
خاک غم روي سر سينه زنان مي ريزد

صاحب پيرهن کهنه کجا افتاده
بوسه هايي است که بر جاي سنان مي ريزد

هر يتيمي به شهيدي گله اي مي گويد
خون دلهاست که از داغ جوان مي ريزد

مادري در پي گهواره شش ماهه خود
تَه گودال به سر خاک ، نهان مي ريزد

مَشکي از آب به دستان سکينه است چو طفل
به روي قبر عمو آب روان مي ريزد

گوئيا وقت نماز است که با ياد علي
از لب سيد سجاد اذان مي ريزد

همه هستند ولي دختر دردانه کجاست
گوئيا گوشه ويرانه زبان مي ريزد

نه بجا مانده خيامي ، نه امامي ، نه دلي
خواهري مانده که هر زمزمه ، جان مي ريزد

آري يک قافلة فاتح و پيروز رسيد
اشک شوق است که با آه و فغان مي ريزد


**************************

غلامرضا سازگار

کربلا بر تن تو جان آمد
باز بهر تو ميهمان آمد

آمده بر طواف کعبه ي عشق
ميهمان مدينه اي زدمشق

در صداي جرس بود خبري
خبر از درد و داغ تازه تري

نغمه ي آب آب مي آيد
خون زچشم رباب مي آيد

دشت، لبريز بانگ واويلاست
بر جگر داغ لاله ي ليلاست

زينب از اشک آب آورده
بر شهيدان گلاب آورده

کاروان، دختران فاطمه اند
زائر قتلگاه و علقمه اند

بوي عطر مدينه مي آيد
يابن زهرا! سکينه مي آيد

دخترت با دو چشم دريايي
جاي عبّاس کرده سقّايي

خون دل جاي لاله آورده
داغ طفل سه ساله آورده

جابرا! روح شو بزن پر و بال
تا کني از امامت استقبال

عين حقّ را فروغ عين آمد
علي دوّم حسين آمد

جابرا! نکته اي است سر بسته
دست او را ببوس آهسته

اينکه باشد وجود، پابستش
اثر سلسله است بر دستش

باز کن ديده بر ملاقاتش
سر از تن جداست سوغاتش

قصّه ي درد شام آورده
خبر از سنگ بام آورده

عوض مُشک و لاله و عنبر
بر سرش ريختند خاکستر

زائران مزار شش گوشه
اشگشان زاد و آهشان توشه

جسم صد چاک سيّد الشّهدا
مي دهد از درون خاک ندا

کاي پيام ولايتت بر لب
اي زبان حسين يا زينب!

اي صداي خدا ترانه ي تو
پرچم فتح من به شانه ي تو

اي بتول محمّدي زينب
دخت زهرا خوش آمدي زينب

اي زبان ائمّه در کامت
فتح قرآن به خطبه ي شامت

اي مرا همسفر چهل منزل
من فراز ني و تو در محمل

من که تا حشر، عالم افروزم
خطبه هاي تو کرده پيروزم

کوفه شد با خروش تو خاموش
من سر ني شدم سرا پا گوش

ذوالفقار زبان تو ديدم
از تو فرياد خويش بشنيدم

من که خود آفتاب توحيدم
سايبان سر تو گرديدم

با سرم شمع محفلت گشتم
همه جا دور محملت گشتم

چون به شام غمت عبور افتاد
نگهم بر رخت زدور افتاد

از سر نيزه مي زدم پر و بال
تا کنم با سر از تو استقبال

سر عبّاس در ورود به شام
از سر نيزه بر تو کرد سلام

شهدا شمع محفل گشتند
همه گي به دور محملت گشتند

اي زبان تو ذوالفقار علي
افتخار من افتخار علي

هر دو کرديم ياري اسلام
من به تيغ و تو با خطابه به شام

چون به طشت طلا تو را ديدم
از تو خواهر به خوش باليدم

گفت با چوب خيزران لب من
مرحبا مرحبا به زينب من

اي حسين از تو سرفراز بيا
وي مرا جان رفته باز بيا

آفرين بر تو و خطابه ي تو
بر نماز شب خرابه ي تو

اي به نطق تو زنده نام علي
همه ي فاطمه تمام علي

غربت کوفه ات کبابم کرد
خون پيشاني تو آبم کرد

من که اسلام گشته مرهونم
به تو و همّت تو مديونم

گر چه مادرم کتک خوردي
پرچم فتح با خود آوردي

راستي خواهرم! رقيّه کجاست؟
دخترم دخترم رقيّه کجاست؟

ياد آن شب که خواند دختر من
در کنار تو روضه ي سر من

سر من بود روي دامن او
روح، پرواز کرد از تن او

بال زد پيش چشم خون بارت
گفت عمّه خدانگهدارت

از ديار اسارت آمده اي
خوش به قصد زيارت آمده اي

کوثر کوثر اي بتول بتول!
زائر من زيارت تو قبول

تا جهان محفل عزاداري است
اشگ «ميثم» به غربتت جاري است

**************************

غلامرضا سازگار

يا اخا دستي برون از خاک کن
اشک چشم زينبت را پاک کن

اي به زينب در يم خون همسخن
از گلوي چاک چاک خويشتن

اي تکلّم کرده پنهاني سرت
زير چوب خيزران با خواهرت

اين تو و اين ديده دريائي ات
بر مزار تشنگان سقائي ام

گر چه ديدم محنت ايام را
فتح کردم کوفه را و شام را

خصم، پاي گريه ما خنده کرد
صوت قرآن تو ما را زنده کرد

خطبه من کار صد شمشير کرد
سوره کهف تو را تفسير کرد

تا سرت بر نوک ني قاري نشد
خون زپيشاني من جاري نشد

آنچه گفتي زينبت با خون نوشت
بر همه آزادگان قانون نوشت

من نوشتم اين شعار خون ماست
رخ به خون آراستن، قانون ماست

من نوشتم، عشق يعني سوختن
مثل آتش بي صدا افروختن

آن قدر دور تو گشتم يا حسين
تا به خون خود نوشتم، يا حسين

قامت خم ، شرح ماتم نامه ام
پيکر مجروح من غمنامه ام

هيچ داني داغ تو با من چه کرد
هيچ پرسي با دلم دشمن چه کرد؟

آن قدر دشمن به ماغ دشنام داد
سِيرمان در کوچه هاي شام داد

آن به فرقت بر سر ني سنگ زد
ديگري پيش ربابت چنگ زد

جاي گل مي ريخت در آن سرزمين
سنگ بر ما از يسار و از يمين

آن که جسمت را به خون آغشته بود
کاش اول زينبت را کشته بود

کاش تيري کزکمان خصم جست
جاي تو بر قلب زينب مي نشست

کاش من جاي تو اي خورشيد نور
مي نهادم چهره بر خاک تنور

کاش آن کو چوب مي زد بر لبت
شرم مي کرد از نگاه زينبت

کاش مي مردم نمي رفتم وطن
تا زشش يوسف برم يک پيرهن

کاش مي شد بوسه اي از قعر خاک
مي زدم بر آن گلوي چاک چاک

کاش اين جا چشم نامحرم نبود
مي گشودم بر تو رخسار کبود

آن که داغت مي کند آبش منم
شاهدم اين اشک دامن دامنم

گر چه از من دور آني، غم نگشت
قامتم خم گشت پايم، خم نگشت

من که برگرد امامم سوختم
پشت در از مادرم آموختم

ما دو همرزميم و دو همسنگريم
هم تو هم من هر دو از يک مادريم

شد مشخص تا قيامت راه ما
دامن زهراست دانشگاه ما

**************************

صابر اسدالهي
حضرت زينب(س)-اربعين


کسي که پا به پا در محضرت بود
چهل منزل به دنبال سرت بود

چهل منزل اسير و دست بسته
به شمشير زبان همسنگرت بود

چهل منزل در امواج بلاها
زماني بادبان، گه لنگرت بود

خدا جويان که در خون خفته بودند
خودش عباس و عون و جعفرت بود

گهي شد دست و بازوي اباالفضل
گهي در گفتن حق حنجرت بود

گهي پروانه ي گلهاي باغت
گهي شمع مزار دخترت بود

فروغ روزهايش اشک طفلان
چراغ شام غمبارش سرت بود

اگر نيمي زتو در کربلا ماند
بحق تا شام نيم ديگرت بود

و ثابت کرد زينب با جهادش
هرآنچه بهر او در باورت بود



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین و حضرت زینب سلام الله علیها
[ 18 / 9 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مرتبط با اربعین حسینی


سیدامیرحسین میرحسینی

خبـــر فـوری ست ! خیلی فـوق العاده
خبـــــر را یک نفــر با گــــــــــــــریه داده
بــه همراه ِ همـــه "مهــــــدی" زهـــرا
نجــف تا کـــــــــــــــــربلا ، پای ِ پیــــاده

*************************

محمود ژولیده

کاش پایِ دلِ ما هم به نوایی برسد
اربعینی ، حرمی ، کرب و بلایی برسد

آری آقاتر از آنی تو که راهم ندهی
دارم امید که از دوست ندایی برسد

خاک پای همه زوّارِ تو روی چشمم
این غباری است که از تازه هوایی برسد

در دل این همه جمعیّت مشتاق گُمم
مگر الطاف کریمی به گدایی برسد

من هم انگار گُل گمشده دارم آقا
شاید از حنجر بُبریده صدایی برسد

این همه مرهم پا ، پیشکشِ زوّارت
به یتیم تو نشد مرهم پایی برسد

کاش از کعبه بخوانند مرا کرب و بلا
یا که از کرب و بلا ، حکم ولایی برسد

همه آماده لبیک به ارباب شویم
که هنوز از لب خشکیده ندایی برسد

یالثارات ! مهیای قیامی باشید
که زمان طلبِ خون خدایی برسد

پای شش گوشۀ تو عرش الهی است حسین
کِی شود عاشق دلخسته به جایی برسد

روزیِ ما اگر این فرصت دیدار نشد
کاش از مشهدتان اذن رضایی برسد

نیمه شبهای بقیع نیز صفایی دارد
کاش بر خاک حسن صحن و سرایی برسد

*************************
یوسف رحیمی

عشقت مرا دوباره از این جاده می‌برد
سخت است راه عشق ولی ساده می‌برد

پای پیاده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، می‌برد

دل‌های عاشقان جهان کربلای توست
نام تو را هر عاشق آزاده می‌برد

فریاد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نیزه از این جاده می‌برد

این جاده دیده قافله ی اشک و آه را
بر روی نیزه ها سر خورشید و ماه را

دیده‌ست در تلاطم طوفان بی‌کسی
یک کاروان بنفشه ی بی‌سرپناه را

آن شب که ماند یاس سه‌ساله میان راه
یک لحظه برنداشته از او نگاه را

در آخرین وداع غریبانه ی حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را

آن‌جا که داغ از جگرش بوسه‌ها ‌گرفت
گل‌زخم از نگاه ترش بوسه‌ها ‌گرفت

وقتی رسید او که سر از دست رفته بود
از زخم‌های شعله ورش بوسه‌ها ‌گرفت

اما گذاشت بر دل او حسرتی، نسیم
از گیسوان همسفرش بوسه‌ها ‌گرفت

از راه دور دختر هجران کشیده‌ای
هر بار از لب پدرش بوسه‌ها ‌گرفت

در باغ نیست غیر گل اشک و ارغوان
داغی نشانده بر دل آلاله‌ها، خزان

اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوی کرب و بلا باز کاروان

با کاروان غربت از این جاده آمدیم
ما را رسانده قافله ی تو به آسمان

حالا رسیده‌ایم و سحرگاه جمعه است
«عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان»


*************************

محمد کاظمی نیا

وقت سحر، دعای مرا مُهر می کنند
با اشک، نامه های مرا مُهر می کنند
این اربعین نشد،ولی یک روز میرسد
ویزای کربلای مرا مُهر می کنند



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار مرتبط با اربعین حسینی
[ 14 / 9 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعارامام زمان(عج) مرتبط با اربعین

محمود ژولیده

چه خوش است با تو عمری نفس از جگر کشیدن
به کمال همنشینی ز تو بال و پر کشیدن

چه خوش است از لقای تو مُدام فیض بردن
لحظاتی از ملاقات تو را به بر کشیدن

چه خوش است همنفس با تو شدن به هر بهانه
ز حجابها بریدن ، میِ وصل سر کشیدن

چه خوش است با تو گفتن ، ز تو ، از خودت شنیدن
سخنِ تو از درازا به دل سحر کشیدن

چه خوش است همچو مرغِ سحر از تو ذکر کردن
همه شب هوای احیای تو را به سر کشیدن

نه گداست لایقِ تو ، نه دل است عاشقِ تو
که ز جان نَفَس به دنبال تو دربدر کشیدن

به هزار پیچ و خم در ره تو گذشت عمرم
نشد عاقبت که بار غم همسفر کشیدن

دل شیر خواهد این ره ، جگر هزار زخمه
که تحملِ هجومِ همه دَم خطر کشیدن

اگر از تو شرحِ صدری نرسد به سینۀ ما
بخدا محال باشد نفسی دگر کشیدن

غم نوکر تو این است به عشق کربلایت
به مسیر اربعینی سوی یار پر کشیدن



موضوعات مرتبط: مناجات با امام زمان(ع)اربعین

برچسب‌ها: اشعارامام زمان(عج) مرتبط با اربعین
[ 5 / 9 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام حسین(ع)- مناجاتی- اربعین

علی‌اکبر لطیفیان

غم تا غم یار است، از غم خیر دیدیم
از گریه و از آه و ماتم خیر دیدیم

هر وقت دم دادیم تو بر ما دمیدى
ما بین دم دادن دمادم خیر دیدیم

ما در همین عالم به لطف روضه تو
اندازه خیر دو عالم خیر دیدیم

ماه خدا جاى خودش را دارد اما
ما بیشتر ماه محرم خیر دیدیم

از جاى جاى  کربلا که هیچ حتى
از عکس هاى کربلا هم خیر دیدیم

پشت و پناه کشور ما پرچم توست
لحظه به لحظه زیر پرچم خیر دیدیم

خیر کثیرى که خدا فرمود گریه ست
آیا ازین گریان شدن کم خیر دیدیم؟!

ما گریه کن هاى تو با هم گریه کردیم
ما گریه کن هاى تو با هم خیر دیدیم

با یاد یک معصوم وقتى گریه کردیم
از چهارده معصوم دیدم خیر دیدیم

حج پیمبر را به پاى ما نوشتند
ما از رسول الله اعظم خیر دیدیم

گر رفت عاشورا ولیکن اربعین هست
ما از صفر مثل محرم خیر دیدیم



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار امام حسین(ع)- مناجاتی- اربعین
[ 2 / 9 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار اربعین

اربعين آمد ؛ دلم را غم گرفت
بهر زينب عالمي ماتم گرفت

سوز اهل آسمان آيد بگوش
ناله صاحب زمان آيد بگوش

جان اهل بيت عصمت بر لب است
كاروان سالار آنها زينب است

سينه هـــــا آماج رگــــبار بلا  
 جـاي زخـــم ريسـمان بر دستها

هوش از ســر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمين انداخته

هـر يكي در جستجوي تربتي
 بر لب هر يك كلامي صحبتي

قلبها پـــر شكوه از بيداد بود
آشناي قبرها سجاد بود

رهبــــر زينب امام راستين
حجت حق بود زين العابدين

با كلامش عمه را مغموم كرد
تا كه قبر يار را معلوم كرد

آمده همراه دخت بوتراب
 بر سر آن قبر كلثوم و رباب

زخمهاي اين سفر سر باز كرد
هر كسي درد دلي آغاز كرد

زينب از مژگان خود ياقوت سفت
داستان اين سفر را باز گفت

گفت اي سالار زينب السلام
 ماه شام تار زينب السلام

بر تـــو پيغام سفــر آورده ام
از فتوحاتم خبــر آورده ام

كرد با من اين مسير عشق طي
 راس تو منزل به منزل روي ني

معجرم نيلي شد و مويم سپيد
از غم دوري تو قدم خميد

گر كه دست رحمت و صبرت نبود
زينبت در راه كوفه مرده بود

ظلم دشمن تا كه بي اندازه شد
ماجراهاي سقيفه تازه شد

ريسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در ياد بود

ديدي از ني دست خواهر بسته بود
گويي دستان حيدر بسته بود

ياسها را جــوهـــر نيلي زدند
بر رخ آن اختران سیلی زدند

از شماتت كردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس

شد سرت يك نيمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او

مرد در ويرانه و من زنده ام
بي رقيه آمدم شرمنده ام

بارها از دوري ات جان باختم .
 بين مقتل من تو را نشناختم

گر تو اي لب تشنه بر داري سرت
حال نشناسي دگر اين خواهرت

*****************

آمدم اینجا دوباره...لشگرت یادش بخیر
قاسم و عون و زهیر و جعفرت یادش بخیر

اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟
شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر

اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام
با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر

حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل
قامت مانند سرو خواهرت یادش بخیر

از امانتداری ام دارم خجالت می کشم
بچه های من فدای دخترت... یادش بخیر

روضه ی دیروزمان این بود با بی بی رباب
ای عروس مادر من اصغرت یادش بخیر

من خودم اینجا به جسمت پیرهن پوشانده ام
دستباف یادگار مادرت یادش بخیر

رفتی و با اشک هایم بدرقه کردم تو را
ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر

مثل جدم می شدی در پیش چشمان همه
وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر

ساربان در پیش چشمان خودم حراج کرد
گوشواره هام...نه انگشترت... یادش بخیر

*****************

اربعین است و تجدید عزا شد
افتتاح حریم کربلا شد
فتح بابش، کرده زینب ، مو پریشان
ای حسین جان 3
***
 

راه این کعبه را گشاده زینب
اذن عام زیارت داده زینب
بانگ چاووش، می برد هوش، می دهد جان
ای حسین جان  3 
***
رخت احرام این کعبه سیاه است
غسل احرام این جا اشک و آه است
بسته احرام، زینب از شام، دیده گریان
ای حسین جان  3 
***
کاروانی که فاتح دمشق است
بهترین زائر کعبه عشق است
از اسارت، بر زیارت، بسته دامان
ای حسین جان3 
***
خیز جابر که جانانه رسیده است
صاحب ِخانه در خانه رسیده است
زینب آید، آن که دارد، قلب بریان
ای حسین جان  3 
***
ای شهید گلو بریده برخیز
زینبت از سفر رسیده برخیز
دلنوازی، چاره سازی، کن زمهمان
ای حسین جان   3  
***
یاد تو قنوت نافله ام بود
سر تو چراغ قافله ام بود
بی قرارم، هدیه دارم، قلب سوزان
ای حسین جان3  



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 2 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار اربعین

یک اربعین برای غمت گریه کرده ام
بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام
در آرزوی آن حرمت گریه کرده ام
با شعر های محتشمت گریه کرده ام
من گریه کرده ام که تو را سر بریده اند
ققنوس شهر عشق مرا پر بریده اند

مقتل گرفته ام که بخوانم امان بده
آتش گرفت دست و زبانم، امان بده
خون می چکد ز دیده جانم، امان بده
تا کی درین خطوط بمانم، امان بده
وقتی لهوف پیش رخم مات می شود
این بندها مقطع الابیات می شود

این بیت های خسته ی افتاده از فرس
این ناله های ساکت محبوس در نفس
بر نیزه رفته اند در این قوم بوالهوس
در کاروان بی کس افتاده در قفس
در کاروان درد که سالار زینب است
آری از این به بعد علمدار زینب است

یک اربعین حدیث تو را گفت خواهرت
در زیر سایبان سرت خفت خواهرت
در باغ های یخ زده نشکفت خواهرت
تا خیزران رسید براشفت خواهرت
من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست
این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست

این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست
این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست
این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست
این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است
این شاعرانه نیست که در شهر کافران
زینب رسیده خسته نفس بی برادران

حالا خرابه منزل و ماوای عشق شد
زنجیر غم به گردن و در پای عشق شد
هر چند خشت کهنه متکای عشق شد
دنیای جهل محو رجزهای عشق شد
نقاش کربلا قلم داغ می زند
نقش بهار بر ورق باغ می زند

سید حسن رستگار

*************************

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

*************************

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

*************************

خواهری با اشکِ دیده، قامتی از غم خمیده
می‌رسد او بر مزارِ آن شهیدِ سر بریده
در بغل گیرد مزارش،‌ خواهر غربت کشیده
بارِ دیگر ماهِ غم‌ها، از دیارِ خون دمیده

*************************

ناله دارد قلبِ زینب، از غمِ‌ طفلِ شهیده
در برِ قبرِ برادر، شکوه کرد از این پدیده
یاد زینب آمد آن دم،‌ کز پی او می‌دویده
قاتلِ جانِ برادر، سر ز پیکر می‌بریده

*  *  *
آن دمی که دشمن او، بر تنش اسبان دویده
لحظه‌ی مرگ علمدار، بر حسینش غم رسیده
وقت داغ اکبر او، دردِ عالم را چشیده
آن زمان کز هجرِ اصغر،‌ رنگ رخسارش پریده

*  *  *
دیده آن رأس بریده، در دلِ خون می‌تپیده
لحظه‌ای آمد به یادش، کز رگش گلبوسه چیده
زینبِ ام المصائب، دردِ عالم را خریده
دیده رگ‌هایی که از آن، خون سرخی می‌جهیده

*************************

 چهل روزه برادر، بی قرارم
چهل روزه من و احوال زارم

چهل روزه شده بر نی، سر تو
زند دائم به سر، این دختر تو

چهل روزه من و چشم انتظاری
چهل روزه ز نی، دنبال یاری

چهل روزه ولی گشته چهل سال
شدم از داغ تو، بی پرّ و بی بال

چهل روزه، جسارت بر حرم شد
چهل روزه، چه خاکی بر سرم شد

چهل روزه جمالت را ندیدم
ز رگ های گلو، بوسه نچیدم

چهل روزه شده کارم شب و روز
کنم تفسیر آن، روی دل افروز

چهل روزه مقیم اشک و آهم
چهل روزه به نی، مانده نگاهم

محمدمهدی عبدالهی

*************************

 اربعین آمد و یکبار دگر غمگینم
باز باید به روی خاک غمت بنشینم

باز اشک رخ من خون و دلم در خون شد
گریه کردن به غمت گشته دگر آیینم

طاقتم طاق شد از داغ دل خواهر تو
حنجرم زخم شد از بغض غم سنگینم

آنقدر لطمه زدم بر رخ خود در داغت
پر ز خون است دگر پلک رخ رنگینم

پیش قبرت چقدر ناله زدم یا مظلوم
همچو فریاد شده نغمه ی آهنگینم

داغ شبهای اسیری، غم کوفه، غم زجر
داغ ها را به روی قلب خودم می چینم

من ضمانت کنم ارباب که نالان باشم
در شب اول قبرم تو بکن تضمینم

عشق تو مایه ی آرانش جان است حسین
مهر تو خیمه زد از روز ازل در دینم

خواهرت آمده بر خاک غمت می گرید
گوییا خواهر غمبار تو را می بینم

جعفر ابوالفتحی

*************************

 یک اربعین به نیزه سر یار دیده ام
یک اربعین چو شمع به پایت چکیده ام

یک اربعین به ضربه شلاق ساربان
بر روی خارهای مغیلان دویده ام

یک اربعین تمام تنم درد می کند
با ضرب تازیانه ز جایم پریده ام

یک اربعین رقیه تو مُرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیده ام

یک اربعین به شام و به کوفه حماسه ها
با خطبه های حیدری ام آفریده ام

یک اربعین به چوبه محمل سرم شکست
همچون پدر ببین تو، جبین دریده ام

یک اربعین کنار عدو، وای وای وای!
بس جور طعنه های فراوان کشیده ام

یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین!
روی کبود و قامت از غم خمیده ام

مجید لشگری

*************************

 برادر جان رسیدم تا مزارت در بغل گیرم
برادر جان در این دنیا بدان که بی‌تو می‌میرم

خدا داند که بعد تو چها دیدم در این ایّام
امان از این دلِ تنگم که می‌نالد ز داغِ شام

سر خونین به رویِ نی ز او قرآن شنیدم من
در آن مجلس ز خصم کین غم عالم کشیدم من

اسیران را به شامِ غم سویِ ویرانه می‌بردند
یتیمان را سرآسیمه چه بی رحمانه می‌بردند

به ویرانه که رفتم من دلِ خون شد مرا حاصل
غمِ مرگ رقیه شد بر قلبِ زینبت قاتل

ز جا برخیز و با دستت همه دردم مداوا کن
میان کودکانِ خود رقیه را تو پیدا کن

به یادم آمده روزی که روی ماه تو دیدم
به زیرِ حنجرِ پاکت گلی از بوسه می‌چیدم

سرشک غم به دانم ز داغت ناله‌ها دارم
کنارِ تربت پاکت چو ابرِ غصه می‌بارم

چگونه بی‌ تو برگردم مدینه ای همه هستم
چگونه گویم ای مادر برادر رفته از دستم

*************************

 ای ساربان به خیل اسیران تو جان بده
آن ره که می‌رسد به حسینم نشان بده

بشنو صدای زینب قامت خمیده را
ما را به دست قافله سالارمان بده

ما کشتگان کوفه و شامِ بلا شدیم
یک دم ز نایِ عشق مسیحِ زمان بده

گوید ربابِ زار و پریشان به زیرِ لب
مشتی ز خاکِ اصغرِ شیرین زبان بده

آید شمیم کرب و بلا بر مشامِ ما
بر دل نشان ز اکبرِ تازه جوان بده

دارد سکینه زمزمه‌ی أینَ عَمی‌اش
گوید مرا به قبر عمویم توان بده

بهرِ خطابه، بزمِ عزا، مجلسِ سرشک
یک باغِ یاس و لاله و برگِ خزان بده

*************************

 یاد آن روزی که من بوسه زدم بر آن گلو
خیز و تا گویم به تو شرحِ غمم را مو به مو

بسکه خوردم کعبِ نی از دشمنان بی حیا
همچو زهرا مادرم می‌گیرم از قبرِ تو رو

می‌کشم خود را به خاک و می‌رسانم پیش‌ تو
بسکه گشتم من به دنبال سر تو کو به کو

گفته‌هایم بی‌شمار و غصه‌هایم بی‌عدد
ای دلیلِ صبرِ من! برخیز بهرِ گفتگو

من نمی‌گویم غم خود را، تو اوّل کن شروع
خیز و با رگ‌های خود از خنجر و حنجر بگو

طاقتم گشته تمام و عمرِ من در انتها
کاسه‌ی خالی دل آورده‌ام نزدِ سبو

هر چه می‌خواهی بخواه از من عزیزِ مادرم
لیک احوالِ رقیه از من مضطر مجو

*************************

 شکسته بال ترینم ، کبود می آیم
من از محله ی قوم یهود می آیم

 از آن دیار که من را به هم نشان دادن
به دست های یتیمت دو تکه نان دادن

 از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

 کسی که سنگ به اطفال بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

 از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد

 از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

 به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سر پدر دادند

  به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام

 از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران میزد

*************************

 مظهر صبر خدای حی داور زینبم!
یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!
فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
گرچه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
بازگشتی از همه سردارها پیروزتر

****
باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام
آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین

****
خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهان‌آرا شدی
هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

****
من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران هم‌سفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم

****
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
خوانده‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم
بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم

****
در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من كه صبارم غمت برجان خريدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین

****
خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سـر ببْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم
شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم

****
یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام
ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشک جاری‌ام
مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام
کاش می‌مردم من آن شب زین امانت داری‌ام
دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد

****
جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم
نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم
بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم
گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین

****
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم
قصة سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد

****
جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

استاد غلامرضا سازگار

*************************

ای کربلا به قافله کربلا ببین
حال مسافران به درد آشنا ببین

ما زائران خون خداییم کربلا
بر کاروان زائر خون خدا ببین

سوغات درد و خون جگر ارمغان ماست
احوال ما ز وضع پریشان ما ببین

من زینبم که درد چکد از نگاه من
در هر نگاه شعله چندین بلا ببین

رویم کبود و دست کبود و بدن کبود
یاس کبود گر که ندیدی مرا ببین

اطفال را به گردن و بازو و دست و پا
آثار تازیانه و بند جفا ببین

هر یک کنار قبر شهیدی کند فغان
هر بلبلی کنار گلی در نوا ببین

از سجده های نیمه شب و خطبه های روز
بشکسته ایم پشت ستم را بیا ببین

هر جا کنند فتح، گذارند یک سفیر
وین رسم تازه نیست، بود هر کجا ببین

ما نیز بر رقیه سپردیم کار شام
تا او کند سفارت عظما به پا ببین

*************************

باز آوای جرس بر جگرم آتش زد
اشک آتش شد و بر چشم ترم آتش زد
ناله آتش شد و بر برگ و برم آتش زد
سوز دل بیش تر از پیش ترم آتش زد
پاره های دلم از چشم تر آید بیرون
وز نیستان وجودم شرر آید بیرون

دوستان با من و دل ناله و فریاد کنید
آه را با نفس از حبس دل آزاد کنید
اربعین آمده تا از شهدا یاد کنید
گریه بر زخم تن حضرت سجاد کنید
مرغ دل زد به سوی شهر شهیدان پر و بال
پیش تا از حرم الله کنیم استقبال

جابر این جا حرم محترم خون خداست
هر طرف سیر کنی جلوة مصباح هداست
غسل از خون جگر کن که مزار شهداست
سر و دست است که از پیکر صد پاره جداست
پیرهن پاره کن و جامة احرام بپوش
اشک ریزان به طواف حرم الله بکوش

جابرا هم چو ملک پر بگشا بال بزن
ناله با سوز درون علی و آل بزن
بر سر و سینة خود در همه احوال بزن
خم شو و سجده کن و بوسه به گودال بزن
چهره بگذار به خاکی که دهد بوی حسین
ریخته بر روی آن خون ز سر و روی حسین

جابرا اشک فشان ناله بزن زمزمه کن
گریه با فاطمه از داغ بنی فاطمه کن
در حریم پسر فاطمه یاد از همه کن
روی از گوشة گودال سوی علقمه کن
اشک جاری به رخ از دیدة دریایی کن
دست سقا ز تن افتاده، تو سقایی کن

گوش کن بانگ جرس از دل صحرا آید
ناله ای سخت جگر سوز و غم افزا آید
پیشباز اسرا دختر زهرا آید
به گمانم ز سفر زینب کبرا آید
حرمی روی به بین الحرمین آوردند
از سفر نالة ای وای حسین آوردند

بلبلان آمده گل ها همه پرپر گشتند
حرم الله دوباره به حرم برگشتند
زائر پیکر صد پارة بی سر گشتند
همگی دور مزار علی اکبر گشتند
گودی قتلگه و علقمه را می دیدند
هر طرف اشک فشان فاطمه را می دیدند

آب بر سینة خود دید چو تصویر رباب
عرق شرم شد و سوخت از شرم شد آب
جگر بحر ز سوز جگرش گشت کباب
شیر در سینه مادر، علی اصغر در خواب
یاد شش ماهه و گهوارة او می افتاد
به دو دستش حرکت های خیالی می داد

نفس دخت علی شعلة ماتم می شد
قامت خم شده اش بار دگر خم می شد
تاب می داد ز کف طاقت او کم می شد
پیش چشمش تن صد پاره مجسم می شد
حنجر غرقه به خون در نظرش می آمد
یادش از بوسة جد و پدرش می آمد
باز هم داغ روی داغ مکرر می دید
باغ آتش زده و لالة پرپر می دید
لحظه لحظه تن صد چاک برادر می دید
فرق بشکستة عباس دلاور می دید
رژه می رفت مصائب همه پیش نظرش
داغ ها بود که شد تازه درون جگرش

گریه آزاد شده بغض گلو را بسته
کرده فریاد درون حنجره ها را خسته
داغداران همه فریاد زنند آهسته
ذکرشان یا ابتا یا ابتا پیوسته
اشک اطفال دل فاطمه را آتش زد
گریة زینب کبری همه را آتش زد

گفت ای همدمم از لحظة میلاد حسین
ای سلامم به جراحات تنت باد حسین
از همان روز که چشمم به تو افتاد حسین
آتش عشق تو زد بر جگرم باد حسین
من و تو در بغل فاطمه با هم بودیم
همدم و یار به هر شادی و هر غم بودیم

حال بر گو چه شد از خویش جدایم کردی
در بیابان بلا برده رهایم کردی
گاه در گوشة گودال دعایم کردی
گاه بر نوک سنان گریه برایم کردی
چشمم افتاد سر نیزه به اشک بصرت
جگرم پاره شد از خواندن قرآن سرت

کثرت داغ سراپا تب و تابم کرده
خون دل سرزده از دیده خضابم کرده
سخنی گوی که هجران تو آبم کرده
چهره بنمای که داغ تو کبابم کرده
بر سر خاک تو از اشک گلاب آوردم
گرچه خود آب شدم بهر تو آب آوردم

روزها هر چه زمان می گذرد روز تواند
ظالمان تا ابد الدهر سیه روز تواند
اهل بیت تو همه لشکر پیروز تواند
که پیام آور فریاد ستم سوز تواند
سرکشان یکسره گشتند حقیر تو حسین
شام شد پایگه طفل صغیر تو حسین

دشمنان از سر کویت به شتابم بردند
بعد کوفه به سوی شام خرابم بردند
به اسارت نه که با رنج و عذابم بردند
با سر پاک تو در بزم شرابم بردند
شام را سخت تر از کرببلا می دیدم
سر خونین تو در طشت طلا می دیدم

شامیان روز ورودم همگی خندیدند
سر هر کوچه به دور سر تو رقصیدند
عید بگرفته همه جامة نو پوشیدند
لیک با زلزلة خطبة من لرزیدند
گرچه باران بلا ریخت به جانم در شام
کار شمشیر علی کرد زبانم در شام

گرچه این بار به دوش همگان سنگین بود
آنچه گفتیم و شنیدیم برای دین بود
و آنچه پنداشت عدو تلخ به ما شیرین بود
ارث ما بود شهادت، شرف ما این بود
"میثم" ابیات تو چون شعلة ظالم سوزند
تا خدایی خدا حزب خدا پیروزند


*************************


«چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
«خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
قامت خم گشته یی بهر جواب آورده ام

اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و موسفید
اینهمه سوغات از شام خراب آورده ام

اشک می بارم ز داغ چارساله دخترت
گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

همرهم زین العباد این حجت دادار را
جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

    مهدی نعمت نژاد

*************************

سلام ای نازنین آلاله های سرخ زهرایی
که بشکفتید روی نیزه ها در اوج زیبایی

سلام ای یوسف بی پیرهن! ای بحر لب تشنه!
سلام ای آفتاب منخسف! ای ماه صحرایی!

زجا بر خیز، ای اشکم نثار حنجر خشکت!
که از بهر تو آب آورده ام با چشم دریایی

اگر چه قامتم خم گشت از کوه فراق تو
خدا داند شکستم پشت دشمن را به تنهایی

سر تو قطعنامه خواند و من تکبیر می گفتم
که بر بیدادگر طشت طلا شد طشت رسوایی

اگر از شام می پرسی زننگ شامیان این بس
که با سنگ جفا کردند از مهمان پذیرایی

چنان داغ تو آبم کرده و از پا درافکنده
که ممکن نیست جز با چشم تو زینب را تماشایی

به لطف و رأفتت نازم که در ویران سرا یک شب
سر پاک تو شد بر ما چراغ گردهم آیی

خدا دادِ دل ما را ز اهل شام بستاند
که بهر کف زدن کردند دور ما صف آرایی

گرفتم پیکرت را چون به روی دست در مقتل
گریبان چاک زد ازاین شکیبایی، شکیبایی

قبول حضرتت افتد که هم چون ابر باران زا
به یاد حلق خشکت چشم میثم گشته دریایی

*************************


تا سایه سرت به سر محملم فتاد
برخاست آتش غم و بر حاصلم فتاد

یک اربعین بود که ندیدم جمال تو
وین است شعله ای که بر آب و گلم فتاد

ای کشتی نجات ز طوفان دوری ات
موج بلا و حادثه بر ساحلم فتاد

بودم هزار مشکل و از رنج هر اسیر
یک مشکل دگر به روی مشکلم فتاد

برخاست آتش از دل و اشکم به رُخ دوید
دل هر زمان به یاد ابوفاضلم فتاد

دارم من از خرابه بسی خاطرات تلخ
مُردم همین که بار در آن منزلم فتاد

شد گریه رقیه سبب تا ببینمت
هر چند باز داغ دگر بر دلم فتاد

شد باز بند دست من و باز کی شود
بند مصیبتی که به پای دلم فتاد


*************************


 ای ساربان! ای ساربان! محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان، منزل نگهدار

محمل مران، محمل مران، شهر دل اینجاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزانِ من خزان شد
از برگﹾ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
باغ و گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا به خاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی، هم علم، هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل الله منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد می کرد
بر تشنه کامان آب هم فریاد می کرد

اینجا همه از آل پیغمبر بریدند
ریحانه ی خیر البشر را سر بریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا به خون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش، دشمنﹾ گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حَلقِ بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا زگریه ناقه ها در گِل نشستند
دُردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاریست
پیراهن آوردم به همره، یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آیینه دارم
چون آفتاب آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه

ای کاش چون تو پیکرم صدچاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو چه گویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه با سوز خود میثم بخواند



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 1 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار اربعین

 

بوی گل ها از فضا، می رسد با دود و خون
یاد روزی کین زمین، غرق آتش بود و خون
هر طرف نخلی ز پا افتاده بود
پا و دست و سر جدا افتاده بود
عمه جان زینب(2)

بر مشامم می رسد عمّه بوی کربلا
می کنم با خون دل، جستجوی کربلا
من به صحرا، اشک من بر رخ دوید
در تکاپوی عزیزان شهید
عمه جان زینب(2)

دست گلچین بشکند، کین جنایت آفرید
لاله ها را پر شکست، باغبان را سر برید
غنچه خونین من اصغر کجاست؟
لاله سرخم علی اکبر کجاست؟
عمه جان زینب(2)


*************************


گلم پرپر شد و بوی گلاب آید ز خاک او
بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


نمی گویم چها دیدم که از من باخبر بودی
به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

*************************

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

*************************

 سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو

****
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم

****

برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم

*************************

من جابر پیر توام، ای دوست نگاهی
جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی

آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعلۀ آهی

گوش‌که شنیده است‌، که با نیزه و خنجر
بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی

لبْتشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟

دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی

با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
بی‌گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی

آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابدالدهر، الهی

خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی

والله نسوزند خلایق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی

«میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
بسته است خودش را به شما نامه‌سیاهی

غلامرضا سازگار

*************************

برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام

نا باورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته اند به پاي پياده ام

يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي
يا بر مزار باور خود ايستاده ام

بارانم و زبام خرابه چكيده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام

زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام

دل مي زدم به آب بر آتش براي تو
از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام

چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام
تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام

*************************

 باربگشائيد، اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند
جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را
کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است
هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار
شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

نام شاعر:حبيب چايچيان

*************************

 در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند
چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام
میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان
با این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس
احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد
از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را
بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد
یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد
با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه
بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند
وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود
یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت
آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود
تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد
مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر
از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام
یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را
قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی
در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش
شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر
آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار
یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس
شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم
اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من
در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک
ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر
اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا
اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا
در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم
سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار
تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

*************************

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش

تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا
كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش

روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگي مانده سر بال و پرش

با چنين موي پريشان و بدون معجر
طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالي شد
همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش

*************************

 من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز

چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز

مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز

اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز

در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز

تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
 
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز

*************************

 آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار

خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد

سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند

بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد

السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک

السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک

السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان

السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته

آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم

آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان

آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین

زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه

محمد علی شهاب

*************************

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و  تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو

*************************

 ای ساربان ای ساربان محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان منزل نگهدار

محمل مران محمل مران شهر دل اینحاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزان من خزان شد
از برگ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا بخاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی هم علم هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل ا... منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد کرده
بر تشنه کامان آب هم فریاد کرده

اینجا همه از آل پیغمبر بُریدند
ریحانه ی خیرالبشر را سر بُریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا بخون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش ، دشمن گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حلق بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا ز گریه ناقه ها در گل نشستند
دردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاری است
پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آئینه دارم
چون آفتاب، آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه؟

ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو؟ چگویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند

غلامرضا سازگار

*************************

یک اربعین همین نه برای تو سوختم
عمری بود که من به هوای تو سوختم
قربانیان عشق همه کشته می شوند
جز من که بارها به هوای تو سوختم
هر زن به پای زندگیش سوخت گر که سوخت
اما من ای حسین بپای تو سوختم
تو در میان مطبخ و من در میان حبس
شرمنده ام از اینکه جدای تو سوختم
شیرین بود قرائت قرآن ولی حسین
بر نی چو شد بلند صدای تو سوختم

*************************

از سفر آمدم ای همسفرم
کن تماشا که چه آمد به سرم

کس ندارم که توانم بدهد
تربت یار نشانم بدهد

من سراپا همه رنج و دردم
کرده عشق تو بیابانگردم

نیست ز احوال من آگاه کسی
نیست در سینه ی من یک نفسی

چه بگویم به چه احوال گذشت
این چهل روز چهل سال گذشت

رفتم از کوی تو اما دل ماند
دل سرگشته در این منزل ماند

از سر نی بنمودی دل من
سایه شد با سر تو محمل من

طعنه ها بر دل تنگم زده اند
نام تو بردم و سنگم زده اند

من کجا کوفه کجا شام خراب
من غمدیده کجا بزم شراب

خیزران تا که به لبهایت خورد
گفتم ای کاش که زینب می مرد

بود چشم نظرت بر هر سو
خواستم چوب بگیرم ز عدو

لیک دیدم که دو دستم بسته است
ریسمان بسته به دست خسته است

ولی از طشت دلم بشکستی
تو مرا دیدی و چشمت بستی

خون شده دیده ام از بیداری
بسکه سخت است امانتداری

بارها خون ز دو چشم افشاندم
غنچه ها را به تو برگرداندم

جمعشان جمع پریشان حالی است
جای زهرای سه ساله خالی است

تو ز من قصه ی ویرانه مپرس
تو از آن کودک دردانه مپرس

به تن کوچک خود تاب نداشت
دخترت تا به سحر خواب نداشت

اشک می ریخت ز چشم مستش
دست من بود عصای دستش

دیدی ای سرو چگونه سر شد
گل نیلوفر تو پرپر شد

یوسفم گم شده می دانم من
بعد تو زنده نمی مانم من

*************************

چهل روزه که بوی گل نیومد
صدای چهچه بلبل نیومد

چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم

چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم

چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم

همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم

میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من

اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را

زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده

اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود

برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را

نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند

تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره

*************************

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود


اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده‌ام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـۀ سـه سالـۀ کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپارۀ زهرا کجاست؟
ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
باغ گل و لالۀ لیلا کجاست؟
رباب با شاخۀ گل آمده
غنچۀ پرپر شدۀ ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لالـۀ بــاغ حسَنَـت کــو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریۀ ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
راهی طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته‌ام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده‌تر گشته‌ام
از اینکه تو رفتی و من مانده‌ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـم‌سفرم شد حسین


کوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصۀ نازْدانه آورده‌ام
کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده‌ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده‌ام

همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایۀ من فرش بیابان توست
لالۀ من، خـار مغیلان توست


میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
نالۀ ما، گریۀ ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌هـای سگ کوی ماست

غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 1 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين

      علیرضا لك

      دردها می چكد از حال و هوای سفرش
      گرد غم ریخته بر چادر مشكی سرش

      تك و تنها و دو تا چشم كبود و چند تا ...
      كودك بی پدر افتاده فقط دور و برش

      ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
      هیچ كس باز نفهمیده چه آمد به سرش

      روزها از گذر كوچه آتش رفته
      اثر سوختگی مانده سر بال و پرش 

      همه بغض چهل روزه او خالی شد
      همه كرب و بلا گریه شد از چشم ترش


**********************************


      علیرضا لک


      خواهر نگو، خاکستر خواهر می آید
      با کوهی از غم ، خسته و بی پر می آید

      ای شاهد بر نیزه ی دربدری هام
      چشم تو روشن ، صاحب معجر می آید

      امروز یعنی با صدای «یا حسینم»
      ته مانده ی جانم کنارت در می آید

      ای بی کفن! ای بی سر و سامانی من
      برخیز زینب را ببین با سر می آید

      با دستباف مادر و گهواره و مشک
      همراه من یک حلقه انگشتر می آید

      یادت می آید با چه شکلی رفتم، اکنون
      انگار اصلا یک کس دیگر می آید

      از شهر بی شرم نگاه خیره سر ها
      سقا کجایی؟ دختر حیدر می آید

**********************************


      وحید مصلحی


      بعد یک اربعین رسید از راه
      غم به قلبی  صبور می آید
      قتلگه را دوباره می بیند
      آنکه از راه دور می آید
      
      یادش آمد غروب رفتن را
      لبش از فرط تشنگی می سوخت
      او نگاه پرِاز غم ِ خود را
      بر تن پاره پاره ای می دوخت
      
      یادش آمد که دست و پا میزد
      پیش چشمان زینب آن تشنه
      یادش آمد که خون او میریخت
      از قفا روی تیزی ِ دشنه
      یادش آمد تن ِ پر از چاکش
      جای مرهم که سنگ باران شد
      استخوان های سینه میگویند:
      حال نوبت به  نیزه داران شد
      
      پیش آن بی رمق کمانداران
      هر چه در چنته بود آوردند
      زخم سر نیزه را نشان کردند
      شرط بندان همیشه نامردند
      
      یاد آن ناله های تشنگی و
      لخته خونی که از جبین میریخت
      آب را پیش چشم او قاتل
      خنده میکرد بر زمین میریخت
      
      بر زمین خفته بی رمق دیگر
      او که از نسل ِ آسمانها بود
      یک نفر خود و جامه می کند و
      سر انگشترش چه دعوا بود
      
      پیش چشمان مرد با غیرت
      حمله سمت ِ خیام جایز نیست
      یک نفر نیست تا بگوید رقص
      پیش چشم ِ امام جایز نیست
      
      در کنار مزار خورشیدش
      زینب  از سمت شام می آمد
      او که حالا شبیه مادر بود
      اشک ِچشمش مدام می آمد
      
      خاطراتی که مانده در ذهنش
      از سفر با حرامیانی پست
      پیش او شکوه میکند زینب
      در کنار مزار او بنشست ...
      
      ای برادر ببین که آمده ام
      من چهل روز بعد پر زدنت
      یاد دارم خرابه آمدی و
      من فدای به ما تو سر زدنت
      
      دخترت گریه می نمود از درد
      دختر ِ شام پاره نان میداد
      هم عروسک کشید از دستش
      گوشواره خودش نشان میداد
      
      پیرهن پاره خوب میداند
      که نگاه پلید یعنی چه..!!
      خیزران خورده خوب می فهمد
      ضربه های یزید یعنی چه ..!!
      
      نشود تا ز خاطرم ببرم
      سطح ِ خون, رویِِ ِ خیزران را من
      یا که از کوچه های شهر شام
      بارش ِ سنگ ِ بی امان را من
      
      بعد تو من تمام طفلان را
      زیر بال و پر خودم بردم
      زیر باران تازیان عدو
      از همه بیشتر کتک خوردم
      
      نیمه شبها نوای لالایی
      بر لبان رباب می بینم
      اصغرم با برادرم محسن
      هر شبم را به خواب می بینم
      
      ارغوانی ترین به قافله ام
      میروم سمت شهر پیغمبر
      می برم من برایشان خبر از
      بوسه ی تیغ و گریه ی حنجر


**********************************


      حسن لطفی
      
      باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
      باور نمی کنم من و خاک دیار تو

      یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
      یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

      یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
      یک اربعین دچار فراقم دچار تو

      یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
      دنبال ناله های یتیمان زار تو

      یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
      یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

      یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
      لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

      مثل رباب مثل همه تار تر شده
      چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

      روز تولدم که زدم خنده بر لبت
      باور نداشتم که شوم سوگوار تو

      با تیغ و  تیر و دشنه تو را بوریا کنند
      با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

      یادم نمی رود به لبت آب آب بود
      یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

      مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
      پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

      حالا سرت کجاست که بالای سر روم
      گریم برای زخم تن بی شمار تو

      من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
      صد فاتحه برای یل تکسوار تو

      یک مشت خاک روی تو و من دعا کنان
      شاید شوم نشان تو – سنگ مزار تو

 

 

**********************************

 

حبیب چایچیان

      بار بگشائید، اینجا کربلاست
       آب و خاکش با دل و جان آشناست

      بر مشام جان رسد بوی بهشت
       به به از این تربت مینو سرشت

      کربلا، ای آفرینش را هدف
      قبله گاه عاشقان از هر طرف

      طور عشق است و مطاف انبیا
       نور حق اینجاست، ای موسی بیا

      جسم را احیا اگر عیسی کند
       جان و تن را کربلا احیا کند

      گر سلامت رفت، از آتش خلیل
      نور ثار الله شد او را دلیل

      کربلا، قربانگه ذبح عظیم
       عرش رحمان را صراط مستقیم

      گر خدا خواهی، برو این راه را
       کن زیارت کوی ثار الله را

      شد ز عاشورای او یک اربعین
      قتلگاهش را به چشم دل ببین

      ماه، اینجا، واله و سرگشته است
      و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

      گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
       اشک خون ریزد هنوز از آسمان

      اختران، سوزند چون شمع مزار
      مرغ شب می‌نالد اینجا زار زار

      گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
      خفته در اینجا شهیدی لا یموت

      حضرت سجاد بر خاکش نوشت
       تشنه لب شد کشته سالار بهشت

      اربعین است، اربعین کربلاست
      هر طرف غوغائی از غمها بپاست

      گوئی از آن خیمه های نیمسوز
      خود صدای العطش آید هنوز

      هر کجا نقشی، ز داغ ماتم است
      هر چه ریزد اشک، در اینجا، کم است

      باشد از حسرت در اینجا یادها
       هان به گوش دل شنو، فریادها

      در دل هر ذره، صدها مطلب است
       ناله سجاد و اشک زینب است

      باید اینجا داشت گوش معنوی
       تا مگر این گفتگوها بشنوی:

      عمه جان، اینجا حسین از پا فتاد
      چهره بر این تربت خونین نهاد

      عمه جان، این قتلگاه اکبر است
      جای پای حیدر و پیغمبر است

      عمه جان، قاسم، در اینجا شد شهید
       تیر بر قلب حسین اینجا رسید

      عمه جان، عباس اینجا داد دست
       وز غمش پشت حسین اینجا شکست

      اصغر لب تشنه، اینجا، عمه جان
      شد ز تیر حرمله خونین دهان

      از برای غارت یک گوشوار
      شد در اینجا، کودکی نیلی عذار

      تا قیامت، کربلا ماتمسراست
      حضرت مهدی (حسان) صاحب عزاست

 

 

**********************************


      محمد بیابانی
      
      ای همسفر قرار تو باور نکردنی است!
      من، اربعین، کنار تو ، باور نکردنی است!

      با نیمه جان مانده خودم را رسانده ام
      اینجا، سر مزار تو، باور نکردنی است!

      بر روی سرخ هم سفرانت نگاه کن
      این باغ لاله دار تو باور نکردنی است!

      در زیر تازیانه به سر شد اسارتم
      تا آمدم دیار تو باور نکردنی است!

      من را ببین و مادر خود را نظاره کن
      قدِّ کمان یار تو باور نکردنی است!

      با آنکه دشمنت همه جا کرد غارتم
      من قهرمان عرصه رزم اسارتم

      ***
      آنان به قلب خون شده جز غم نذاشتند
      چیزی برای خواهر تو کم نذاشتند

      مهمان شام بودم و بر میزبانیم
      یک لحظه چشم خویش روی هم نذاشتند

      جز سنگ و تازیانه و سیلی و کعب نی
      بر زخم های وا شده مرهم نذاشتند

      وقتی که آستین شده معجر برای من
      یعنی که هیچ چیز برایم نذاشتند

      دیگر چه وقت حرف عبا و امامه است
      وقتی به دست های تو خاتم نذاشتند

      دیدی چطور که آل پیمبر عزیز شد
      در مجلسی که دخترک تو کنیز شد

**********************************

      سعید توفیقی

      ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت
      زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

      یک اربعین گذشته ولی زنده ام هنوز
      قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

      نشناختی مرا ز پس این چروکها
      من زینب توام ز چه رو نیست باورت

      لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو
      بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

      این زن که لطمه می زند این گونه بر خودش
      او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

      آقا! سکینه جمله ی اشکش سؤالی است
      یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت ؟

      در کربلا هنوز زنی گریه می کند
      زینب کش است ناله ی محزون مادرت

      پیغمبری نما و دو دستت برون بیار
      از دست من بگیر بقایای دخترت

      ای پیکری که زخم تنت بی شماره بود
      آورده ام برای تو ته مانده ی سرت

      بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر
      تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

      باید دوباره وارد گودال خون شوم
      خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

      من نیز با تو کشته شدم روز واقعه
      اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

      دلشوره داشتم که مبادا کنار تو
      چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

      نذرش قبول سایه نشینی نمی کند
      از بس که بر تو هست وفادار ، همسرت

      لالایی اش امان مرا نیز بریده است
      گوید به ناله ! اصغر من شیر خورده است؟!


**********************************

      آیت الله صافی گلپایگانی

      اربعین است و دل از سوگ شهیدان خون است
      هر که را می‌نگرم غمزده و محزون است

      زینب از شام بلا آمده یا آنکه رباب
      کز غم اصغر بی‌شیر، دلش پرخون است

      یا که لیلی به سر قبر پسر آمده است
      کاشکش از دیده روان همچو شط جیحون است

      مادر قاسم ناکام که می‌نالد زار
      بهر آن طلعت زیبا و قد موزون است

      در ره کوفه و در شام و سرا ظلم یزید
      کس نپرسید ز سجّاد که حالت چون است

      دختر شیر خدا ناطقة آل رسول
      کز نهیب سخنش کفر و ستم موهون است

      کرد ایراد چنان خطبه و ثابت بنمود
      که یزید شقی از دین خدا بیرون است

      زنده دین مانده ز تصمیم و ز ایثار حسین
      حق و حرّیت و اسلام به او مدیون است

      هان بیایید و ببینید که در راه خدا
      صحنة رزم ز خون شهدا گلگون است

      آه و افسوس که کشتند لب تشنه امام
      زخم بر پیکر پاکش ز عدد افزون است

      قصة کرب و بلا قصة صبر است و قیام
      به فداکاری و جانبازی و دین مشحون است

      تا ابد نام حسین بن علی در تاریخ
      با ثبات قدم و نصرت حق، مقرون است

      جاودان عزت حزب الله و انصار خدا است
      خیمة باطل و احزاب دگر وارون است

      هر که در حصن ولایت رود از روی خلوص
      ز آتش دوزخ و آن هول و خطر، مأمون است

      «لطفی» از عاقبت کار مکن قطع امید
      که به الطاف حسین بن علی میمون است


**********************************


      مجید تالش
      
      با دست بسته هست ولی دست بسته نیست
      گر چه سرش شکسته ولی سرشکسته نیست

      هرچند سربه زیر... ولی سرفراز بود
      زینب قیام کرده چون از پا نشسته نیست

      رنج سفر ،خطر، غم بازار،چشم شوم
      داغ سه ساله دیده ولی باز خسته نیست

      حتی اگر به صورت او سنگ می خورد
      هیهات بند معجرش از هم گسسته نیست

      چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
      کمرش خم شده و دست به زانو شده است

      بیت بیت دل او از هم پاشیده شده
      صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

      گفت برخیز که من زینب مجروح توام
      چند روزیست که محو لب مجروح توام

      این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
      پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

      این رباب است که این گونه دلش ویران است
      در پی قبر علی اصغر خود حیران است

      گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
      ولی انگار دراین دشت علم می بینم

      دارد انگار علمدار تو برمی گردد
      مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

      خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
      خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

      تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
      تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

      راستی دختر تو...دختر تو...شرمنده
      زجر...سیلی...رخ نیلی...سرتو شرمنده

      وای از دختر و از یوسف بازار شدن
      وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

      سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
      چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

      سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
      وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خونی


**********************************


      جواد محدثی

      بسوز ای دل که امروز اربعین است
      عزای پور ختم المرسلین است

      قیام کربلایش تا قیامت
      سراسر درسْ بهر مسلمین است

      دلا کوی حسین عرش زمین است
      مطاف و کعبه دل‏ها همین است

      اگر خیل شهیدان حلقه باشند
      حسین بن علی، آن را نگین است

      دل ما در پی آن کاروان است
      که از کرب و بلا، با غم روان است

      چه زنجیری به دست و بازوان است
      که گریان دیده روح الامین است

      به یاد کربلا دل‏ها غمین است
      دلا خون گریه کن چون اربعین است


**********************************

      محمدعلی مجاهدی (پروانه)

      آنـچـه از مـن خواسـتـی بـا کاروان آورده‏ام
      یک گلستان گل به رسم ارمغان آورده‏ام

      از در و دیـوار عـالـم فـتــنـه می‏بـاریـد و من
      بـی‏پـنـاهـان را بـدیـن دارالامــان آورده‏ام

      اندرین ره از جرس هم بانگ یاری برنخاست
      کــاروان را تــا بـدیـن‏جـا بـا فـغـان آورده‏ام

      تـا نگویـی زیـن سفـر بـا دست خالی آمدم
      یک جهـان درد و غم و سوز نهـان آورده‏ام

      قصه ویـرانه شام ار نـپرسی خوش‏تر است
      چـون از آن گـلـزار، پـیـغـام خـزان آورده‏ام

      دیـده بـودم تـشنـگی از دل قـرارت برده بود
      از بــرایــت دامــنـی اشــک روان آورده‏ام

      تـا بـه دشـت نـیـنـوا بـهـرت عزاداری کـنـم
      یـک نـیـستـان نـالـه و آه و فـغـان آورده‏ام

      تـا نـثـارت ســازم و گــردم بــلا گــردان تــو
      در کـف خـود از بـرایـت نـقـد جـان آورده‏ام

      تـا دل مــهــرآفـریـنــت را نـرنــجــانــم ز درد
      گـوشـه‏ای از درد دل را بــر زبــان آورده‏ام


**********************************


      یوسف رحیمی

      دوباره وقت غم و وقت عزاست
      اربعینِ حضرت خون خداست

      پیرهنای مشکی رو در نیارید
      قافله هنوز تو راه کربلاست

      چِل روزه قافله سامون نداره
      دیگه پای بچه ها جون نداره

      چل روزه سر حسین رو نیزه ها
      غیر موهای پریشون نداره

      کاروان گریه و اشک و عزا
      اومدن تا همه با شور و نوا

      مجلس روضه بگیرند کنارِ
        قبر خاکی شهید کربلا  

      زخمیه پلکای گریه همه
      بساط روضه خونی فراهمه

        چادر فاطمه خیمه عزاست
      معجر خاکیّ عمه پرچمه

      یادی از مادر سادات می کنند
      صبوری رو باز هم اثبات می کنند

      کنار مزار یار تشنه لب
      اشک و آه و گریه خیرات می کنند

      چشما بارونیِ اشک و شبنمه
      صداها زخمی بغض و ماتمه

      پشت خیمه ها رو می گرده یکی
      یکی هم رفته کنار علقمه

      دلا غرق غصه ای نا تمومه
      یکی می گه قبر بابا کدومه

      آروم آروم با خودش می گه رباب
      دیگه زیر سایه رفتن حرومه

      زیر لب روضة لاله می خونند
      نوحه با نوای ناله می خونند

      نکنه جا مونده تو خرابه که
      همه دارن از سه ساله می خونند

      اربعین وقف عزای زینبه
      بیقرار گریه های زینبه

      وقت روضه خوندن سر حسین
      توی کربلا برای زینبه

      داغ لاله می چکه از دل اشک
      چیه جز خون جگر حاصل اشک

      تا قیامت به یاد روز دهم
        می شه خاک کربلا محفل اشک

 



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اربعين
[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين

 

       یاسر مسافر
      
      یک اربعین گذشته و زینب رسیده است
      بالای تربتی که خودش آرمیده است

      یا ایها الغریب  سلام ای برادرم
      ای یوسفی که گرگ پیرهنت را دریده است

      ازشهر شام کینه رسیده مسافرت
      پس حق بده که چنین داغدیده است

      احساس میکنم که مادرم اینجا نشسته است
      در کربلا نسیم مدینه وزیده است

      بر نیزه بودی  و به سرم بود سایه ات
      با این حساب کسی زینبت را ندیده است

      این گل بنفشه های  تن و چهره ی کبود
      دارد گواه ، زینبتان داغدیده است

      توطعم خیزران و سنگ ها و خواهرت
      طعم فراق و غربت و غم را چشیده است

      آبی به کف گرفته و رو سوی علقمه
      با آه می رود سکینه  و خجلت کشیده است

      این دختر شماست  که خواستند کنیزیش ....
      لکنت گرفته است و صدایش بریده است

      نیزه نشین شد حضرت سقا  و اهلبیت
      زخم زبان زهر کس و ناکس شنیده است
    
      گفتی رقیه ... گفت نمی آیم عمه جان!
      در شام ماند و شهر جدید آفریده است


*************************************************

       غلامرضا سازگار

      من جابر پیر توأم، ای دوست نگاهی
      جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی

      آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
      باشد، گلم از سوز جگر، شعله ی آهی

      گوش که شنیده است‌، که با نیزه و خنجر
      بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی

      لب تشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
      آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟

      دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
      بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی

      با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
      بی گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی

      آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
      در آتش دوزخ، ابد الدهر، الهی

      خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
      جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی

      و الله نسوزند خلایق به جهنم 
      سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی

      «میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
      بسته است خودش را به شما نامه سیاهی

 

*************************************************


      یوسف رحیمی

      دارد به دل صلابت کوه شكیب را
      از لحظه ای كه بوسه زده زخم سیب را

      با اقتدار فاطمی خود رقم زده
      در کربلا حماسه‌ی أمن یجیب را

      با كاروان نیزه چهل منزل آمده
      این راه پر فراز بدون نشیب را

      كوبید صبح قافله بر طبل روزگار
      رسوایی اهالی شام فریب را

      با خطبه های ناله و اشكش غروب ها
      تفسیر كرد غربت شیب الخضیب را

      شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
      تا دید روی نیزه نگاه طبیب را

      جانش رسید بر لبش از دست خیزران
      طاقت نداشت طعنه‌ی تلخ رقیب را

      می ریخت عطر سیب نفس های خسته اش
      در جان باغ وعده‌ی صبحی قریب را

*************************************************


      علی اکبر لطیفیان


      چل روز می شود كه شدم جبرئیل تو
      ذبح عظیم گشتی و گشتم خلیل تو

      چل روز می شود كه فقط زار می زنم
      كوچه به كوچه نام تو را جار می زنم

      چل روز می شود كه بدون توأم حسین
      حالا پی نتیجه ی خون توأم حسین

      چل روز می شود كه حسین همه شدم
      حیدر شدم، حسن شدم و فاطمه شدم

      مردم به جنگ نائبه الحیدر آمدند
      در پیش من، تمام، به زانو در آمدند

      آثار مرگ در بدنم هست یا حسین
      پس روز اربعین منم هست یا حسین

      آبی كه تر نكرد لب تشنه ی تو را
      حالا نصیب خاك مزارت شده اخا

      چل روز پیش بود همینجا سرت شكست
      اینجا دل من و پدر و مادرت شكست

      چل روز پیش بود به گودال رفتی و ...
      از پشت، نیزه خوردی و از حال رفتی و ...

      از تل زینبیه رسیدم كه وای وای
      بالا سرت نشستم و دیدم كه وای وای

      نیزه ز جای جای تن تو در آمده
      حتی لباسهای تن تو در امده

      جمعیتی كه بود به گودال جا نشد
      یك ضربه و دو ضربه... ولی سر جدا نشد

      دیدم كسی حسین مرا نحر می كند
      آقای عالمین مرا نحر می كند

      من را ببخش دست به گیسوی تو زدند
      من را ببخش چكمه به پهلوی تو زدند

      فرصت نشد ز خاك بگیرم سر تو را
      فرصت نشد در آورم انگشتر تو را

      می خواستم ببوسمت اما مرا زدند
      ناراحتم كنار تو با پا مرا زدند

      بین من و تو فاصله ها سد شدند آه
      با اسب از روی بدنت رد شدند آه

      در شهر كوفه بود كه بال و پرم شكست
      نزدیك خانه ی پدریّ ام سرم شكست

      وای از عبور كردن مثل غلام ها
      وای از نگاههای سر پشت بام ها

      باور نمی كنی كه سرم سایبان نداشت؟!
      در ازدحام، محمل من پاسبان نداشت؟!

      تا شهر شام رفتم و معجر نداشتم
      تقصیر من چه بود؟ برادر نداشتم

      از بس رسید سنگ به سمت جبین من
      نزدیك بود پاره شود آستین من


*************************************************

      محمد امین سبکبار

      تو ساحل خون دلم، که غرق موج ماتمه
      پهلو می گیره کشتی ای، که تو تلاطم غمه

      من تو طواف عشقمو، تو روح کعبه ی منی
      زمزمه دارم رو لبم، با چشمایی که زمزمه

      یوسف کنعان دلم، هر جا باشم تو پیشمی
      تا وقتی بوی پیرهن پاره ی  تو همراهمه

      چله نشین داغ این، دشت گلای لاله ام
      هر جای کربلا برام، یه روضه مجسمه

      روزا میون قافله، شبا تو اوج نافله
      برای زخم سلسله، تسبیح اشکم مرهمه

      با اینکه از هرم صدام، آتیش میگیره آسمون
      با اینکه روی شونه هام، بار غم دو عالمه

      ولی اسیر عشقم و سفیر آزادگیَم
      تو راه دین هر قدمم مثل یک کوه محکمه

      تو این سفر چشم ترم به جز قشنگی ندیده
      حماسه های اربعین ادامه محرمه


*************************************************
    

      بی تو دلم، بسمل بی بال بود
      داغ چهل روزه، چهل سال بود

      طایر جان، دور سرت می‌پرید
      مرغ دلم، گوشه ی گودال بود

      سلسله، گردیده النگوی دست
      خار، به پای همه خلخال بود

      سینه ی ما، داغ روی داغ داشت
      خال لب ما، همه تبخال بود

      همـره ما، تار و نی و چنگ بود
      دسته گل محفل ما، سنگ بود

      *****
      اگر چه، خون جگر آورده‌ام
      پرچم فتح و ظفر آورده‌ام

      ای به فدای تن پاکت، سرم
      بر تن پاک تو، سر آورده‌ام

      بر لب خشک تو ز شام بلا
      اشک فشان، چشم تر آورده‌ام

      گرچه تو خود از همه داری خبر
      من ز سه ساله، خبر آورده‌ام

      داغ بزرگی است غم کودکت
      فاطمـه ی سـه سالـه ی کوچکت

      *****
      خیز، ز جا، ای پسر مادرم
      من نه مگر این که تو را خواهرم

      معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
      بس‌که به سر، ریخته خاکسترم

      تو در مدینه، وسط آفتاب
      عبا کشیدی به روی پیکرم

      در پی این قصه، گمانم نبود
      از سر نی، سایه کنی بر سرم

      من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
      سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام

      *****
      کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
      مصحف صد پاره ی زهرا کجاست؟

      ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
      باغ گل و لاله ی لیلا کجاست؟

      رباب با شاخه ی گل آمده
      غنچه ی پرپر شده ی ما کجاست؟

      رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
      سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

      آن‌ همه گل در چمنت کو حسین
      لالـه ی بــاغ حسَنَـت کــو حسین

      *****
      شام و کف و خنده و دشنام بود
      عترت تو، در ملاء عام بود

      دسته گل سلسله دار همه
      سلسله و سنگ لب بام بود

      طفل تو، از بیم جنایت گران
      اشک به رخ ریخت و آرام بود

      شب همه، با گریه ی ما صبح شد
      شام هم از غربت ما شام بود

      رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
      داغ دل مـا همگی تازه شد

      *****
      پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
      راهی طوفان خطر، گشته‌ام

      چهره برافروز، عزیز دلم
      من پی دیدار تو برگشته‌ام

      گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
      با غم تو، خمیده‌ تر گشته‌ام

      از اینکه تو رفتی و من مانده‌ ام
      خجل ز مادر و پدر گشته‌ام

      داغ تو زخم جگرم شد حسین
      قاتل تو هـمسفرم شد حسین

      *****
      کوه غمت به شانه آورده‌ام
      قامت خم نشانه آورده‌ام

      ناز مرا مکش که از بهر تو
      قصه ی نازدانه آورده‌ام

      کبوتران بال و پر بسته را
      باز به آشیانه آورده‌ام

      خیز و ببین شبیه زهرا شدم
      نشان تازیانه آورده‌ام

      همّت من، فـاتح دینـم شده
      مدال من، زخم جبینم شده

      *****
      ای به ابی انت و امّی فداک
      جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک

      سر، که نداری، ز لبت بشنوم
      حرف بزن، از گلوی چاک چاک

      وای اگر رود، ربابت ز دست
      آه اگر سکینه، گردد هلاک

      قلب رباب را بده تسلیت
      اشک سکینه را کن از چهره پاک

      نظر، بـه زین العابدینت، فکن
      زخم غـل جامعه را بوسه زن

      قسم! به خون دل و زخم سرم
      قسم! به کام خشک و چشم ترم

      *****
      قسم! به جان خاتم الانبیا
      قسم! به جانِ پدر و مادرم

      قسم! به دست‌های عبّاس تو
      قسم! به آن دو کودک بی‌سرم

      هزار بار اگر، به شامم برند
      باز تو را، باز تو را، یاورم

      سایه ی من فرش بیابان توست
      لاله ی من، خـار مغیلان توست

      *****
      «میثم» اگر در غم ما، سوخته
      از دل سوزان من آموخته

      ظرف گناهش، پر و دستش تهی
      از همه سو، چشم به ما دوخته

      هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
      با نفس ما شرر افروخته

      ناله ی ما، گریه ی ما، سوز ماست
      هر چه که آورده و اندوخته

      اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
      خاک قدم‌هـای سگ کوی ماست

*************************************************

      یوسف رحیمی


      با زخم دل و زخم جبینی دیگر
      با ناله و آه آتشینی دیگر
      از ماتم خواهر تو باید جان داد
      از راه رسیده اربعینی دیگر

      *
      با شیون و اشک و ناله بر می گردند
      رفتند چو یاس و لاله بر می گردند
      در قافله جای آفتابی خالی ست
      افسوس که بی سه ساله بر می گردند

      *
      آن خیمه‌ی بی عمود را برپا کرد
      یادی ز لب سوخته‌ی سقا کرد
      در علقه رفته ست سکینه از هوش
      انگار ضریح ماه را پیدا کرد

      *
      با ناله و شور و شین بر می گردد
      با مویه‌ی زینبین بر می گردد
      انگار پس از چهل غروب خونبار
      امروز سر حسین بر می گردد


*************************************************


     غلامرضا سازگار- نوحه
     
      فاتح میدان بلا خواهرم
      هم قدم و هم‌دم و هم سنگرم
      آینه‌دار پدر و مادرم
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      من سر نیزه، به تو بالیده‌ام
      صدای حیدر ز تو بشنیده‌ام
      گیسوی خونین تو را دیده‌ام
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      از رگ ببریده، صدایت کنم
      با دل بشکسته دعایت کنم
      اشک‌ْفشان، ناله برایت کنم
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      یک اربعین خونِ جگر خورده‌ای
      رو به سوی کرب و بلا کرده‌ای
      رقیّه را چرا نیاورده‌ای؟
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      برای من ز شام ویران بگو
      از لب و چوب و طشت و قرآن بگو
      ز بازوی بستۀ طفلان بگو
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      دختر فاطمه، چها کرده‌ای
      یاد من از مهر و وفا کرده‌ای
      وقت نماز شب دعا کرده‌ای
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم

      نایبة الحیدر بی قرینه
      نمان به کربلا، مرو مدینه
      ترسم ز گریه، جان دهد سکینه
      خوش آمدی زینبم خوش آمدی زینبم


*************************************************

      غلامرضا سازگار- نوحه
     
      بعد از چهل منزل اسارت
      آمده‌ام بهر زیارت
      السلام علیک یا بن زهرا (2)

       ای یوسف زهرا کجایی؟
      گردیده زینب کربلایی
      السلام علیک یا بن زهرا (2)

       دسته‌گلم، گریه و ناله
      سوغاتیم، داغ سه ساله
      السلام علیک یا بن زهرا (2)

       من فاتح کوفه و شامم
      نشان سنگ لب بامم
      السلام علیک یا بن زهرا (2)

      نام تو ذکر لب من بود
      روح نماز شب من بود
      السلام علیک یا بن زهرا   (2)

       در راه تو از جان گذشتم
      با خون پیشانی نوشتم
      السلام علیک یا بن زهرا (2)

       بر پیکرت، ای نور دیده
      آورده‌ام، سر بریده
      السلام علیک یا بن زهرا(2)


*************************************************

     غلامرضا سازگار- نوحه
     
      
      ای ساربان، اینجا باغ گل یاس است
      این قبر ثارالله، این قبر عبّاس است

      خون از دو عین آید، بوی حسین آید
      اینجا حسینم را از من جدا کردند

      لب تشنه رأسش را، از تن جدا کردند
      خون از دو عین آید، بوی حسین آید

      اینجا جدا گردید، دست از تن سقّا
      خون جگر می‌ریخت بر دامن سقّا

      خون از دو عین آید، بوی حسین آید
      اینجا رباب از غم، در التهاب افتاد

      عکس علی اصغر، بر روی آب افتاد
      خون از دو عین آید، بوی حسین آید

      اینجا دو گل از ما جان داده، زیر خار
      لبْ تشنه جان دادند، با دیدۀ خونبار

      خون از دو عین آید، بوی حسین آید
      اینجا به خون، خفتند، هفتاد و دو یارم

      هجده‌گل پرپر، در خاک و خون دارم
      خون از دو عین آید، بوی حسین آید

      اینجا تن قاسم، در خون شناور شد
      یک سیزده‌ساله، صدپاره پیکر شد
      خون از دو عین آید، بوی حسین آید


*************************************************

      علی اکبر لطیفیان


      ای اذان پر از نماز حسین
      جا نماز همیشه باز حسین

      نام سبزت ، اقامه ی زهرا
      زندگی ات ادامه ی زهرا

      مثل بیت الحرام، یا زینب
      واجب الاحترام ، یا زینب

      ذکر ایاک نستعین لبم
      آیه های تو هم نشین لبم

      حضرت مریم قبیله ی ما
      آیة الله ِ ما، عقیله ی ما

      ما دو آئینه ی  مقابل هم
      جلوه های پر از تکامل هم

      بال یکدیگریم، در همه جا
      تا خدا می پریم در همه جا


*************************************************


      مجید لشکری


      یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام
      یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ام

      یک اربعین، به ضربه ی شلّاق ساربان
      بر روی خــارهای مغــیلان دویده ام

      یک اربعین، تمام تنم درد می کند
      با ضـرب تـازیانه ز جـایم پریده ام

      یک اربعین، رقیّه ی تو مُرد از غمت
      اکنون بدون او به کنارت رسیـده ام

      یک اربعین، به شام و به کوفه حماسه ها
      با خطــبه های حیــدری ام آفـریده ام

      یک اربعین، ز چوبه ی محمل سرم شکست
      همچـون پـدر ببیـن تـو جبین دریــده ام

      یک اربعین، کنار عدو، وای! وای! وای!
      بس جورِ طعنه های فراوان کشیده ام

      یک اربعین، به ضربه سیلی ببین حسین
      رویم کبود گشته و قامــت خمیــده ام


*************************************************


     محسن احمدزاده


      من و داغ غمی سنگین چهل روز
      چه ها بر من گذشته این چهل روز

      چهل روز است هجران من و تو
      که هر روزش مرا چندین چهل روز

      مرا جز ضربه های تازیانه
      نداده هیچ کس تسکین چهل روز

      اسارت، طعن دشمن، تهمت دوست
      نصیب عترت یاسین چهل روز

      در این غم خوب می دانی که باید
      چه رنجی برده باشم این چهل روز

      تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
      من و پیشانی خونین چهل روز

      من و بغضی چهل ساله که بی تو
      شکسته در گلویم این چهل روز


*************************************************


      جواد حیدری

      من که مأموریت خود را به سر آورده ام
      خاطراتی تلخ از داغ سحر آورده ام

      گوئیا یک عمر بود این اربعینی که گذشت
      از شب مرگ یتیم تو خبر آورده ام

      گوشوار دخترت را پس گرفتم از عدو
      ارث دختر را سر قبر پدر آورده ام

      دست و پایی زخم دیده، قامتی اندر رکوع
      بهترین سوغات را من از سفر آورده ام

      سجده ی شکری نمودم بهر دیدار سرت
      یادگار از سجده ی خود زخم سر آورده ام

      از کبوتر بچه هایی که کنارم بوده اند
      یا اخا بنگر فقط یک مشت پر آورده ام

      اولین بار است، قبرت را زیارت می کنم
      قبر زهرا مادرم را در نظر آورده ام

 

*************************************************

      
       جواد حیدری


      کاروانی که سر قبر شما آورده ام
      نیمه جان هایی است تا کرب و بلا آورده ام

      من نیابت دارم از مادر زیارت آمدم
      من وصیت های مادر را به جا آورده ام

      کی رود از یاد، وقتی آمدم در قتلگاه
      نیزه بیرون از تن تو بارها آورده ام

      روی نی ما را تو می دیدی کجاها می برند؟
      دخترانت را ز بازار جفا آورده ام

      بارها شد، حرمله خندید بر اشک رباب
      مادری پاره جگر در نینوا آورده ام

      پشت خیمه روی خاکستر به دنبال علی
      بر سر قبر پسر صاحب عزا آورده ام

      دخترت لطمه به پهلو خورده، زیر خاک رفت
      بس حکایت زان شب پرماجرا آورده ام

      شد رقیه پیش مرگ حضرت زین العباد
      تربتی از قبر او بهر شما آورده ام

      ناله اش چون ناله مادر میان کوچه بود
      خاطره از قدرت آن با وفا آورده ام

      تا که دیگر تازیانه ور بیفتد، جان سپرد
      گفت با خود همّت خیرالنساء آورده ام

      تا که با چشم کنیزی بر سکینه ننگرند
      گفت جان خویش را بهر فدا آورده ام

      غیرتش آئینه میر و علمدار تو بود
      من از او شرمندگی خویش را آورده ام

      پاسبان حرمت شیر خدا در شام شد
      داد پیغامی به من تا کربلا آورده ام

      گفت: ای بابا شبیه ات بی کفن تدفین شدم
      رسم عشق و عاشقی را من به جا آورده ام



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اربعين
[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين

      مشفق کاشانی

      ساربان از اشتران بگشای بار
      لحظه ای ما را به حال خود گذار

      اینکه بینی سرزمین کربلاست
      خاک او آغشته با خون خداست

      در حریم قدسی صحرای دوست
      بشنو این گلبانگ، این آوای اوست

      نی نوا، در نینوای راستین
      مویه ها دارد ز نای اربعین

      ناله آتش بال در پرواز بین
      هم طراز آه گردون تا زمین

      اشک می ریزد ز چشم کائنات
      در عزای تشنه کامان فرات

      آن بلا جویان که تا بزم حضور
      راه پیمودند با سامان نور

      رایت توحید از اینان پایدار
      ماند و می ماند به دور روزگار

      گر فرات این جا چو دریا خون گریست
      نی عجب، خورشید بر هامون گریست


****************************************************


      سید علی محمد نقیبي

      چهل شب است فقط گریه کرده ام بی تو
       چهل شب است برادر که مانده ام بی تو

       ز بعدِ صحنۀ گودال و بی تو گشتنِ من
       بدون محرم و یاور شکسته ام بی تو

       دلم شکسته ز داغت ولی پیام تو را
       به کل عالم هستی رسانده ام بی تو

       به هر کجا که سرت رفت من هم آمده ام
       گمان مکن که من از پا نشسته ام بی تو

       شبیه فاطمه گشته کبودیِ بدنم
       شبیه مادر مظلومه گشته ام بی تو

       حکایتِ تن بی سر و حلقه انگشتر
       برای کل جهان روضه خوانده ام بی تو

     
****************************************************


      محمد مهدی عبدالهی
       
      اربعین و جاده های بی کسی
      زینب و دنیایی از دلواپسی
      حس نمودم اوج غربت را به تن
      خورده ام طعنه ز اغیارت بسی

      ×××

      آمدم ،حال مرا بنگر حسین
      ای برادر،ای تو هم سنگر حسین
      کوله باری از مراثی در دلم
      کعب نی هر لحظه بر خواهر حسین

      ×××

      بعد تو،این زینب و این ناله ها
      این من و حزن و فراق لاله ها
      ای سرت خورشید بام نیزه ها
      مانده ام بین گل و آلاله ها

      ×××

      در مسیر کوفه تا شام بلا
      من شدم با هر غم تو مبتلا
      بوی خون آید هنوز از قتلگه
      ای شهید خفته در کرب و بلا

      ×××

      من اسارت رفتم و قدم خمید
      نیزه ها از پیکرت گلبوسه چید
      ای تنت زخمی چو قلب دخترت
      همچو مادر، پهلویت دشمن درید

    
****************************************************


      سید هاشم وفایی

      ای آفتاب دیدۀ روشنگرم حسین
      کرده شرار داغ تو خاکسترم حسین

      با دیدن مزار تو بعد از یک اربعین
      آتش فتاده است به چشم ترم حسین

      هر لحظه از فراق تو سالی به ما گذشت
      با آن که نیست دوری تو باورم حسین

      گفتی صبور باشم و بودم، ولی ببین
      داغت چه کرده با دل غم پرورم حسین

      بال و پری نمانده برایم، ولی هنوز
      «تا پر نشسته تیر غمت در پرم حسین»

      بار دگر به ساحل تف دیدۀ فرات
      سوزد به یاد حنجر تو حنجرم حسین

      آثار تازیانه و سیلی هنوز هست
      بر روی کودکان تو و پیکرم حسین

      پرسی اگر ز کودک دُردانه ات ز من
      پرپر زد او کنار سرت در برم حسین

      همراه ناله های من و کودکان تو
      آید صدای زمزمه مادرم حسین

      در این حصار درد «وفائی» به ناله گفت
      در روز اربعین تو نوحه گرم حسین


****************************************************

     غلامرضا سازگار

      ای ساربان ای ساربان محمل نگهدار
      آمد به منزل کاروان منزل نگهدار

      محمل مران محمل مران شهرِ دل اینحاست
      این کاروانِ خسته دل را منزل اینجاست

      اینجا بهار بی خزان من خزان شد
      از برگ برگ لاله هایم خون روان شد

      اینجا همه دار و ندارم را گرفتند
      باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند

      اینجا بخاک افتاده بود و هست عباس
      هم مشک خالی هم علم هم دست عباس

      اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
      بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

      اینجا ز آل ا... منع آب کردند
      با تیر طفل شیر را سیراب کردند

      اینجا صدای العطش بیداد کرده
      بر تشنه کامان آب هم فریاد کرده

      اینجا همه از آل پیغمبر بُریدند
      ریحانه  خیرالبشر را سر بُریدند  

      اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
      قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

      اینجا بخون غلطید یک گردون ستاره
      اینجا کشید از گوش، دشمن گوشواره

      اینجا زدند آل علی را ظالمانه
      شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

      اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
      دامان طفلان چون پرِ پروانه می سوخت

      اینجا به گردون رفت دود آه زینب
      حلق بریده شد زیارتگاه زینب

      اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
      هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

      اینجا ز گریه ناقه ها در گِل نشستند
      دُردانه های وحی در محمل نشستند

      ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
      ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

      با غنچه نشکفته پرپر چه کردی؟
      با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

      خونِ جگر از دیده ام بر چهره جاری است
      پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست

      تصویر درد و داغ در آئینه دارم
      چون آفتاب، آتش درون سینه دارم

      خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
      در سینه داغ هیجده دلدار دارم

      بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
      ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

      اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
      بی تو چگونه من روم سوی مدینه؟

      ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
      ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

      گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
      زهرا اگر پرسد حسینم کو؟ چگویم؟

      بگذار تا سوزِ دلم مخفی بماند
      این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند   

****************************************************

      محمدمهدی عبدالهی
      
      چهل روزه برادر، بی قرارم
      چهل روزه من و احوال زارم

      چهل روزه شده بر نی، سر تو
      زند دائم به سر، این دختر تو

      چهل روزه من و چشم انتظاری
      چهل روزه ز نی، دنبال یاری

      چهل روزه ولی گشته چهل سال
      شدم از داغ تو، بی پر و بی بال

      چهل روزه، جسارت بر حرم شد
      چهل روزه، چه خاکی بر سرم شد

      چهل روزه جمالت را ندیدم
      ز رگ های گلو، بوسه نچیدم

      چهل روزه شده کارم شب و روز
      کنم تفسیر آن، روی دل افروز

      چهل روزه مقیم اشک و آهم
      چهل روزه به نی، مانده نگاهم

     

****************************************************

      سودابه مهیجى

      چهل شبانه گذر کرد بر زمین بى تو
      چهل شبانه بى عشق، بى یقین، بى تو

      پس از تو پیرهن سوگوار تا به ابد
      چه گریه ها که ندارد در آستین بى تو

      مرا که چله نشینِ خرابه ها شده ام
      مرا که با غم هر ثانیه عجین بى تو

      کسى نبرد به مهمانى دعا و درود
      که عشق بى کس و کار است این چنین بى تو

      به سر سلامتى من چه تلخ آمده اند
      ستاره هاى پریشان هر پسین بى تو

      چهل شب است که خواب غروب مى بینند
      پرندگان غزل مرده زمین بى تو...

 

****************************************************


     غلامرضا سازگار

      اختر من! هلال من! ماه من
      همسفر و همدم و همراه من

      بی تو دلم طایر بی ‌بال بود
      داغ چهل ‌روزه چهل ‌سال بود

      شعله نثار جگرم کرده‌اند
      با سر تو همسفرم کرده‌اند

      پیش روی محمل من صف‌ زدند
      رقص‌کنان، خنده‌ زنان کف ‌زدند

      محمل ما در ملاء عام بود
      همدم ما سنگ لب ‌بام بود

      دیده به خورشید رخت دوختم
      آب شدم ساختم و سوختم

      رأس تو می‌داد به زینب سلام
      چشم تو می‌گشت به من هم‌ کلام
 
      چشم تو از چار طرف سوی من
      نغمۀ قرآن تو نیروی من

      حال، پی عرض سلام آمدم
      فاتح و پیروز ز شام آمدم

      ای به جمالت نگه فاطمه
      ای سر نی هم‌ سخن ما همه

      باز هم از وحی محمّد بگو
      از گلوی پاره خوش‌ آمد بگو

      آمده‌ام شانه به مویت زنم
      بوسه به رگ‌های گلویت زنم

      دست، برون از جگر خاک کن
      اشک غم از دیده من پاک کن

      ای به لبت زمزمه آب ‌آب
      آب بده آب بده بر رباب

      جان اخا غنچه پرپر کجاست
      آب که آزاد شد اصغر کجاست

      آمدم از شام سوی این حرم
      تا به مزار تو طواف آورم

      مروه مزار تو، صفا علقمه
      سعی کنم پشت سر فاطمه

      آمده‌ام ای همه جا همرهم
      تا سفر خویش گزارش دهم

      نام تو زنده ز قیام من است
      فتح تو در خطبه شام من است

      وحی خدا داشت بیانم حسین
      تیغ علی بود زبانم حسین

      سوختم و سوختم و ساختم
      لرزه به کاخ ستم انداختم

      طفل تو گردید پیام‌ آورت
      شام شد آرامگه دخترت

      گرچه به پای سرت آرام شد
      سفیر دائم تو در شام شد

      زنده شد از دفن شب دخترت
      خاطره دفن شب مادرت

 

****************************************************


      غلامرضا سازگار

      فاتح شامم و باز آمدم از شام، حسین
      کرده‌ام فتح تو را بر همه اعلام، حسین

      ذوالفقار سخنم معجه حیدر داشت
      فتح شد با نفس حیدری‌ام شام، حسین

      ناله کودک تو کاخ ستم را لرزاند
      گر چه در گوشه ویرانه شد آرام، حسین

      به طواف حرم محترمت گردیده
      جامه ماتم ما حلّه احرام، حسین

      در طواف سر خونین تو خواندیم نماز
      مُهر ما بود فقط سنگ لب ‌بام، حسین

      باورت بود که در حال اسیری ببرند
      دختر فاطمه را در ملاء عام، حسین

      لعنة الله علی آل زیادٍ و زیاد
      که ز خون تو گرفتند همه کام، حسین

      هدیه بردند سر پاک تو را بهر یزید
      تا بگیرند پی قتل تو انعام، حسین

      باورت بود که در شام بلا دخترکت
      بر روی خاک گذارد سر بی ‌شام، حسین

      آتشی بر جگر سوخته «میثم» زن
      که بسوزد ز غمت در همه ایام، حسین


****************************************************


      حیدر توکلی

      الا ای گل که پرپر زیر خاکی
      به زیر خاک و چون دل چاک چاکی

      نمی گویم ز خاکت سر بر آری
      که می دانم برادر سر نداری

      ولی گویم نظر کن زینبت را
      نگه کن خواهر جان بر لبت را

      نمی شد باور قلب حزنیم
      که روزی سنگ قبرت را ببینم

      پس از تو ای عزیز پرپر من
      خدا داند چه آمد بر سر من

      پس از تو لحظه ای شادی ندیدم
      پس از تو رنگ آزادی ندیدم

      پس از تو روزم از شب تیره تر شد
      دما دم مرگ، پیشم جلوه گر شد

      پس از تو حرمتم بشکست دشمن
      پس از تو دست هایم بست دشمن

      پس از تو رفت مردی از میانه
      پس از تو خورد زینب تازیانه

      پس از تو کوفیان بیداد کردند
      مرا با سنگ استمداد کردند

      پس از تو بر دلم آذر کشیدند
      پس از تو از سرم معجر کشیدند

      پس از تو بر در دروازه شام
      مرا دادند اهل شام دشنام

      پس از تو مجلسی بیگانه رفتم
      پس از تو گوشه ویرانه رفتم


****************************************************


      صمصام علوی

      یک اربعین.. بعد تو هق هق زدم حسین
      شعله به غنچه های شقایق زدم حسین

      یک اربعین... سرخ... سما... رنگ گشته است
      صد رعد و برق در غمت آهنگ گشته است

      یک اربعین... مشک به دندان گرفته ام
      از دوری تو آتش حرمان گرفته ام

      یک اربعین... گلایه به دادار کرده ام
      چادر به سر برابر انظار کرده ام

      یک اربعین... فریضه واجب چو خوانده ام...
      سجده فقط به چوبه محمل نشانده ام

      یک اربعین... روزه گرفتم فسرده ام
      خون جگر به موقع افطار خورده ام

      یک اربعین... وقت صلاتم نشسته ام
      من دختر همان زن پهلو شکسته ام

      یک اربعین... دست به گهواره مانده ام
      لالاییت به طفل خیالیت خوانده ام

      یک اربعین... صورت زن ها کبود شد
      در سوگ تو... طفل سه ساله خمود شد

      یک اربعین... سینه خود چاک کرده ام
      اشک یتیم آل علی پاک کرده ام

      یک اربعین... غسل شهادت نموده ام
      دائم وضو به خون گلوی تو بوده ام

      یک اربعین... پیاده فقط راه رفته ام
      شهری به شهر... شام غریبان گرفته ام  

      یک اربعین... حق تو را نقض می کنند
      از هم طلای بی شرفی قرض می کنند

      یک اربعین... دامن خود سنگ کرده اند
      بر این قمار، دیده خود تنگ کرده اند

      یک اربعین... سر تو به زانوی مست هاست
      سگ باز شهر... حاکم میمون پرست هاست

      یک اربعین... دیده به گودال بوده است
      سنگ عدوت شیشه عمر مرا شکست

      یک اربعین... بی می و بی آب و باده ایم
      "ما بیغمان مست دل از دست داده ایم"

      یک اربعین... بوسه سرخ لبم شدی
      تو نخل روزها و چراغ شبم شدی

      یک اربعین... رفتی و من در پی ات شدم
      قرآن نیزه! مثل نوای نی ات شدم

      یک اربعین... عترت تو بی حجاب شد
      از این عذاب سینه زهرا کباب شد

      یک اربعین... دخت تو بی تاب شد حسین
      بی یار و بی برادر و ارباب شد حسین

      یک اربعین... کودک بی آب دیده ایم
      بزم شراب سرخ و می ناب دیده ایم

      یک اربعین... دختر تو «زجر» را چشید
      وز روی مقنعه به سرش دست ها کشید

      یک اربعین... دخت تو دست از زمانه شست
      کردیم کنج کوخک خود قبرکی درست

      یک اربعین... نیامده عباس پس کجاست؟!
      گشته شهید؟! وین همه امید پس چراست؟!

      یک اربعین... بغض گلو را نهفته ایم
      جز یک دروغ... دخترکان را نگفته ایم

      گفتیم... رفته اید... ولی زود می رسید
      اسپند قافله شده پر دود... می رسید


****************************************************     

     محسن مهدوی

      در این سفر ببین كه به پای اراده ام
      بال و پری كه داشتم از دست داده ام

      از بوی دود چادر آتش گرفته ام
      بسیار روشن است كه پروانه زاده ام

      من را به جا نیاوری اکنون بدون شک
      از غصه فراق تو از پا فتاده ام

      ای سر بلند، زینت دوش رسول عشق
      اینك تو زیر خاكی و من ایستاده ام

      افتاده ام به یاد تن پاره پاره ات
      حالا که سر به روی مزارت نهاده ام

      با این قد خمیده، برادر هنوز هم
      من دختر رشیده این خانواده ام


****************************************************
     

    حسین ایمانی

      زینب رسیده از سفر برخیز ارباب
      با کاروانی خون جگر، برخیز ارباب

      برگشته ام از شام و کوفه، قد خمیده
      آورده ام صدها خبر، برخیز ارباب

      شد مقتدای کوفی و شامی سقیفه
      می سوخت خیمه مثل در، برخیز ارباب

      ای کاش تو هم در رکوع بخشیده بودی
      انگشترت شد درد سر، برخیز ارباب

      شد روزگارم تیره، وقتی کنج ویران
      مهمان ما شد تشت زر، برخیز ارباب

      یک جمله از غم های زینب، بشنو کافیست
      با شمر بودم همسفر، برخیز ارباب

      از دختر دردانه ات چیزی نپرسی!!
      جا مانده در وادی شر، برخیز ارباب

      در آرزوی دیدن موعود دارم
      چشمی به راه منتظر، برخیز ارباب


****************************************************
     

     محمد رضا طالبی


      امیر قافله غم ز شام می آید
      سوار محمل و با احترام می آید

      سیاه پوش و عزادار و بی قرار و غریب
      به خاك بوسی قبر امام می آید

      همای عاطفه و مهر در سرای بلا
      شكسته بال و پر از كوی شام می آید

      پرستویی كه ز پرواز خسته گردیده
      به شكوه از سفر سنگ و بام می آید

      یقین كه آتیه سازی شبیه زینب نیست
      كه او برای ثبات قیام می آید

      قسم به چادر خاكی دختران حرم
      كه بوی دود هنوز از خیام می آید

      ز عطر پیروهن كهنه می توان فهمید
      كه بوی یك سفری ناتمام می آید

      كنار قبر پر از فیض اكبر و عباس
      امان كه زینب والا مقام می آید

      رباب با قدحی شیر می رسد از راه
      سكینه با سبدی از طعام می آید

      و نجمه با گل و قند و نبات و آیینه
      كنار قبر پسر با سلام می آید

      گرفته مشك پر آبی به دست دختركی
      كنار قبر شه تشنه كام می آید

      تمام شد همه لحظه های طوفانی
      زمان خواندن حسن ختام می آید

      مبین به چهرهٔ ما ردّ غصه ها مانده
      ببین كه آمده ایم و رقیه جا مانده

    

****************************************************


      یک اربعین برای تو حیران شدم حسین
      مانند گیسوی تو پریشان شدم حسین

      با چند قطره اشک دل من سبک نشد
      ابری شدم به پای تو باران شدم حسین

      زلفی اگر که ماند برای تو پیر شد
      در اول بهار زمستان شدم حسین

      کوفه به کوفه کوچه به کوچه گذر گذر
      قاری شدی مفسر قرآن شدم حسین

      دیدی چگونه آخر عمری دلم شکست
      دیدی چگونه پاره گریبان شدم حسین

      تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
      دارم سر مزار خودم گریه می کنم

      ای سایه بلند سرم ای برادرم!
      آیینه ی ترک ترک در برابرم

      بالم شکسته است و پرم پر نمی زند
      اما هنوز مثل همیشه کبوترم

      من قول داده ام که بگیرم سر تو را
      از دست نیزه ها و برایت بیاورم

      حالا سری برای تو آورده ام ولی
      خاکستری و خاکی و ای خاک بر سرم!

      بگذار اول سخن و شکوه ام تو را
      ای ماه زینب از نگرانی درآورم

      هر چند کوچه کوچه تماشا شدم ولی
      راحت بخواب دست نخورده است معجرم

      تو رفتی و کنار خودم گریه می کنم
      دارم سر مزار خودم گریه می کنم

      هم پیرهن که ماند برایم بدن نداشت
      هم که تن تو روی زمین پیرهن نداشت

      ای بی کفن برادرم ای بوریا نشین!
      این چادرم لیاقت خلعت شدن نداشت؟

      آن گونه ای که من وسط خیمه سوختم
      پروانه هم دل و جگر سوختن نداشت

      گل های باغت از همه رنگی گرفته اند
      یعنی کسی نبود که دست بزن نداشت

      مردی نبود اگر یل ام البنین که بود
      هرگز کسی نگاه جسارت به من نداشت

اربعین

برچسب‌ها: اربعين

[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين


      محمد جواد غفورزاده (شفق)
    
      سحر چون پیک غم از در درآید
      شرار از سینه، آه از دل برآید

      مرا از دیدگان، یک کاروان اشک
      به شوق پای‏بوس رهبر آید

      جدا زین کاروانِ اشک و حسرت
      صدای کاروانی دیگر آید

      گمانم کاروان اهل‏بیت است
      که سوی قبله دل با سر آید

      گلاب از دیده افشان همچو جابر
      که عطر عترت پیغمبر آید

      به رسم دیده بوسی با عزیزان
      به حسرت از مدینه مادر آید

      پس از یک اربعین هجران و دوری
      به دیدار برادر، خواهر آید

      همان خواهر، که کس نشناسد او را
      به باغ لاله‏های پرپر آید

      همان خواهر، که با سحر بیانش
      به هر جا آفریده محشر آید

      همان خواهر، که غوغا کرده در شام
      همان آئینه پیغمبر آید

      همان ویرانگر بنیان تزویر
      همان رسواگر زور و زر آید

      همان خواهر، ولی گیسوپریشان
      سیه‏جامه، بنفشه پیکر آید

      نوای وای وای از قلب زهرا
      صدای های‏های حیدر آید

      ازین دیدار طاقت سوز، ما را
      همه خون دل از چشم تر آید

      میان جبهه با یاد شهیدان
      نوائی خوش ز یک همسنگر آید

      سرودش، حسب‏حال آن کبوتر
      که خونین بال و بشکسته پر آید

      سرودش را بیا با هم بخوانیم
      به امیدی که شام غم سرآید:

      شمیم جانفزای کوی بابم (1)
      مرا اندر مشام جان برآید

      گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
      که بوی مشک ناب و عنبر آید

      به گوشم عمه! از گهواره گور
      درین صحرا، صدای اصغر آید

      مهار ناقه را یک دم نگه‏دار!
      به استقبال لیلا، اکبر آید!
    

      (1) چهار بیت آخرین این اثر، از مرحوم جودی خراسانی است.


****************************************************


      مهدی محمدی


      اربعین آمد، دلم را غم گرفت
      بهر زینب عالمی ماتم گرفت

      سوز اهل آسمان آید بگوش
      ناله صاحب زمان آید بگوش

      جان اهل بیت عصمت بر لب است
      كاروان سالار آنها زینب است

      جمله مستان سوی ساقی آمدند
      مستِ مست از جام باقی آمدند

      سینه هـــــا آماج رگــــبار بلا
      جـای زخـــم ریسـمان بر دستها

      هوش از ســر رفته و دل باخته
      جسم خود را بر زمین انداخته

      هـر یكی در جستجوی تربتی
      بر لب هر یك كلامی صحبتی

      قلبها پـــر شِكوه از بیداد بود
      آشنای قبرها سجاد بود

      رهبــــر زینب امام راستین
      حجت حق بود زین العابدین

      با كلامش عمه را مغموم كرد
      تا كه قبر یار را معلوم كرد

      آمده همراه دخت بوتراب
      بر سر آن قبر كلثوم و رباب

      زخمهای این سفر سر باز كرد
      هر كسی درد دلی آغاز كرد  

      زینب از مژگان خود یاقوت سفت
      داستان این سفر را باز گفت

      گفت ای سالار زینب السلام
      ماه شام تار زینب السلام

      بر تـــو پیغام سفــر آورده ام
      از فتوحاتم خبــر آورده ام

      كرد با من این مسیرِ عشق طی
      راس تو منزل به منزل روی نی

      معجرم نیلی شد و مویم سپید
      از غم دوری تو قدم خمید

      گر كه دست رحمت و صبرت نبود
      زینبت در راه كوفه مرده بود

      ظلم دشمن تا كه بی اندازه شد
      ماجراهای سقیفه تازه شد

      ریسمان بر گردن سجاد بود
      غربت بابا مرا در یاد بود

      دیدی از نی دست خواهر بسته بود
      گویی دستان حیدر بسته بود

      یاسها را جــوهـــر نیلی زدند
      بر رخ آن اختران سیلی زدند

      از شماتت كردن دشمن مپرس
      از سه ساله دخترت از من مپرس

      سرِتو یك نیمه شب مهمان او
      با وصالت بر لب آمد جان او

      مرد در ویرانه و من زنده ام
      بی رقیه آمدم شرمنده ام

      بارها از دوری ات جان باختم
      بین مقتل من تو را نشناختم

      گر تو ای لب تشنه بر داری سرت
      حال نشناسی دگر این خواهرت

 


****************************************************


      مهدی محمدی


      سفر کردم به دنبال سر تو
      سپر بودم برای دختر تو
      چهل منزل کتک خوردم برادر
      به جرم این که بودم خواهر تو

      ****
      حسینم وا حسین گفت و شنودم
      زیارت نامه ام جسم کبودم
      چه در زندان چه در ویرانۀ شام
      دعا می خواندم و یاد تو بودم

      ****
      برای هر بلا آماده بودم
      چو کوهی روی پا استاده بودم
      اگر قرآن نمی خواندی برایم
      کنار نیزه ات جان داده بودم


****************************************************


      شکسته بال ترینم، کبود می آیم
      من از محله  قوم یهود می آیم

      از آن دیار که من را به هم نشان دادند
      به دست های یتیمت دو تکه نان دادند

      از آن دیار که بوی طعام می پیچید
      از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید

      کسی که سنگ به اطفالِ بی پدر می زد
      به پیش چشم علمدار بیشتر می زد

      از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
      به دختران اسیر آمده نظر دارد

      از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
      تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند

      به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
      به او به جای عروسک سَر پدر دادند

      به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
      من از جسارت بزم شراب آمده ام

      از آن دیار که آتش به استخوان می زد
      به روی زخم لبان تو خیزران می زد

 

    
****************************************************


      وحید قاسمی
     
      بالم شكسته، از پرم چیزی نگویم
      از كوچ پر درد سرم چیزی نگویم

      طوفان سختی باغ مان را زیر و رو كرد
      از لاله های پرپرم چیزی نگویم

      حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر
      از آن چه آمد بر سرم، چیزی نگویم

      وقت وداعِ آخرت، عالم به هم ریخت
      از شیون اهل حرم چیزی نگویم

      آتش گرفتن گر چه رسم و سنت ماست
      از دامن شعله ورم چیزی نگویم

      بگذار سر بسته بماند روضه هایم
      از ماجرای معجرم چیزی نگویم

      كم سو تر از چشمان من، چشمان زهراست
      از گریه های مادرم چیزی نگویم

      آن صحنه های سهمگین یادم نرفته
      افتادنت از روی زین یادم نرفته

      از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم
      از آن غروب پر بلا چیزی نگویم

      در عصر عاشورا النگوهام گم شد
      از غارت خلخال ها چیزی نگویم

      گفتم به تو انگشترت را در بیاور!
      از ساربان بی حیاء چیزی نگویم

      در كوچه های كوفه ناموست زمین خورد
      اصلاً شبیه مجتبی؛ چیزی نگویم

      شهر علی نشناخت بانوی خودش را
      از جامه های نخ نما چیزی نگویم

      شاگردهایم سنگ بارانم نمودند
      از چهره های آشنا چیزی نگویم

      بی آبروها! چادرم را پس ندادند
      از این به بعد روضه را... چیزی نگویم

      ای خیزران خورده ، لبم بی حس تر از توست
      از خاك برخیز و بگو كه این سر از توست؟
 
      از خاطراتم همسفر چیزی نگویم
      حتی كمی هم مختصر چیزی نگویم

      منزل به منزل، محملم در تیر رس بود
      از سنگ های خیره سر چیزی نگویم

      حتماً خبر داری مرا بازار بردند
      آن هم منی كه…!؟ بیشتر چیزی نگویم

      از درد پهلو لحظه ای خوابم نمی برد
      از گریه هایم تا سحر چیزی نگویم

      من در مدینه طشت دیدم، سر ندیدم!
      از كاخ شام و طشت زر چیزی نگویم

      طفلی سكینه داشت جان می داد از ترس
      دق می كنم این بار اگر چیزی نگویم

      شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر
      بی تو چگونه خانه برگردم برادر
 


****************************************************

     

      محمد جواد خراشادی زاده


      باران ذکر مرثیه از سر شروع شد
      ذکر عزیز حضرت مادر شروع شد

      یک چله از وقوع غمِ آسمان گذشت
      باز التهاب قلب پیمبر شروع شد

      وقتی رسید نوبت صبر و قرار دل
      آن جا دوباره روضه خواهر شروع شد

      واعظ توان خواندن مقتل نداشت و
      مداحی از کناره منبر شروع شد

      وقتی که دید قد کمان رقیه را
      بی اختیار روضه مادر شروع شد

      در کوچه های سینه زنی ذکر یا حسین
      وقتی حدیث واقعه در شروع شد

      می خواند روضه خوان، غم بانوی عالمین
      ناگه صدای لاله پرپر شروع شد...

      «باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
      این ناله از مفتح خیبر شروع شد

      در آن میان صدای غریب عروسکی
      می گفت: آه... روضه دختر شروع شد

      آمد صدای گریه نوزاد شیرخوار
      گویا عزای حنجر اصغر شروع شد

      به به ببین چه قدِ بلند و کشیده ای
      آری نوای نوحه اکبر شروع شد
      ...
      ای وای من قلم به خدا مانده از نفس
      باران ذکر مرثیه از سر شروع شد


****************************************************


      محمد فردوسی


      مرغ دل های ما هوایی شد
      گوییا باز کربلایی شد

      صحبت از کربلا میان آمد
      بی جهت نیست اشکمان آمد

      عدّه ای روی لب دعا دارند
      عزم رفتن به کربلا دارند

      چه زمانی! زمان اوج عزا
      اربعینِ حسین، خون خدا

      خوش به حال مقامت ای زائر
      چه بگوید به وصفت این شاعر

      تو مقامت فراتر از عرش است
      ظاهراً پای تو بر این فرش است

      تو همانی که برگزیده شدی
      تو به دست حسین، خریده شدی

      عاقبت کربلا نصیبت شد
      روضةُ الانبیا نصیبت شد

      گرچه توفیق یار ما نشده ...
      گره از کار بسته وا نشده ...

      بنما بی قرار شش گوشه
      یادی از ما کنار شش گوشه

      این که ذکر دمادمت بوده
      مزد اشک محرّمت بوده

      خوش به حالت حسین مزدت داد
      می روی دست حق پناهت باد

      علقمه، کاظمین و کرب و بلا
      یا نجف، کوفه یا که سامرّا

      هر کجا می روی به شور و نوا
      دارد این شاعر التماس دعا


****************************************************


      غلامرضا سازگار

      باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام
      بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام
      روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام
      پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام
      آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
      شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین

      ×××

      خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
      یاس بـاغ وحیِ من نیلوفر صحرا شدی
      با کبودی رخت مهرِ جهان ‌آرا شدی
      هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
      بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا
      دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا

       ×××

      من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
      با سرت تا شام ویران هم‌سفر بودم حسین
      بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
      دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین
      بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
      گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم

       ×××

      زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
      فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
      لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
      خوانده‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
      تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم
      بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم  
      در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
      هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
      کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
      کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
      من كه صبرم غمت برجان خریدم یا حسین
      در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین

       ×××

      خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
      بـا سـر ببْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم
      شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
      چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
      دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
      زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم

       ×××

      یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام
      ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشکِ جاری‌ام
      مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام
      کاش می‌مردم من آن شب زین امانت داری‌ام
      دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد
      حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد

      ×××

      جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم
      نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم
      بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم
      گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم
      یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
      از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین

      ×××

      «یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
      تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
      من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
      کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم
      قصۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
      راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد

       ×××

      جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
      گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
      بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
      ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
      تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
      شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند  



****************************************************
     

      سجاد صفری


      چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی
      چهل شب است چهل شب فضای دل تنگی

      چهل شب است غم تو به گونه ای دیگر...
      به دل نشسته و خواند نوای دل تنگی

      شب چهلمت آقا چقدر غمگین است
      همین غم است برایم بهای دل تنگی

      حسین ماه محرم تمام شد، غم تو ...
      ...هنوز مانده میان سرای دل تنگی

      میان روضه بی تابی چهل روزه
      چقدر اشک خدایا خدای دل تنگی

      چه کربلا چه مدینه چه کل هست جهان
      برای ماتم تو شد گدای دل تنگی

      اگر حسین نباشد مرا چه غم باشد
      حسین روضه سرخی برای دل تنگی

      گذشت فصل محرم گذشت عمر غمت
      و آه مانده دل ما به پای دل تنگی
     



****************************************************


      مسعود اصلانی


      اربعینی ز تو جدا مانده
       کاروانی که بی صدا مانده

      کاروان شکسته برگشته
       کشته زیر دست و پا مانده

      عوض تکه های پیروهنت
       تکه هایی ز بوریا مانده

      به رخ تک تک عزیزانت
      جای سیلیِ بی هوا مانده

      نه کمر مانده از بدن هاشان
       نه رمق بهر دست ها مانده

      از تو شرمنده ام برادر من
      در خرابه رقیه جا مانده

      روضه خواندم برای صبر خودم
       من نشستم کنار قبر خودم


     
****************************************************


      غلامرضا سازگار

      ای شهیدان شمع روشن، عود در مجمر کنید
       عمـه سـادات از شام آمده، باور کنید

       بـا گلاب اشک خود آیید بهر پیشباز
       شستشو از چهره او گرد و خاکستر کنید

       کـوثر زهـرا ز صحـرای اسـارت آمده
       جای گل با هم نثارش سوره کوثر کنید

       تا گل سرخِ «مبارک باد» بر لیلا برید
       خلعت نو بر تن پاک علی‌اکبر کنید

       سینه‌ای پر شیر از خون دل آورده رباب
       گریه بر لبخندِ خونین علی‌اصغر کنید

       لالـه‌های پـرپـر ام‌البنین، زهرا رسید
       در پیِ عبـاس، استقبال از مادر کنید

       ام‌کلثوم از سفـر آورده رو در علقمه
       لحظه‌ای دلجویی از آن مهربان خواهر کنید

       همره زینب به سوی قتلگاه آرید رو
       گریه بر آن خواهر و آن پیکرِ بی‌سر کنید

       تا سکینه چشم نگشاید به سوی قتلگاه
       خویش را سدّ ره آن نازنین دختر کنید

       طایـران خستـه اینجـا نیست دیگر کعب نی
       ناله و فریاد بر خاک شهیدان سر کنید

       این شما، این کربلا، این علقمه، این قتلگاه
       سرزمین نینـوا را صحنـۀ محشر کنید

       با وضوی اشک رو آرید سوی قتلگاه
       سجده بر زخمِ تنِ آن غرقه خون پیکر کنید

       ای ملایک تا قیامت رود رود و بحر بحر
       اشـک «میثم» را نثـار آل پیغمبر کنید


****************************************************
     

       محمدجواد غفورزاده (شفق)

      ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود
      نگذشت لحظه ایی که دل ما غمین نبود

      هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید
      ما را غمی نبود که اندر کمین نبود

      راهی اگر نداشت به آزادی و امید
      رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود

      ای آفتاب محمل زینب کسی چو من
      از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود

      تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
      در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود

      گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت
      در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود

      در حیرتم که بی تو چرا زنده ام حسین
      عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود

      ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت
      یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود



****************************************************


      یوسف رحیمی


      کاروان می رسد از راه‌، ولی آه
      چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
      دل سنگ شده آب، از این ناله جانکاه
      زنی مویه کنان، موی کنان
      خسته، پریشان، پریشان و پریشان
      شکسته، نشسته‌، سر تربت سالار شهیدان
      شده مرثیه خوان غم جانان
      همان حضرت عطشان
      همان کعبۀ ایمان
      همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
      همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا
      کاروان می رسد از راه، ولی آه
      نه صبری نه شکیبی
      نه مرهم نه طبیبی
      عجب حال غریبی
      ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
      ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
      ز داغ غم این دشت بلا پوش
      به دل هاست لهیبی
      به هر سوی که رفتند
      نه قبری نه نشانی
      فقط می وزد از تربت محبوب
      همان نفحه سیبی
      که کشانده ست دل اهل حرم را

      ×××  

      کاروان می رسد از راه
      و هر کس به کناری
      پر از شیون و زاری
      کنار غم یاری
      سر قبر و مزاری
      یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
      به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
      یکی با دل مجروح
      و با کوهی از اندوه
      به دنبال مه علقمه رفته
      یکی کرب و بلا پیش نگاهش
      سراب است و سراب است
      دلش در تب و تاب است
      و این خاک پر از خاطره هایی ست
      که یک یک همگی عین عذاب است
      و این بانوی دل سوخته خسته رباب است
      که با دیده خونبار و عزا پوش
      خدایا به گمانش که گرفته ست
      گلش را در آغوش
      و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
      «گلم تاب ندارد
      حرم آب ندارد
      علی خواب ندارد»
      یکی بی پر و بی بال
      دل افسرده و بی حال
      که انگار گذشته ست چهل روز
      بر او مثل چهل سال
      و بوده ست پناه همه اطفال
      پس از این همه غربت
      رسیده ست به گودال
      همان جا که عزیزش
      همان جا که امیدش
      همان جا که جوانان رشیدش
      همان جا که شهیدش
      در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
      در آن غربت دلگیر
      شده مصحف پرپر
      و رفته ست سرش بر سر نیزه
      و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
      رها مانده خدایا
      چهل روز شکستن
      چهل روز بریدن
      چهل روز پی ناقه دویدن
      چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
      چه بگویم؟
   

موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اربعين

[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين

 

    عباس خوش عمل کاشانی

      به لب از آتش دل گفتگوی کربلا دارم
      دلی آتشفشان در جستجوی کربلا دارم

      نماز عشق را رکعت به رکعت بسته ام قامت
      به جای قبله ی جان رو به سوی کربلا دارم

      غبار آسا به شوق کاروان شور و شیدایی
      روم منزل به منزل آرزوی کربلا دارم

      لهوفم در کف و چشمم پر آب و سینه در آتش
      به هر ماتم سرایی گفتگوی کربلا دارم

      به پاس اربعین در اربعین پیمانه پیمایی
      امید جرعه نوشی از سبوی کربلا دارم


    
************************************************


     محمد فردوسی
     حضرت زینب(س)

      یک اربعین بر روی نی دیدم سرت را
      دیدم که زخمی کرده نیزه حنجرت را

      یک قافله با سوز و اشک و آه آمد
      برخیز و بنگر حال و روز لشکرت را

      با ظرفی از آب آمده تا که ربابه
      سیراب گرداند علی اصغرت را

      برخیز ای نور دو چشمم ای برادر
      تا که کمی آرام سازی همسرت را

      بگذار تا شرح سفر با تو بگویم
      بشنو کمی از غصّه های یاورت را

      از کوفه و شام بلا ای داد بیداد
      رنج اسارت پیر کرده دلبرت را

      وقتی گذر دادند ما را بین مردم
      دیدم سر نی گریۀ آب آورت را

      دیدم ز بام خانه طفلی خیره سر با
      سنگی نشانه رفته چشمان ترت را

      رقّاصه های شهر را آورده بودند
      تا در بیارند اشک چشم خواهرت را

      تهمت زدند و خارجی خواندند ما را
      آتش زدند آن جا دل غم پرورت را

      آن جا نمی دانی چه زجری می کشیدم
      وقتی که نان می داد شامی دخترت را

      با هر صدای خیزرانی که می آمد
      من می شنیدم ناله های مادرت را

      چشم علمدار حرم را دور دیدند
      ور نه به عنوان کنیزی گوهرت را ... !

      جا مانده گنج سینه ات کنج خرابه
      با خود نیاوردم گل نیلوفرت را

      این ها همه یک گوشه ای از ماجرا بود
      تازه نگفتم روضه انگشترت را ... !!!

************************************************

 

محمد جواد غفورزاده (شفق)
    حضرت زینب(س)


      از سفر، داغدیده آمده‏ام
      دل ز هستی بریده، آمده‏ام

      زینبم من، که از دیار عراق
      رنج و حسرت کشیده، آمده‏ام
 
      اینک از شام با لباس سیاه
      چون شب بی‏سپیده آمده‏ام

      شادی دهر را ز کف داده
      غم عالم خریده، آمده‏ام

      گر چه با قامتی رسا، رفتم
      لیک به قدی خمیده آمده‏ام

      پیکر پاک سرو قدان را
      به ‏روی خاک دیده آمده‏ام

      دسته‏ گل های نازنینم را
      دست بیداد چیده، آمده‏ام

      دیده‏ام یک چمن گل پرپر
      خار در دل خلیده، آمده‏ام

      پای هر گل، گلاب دیده من
      با تأثر چکیده، آمده‏ام

      سر بلندم که با اسارت خویش
      افتخار آفریده، آمده‏ام

      تار و پود ستم به تیغ سخن
      با شهامت دریده آمده‏ام

      پی محو ستم، اگر رفتم
      با همان عزم و ایده آمده‏ام

      از کنار مجاهدان شهید
      وز جهاد عقیده آمده‏ام

      بارها از سر حسین عزیز
      صوت قرآن شنیده، آمده‏ام

      گر رود خون ز دیده‏ام، نه عجب
      من که بی‏نور دیده آمده‏ام

      هدفم اعتلای قرآن بود
      به مرادم رسیده، آمده‏ام

      شاهد صبح و شام من (شفق)ست
      کز سفر، داغدیده آمده‏ام

     ************************************************


      سید هاشم وفایی
      حضرت  زینب(س)


      خیز از جا لحظه ای چشم پر آبم را ببین
      سیل اشکم را نگر حال خرابم را ببین

      ای که از فرط عطش دیدی فلک را نیلگون
      حال چشمی واکن و چشم پر آبم را ببین

      من نمی گویم نظر کن بر تن نیلیِ من
      این قد خم گشته و قلب کبابم را ببین

      بر نثار تربت تو ای گل پرپر شده
      کن نظر بر چشم من جام گلابم را ببین

      گرچه در هجران روی تو صبوری کرده ام
      بهر وصل تو دلِ بی صبر و تابم را ببین

      من که دیدم زخم های بی شماری بر تنت
      تو ز جا برخیز و رنج بی حسابم را ببین

      چون زدم سر را به محمل یاد داری گفتمت
      از سر نیزه سر از خون خضابم را ببین

      غیر یک آیه که در شام بلا جا مانده است
      آیه های سوره ام الکتابم را ببین

      شام را من پایگاه انقلابت کرده ام
      در کنارت شاهدان انقلابم را ببین

      از فراقت نبض جانم زود می افتد ز کار
      شوق وصل و التهاب و اضطرابم را ببین

      ای «وفائی» گریه کردی در غم من صبر کن
      در قیامت جلوه یوم الحسابم را ببین

     ************************************************

      عبدالحسین مخلص آبادی
      زبان حال رباب(س) با امام حسین(ع)
      
      چشم بگشا و ببین همسفر بی سر من
      باز هم آمده بالای سرت همسفرت
      خواهرت معجر خود را به سرت بست ولی
      نگرانم که چرا خوب نشد زخم سرت
      
      آنقدر سوخته این صورت افسرده ی من
      که کسی کرده کنیز تو خطابم آقا
      حق نداری که تو این بار مرا نشناسی
      مادر طفل صغیر تو ربابم آقا
      
      مثل پروانه ببین دور و برم می  چرخند
      همه زن های حرم از سر دلداری من
      قطره ای آب حرام دو لب خشک رباب
      آسمان محو تماشای وفاداری من
      
      کم نخوردم لگد اما به خدا خم نشدم
      زیر آماج بلا  از تو حمایت کردم
      پهلویی باز سپر شد که سرت را نبرند
      هم چو زهرا تن خود خرج ولایت کردم
         
      نهضتت با سر تو خوب هدایت می شد
      هیبت خواهر تو هیبت پیغمبر بود
      دشمنت درد مرا لحظه ای احساس نکرد
      گرچه بر روی دلم داغ علی اصغر بود
      
      من قیامت جلوی حرمله را می گیرم
      که کسی مثل تو این جا دلی از سنگ نداشت
      بشکند تیر و کمانت که کمانم کرده
      طفلک کوچک من با تو سر جنگ نداشت
      
      لحظاتی که نفس از بغلم پر می زد
      بغلش کردم و دیدم بدنم می سوزد
      بعد از آن بوسه ی آخر ز لب عطشانش
      هر شب از زیر گلو تا دهنم می سوزد
      
      قول دادی که حواست به گلویش باشد
      پاره ی جان تو خوابیده روی پاره تنت
      باورم نیست پس از نبش مزارت دیدم
      بند قنداقه ی او بسته شده بر کفنت
      
      حق تو نیست که دور از وطنت خاک کنند
      آخر ای کشته ی بی سر کس و کاری داری
      می کشم چادر خود را روی خاکت آقا
      من بمیرم که چنین سنگ مزاری داری
      
      بی تو از شهر و دیارم به خدا بیزارم
      من به شهرم بروم بعد تو این جا باشی؟
      تا قیامت سر این خاک زمین گیر توام
      نه... روا نیست در این دشت تو تنها باشی
         

************************************************


      قاسم نعمتی

      ره وا کنید قافله سالار می رسد
      یک قافله اسیر عزادار می رسد

      برخیز یا حسین سری دست و پا نما
      دلبر برای دیدن دلدار می رسد

      حالا که پیر عشق شدم ناز می کنی
      باشد تو ناز کن که خریدار می رسد

      سِرّ الحسین سینه سینای زینب است
      آری حقیقت همه اسرار می رسد

      بالا بلند بودم و حالا خمیده ام
      پر غم ترین زمانه دیدار می رسد

      عباس کو که صبر عقیله سر آمده
      ناموس حق ز کوچه و بازار می رسد

      بر روی قبر پیرهنت پهن می کنم
      جانم به لب ز گریه بسیار می رسد

      تکرار صحنه ها شده در پیش دیده ام
      نیزه به دست لشگر اشرار می رسد

      گویا هنوز می شنوم زیر دست و پا
      فریاد العطش ز لب یار می رسد

      آن بار گر نشد بدنت را بغل کنم
      قبرت به روی سینه ام این بار می رسد

      هر جا که شد غرور مرا دشمنت شکست
      زینب غمین از آن همه آزار می رسد

      آه رباب و قبر به هم خورده علی
      لالایی اش از آن دل غم دار می رسد

   ************************************************


     امیرحسین محمودپور
      حضرت زینب(س)

      پاییز آمده به سراغ بهارها
      سر آمده است حوصله انتظارها

      باید کشید جور رسیدن به یار را
      باید رسید بر سر کوی نگارها

      بعد از نزول سوره مریم رسیده است
      شان نزول آمدن انفطارها

      مدیون زینبیم اگر با ولایتیم
      ثابت شده است در گذر روزگارها

      اصلا نیاز نیست که یادآوری کنم
      از فتنه های عده ایی از نابکارها

      ***

      خانم سلام! بعد چهل روز آمدی...
      تو آمدی که گریه کنی بر مزار ها

      یا ایهاالرسول! بگو از رسالتت
      خطبه بخوان ز رنج و غم روزگارها

      خانم اجازه هست که من روضه خوان شوم؟
      این جا نیاز نیست به این استعارها...

      وای از مسیر کوفه و وای از مسیر شام
      وای از نگاه بی ادب نیزه دارها

      عباس نشنود! کمی آرام تر بگو
      بستند راه زینب کبری سوارها

      ای وای از آن زمان که به بازار برده ها
      بودند فکر معامله و کسب و کارها

      نزدیک بود خادمه خانه ایی شوند
      دیگر شکسته شیشه عمر وقارها

    ************************************************


     مصطفی متولی
     حضرت زینب(س)

      از جان خود اگر چه گذشتم به راحتی
      دل كنده ام ولی ز تنت با چه زحمتی

      می خواستم به پات سرم را فدا كنم
      اما به خواهر تو ندادند مهلتی

      كی گفته قطعه قطعه شدن درد آور است؟
      مُردن به عشق تو كه ندارد مشقتی

      بهتر نبود جای تو من كشته می شدم؟
      بی تو چگونه صبر كنم.... با چه طاقتی؟

      از بس برای زخم لبت گریه كرده‌ایم
      چشمی ندیده‌ام كه ندیده جراحتی

      تو رفتی و غرور حریمت شكسته شد
      هنگام غارت حرم، آن هم چه غارتی

      آتش زدند خیمه ما را و بعد از آن
      دزدیده شد تمامی اشیاء قیمتی

      این بچه ها تمامی شان لطمه خورده‌اند
      با من ولی به شكوه نكردند صحبتی

      غصه نخور حقیر نشد خواهرت حسین
      از فتح شام آمده‌ام با چه هیبتی

      شرمنده‌ام رقيه تو در خرابه ماند
      لطفی كن و سراغ نگیر از امانتی

      عباس اگر نبود اسارت چه سخت بود
      ممنونم از حمایت آن چشم غیرتی

    ************************************************


      غلامرضا سازگار


      مظهر صبر خدای حیّ داور زینبم!
      یادگار حیدر و زهرای اطهر زینبم!
      فتح کردی شام را سنگر به سنگر زینبم!
      آمدی همچون علی از فتح خیبر زینبم!
      گر چه آهی نیست از آه تو ظالم سوزتر
      بازگشتی از همه سردارها پیروزتر
      
      باغبان از بهر گل‌هایت گلاب آورده‌ام
      بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آورده‌ام
      روی نیلی گیسوی از خون خضاب آورده‌ام
      پرچم پیروزی از شـام خـراب آورده‌ام
      آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
      شام ویران را حسین‌آباد کردم یا حسین
      
      خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
      یاس بـاغ وحی من نیلوفر صحرا شدی
      با کبودی رخت مهرِ جهان‌آرا شدی
      هر چه می‌بینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
      بارها جان دادی اما زنده‌تر گشتی بیا
      دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
      من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
      با سرت تا شام ویران هم‌سفر بودم حسین
      بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
      دختران بـی‌پناهت را سپـر بودم حسین
      بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
      گشت سر تا پا تنم نیلی‌تر از پیراهنم
      
      زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
      فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
      لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
      خوانده‌ام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
      تو نگه کردی و دشمن چوب می‌زد بر لبم
      بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
      
      در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
      هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
      کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
      کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
      من كه صبرم با غمت برجان خریدم یا حسین
      در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین
      
      خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
      بـا سـر ببْریـده‌ام شمـع شبستـانت شـدم
      شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
      چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
      دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
      زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
      
      یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاری‌ام
      ورنه می‌شد سیل خون در دیده اشک جاری‌ام
      مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاری‌ام
      کاش می‌مردم من آن شب زین امانت داری‌ام
      دختر مظلومه‌ات با دست زینب دفن شد
      حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
      
      جان خواهر من سر نی سایه‌بانت می‌شدم
      نیمـه‌های شب چـراغ کـاروانت می‌شدم
      بـا اشـارت‌های چشمم، ساربانت می‌شدم
      گه جلو، گه پشت سر، گه هم‌عنانت می‌شدم
      یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین؟
      از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین...
       
      -«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
      تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
      من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
      کاش پیش سنگ آن ظالم سپر می‌شد سرم
      قصّۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
      راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
      
      جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
      گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
      بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
      ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
      تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
      شعلۀ فریاد تو از نظم «میثم» سر زند

 

   ************************************************


      مطهره عباسیان
      حضرت زینب(س)

      از كوفه تا شمشیر عزراییل هایش
      از كربلا تا شام با تفصیل هایش...

      بعد از چهل روز از مسیر تلخ دیروز
      امروز آمد دیدن فامیل هایش

      خود را به روی قبرهای خاكی انداخت
      بانوی مكه با همان تجلیل هایش

      حال عجیبی داشت وقتی باز می گشت
      بغض غریبی داشت در ترتیل هایش

      با او چهل روز و چهل شب همسفر بود
      كابوس هایی تلخ با تأویل هایش

      آخر پذیرفت آن چه را باور نمی كرد
      دل كند این جا زینب از هابیل هایش...

      زن مانده بود و یك بیابان بی پناهی
      زن مانده بود و داغ اسماعیل هایش

      
    ************************************************

     
      حضرت زینب(س)
     
      آمده سر شکسته محنت
      آمده اشک ریز بت شکنت

      السلام ای مرملٌ بدماء
      چه خبر از هزار زخم تنت

      از دو تا لاله های من چه خبر
      چه خبر از سپاه بی کفنت

      حال شش ماهه حرم خوب است ؟
      چه خبر از دو حیدر حسنت ؟

      خیز و بنگر به حال و اوضاع
      اولین کاروان سینه زنت

      علم ما شکسته گهواره
      پرچم ماست کهنه پیرهنت

      جمع ما روضه خوان نمی خواهد
      نوحه ماست نام دل شکنت

      تن هشتاد و چند عزادارت
      وضع بهتر ندارد از بدنت

      خیز و بنگ به مو سفیدانت
      بر سپاه کبود و گریانت

      یاس بودم که پرپرت شده ام
      قد کمانی حنجرت شده ام

      قتلگاهت عجب حرایی شد
      وحی آمد پیمبرت شده ام

      اقراء اقراء رسید و حس کردم
      آخرین تیر لشکرت شده ام

      پیکر و موی من سیاه و سفید
      چه قدر شکل مادرت شده ام

      یار بی سر، سرت سلامت باد
      من عزادار دخترت شده ام

      چشم هایم نشد شبی بسته
      بس که دلواپس سرت شده ام

      بانی اشک خون صبح و شب
      طالب خون حنجرت شده ام

      در میان محله های یهود
      حیدر جنگ خیبرت شده ام

      آب رفتم کمان شدم اما
      پس گرفتم سرت ز خولی ها

      آسمان سر به زیر شد ای وای
      خواهر تو اسیر شد ای وای

      قسمت پاره های پیکر تو
      تکه های حصیر شد ای وای

      نگران رباب هستم من
      در چهل شب چه پیر شد ای وای

      رفت عباس و هر کس و ناکس
      سر طفل تو شیر شد ای وای

      شکم خالی سه ساله تو
      لگدی خورد و سیر شد ای وای

      حوریت در خرابه ملعبه ی
      عقده ها از غدیر شد ای وای

      سهم طفلان وحی خیرات و
      لقمه های پنیر شد ای وای

      اشک هامان بساط تفریح
      مردمانی حقیر شد ای وای

      رفتی و شعله گشت یاور من
      معجرم را ببین برادر من
     

    ************************************************

      مهدی نظری
     حضرت زینب(س)


      سر تو از سر نیزه به من توان می داد
      امید بر دل مجروح بی کسان می داد

      خودت که از سر نیزه به چشم خود دیدی
      کنیزکی به یتیم تو خرده نان می داد

      نماز جمعه کوفه شلوغ بود آن روز
      گمان کنم که علی اکبرت اذان می داد

      میان مجلس شان از کنیز تا گفتند:
      سکینه دخترت از ترس داشت جان می داد

      برای خوش گذرانی، یزید در مجلس
      مدال نیزه زنی را که بر سنان می داد...

      ...رقیه دختر دردانه داشت دق می کرد
      دوباره رأس اباالفضل را نشان می داد

      هزار مرتبه گفتم نخوان عزیز دلم!
      تو خواندی و صله ات را به خیزران می داد

      همین که چوب جفا بر لبان تو می خورد
      بدان که خواهر تو سخت امتحان می داد

      نبودن تو ز یک سو و ضربه زنجیر
      به جسم خواهر تو درد استخوان می داد

     ************************************************


      سید سعید پورهاشمی
      حضرت زینب (س)


      آمد ولی صد غصه در دل داشت زینب
      یک کربلا آلاله در گِل داشت زینب

      صد زخم کهنه بر جگر از داغ گل ها
      زخمی به سر از چوب محمل داشت زینب

      هجده ستاره همره این کاروان بود
      بر نیزه اما ماه کامل داشت زینب

      در هجمه  امواج سختی و بلاها
      مانند کوه از صبرِ ساحل داشت زینب

      دردانه ای از کاروان در شام جا ماند
      در گفتن این حرف مشکل داشت زینب

      « شد خاطرات روز عاشورا مجسم »
      یک کربلا غم در مقابل داشت زینب

      در راه دلبر هستی خود را فدا کرد
      آری فقط یک جان قابل داشت زینب

    



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اربعين
[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اربعين


    زبان حال حضرت سکینه(س)
      
      بی گل رویت پدر از زندگی دل برگرفتم
      دست شستم از دو عالم چون ترا در بر گرفتم

      یاد داری قتلگه نشناختم جسم شریفت
      خم شدم بابا نشانت را ز انگشتر گرفتم

      هر چه کردم جستجو انگشت و انگشتر ندیدم
      پس سراغ حضرتت از عمّه مضطر گرفتم

      در مقام قرب بودم مات جسم چاک چاکت
      تا برای شیعیان پیغام زان حنجر گرفتم

      سوختم آتش گرفتم چون شنیدم ناله تو
      ز اولین پیغام تو دستور تا آخر گرفتم

      داشتم می مردم از غم در کنار کشته تو
      لب بر آن حنجر نهادم زندگی از سر گرفتم

      بر تن آزردهٔ من بوسه می زد تازیانه
      من برای توشهٔ ره بوسه زان پیکر گرفتم

      بس که سیلی زد عدو در راه وصلت بر رخ من
      صورتم نیلی شده سنّت ز نیلوفر گرفتم

      خواهر کوچک ترم چون دید رأست در خرابه
      داد جان در پیش رویم من غمی دیگر گرفتم

      خوش به حال او که جان را کرد قربان سر تو
      من گران جانم که ماندم قبر تو در بر گرفتم

      این من و این جان ناقابل فدای خاک کویت
      تا نپنداری که جز تو مونس دیگر گرفتم

      مجلس نامحرمان دیدی مرا بازوی بسته
      آستین را پیش رویم همچنان معجر گرفتم

      خوب می خواندی تو قرآن ای فدای اشک چشمت
      تا میان طشت زر بودی تو، من آذر گرفتم

      ای پدر بعد از تو من دیگر نخواهم زندگی را
      مرگ را زین زندگانی ای پدر خوشتر گرفتم

     سید جواد مظلوم پور

     ************************************************

      حضرت زینب(س)
      
      به زخم های تنت چون اشاره می کردم
      به دامن از مژه جاری ستاره می کردم

      برای رفتنِ تا کوفه ، داشتم تردید
      به مصحف بدنت استخاره می کردم

      ز سیل گریه لرزان خویش در کوفه
      خراب پایه دارالاماره می کردم

      کبوتران حریم تو را به هر منزل
      به قصد منزل دیگر شماره می کردم

      شبی که یک تن از آنان میان ره گم شد
      به سینه پیرهن صبر، پاره می کردم

      به طشت زر به لبت چوب خیزران می زد
      یزید و  من به تحیر نظاره می کردم

      به سینه چنگ زنان خیره می شدم به رباب
      چو یاد تشنگی شیرخواره می کردم

      به قطره قطره اشکم ازین سفر (تائب)
      هماره آب، دل سنگ خاره می کردم

     حسین اخوان

     ************************************************


       حضرت زینب(س)
     
      برگشتم از رسالت انجام ‌داده‌ام
      زخمی‌ترین پیمبر غمگین جاده‌ام

      ناباورانه از سفرم، خیل خارها
      تبریک گفته‌اند به پای پیاده‌ام

      زیر چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام
      بر شانه کجاوه تو سر نهاده‌ام

      دل می‌زنم به آب و آتش برای تو
      از خیمه‌ها بپرس که پروانه ‌زاده‌ام

      چون ابر آب می‌شوم از آفتاب شام
      تا ذره‌ای خلل نرسد بر اراده‌ام

      یا نیست باورم که در این خاک خفته‌‌ای
      یا بر مزار باور خود ایستاده‌ام

    حجت الاسلام رضا جعفری

         ************************************************

    
      حضرت زینب(س)


      ای کربلا! ای کعبه ی عشق و امیدم
      بعد از جدایی ها به دیدارت رسیدم

      ای کربلا آغوش بگشا، زینب آمد
      من زینبم کز رنج دوری ها خمیدم

      هر روز دیدم کربلای تازه ای را‎
      ای کربلا! تا بر سر کویت رسیدم

      منزل به منزل، داغ بر داغم فزون شد
      ‎جان کَنده ام تا رَخت در این جا کشیدم

      از بهر انجام رسالت، زنده ماندم
      ‎گر زنده ام من، زنده ی هر دم شهیدم

      ای کاروان سالار زینب! دیده بگشا
      ‎تا گویمت با دیده ی گریان، چه دیدم

      با آن که با دستت، به قلبم صبر دادی
      چندان که در هر جا شهامت آفریدم

      اما دو جا دست غمم از پا در آورد
      بی خود ز خود گشتم، گریبان بر دریدم

      یک جا که دشمن بر لبانت چوب می زد‎
      یک جا سرت چون بر فراز نیزه دیدم

      بشنیده بودم صوت قرآنت بسی لیک
      نشنیده بودم من زِ نی، کآن هم شنیدم

      داغ دل من ، کمتر از زخم تنت نیست
      این را گواهی می دهد موی سپیدم

     سید رضا مؤید

         ************************************************


     حضرت زینب(س)


      ای شهیدی که به ایثار تو می نازم من
      آمدم تا عَلم عشق بر افرازم من

      آمدم با قد خم، سایه کنم بر قبرت
      گر به جسم تو نشد سایه بیاندازم من

      قبله راز بود کرب و بلای تو حسین
      امشبی معتکف قبلگه رازم من

      زینب و بر سر قبر تو نشستن هیهات!
      در شگفتم که چرا روح نمی بازم من

      کی گمان بود مرا بی تو بمانم نَفَسی
      حالیا مانده و می سوزم و می سازم من

      آن چه بر عهده من بود ادا کردم و باز
      از سفر آمده پیروز و سرافرازم من

      عمر من در غم و یاد تو گذشت و پس از این
      به تو سوگند که جز بر تو نپردازم من

     غلامرضا سازگار

    
     ************************************************

     سید هاشم وفایی
      حضرت زینب(س)

      بی تو روز و شب اسیر ماتم و هجران شدم
      اربعینی در عزایت سوختم گریان شدم

      آسمان با رفتن تو بر سرم آوار شد
      ای سر و سامان زینب، بی سر و سامان شدم

      از طپش های دلم آید صدای یا حسین
      ز آتش این زمزمه چون شمع غم سوزان شدم

      شوق دیدارت مرا منزل به منزل می کشاند
      گر چهل منزل به دنبال تو سرگردان شدم

      ای که قرآن را تلاوت کرده ای بر روی نی
      گوش بر قرآن تو دادم اگر نالان شدم

      خطبه ام آتش به بنیان ستم افکند و باز
      هر کجا نخل ستم دیدم چنان توفان شدم

      قصۀ ویرانه را از این دل محزون مپرس
      سیل اشکم شد روان از دیده و ویران شدم

      گر چراغ عمر من بعد تو سوسو می زند
      تشنۀ دیدار تو هستم که سیر از جان شدم

      ای که باغ جانت از هرم عطش آتش گرفت
      مثل لاله داغدار آن لب عطشان شدم

      یوسف زهرا، شده پیراهن تو مونسم
      تاشنیدم بویت از آن پیرهن گریان شدم

      بی وفائی نیست در عهدی که با حق بسته ام
      تو به خون خفتی و من در خون دل غلطان شدم


          ************************************************    

      قاسم صرافان
      ا ز زبان امام سجاد(ع)


      مثل من هیچ کس در این عالم وسط شعله‌ها امام نشد
      در شروع امامتش چون من این قدر دورش ازدحام نشد

      لشکری از مغیره می‌آمد، خیمه‌ غارت شد و در آتش ‌سوخت
      غیر زهرا به هیچ معصومی این قدر گرم احترام نشد

      روضه از این شدیدتر هم هست: لحظه‌ای که حسین یاری خواست
      و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام... نشد

      به لب تشنه علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم
      تا به امروز هیچ شمشیری این قدر تشنه در نیام نشد

      رفتن شاهزاده‌ای چون من به اسیری به یک طرف اما
      در سفر این قدر غل و زنجیر گردن بنده و غلام نشد

      آهِ زینب و صیحه‌ی شلاق تا شنیدم،... از اسب با زنجیر
      خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا تمام نشد

      تل و گودال و نعل و علقمه ...آه! ذوالجناح و لب و گلو... انگار
      مثل زینب کسی دلش این قدر خون ز تکرار حرف لام نشد 

      آه! زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد!
      باز هم صد هزار مرتبه شکر این که با شمر هم کلام نشد

      این چهل سال گریه ام شاید از همان روز اربعین باشد
      هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد

      دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس
      رنج ها دیده‌ام حسین! اما هیچ جایی شبیه شام نشد

      چه مسلمانی عجیبی بود که در آن بر عیال پیغمبر
      نان و خرما حلال بود اما سنگ انداختن حرام نشد

      من سجاد این قدر خواندم در مدینه نماز و هیچ کدام
      آخرش مثل آن نمازی که عمه‌ام خواند بی قیام نشد

      غل و زنجیر و رشته  بر گردن، یک نفس  باده‌ی بلا را من
      سرکشیدم تمام، اما شکر!  سفر عشق ناتمام نشد


       ************************************************


      غلامرضا سازگار
      حضرت زینب(س)


      یک اربعین فراق و غـم و غصه و ملال
      هر لحظه‌اش گذشته به زینب هزار سال

      تو روی خاک بودی و می‌زد چهل عروج
      مرغ دلم بـه جـانب گـودال، بـال‌ بـال

      قـرآن روی سینـۀ پیغمبـر خدا!
      گشتی چرا بـه زیر سم اسب، پایمال؟

      من دیده‌ام کتاب خـدا را به تشت زر
      من دیده‌ام به نوک سنان وجه ذوالجلال

      در شهر کوفه هر نفسم نهضتی عظیم
      در شام بود هـر قـدمم صحنـۀ قتـال

      از ضـرب تازیانـه و از جـای کعب نی
      باشد بـه جای ‌جای تن خسته‌ام مدال

      هجده ستاره کرد غـروب از سپهر من
      هم بی‌ستاره ماندم و هم گشته‌ام هلال

      وقتی طلوع کـرد رخـت نوک نیزه‌هـا
      یاد آمدم ز صبـح و اذان گفتـن بـلال

      ممکن نبـود بیشتر از ایـن کنند ظلم
      بعـد از رسول، امت او بـا رسـول و آل

      پـای سـر تو خنده و شـادی و هلهله
      هرگـز به شهـر شام نمی‌دادم احتمال

      در حیرتم کـه ماه محـرم چگونـه شد
      بر اهـل کوفه ریختن خـون تو حلال؟!

      «میثم!» از این مصیبت جان‌سوز، روز و شب
      ماننـد شمع آب شـو و مثـل نـی بنال

     ************************************************


      علی انساني
      حضرت زینب(س)
      
      از آن ساعت كه خود را ناگزیر از تو جدا كردم
      تو بر نی بودی و دیدی چه‌ها دیدم، چه‌ها كردم

      گمان بر ماندن و قبر تو را دیدن نمی‌بردم
      ولی فیض زیارت را تمنّا از خدا كردم

      به یادم مانده آن روزی كه می‌جستم ترا اما
      تنت پیدا به زیر سنگ و تیر و نیزه‌ها كردم

      تو را ای آشنای دل اگر نشناختم آن روز
      مرا اكنون تو نشناسی، وفا بین تا كجا كردم

      تن چاك تو را چون جان گرفتم در برم اما
      برای حفظ اطفالت، تو را آخر رها كردم

      به سان شمع، آبم كرد بانگ آب ‌آب تو
      اگر چه تشنه بودم چشمه‌های چشم وا كردم

      میان خیمه‌های سوخته همچون دلم آن شب
      نماز خود نشسته خواندم و بر تو دعا كردم

      شكسته جای مهرت را ز بی‌مهری به نی دیدم
      شكستم فرق خویش و اقتدا بر مقتدا كردم

      ولی هرگز ندادم عجز را ره در حریم دل
      سخنرانی میان دشمنان چون مرتضی كردم

 

         ************************************************


      ولی الله کلامی زنجانی
     حضرت زینب(س)


      اربعین آمد دلا امروز زینب خسته است
      آمده بر کربلا امروز زینب خسته است

      در کنار مرقد شش گوشه بنت المرتضی
      گویی افتاده ز پا امروز زینب خسته است

      این همان بنیان کنِ کاخ ستم باشد ولی
      دارد آهنگ عزا امروز زینب خسته است

      ای شهیدان بهر استقبال او کاری کنید
      بوده حامیِ شما امروز زینب خسته است

      ای برادر حال خواهر را نمی پرسی چرا
      هم چو نی دارد نوا امروز زینب خسته است

      خیز ای عباس پرچم را از او تحویل گیر
      قامتش گشته دو تا امروز زینب خسته است

      ای علی اکبر قطار عمه ات برگشته است
      گوید ای مشکل گشا امروز زینب خسته است

     ************************************************


     حجت الاسلام جواد محمد زمانی
      حضرت زینب(س)
      
      آن باده ای كه روز نخستش نه خام بود
      یك اربعین گذشت و دوباره به جام بود

      شكر خدا كه صبح زیارت دمیده است
      هر چند آفتاب حیاتم به بام بود

      این خاك زنده می كند آن عصر تشنه را
      وقتی كه آسمان رخت سرخ فام بود

      بین من و سرت اگر افتاد فاصله
      امام هنوز سایه تو مستدام بود

      سرها به نیزه بود ولی هجم سنگ ها
      معلوم بود حمله كنان بر كدام بود

      دشنام و هتك حرمت اسلام میهمان!
      این از رسوم تازه تر احترام بود

      چوب از لبان تو حجرالأسود آفرید
      دست سه ساله بود كه در استلام بود

      بین نهیب كوفی و فریاد اهل شام
      آن لهجه حجازی تو آشنام بود

           ************************************************


      محمد جواد غفور زاده (شفق)

      اشك ها فصل تماشاست امانم بدهید
      شوق آئینه به چشم نگرانم بدهید

      از شما می شنوم عطر گل یاسین را
      خاك ها رنگ یقینی به گمانم بدهید

      جامی از اشک فراهم شد اگر ای مردم
      به تسلای دل همسفرانم بدهید

      طول یك چله جدایی به خدا یك عمر است
      گاه خط و خبر از سیر زمانم بدهید

      گر خبر دار شدید از گل داودی من
      یك شمیم از نفسش روح و روانم بدهید

      پاره های دلم افتاده در این دشت، به خاك
      رخصت گریه به گلگون كفنانم بدهید

      كاكل آشفته به خون، خفته در این جا سروی
      باز در سایه اش آرامش جانم بدهید

      این رباب است كه با لاله رخان می گوید:
      ذكر لالایی گل را به زبانم بدهید

      من که از عطر گل فاطمه مدهوش شدم
      خبر از حال و هوای دگرانم بدهید

      سجده ها کرده ام از بوسه بر این تربت پاک
      طاقت از دست شد، آرامه ی جانم بدهید

      دشت لبریز گلاب است اگر امکان دارد
      برگی از آن گل صد برگ نشانم بدهید

      اربعین نیست حدیثی که فراموش شود
      شعله عشق نه آن است که خاموش شود

 

          ************************************************


      علی انسانی
       حضرت زینب(س)


      «چشم گریان سویت از شام خراب آورده ام»
      «خیز، ای لب تشنه از بهر تو آب آورده ام»

      گر بپرسی داغ تو با سینه خواهر چه کرد
      قامت خم گشته ای بهر جواب آورده ام

      اشک، سرخ، چهره زرد و تن سیاه و مو سفید
      این همه سوغات از شام خراب آورده ام

      اشک می بارم ز داغ چار ساله دخترت
      گر چه پرپر شد گلت با خود گلاب آورده ام

      همرهم زین العباد این حجت دادار را
      جان و تن مجروح از بزم شراب آورده ام

 

     ************************************************


      از سرِ ناقه ی غم شیشه ی صبر افتاده
      همه دیدند که زینب سر قبر افتاده

      چشم او در اثر حادثه کم سو شده است
      کمرش خم شده و دست به زانو شده است

      بیت بیتِ دل او از هم پاشیده شده
      صورتش در اثر لطمه خراشیده شده

      گفت برخیز که من زینب مجروح توام
      چند روزی ست که محو لب مجروح توام

      این چهل روز به من مثل چهل سال گذشت
      پیر شد زینب تو تا که ز گودال گذشت

      این رباب است که این گونه دلش ویران است
      در پی قبر علی اصغر خود حیران است

      گر چه من در اثر حادثه کم می بینم
      ولی انگار درین دشت علم می بینم

      دارد انگار علمدار تو بر می گردد
      مشک بر دوش ببین یار تو برمی گردد

      خوب می شد اگر او چند قدم می آمد
      خوب می شد اگر او تا به حرم می آمد

      تا علی اصغر تو تشنه نمی مرد حسین
      تا رقیه کمی افسوس نمی خورد حسین

      راستی دختر تو... دختر تو... شرمنده
      زجر... سیلی... رخ نیلی... سر تو شرمنده

      وای از دختر و از یوسف بازار شدن
      وای از مردم نا اهل و خریدار شدن

      سنگ هایی که پریده است به سوی سر تو
      چه بلایی که نیاورده سر خواهر تو

      سرخی چشم خبر می دهد از دل خونی
      وای از آن لحظه که شد چوبه ی محمل خون

       مجید تالش

     ************************************************


      حضرت زینب(س)
      
      آهم ؛که شعله بر جگر غم کشیده ام
      اشکم، که قطره قطره به پایت چکیده ام

      آئینه ام، که زخم ترک خورده ام ز سنگ
      سروم، که سایبان شده قد خمیده ام

      ای تلِّ خاکِ غرقِ به خونِ برادرم
      باور نمی کنم به کنارت رسیده ام

      نقش هزار ضربت دشمن گرفته ام
      طعم هزار سنگ ستم را چشیده ام

      یادم نمی رود که در آن روز در پی ات
      صد بار این مسیر سیه را دویده ام

      یادم نمی رود که در آن شام از تنت
      صد تیغ و تیر و نیزه و خنجر کشیده ام

      اکنون رسیده ام که ببوسم دوباره ات
      آه ای گلو بریده کجایی، بریده ام

     حسن لطفی

     ************************************************

      سید حسن رستگار
       حضرت زینب(س)
      
      یک اربعین برای غمت گریه کرده ام
      بی وقفه پای هر علمت گریه کرده ام

      در آرزوی آن حرمت گریه کرده ام
      با شعر های محتشمت گریه کرده ام

      من گریه کرده ام که تو را سر بریده اند
      ققنوس شهر عشق مرا پر بریده اند

      مقتل گرفته ام که بخوانم امان بده
      آتش گرفت دست و زبانم، امان بده

      خون می چکد ز دیده جانم، امان بده
      تا کی درین خطوط بمانم، امان بده

      وقتی لهوف پیش رخم مات می شود
      این بندها مقطع الابیات می شود

      این بیت های خسته ی افتاده از فرس
      این ناله های ساکت محبوس در نفس

      بر نیزه رفته اند در این قوم بوالهوس
      در کاروان بی کس افتاده در قفس

      در کاروان درد که سالار زینب است
      آری از این به بعد علمدار زینب است

      یک اربعین حدیث تو را گفت خواهرت
      در زیر سایبان سرت خفت خواهرت

      در باغ های یخ زده نشکفت خواهرت
      تا خیزران رسید براشفت خواهرت

      من گریه می کنم که غمت را کرانه نیست
      این واژه های غرق به خون شاعرانه نیست

      این شاعرانه گیست؟ که سر روی نی نشست
      این شاعرانه گیست؟ سری پای نی شکست

      این شاعرانه گیست؟ که بند دلی گسست
      این شاعرانه گیست؟ که گهواره خالی است

      این شاعرانه نیست که در شهر کافران
      زینب رسیده خسته نفس بی برادران

      حالا خرابه منزل و ماوای عشق شد
      زنجیر غم به گردن و در پای عشق شد

      هر چند خشت کهنه متکای عشق شد
      دنیای جهل محو رجزهای عشق شد

      نقاش کربلا قلم داغ می زند
      نقش بهار بر ورق باغ می زند


       

 



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اربعين
[ 13 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

تقدیم به زائران اربعین


مرغ دل های ما هوایی شد
گوییا باز کربلایی شد

صحبت از کربلا میان آمد
بی جهت نیست اشکمان آمد

عدّه ای روی لب دعا دارند
عزم رفتن به کربلا دارند

چه زمانی!زمان اوج عزا
اربعینِ حسین،خون خدا

خوش به حال مقامت ای زائر
چه بگوید به وصفت این شاعر

تو مقامت فراتر از عرش است
ظاهراً پای تو بر این فرش است

تو همانی که برگزیده شدی
تو به دست حسین،خریده شدی

عاقبت کربلا نصیبت شد
روضةُ الانبیا نصیبت شد

گرچه توفیق یار ما نشده ...
گره از کار بسته وا نشده ...

بنما بی قرار شش گوشه
یادی از ما کنار شش گوشه

این که ذکر دمادمت بوده
مزد اشک محرّمت بوده

خوش به حالت حسین مزدت داد
می روی دست حق پناهت باد

علقمه،کاظمین و کرب و بلا
یا نجف،کوفه یا که سامرّا

هر کجا می روی به شور و نوا
دارد این شاعر التماس دعا

محمد فردوسی



موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: تقدیم به زائران اربعین
[ 7 / 10 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد