اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

دوستان شرح گرفتاري من گوش کنيد
قصه ي عشق و وفاداري من گوش کنيد

در ره دين خدا ياري من گوش کنيد
داستان غم و غمخواري من گوش کنيد

گر چه اين قصه ي جانسوز به گفتن نتوان
نه به گفتن نتوان بلکه شنفتن نتوان

پرورش يافته ي مدرسه ي الهامم
زينت شير خدا شير زن اسلامم

دختر دخت نبي امّ مصائب نامم
کرد لبريز ز غم ساقي گردون جامم

صبر بي صبر شد از صبر و شکيبائي من
ناتوان شد خرد از درک توانائي من

پيش هر حادثه اي آنکه قد افراخت منم
آنکه بر تير بلا سينه سپر ساخت منم

آنکه بر نزد بلا هستي خود باخت منم
وآنکه با آتش غم سوخت ولي ساخت منم

باغبانم من و غارت شده يکجا باغم
ظلم بگذاشته هي داغ به روي داغم

هستي خود به ره حضرت داور دادم
آنچه دادم به ره دوست سراسر دادم

نه ز کف جدّ عزيزي چو پيمبر دادم
پدرو مادر و فرزند و برادر دادم

گر چه يکروز دلي شاد نبوده است مرا
ليک در صبر جهاني بستوده است مرا

چه بگويم چه ستمها به سرم آوردند
طفل بودم که گل خاطر من پژمردند

پيش من در پَسِ در مادر من آزردند
ريسمان بسته به مسجد پدرم را بردند

من هم استاده و اين منظره را مي ديدم
مات و وحشت زده مي ديدم و مي لرزيدم

بعد از اين حادثه دشمن ز سرم افسر برد
وز سر من صدف خاک گران گوهر برد

چرخ پير از بَرِ من تازه جوان مادر برد
نه همين مادر من مادر پيغمبر برد

خفت در خاک و مرا جفت غم و ماتم کرد
مادرم رفت و ز غم قامت بابم خم کرد

مادري ديده ام و پهلوي بشکسته ي او
ناله ي روز و شب و گريه ي پيوسته ي او

کشتن محسن و آن طاير بشکسته ي او
ناتوانيّ و نماز شب بنشسته ي او

مادر از من رخ نيلي شده بر مي گرداند
بيشتر ز آتش غمها دل من مي سوزاند

پدرم داد شريک غم خود را ازدست
دَرِ دل جز به غم فاطمه بر غير ببست

وز همه خلق بريد و به غم او پيوست
زانوي خويش بغل کرده و در خانه نشست

داغ مادر زده آتش به جگر از يکسو
غربت و خانه نشينيّ پدر از يکسو

بود در سينه هنوز آتش داغ مادر
که فلک طرح دگر ريخت مرا سوخت جگر

سحرم داد منادي خبر مرگ پدر
خبر قتل پدر داد قضا بر دختر

ديدم آن تاج سرم را که دو تا گشته سرش
بسته خون سر او هاله به دور قمرش

بعد از آن بود دلم خوش که برادر دارم
به سرم سايه ي دو سرو صنوبر دارم

دو گل سر سبد از باغ پيمبر دارم
دو برادر ز دو عالم همه بهتر دارم

غافل از آنکه کنون درد من آغاز شده
به رُخم تازه دَرِ غصه و غم باز شده

پس از آن رخت عزا بهر حسن پوشيدم
جگر پاره ي او را به لگن خود ديدم

شرح دفنش چو ز عباس جوان بشنيدم
تيرباران شدن جسم حسن بشنيدم

رفت از دست ، حسن ، گشت دلم خوش به حسين
شد مرا روح و روان ، قدرت دل ، نور دو عين

بعد از آن واقعه ي کرببلا پيش آمد
گاه جانبازي در راه خدا پيش آمد

سفر تشنگي و داغ و بلا پيش آمد
چه بگويم که در اين راه چها پيش آمد

اين سفر بود که با هستي من بازي کرد
قامتم خم شد و اسلام سرافرازي کرد

آنکه را بود برادر به سفر من بودم
تير غمهاي ورا گشت سپر من بودم

کرد از هستي خود صرف نظر من بودم
کرد قربان برادر دو پسر من بودم

دست گلچين دو گل احمر من پرپر کرد
ره سپر سوي جنان بدرقه ي اکبر کرد

خواهر اينگونه کجا دهر به خاطر دارد
به رهش بهر برادر دو پسر بسپارد

جسمشان چونکه برادر به حرم مي آرد
مادر از خيمه ي خود پاي برون نگذارد

ديدم ار ديده ي او چهره ي خواهر بيند
شبنم شرم به گلبرگ رخش بنشيند

روز عاشور چگويم به چه روز افتادم
داستاني است که هرگز نرود از يادم

هيجده محرم خود را همه از کف دادم
کوه غم شد دل و چونان که ز پا افتادم

روز طي گشته نگويم که چه بر ما آمد
شب جانکاه و غم افزا و محن زا آمد

آن زمان گو که بگويم چه بديدم آنشب
خارها بود که از پاي کشيدم آنشب

تا سحر از پي اطفال دويدم آنشب
داد روي سيه و موي سپيدم آنشب

آنکه مي سوخت به حال دل ما آتش بود
کاست از عمر من و سرکشي خود افزود

شب من يکطرف و جمع پريشان يکسو
هستي سوخته يکسو دل سوزان يکسو

مادران يک طرف و نعش عزيزان يکسو
کودکي گم شده در دشت و بيابان يکسو

چه بگويم چه شبي را به سحر آوردم
با نماز شب بنشسته ي خود سر کردم

با اسارت پي آزادي قرآن رفتم
با يتيمان و سر پاک شهيدان رفتم

راه ناطي شده در کوفه به زندان رفتم
گنج بودم من و در شام به ويران رفتم

بهر اطفال چو احساس خطر مي کردم
خويش بر کعب ني خصم سپر مي کردم

گر چه هر غم بنوشتند به پيشاني من
عالمي گشته پريشان ز پريشاني من

چشم تاريخ نديده است بخود ثاني من
قدرت روح مرا بين ز سخنراني من

که شهادت ز برادر شده تبليغ از من
و آن بياني که کند کار دو صد تيغ از من

شاميان هلهله ي فتح در اين جنگ زدند
ما عزادار ولي در بر ما چنگ زدند

در دل ريش از آن چنگ زدن چنگ زدند
بر سَرِ بام شده بر سَرِ ما سنگ زدند

طاق شد طاقتم از محنت و بي تاب شدم
شمع سان ز آتش غم سوختم و آب شدم

  در سفر شاهد هجده سر بي تن گشتم
شاهد راه حق و عشق برادر گشتم

قصه کوته ز سفر سوي وطن برگشتم
ليک با همسر خود تا که برابر گشتم

آمد از دور ولي تا نظر انداخت مرا
مات و حيرت زده شد بر من و نشناخت مرا

اين سفر موي من آشفته تر از حالم کرد
همچنان طاير بشکسته پر و بالم کرد

قامت چون الفم ديد و ز غم دالم کرد
حسرت و داغ و غم و درد به دنبالم کرد

گشت پشتم خم و رختم سيه و موي سپيد
جاي من کوه اگر بود ز هم مي پاشيد

کن از اين قصه ي پر غصه گذر انساني
ديگر از ماتم من نام مبر انساني

زدي آتش به دل جن و بشر انساني
چونکه ريزي ز سر خامه شرر انساني

گر چه پر شور سرودي نمک از ما داري
گر چه شيرين شده شعرت کمک از ما داري

 

******************************

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذكر بی اختیار لبم یا حسین بود
پا تا سرِ عقیله سراپا حسین بود
وقتِ اذان اشهدِ من یا حسین بود
ما تار و پودِ رشته یِ پیراهن همیم
یعنی من و حسین، حسین و منِ همیم

دور از تو هست ولی دست از تو بر نداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت
از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شكست ولی دست از تو برنداشت
مانند من كسی به غم و رنج تن نداد
آه و غمی چنین به دلِ پنج تن نداد

یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم
یك عمر مادر و پدرش می شدم خودم
جایِ همه فدایِ سرش می شدم خودم
نامِ حسین حكمِ قسم را گرفته بود
یك شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

یادم می آید آینه رویِ حسین بود
اشكِ دو چشمم آبِ وضویِ حسین بود
هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیرِ گلوی حسین بود
یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید

ماندند كربلا كس و كاری كه داشتیم
آتش گرفت دار و نداری كه داشتیم
بی سر شدند ایل و تباری كه داشتیم
از ما گرفت كوفه قراری كه داشتیم
یك روز خانه یِ پدرِ من شلوغ بود
یادش به خیر دور و برِ من شلوغ بود

جای سلام سنگ به من پرت كرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت كرده اند
زن هایِ شام سنگ به من پرت كرده اند
شاگردهام سنگ به من پرت كرده اند
داغت نشست قلبِ صبور مرا شكست
زخمِ زبانِ شام غرور مرا شكست

حالا فقط به پیرُهنش فكر می كنم
می سوزم و به سوختنش فكر می كنم
دارم به دست و پا زدنش فكر می كنم
بسكه به نیزه و دهنش فكر می كنم ...
با روضه ی برادرم از هوش می روم
با ضجه هایِ مادرم از هوش می روم

از هر كه تازه آمده از راه نیزه خورد
گَهگاه سنگ، گاه لگد، گاه نیزه خورد
شد نوبت سنان، دهنِ شاه نیزه خورد
در كُل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد
آنقدر سنگ خورد كه آئینه اش شكست
در زیرِ نعل ها قفسِ سینه اش شكست

وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر
مثل تن تو خورد به من چكمه های شمر...

حامد خاكی

*******************

مرثیه گودال

دار و ندار زینب، روح بهار زینب
به گلشن نبوّت بنفشه زار زینب
ای که حسین ماند از تو یادگار زینب
زِ سرّ حق تعالی پرده برآر زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

ای که برادرانت همه مطاف بودند
به دور تو چو کعبه گرم طواف بودند
کنار چادر تو به انعطاف بودند
اُف به سراب دنیا، به روزگار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

بیا به قتلگاهم ماهِ منیر بنگر
بیا برادرت را یک دل سیر بنگر
به زیر پای نیزه مرا حصیر بنگر
حصیر را به شن ها وامگذار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

کشته شده حسینت چو آفتاب تشنه
به روی خاک اِبنِ ابوتراب تشنه
مثل دو تا علیّ اش رفته بخواب تشنه
بیا به زخم هایم گریه ببار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

دور و برم هزاران رنگ پریده نیزه
به جسم من چو باران نیزه چکیده، نیزه
سه شعبه، نه دلم را نیزه دریده، نیزه
چقدر دشمن از من نیزه کشیده، نیزه
دمیده نیزه زار از این تن زار زینب
نیزه شکسته ها را بزن کنار زینب

امیر عظیمی

 

 



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 26 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار امام زمان در شهادت جضت زینب (علیهما سلام)

      دلم گرفته از این انتظار طولانی
      به پشت پرده غیبت چقدر می مانی
      
      سرم فدای قدمهای تو بگو امشب
      کجا برای غم عمه روضه میخوانی؟
      
      فدای شال سیاهت که دور گردن توست
      چقدر مثل دل عمه ات پریشانی
      
      به یاد غربت زینب دو دیده ات خون است
      دلت شکسته ترین شد امامِ بارانی
      
      به گوشه ای ز نگاهت بیا بخر ما را
      به پای درد دل عمه ات ببر ما را
       
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************


      يا اين دل شكسته ما را صبور كن
      يا لا أقل به خاطر زينب ظهور كن

     ديگر بتاب از افق مكه ، ماه من!
     اين جاده هاي شب زده را غرق نور كن

     با ذوالفقار حضرت مولا ، بيا و بعد
     دلهاي شيعه را پرِ حسّ غرور كن

     با كوله بار غربت و اندوه خود بيا
     از كوچه هاي سينه زني مان عبور كن

    امشب بيا كه روضه بخواني برايمان
    امشب بساط گريه مان را تو جور كن

   يا چند صفحه مقتل كرب و بلا بخوان
    يا خاطرات عمه تان را مرور كن

      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هاحضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار امام زمان در شهادت جضت زینب (علیهما سلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

    پیری زمین گیرم… صبوری ناخوش احوال
      یادم نرفته گیر کردی بین گودال….
      
      از کربلایت زخمی و بی بال رفتم
      با چشم هایی تار از گودال رفتم
      
      از حال و روزم بی خبر بودم برادر
      با شمر و خولی همسفر بودم برادر
      
      با دست خالی جنگ آن اغیار رفتم
      با چادر خاکی سر بازار رفتم
      
      زخم زبان از شهر پر نیرنگ خوردم
      در کوفه از شاگردهایم سنگ خوردم
      
      از ازدحام کوچه ها ترسید زینب
      از هم محلی کم محلی دید زینب
      
      همسایه ای داغ دلم را تازه میکرد
      چادر نمازم را سرش اندازه میکرد
      
      خاکستر غم بر سر من ریخت کوفه
      خورشید را از شاخه ای آویخت کوفه
      
      رفتم برای ماندن اسلام رفتم
      با آستینی پاره شهر شام رفتم
      
      از شعله ها خاکسترت را پس گرفتم
      از خیزران آخر سرت را پس گرفتم
      
      از راه های سخت و بی برگشت رفتم
      با دست هایی بسته ...
       
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

**********************

      لحظه ها لحظه های آخر بود
      آخرین ناله های خواهر بود
      خواهری که میان بستر بود
      خنجری خشک و دیده ای تر بود
      چقدر سینه اش مکدر بود
      
      دستش رو به قبله تا کرده
      روی خود را به کربلا کرده
      مجلس روضه را بپا کرده
      باز هم یاد درد ها کرده
      یاد باغ گلی که پرپر بود
      
      پلکهایش کمی تکان دارد
      رعشه ای بین بازوان دارد
      پوست نیروی استخوان دارد
      یادگاری ز خیزران دارد
      چشم از صبح خیره بر در بود
      
      تا علی اکبرش اذان ندهد
      سروِ قدش تا نشان ندهد
      تا علمدار سایبان ندهد
      تا حسینش ندیده جان ندهد
      انتظارش چه گریه آور بود
      
      زیر این آفتاب می سوزد
      تنش از التهاب میسوزد
      یاد عباس و آب میسوزد
      مثل روی رباب میسوزد
      یاد لبهای خشک اصغر بود
      
      میزند شعله مرثیه خوانیش
      زنده ماندن شده پشیمانیش
      مانده زخمی به روی پیشانیش
      آه از روز کوچه گردانیش
      چقدر در مدینه بهتر بود
      
      سه برادر گرفته هر سو را
      و علی هم گرفته بازو را
      دور تا دور قد بانو را
      تا نبینند چادر او را
      آه از آن دم که پیش اکبر بود
      
      ناگهان یک سپاه خندیدند
      بر زنی بی پناه خندیدند
      او که شد تکیه گاه خدیدند
      مردمی با نگاه خندیدند
      بعد از آن نوبت برادر بود
      
      آن همه ازدهام یادش هست
      جمع کوفی و شام یادش هست
      چشمهای حرام یادش هست
      حال و روز امام یادش هست
      چشمها روی چند دختر بود
      
      یک طرف دختری که رفته از حال
      یک طرف تل خاک در گودال
      زیر پای جماعتی خوشحال
      یک تن افتاده تا شود پامال
      باز دعوا میان لشکر بود
      
      جان او تا ز صدر زین افتاد
      خیمه ای شعله ور زمین افتاد
      نقش یک ضربه بر جبین افتاد
      گیسویی دست آن و این افتاد
      حرمله هم کمی جلوتر بود 
      
      یک نفر گوئیا سر آورده
      زیر یک شال خنجر آورده
      عرق شمر را در آورده
      وای سر روی دست مادر بود
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


      در چشمهای منتظرم نا نمانده است
      یک چشم هم برای تماشا نمانده است
      
      از بسکه گریه کرده ام و خون گریستم
      اشکی برای دختر زهرا نمانده است
      
      نزدیک ظهر و بستر زینب در آفتاب
      جانی ولی در این تن تنها نمانده است
      
      چیزی برای آنکه فشارم به سینه ام
      جز این لباس کهنه خدایا نمانده است
      
      غارت زده منم که پس از غارت دلم
      زلفی برای شانه زنها نمانده است
      
      ای شاه بی کفن،کفنم کن برادرم
      با دست خود به چادر مشکی مادرم
      
      آه از خیام شعله ور و از شراره ها
      از خنده ها،هلهله ها و اشاره ها
      
      غارتگران پس از تو به ما همله ور شدند
      بستند پیش ما همه ی راه چاره ها
      
      غارت شدند جوشن و پیرآهن و علم
      حتی زخیمه ها همه ی گاهواره ها
      
      در دستها نبود به جز تازیانه ها
      بر پنجه ها نبود به جز گوشواره ها
      
      چیزی نمانده بود که معجر بخوانیش
      بر گیسوان شعله ور از تکه پاره ها
      
      در پیش چشم مادر و خواهر به روی نی
      می خورد تاب سر شیر خواره ها
      
      از بس زدند بال و پر کودکان شکست
      از بس زدند چوب تر خیزران شکست
      
      حسن لطفی
 

**********************


      دارد به دل صلابت کوه شكيب را
      از لحظه اي كه بوسه زده زخم سيب را
      
      با اقتدار فاطمي خود رقم زده
      در کربلا حماسه ي أمن يجيب را
      
      با كاروان نيزه چهل منزل آمده
      اين راه پر فراز بدون نشيب را
      
      كوبيد صبح قافله بر طبل روزگار
      رسوايي اهالي شام فريب را
      
      با خطبه هاي ناله و اشكش غروب ها
      تفسير كرد غربت شيب الخضيب را
      
      شد لاله پوش معجرش از حسرت فراق
      تا ديد روي نيزه نگاه طبيب را
      
      جانش رسيد بر لبش از دست خيزران
      طاقت نداشت طعنه ي تلخ رقيب را
      
      مي ريخت عطر سيب نفس هاي خسته اش
      در جان باغ وعده ي صبحي قريب را
      
      یوسف رحیمی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

   در برت تقدیم جان میخواستم اما نشد
      چون کبوتر آشیان میخواستم اما نشد
      
      تا کنم گریه به یک زخم از سراپا زخم تو
      روضه ای فوق زمان میخواستم اما نشد
      
      زخم و خاک و آفتاب و خیمه ی غارت شده
      من برایت سایبان میخواستم اما نشد
      
      تا به جای تو لگد کوب سواران میشدم
      من هزاران جان میخواستم اما نشد
      
      دور تا از محمل زینب کند نامحرمان
      غرش یک پهلوان میخواستم اما نشد
      
      تا که شاید لحظه ی آخر به پایت دق کنم
      مهلتی از ساربان میخواستم اما نشد
      
      غسل و کفن و دفن و تشیع ات بماند آه من
      بر سرت سنگ نشان میخواستم اما نشد
      
      نه عمامه نه عبا خاتم نه در وقت سفر
      از لب لعل لبت اذان میخواستم اما نشد
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


ای وجودت تمامِ ثارالله
 وی علمدار بام ثارالله
 پایدار همیشۀ توحید
 پاسدار قیام ثارالله
 به تو دین متکی است تا محشر
 از تـو پاینده نام ثارالله
 به قیام حسین‌گونۀ تو
 تا قیامت سلام ثارالله
 هر کلام تو یک حماسۀ خون
 هـر نفس یک پیام ثارالله
 همره و هم‌مـرام و همسنگر
 همدم و هم‌کلام ثارالله
 ذوالفقارِ زبان تـو در کام
 تیغ حق در نیام ثارالله
 نام تو، وصف تو، فضیلت تو
 سخنِ صبح و شام ثارالله
 دل نـورانی تو از آغاز
 بــود بیت‌الحرام ثـارالله
 چون تو خواندی خطابه، خونِ گلو
 گشت شیرین به کام ثارالله
 صحبتت: چشمه‌های علم علی
 حــرمتت: احتــرام ثـارالله
 بی تو دین را بقا نبود، نبود
 کربلا کربلا نبـود، نبود

**

 صبر یک قطره و تـو دریایی
 حلم یک لالـه و تـو صحرایی
 بعد حیدر تو حیدری به سخن
 بعد زهرا فقـط تو زهرایی
 هاجر دو ذبیحِ خفته به خون
 مریم هیجده مسیحایی
 قیمت اشک توست خون حسین
 بلکه خود یک حسینِ تنهایی
 قهرمان، شیرزن تو را خوانم؟
 بـه خدا فوق فوق اینهایی
 علم یک آیه و تویـی قرآن
 علم یک صورت و تو معنایی
 پـدرت زینـتِ تمـام وجـود
 تو که هستیِّ زیب بابایی
 برده دل از حسین، یک نگهت
 بس‌که در چشم او دل‌آرایی
 مادر زهد و عصمت و تقـوا
 دختر قدر و نور و طاهایی
 فاتح کربلا و کوفه و شام
 صاحب خطبه‌هـای غرایـی
 هر بلایی به چشم تو زیباست
 خود به چشم خدا چه زیبایی
 شهدا از تو زنـدگی دارند
 انبیا هم بـه تو بدهکارند

**

 تو ز تجلیل برتری زینب
 تو هماننـد مادری زینب
 تا صدایت به کوفه گشت بلند
 همه گفتند حیدری زینب
 باعث سرفرازی اسلام
 با سرِ شش برادری زینب
 جز امامت که هست خاص حسین
 بـا امـامت برابری زینب
 منجـی چارمیـن ولـیّ خـدا
 در کنـار بـرادری زینب
 به خدا غیر چارده معصوم
 از همه مردها سری زینب
 همچنان از خطابه‌ات پیداست
 که تو زهرای دیگری زینب
 دخت زهرا، ولی کدامین دخت
 دختِ اسلامْ‌پروری زینب
 بلکه همـراه مـادرت زهـرا
 مــادرِ اهل محشری زینب
 تــو بــه نخــل امیــدِ ثــارالله
 ریشه و شاخه و بری زینب
 خلق را سر به سر در آن صحرا
 ذکر یا زینب است و یا زهرا
 لب خود تا به خطبه وا کردی
 بـااللَّه اعجـازِ مرتضـی کردی

**

 کوفـه شـد کربلای دیگر تو
 شام را هم تـو کربلا کردی
 تو به یک خطبه، حقّ و باطل را
 تـا قیـامت ز هـم جـدا کردی
 مثـل مـادر برای یاری دین
 بارهـا خـویش را فــدا کردی
 جان به کف داشته چهل‌منزل
 بـه امــام خــود اقتـدا کردی
 در قنوت نماز شب به حسین
 اشک افشانـدی و دعـا کردی
 دست‌هـای یزید را بستی
 نهضت شام را بپا کـردی
 بـا نگـاه حسیـن از دل طشت
 چشم خود بستی و حیا کردی
 تو بـه گـودال شکرهـا گفتی
 تو کـه تقـدیر از خـدا کردی
 چه کشیدی مگر به بزم یزید
 کـه گریبان خـود قبا کردی
 لب و دندان و چوب و طشت و شراب؟
 از چه رو آسمان نـگشت خراب؟

**

 نفست جـانِ سیدالشهداست
 روح و ریحان سیدالشهداست
 قامتت در ریاض رضوان هم
 سرو بستان سیدالشهداست
 خطبه‌های همیشـه زندۀ تو
 متن قرآن سیـدالشهداست
 از سر نیزه‌ها به زخم سرت
 چشم گریان سیدالشهداست
 عضو عضو تو ای همه توحید
 پر ز ایمـان سیـدالشهداست
 می‌توان در مقام و وصف تو گفت
 آنچه در شأن سیدالشهداست
 در ثنـایت به نیزه در حرکت
 لب عطشـان سیدالشهداست
 نامۀ عاشقانه‌ات بــه خـدا
 جسم عریان سیدالشهداست
 تا زمین و زمان به امر خدا
 تحت فرمان سیدالشهداست-
-نـام تـو، مدح تو، فضائل تو
 ذکر یاران سیدالشهداست
 از خـداوندگار و خلق مدام
 به تو و صبر تو، سلام سلام

**

 سرفرازی که شد خمیده، تویی
 وارث مادر شهیده تویی
 آنکه خورشیدِ خفته در خون را
 شسته با اشک هر دو دیده تویی
 آنکـه بــا تیـغ نطق حیدری‌اش
 پــردۀ خصــم را دریـده تویی
 آنکــه هــر تلخـیِ مصیبت را
 شهد جان کرده و چشیده تویی
 آنکــه بهــر بقــای عـاشورا
 یک جهان شورآفریـده تویـی
 آنکه زخم درون و زخم سـرش
 آسمان را به خون کشیده تویی
 باعبانی کــه لاله‌هایش را
 دست گلچین به تیغ چیده تویی
 زائری کز هـزار و نهصـد زخم
 پاسخ خـویش را شنیـده تویی
 آسمانی که بی‌ستاره شده
 مهر و ماهش به خون طپیده تویی
 آفتابی که گشته چل منزل
 دور هجده سرِ بریده تویـی
 ذکر سرها هماره بود به لب
 السلام علیکِ یا زینب

**

 سال‌ها تـا ابد هِـزارۀ توست
 روزها روز یادوارۀ تــوست
 کوفه و شام بعد عــاشورا
 شاهد نهضـت دوبــارۀ تــوست
 همچنان بغـض در گلــو مانــده
 نفس کوفـه با اشارۀ تـوست
 این تن گوشـوار عرش خداست
 یا تو عرشی و گوشـوارۀ تـوست؟
 سنگ قعـر جهنّمش خــوانند
 دل هر کس که بـی‌شرارۀ توست
 این بوَد حلق چاک چاک حسین
 یا همان قلب پاره‌پـارۀ تـوست؟
 اشــک شب‌هــای آسمانـی‌ها
 خون هفتاد و دو ستارۀ توست
 نظـر لطف تو، بـه گریۀ ماست
 اشک شرمنـده از نظارۀ توست
 همــه بیچاره‌ایم و چــارۀ مـا
 نظر رحمت همارۀ تـوست
 چشم مـا در مصیبت تـو گریست
 گر پسندی تو، بهتر از این چیست؟

**

 به خداوندی خدا سوگند
 به امامـان جدا جدا سوگند
 به محمّد، به فاطمه، بـه علی
 به تمامــیّ انبیــا ســوگند
 به حسینی که تشنه لب، او را
 سـر بریدنـد از قفـا سـوگند
 بـه دو دست بریدۀ عباس
 که جدا شد به کربلا سوگند
 به همان سینۀ شکسته که گشت
 از سـم اسب، توتیـا سـوگند
 به همان طایری که با دمِ تیر
 ذبـح گردیـد در هـوا سوگند
 به یتیمی که چون خیام حسین
 سـوخت دامانش از جفـا سـوگند
 به خروش تو و به خون حسین
 به دو دریای اشک مـا سوگند
 به حسین و بـه ظهـر عاشورا
 به نواهای نینوا سوگند
 به خدایی که بود و باشد و هست
 بـی تو اسـلام رفته بود از دست


 غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

 

می خواستم بلند شوم پا نداشتم
دستی برای خیزش از جا نداشتم

آواز تو می­آمد از آن دورها : « گلی
گم کرده ام... » نه، من گل زیبا نداشتم

پیراهنم که پاره شده، پیکرم کبود
دیگر نشانه های گلت را نداشتم

می­خواستم ببینمت از بین تیغ­ ها
امّا چه سود؟ چشم تماشا نداشتم

آن­قدر دل به چشم تو دادم که از تنم
یک قطعه در هوای تو پیدا نداشتم

در زیر تیغ ­ها و قدم­ ها و سنگ­ ها
دیگر شباهتی ، نه... ، به گل­ ها نداشتم

وقتی که آمدی و رسیدی به پیکرم
می­خواستم بلند شوم... پا نداشتم

مهدی رحیمی

**********************
 
 زينب فرشته بود و پر خويش وا نكرد
اين كار را براى رضاى خدا نكرد

پر مى‏گشود اگر،همه را باد برده بود
سيمرغ بود و جلوه بى انتها نكرد

اين كربلا چه بود كه جز اين مسافرت
او را ز جان عزيزتر خود جدا نكرد ؟

گيسوى آيه‏هاى نجيبى كه مى‏وزيد
با معجر شكسته زينب چه‏ها نكرد

ياد رقيه حرف گلو گير زينب است
حرفى كه تار صوتى او خوب ادا نكرد

آرى غذا نداشت ولى در تمام راه
يكبار هم نماز شبش را قضا نكرد

بيگانه بر غريبى زينب سلام كرد
كارى كه هيچ رهگذر آشنا نكرد

رضا جعفری

**********************


نه تنها تیر و تیغ و سنگ بوده
سر پیراهن تو جنگ بوده
ولی شرمنده زینب دیر فهمید
که انگشتر به دستت تنگ بوده

سیدحمیدر ضا برقعی

**********************

 

دلی در خون نشسته دوست داری؟
بگو قلبی شکسته دوست داری؟
تورا ای عشق ! بی سر دوست دارم
مرا با دست بسته دوست داری؟

سیدحمیدر ضا برقعی

**********************


مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود

هشتادو چهار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود

بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود

پائین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود مسیحا نشسته بود

می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود

با یاد خانه پدری اش در آن گذر
اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود

در چشمهای رو به خدایش در آن غروب
تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود

دستش نمی رسید اگر شانه ای کند
در چند متری سر آقا نشسته بود

علی اکبر لطیفیان




موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


شرح حال بی بی ...

کوتاه کن کلام... بماند بقیّه اش
مرده است احترام... بماند بقیّه اش

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام... بماند بقیّه اش

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام... بماند بقیّه اش

شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ­ها تمام... بماند بقیّه اش

گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام...؟ بماند بقیّه اش

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیّه اش

راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیّه اش

رو کرد در مدینه که یا ایّهاالرّسول
یافاطمه! سلام... بماند بقیّه اش

از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام... بماند بقیّه اش

سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام بماند بقیّه اش

بر خاک خفته ای و مرا می­برد عدو
من می­روم به شام... بماند بقیّه اش

دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام... بماند بقیّه اش

دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام... بماند بقیّه اش

حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام... بماند بقیّه اش

تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیّه اش

قصّه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام... بماند بقیّه اش

محمّد رسولي

**********************

همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت

نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت

جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت

چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت

کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت

زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت

اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

سعید بیابانکی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)


آنکه با عشق حسینی گشته همدم زینب است
آنکه بر سّر شهادت بوده مَحرم زینب است

آنکه شور افکنده با شور حسینی بر جهان
از ازل خو کرده با صد محنت و غم زینب است

آنکه نامش زِینِ اَب خوانده رسول کردگار
چون نگویم من صفای اسم اعظم زینب است

آنکه بر خوانَد حدیث اُمّ اَیمَن بر امام
من به جرأت گویم آن زن هم حسین هم زینب است

آنکه کاخ ظلم و استبداد را با یک خطاب
کند و افکند از پی و بن، ریخت بر هم زینب است

دامن شير خدا بين، شير زن مي پرورد
در شهامت برتر از سارا و مريم زينب است

آنکه اندر مجلس گردنکشان قد کرد عَلم
چون حسین بر دشمنان یکدم نشد خم زینب است

با برادر درد دل مي كرد اين سان تا سحر:
آنكه ريزد از فراقت اشك ماتم زينب است

وصف زینب را ز من مشنو بیا در کربلا
خود ببین چون حامی ناموس عالم زینب است

ملجأ اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است

پرچمت گر سرنگون شد من نگه میدارمش
غم مخور بعد از تو پشتیبان پرچم زینب است

منزوي هرگز مزن بیهوده لافِ عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

رحیم منزوي اردبيلي

**********************


ای که بی تو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت

بی تو حیا به خاک زمین دفن گشته بود
بی تو شرف ستاره به هفت آسمان نداشت

در باغ وحی بین دو ریحانه رسول
رعناتر از تو فاطمه سرو روان نداشت

تو عاشقی چو یوسف زهرا نداشتی
او چون تو عاشقی به تمام جهان نداشت

بی تو شکوفه های شهادت فسرده بود
 بی تو ریاضِ عشق و وفا باغبان نداشت

آگاه بود عشق، که بی تو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بی تو توان نداشت

در پهندشت حادثه، با وسعت زمان
دنیا سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت

تاریخ صابران جهان جانگدازتر
از قصّه صبوری تو داستان نداشت

هفتاد داغ بر جگرت بود و باز خصم
تنها نه از سخن، ز سکوتت امان نداشت

گر پای صبر و همّت تو درمیان نبود
اسلام جز به گوشه عزلت مکان نداشت

کاخ ستم به خطبه توگشت زیر و رو
تابی به پیش قلّه آتش فشان نداشت

این غم کجا بَرَم که گل دامن رسول
آبی به غیر اشک غم باغبان نداشت

شبها گرسنه خفت و نماز نشسته خواند
سهم غذاش داد به طفلی که نان نداشت

او دخت مادریست که از جور دشمنان
حتّی کنار خانه خود هم امان نداشت

روزی به زیر سایه پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایه بان نداشت

زینب اگر نبود، شجاعت به گور بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت

زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت

زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین، شرف جاودان نداشت

زینب اگر نبود پس از کشتن حسین
گلدسته صفا به صدای اذان نداشت

"میثم" هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی بجز مناقب این خاندان نداشت


غلامرضا سازگار

**********************

اي پرچم كربلا به دوشت زينب!
قربانِ تو و خَشم و خروشت زينب!
تا مويِ سرت سپيد شد از غم ِ دوست
شد كعبه ي دل سياه پوشت زينب!

علي موسوي گرمارودي

**********************


هرگز کسی ندیده به عالم زن این‌چنین
خون خوردن آن‌چنان و سخن گفتن این‌چنین

در قصر ظالمان به تظلّم که دیده است؟
شیرآفرین زنی که کند شیون این‌چنین

هرگونه‌اش پناه یتیمی دگر شده‌ست
آری بوَد کرامت آن دامن این‌چنین

زندان به عطر نافله خود بهشت کرد
زینب چراغ نامه کند روشن این‌چنین

پیش حسین اشک و به قصر یزید لعن
با دوست آن‌چنان و بَرِ دشمن این‌چنین

در دشت بیند آن تن دور از سر آن‌چنان
بر نیزه خواند آن سر دور از تن این‌چنین

آه، ای سر حسین! چو سر در پی توام
خورشید من! به شام مرو بی من این‌چنین

از خون حجاب صورت خود کرده یا حسین
جز خواهرت که بوده به عفت زن این چنین؟

محمدسعید میرزایی



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری.

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده,پلکی بزن,یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به ایین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از ان وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود.
ولی از پا نیفتادم,شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم...

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمیدرضا برقعی

**********************


 نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
***
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
***
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
***
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
***
چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
***
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
***
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
***
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
***
همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
***
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
***
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
***
بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
***
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
 هر سو دخترانت می دویدند
***
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
***
ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل

 علی اکبر لطیفیان

**********************


 دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر

مرحوم قیصر امین پور

**********************

به نام نامی زینب سلام بر خورشید
به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم
غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی
که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »
به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب
بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود
زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه
زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند
دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش
دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب
که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر
زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟
اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟
هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش
غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود
و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد
که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است
که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا
مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست
شعور در همه حالی ز شور کور به است

امیر عاملی

**********************


آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر

خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر

یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر

ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر

بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر

روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر

زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر

***

چه بگویم که به من گشت چه ها دریک روز
هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز

همرهانم همه گشتند فدا د ر یک روز
هستیم رفت ز دستم بخدا در یک روز

وای ازآن لحظه که از پیکر من جان میرفت
چه غریبانه حسینم سوی میدان میرفت

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند
داغها بر جگر سوخته ، پیرم کردند

سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند
خاک را پرده ی رخسار منیرم کردند

هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند
دور محمل همه بر گریه ی من خندیدند

 علیرضا عنصری



موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام)

یکی از زیباترین شعرهایی که تابحال دیدم


درشب میلادت ای وجه خدا
نور می تابد به جان ماسـوا

ماه امشب چشم دارد بر زمین
تا ببیند روی ماهِ خورشید آفرین

مکه امشب مهبط نور خداست
کعبه امشب قبله نه، قبله نماست

کعبه امشب در طواف روی توست
چشم اشک آلود زمزم سوی توست

حاصل حب و وداد حق تویی
فاش گویم خانه زاد حق تویی

***

مریم آن کاخ عبادت را ریاض
دید چون در خویش آثار مخاض

وحی آمد گرچه هستی محترم
لیک بیرون رو بدین حال از حرم

این مکان غیر از عبادتگاه نیست
مسجد است اینجا ولادتگاه نیست

گرچه فرزندت بود عیسی ولی
فرق ها دارد مسیحا با علی

مرده را گر زنده عیسی می کند
دردها را گر مداوا می کند

این همه از لطف و جود حیدر است
بودِ طفلت از وجود حیدر است

مریم ار چه مام پاکی خوانده شد
این چنین از خانه حق رانده شد

***

لیک بهر مادرت از آسمان
در چنین حالی ندا آمد بمان

فاطمه، بنت اسد ،ام اسد
غم مبادا بر دلت یک دم رسد

آمدی در کوی ما محزون مرو
همچو مریم از حرم بیرون مرو

کشتی دین را تو نوح آورده ای
بهر جسم کعبه روح آورده ای

ای شُکوه محض، معنای وقار
ای عفاف و زهد را آموزگار

باغبانا! بـه از این دادم تورا
غنچه ای گل آفرین دادم تورا

فاطمه ای درّ هستی را صدف
هست طفلت آفرینش را هدف

مژده ای شمس ولایت را فلک
هست او بر سفره هستی، نمک

 گرچه فخرکون و مافیهاست او
فخرش این بس، همسر زهراست او

***

فاطمه از این ندا مسرور شد
درد، شیرین و دلش پرشور شد

همسفر با دل شد و پرواز کرد
چشم خود را سوی کعبه باز کرد

کعبه دست و پای خود گم کرده بود
بر رخش اما تبسم کرده بود

زانکه مهمانی بلند آوازه داشت
از حضورش شور و حالی تازه داشت

کعبه یک در داشت آن هم مشرکان
رفت و آمد می نمودندی از آن

گفت با خود هوش باش او حیدر است
نی سزاوار ورود از این در است

باز کن ای بیت پاک داوری
بهر باب الله باب دیگری

این بگفت و نعره بر افلاک زد
بهر مولا سینه خود چاک زد:

کای به رضوان ساقی کوثر بیا
وی در رحمت ، تو از این در بیا

ای فدای مقدمت حِجر و حَجَر
گشته از هجر تو زمزم دیده تر

ای تو چشم حق، ببین چشم ترم
وی تو دست حق، بنه پا بر سرم

میهمان ای جان تو بر جانانه ای
میهمان نه، بلکه صاحب خانه ای

***

ای بلند آوازه از نامت حرم
حرمتت کرده حرم را محترم

تا زند بوسه به پایت چشمِ خاک
کعبه هم چون گل، بزد بر سینه چاک

خانه ی معبود بر روی زمین
در طوافت بود و می گفتا چنین:

با ولای تو، عبادت کامل است
طوف من، بی حب حیدر باطل است

 مهدی ریاحی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 23 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام)


      هستی امشب تا سحر اختر شماری می کند
      خواب هم در دیده ها شب زنده داری می کند
      باد اعجاز نسیم نو بهاری میکند
     خاک را از اشک خود مشک تتاری میکند
      چاه زمزم اشک شوق از دیده جاری میکند
      کعبه چشمش در ره است و بیقراری میکند
   
   چشم بگشوده که صاحب خانه آید در حرم
      باغبان روح با ریحانه آید در حرم

      ای ملائک گل برافشانید بام کعبه را 
      بیشتر گیرید امشب احترام کعبه را
      با وضو باید به لب آرید نام کعبه را 
      بشنود از چار رکن امشب پیام کعبه را
      هم پیام کعبه هم ذکر سلام کعبه را 
      مام کعبه آورد با خود امام کعبه را
  
    ای حرم آماده شو تا میهمان داری کنی
      میهمان خویش را در موج غم یاری کنی

      ای حرم آغوش خود بگشا که جانانت رسید
      میهمان نه میزبان میهمانانت رسید
      پایداری کن که رکن چار ارکانت رسید
      شب بجای ماه خورشید فروزانت رسید
      مظهر حسن خدای حی منانت رسید
      پیکر بی روح بودی تاکنون ، جانت رسید
      بازکن در بازکن در حیدر آمد سوی تو
      شیر حق جان نبی با مادر آمد سوی تو

      فاطمه دعوت شده از سوی دادار حرم
      چشم حق بین دوخت از هر سو به دیدار حرم
      تافت خورشید وجودش در شب تار حر م
      چون حجر بگذاشت روی خود به دیوار حرم
      هم حرم شد یار اوهم گشت او یار حرم 
      با قدوم حضرتش افزود مقدار حرم
      او صدف بود و ولی الله اعظم گوهرش
      کعبه میگردید چون  پروانه بر گرد سرش

      ناگهان انداخت گل از درد زادن روی او
      ریخت چون گوهر عرق از طلعت نیکوی او
      شد کمان از درد ، سر و قامت دلجوی او
      بی خبر از حال او هم قوم او هم شوی او
      او بسوی کعبه چشم آفرینش سوی او
      با خدا گرم سخن لعل لب حق گوی او
      کی خدا امشب تو از درد درونم آگهی
      بسته راه از چار سو بر من تو خود بگشا رهی

      ای پناه بی پناهان ای خدای جلیل 
      ای که ره گم کردگان راهم چراغی هم دلیل
      بسته ام بر لطف تو از رشته جانم دخیل
      تو خداوند جلیل استی و منعبد ذلیل  
      بارغم بر روی دوشم گشته چون کوهی ثقیل
      یاریم فرما که مهمان تو در این خانه ام
      باز کن راهی بسویت بر من و دردانه ام

      کعبه امشب رکن دین را در بغل بگرفته ای  
      مرشد روح الامین را دربغل بگرفته ای
      اصل قرآن مبین را در بغل  بگرفته ای
      جان ختم المرسلین را در بغل بگرفته ای
      هستی هست آفرین را  در بغل بگرفته ای
      شیر حق حبل المتین را در بغل بگرفته ای
      قبله دل کعبه اهل یقین است این پسر
      منجی عالم امیرالمومنین است این پسر

      این همان دست خدا جان محمد حیدر است
      این همان آئینه حسن خدای داور است
      این همان شیرخدا شمشیر فتح خبیر است
      این علی یعنی تمام هستی پیغمبر است
      این ز وصف و مدح عقل و درک ما بالاتر است
      باطن است و ظاهر است و این ها همه آخر است
      این مقام و زمزم و حجر و حجر سعی و صفاست
      پیشوای مسلمین و جانشین مصطفی است

      در کنار بیت جانش با دعا دمساز شد
      ناگهان پیدا ز رب البیت این اعجاز شد
      دامن دیوار چون چاک گریبان باز شد
      روح کعبه بر فراز کعبه در پرواز شد
      بر فلک از خشت خشت کعبه این آواز شد
      کین بنا ز آغاز بر فرزند تو آغاز شد
      ای حجر عاشق صفا طالب ، حرم پروانه ات
      ادخلی یا فاطمه بگذار پا در خانه ات

      تا نهان در کعبه شد آن سر سارار قدم 
      کعبه بیش از پیش شد با مقدم او محترم
      باز دیوار حرم از امر حق آمد بهم
      دیگر اینجا کس نمیداند چه شد حتی حرم
      فاطمه بود و علی بود و خدای ذوالکرم
      کارناید از کلام و صفحه و دست و قلم
      عقل مجنون و قلم عاجز زبان گنگ است و لال
      کس نمیداند چه شد جز ذات پاک ذوالجلال

      کس نمیداند چه شد جز ذات دادار علی
      کعبه میگردد گرد شمع رخسار علی
      از حرم برعرش میتابد انوار علی
      آفرینش داشت در سر شوق دیدار علی
      شد خدا در خانه خود میهماندار علی
      بود ذکر حق بر لب های گهر بار علی
      سنگ های کعبه می گفتند با صوت جلی
      یا علی و یا علی و یا علی و یا علی

      ای حرم را قبله ای ارواح را جان یا علی
      ای گدای سائلت فردوس و رضوان یا علی
      ای خدا را در شب میلاد مهمان یا علی
      ای به روی دست احمد خوانده قرآن یا علی
      کیستی تو پاکتر از جان پاکان یا علی
      کیستم من (میثم) آلوده دامان یا علی
      هر که هستم خاک درگاه محبان توام
      تو امام و رهبر من ، من ثنا خوان توم

      غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 23 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام)


      می‌شود غرق آفتاب شدن
      ظرف یک ثانیه شراب شدن
      
      صد و ده‌سال از شراب نجف
      می‌شود خورد تا خراب شدن
      
      بسکه بخشیدی از کرم چه کنم
      من به غیر از خجالت آب شدن
      
      در دعاهای ما به حقّ علی‌ست
      شرط اصلیّ مستجاب شدن
      
      ما نداریم حاجتی غیر از
      خاک نعلین بوتراب شدن
      
      خاک ما از نجف سرشته شده
      نوکرت جان به کف سرشته شده
      
      زیر پایت مناره باید ساخت
      منبری از ستاره باید ساخت
      
      تن ندادی به بند قنداقه
      بند را پاره پاره باید ساخت
      
      مانده‌ام که در خور نامت
      چند تا استعاره باید ساخت
      
      کعبه هم رو سوی تو آورده
      قبله را پس دوباره باید ساخت
      
      از پی این و آن نباید رفت
      از کلام تو چاره باید ساخت
      
      ای که گفتی «فمن یَمُت یَرنی»
      یا علی یا علی تو عشق منی
      
      سجده‌ی بی‌شمار می‌کردی
      تا سحر ذکر یار می‌کردی
      
      تو امیر دو عالمی به تنت
      جامه‌ی وصله دار می کردی
      
      بانی سفره‌های افلاکی
      نان جو اختیار می‌کردی
      
      خانه‌ات ساده بود مثل خودت
      از تجمّل فرار می‌کردی
      
      تا به زهرا سلام می‌دادی
      دل او را بهار می‌کردی
      
      او به تو افتخار می‌کرد و
      تو به او افتخار می‌کردی
      
      السّلام ای امام آقا جان
      یا أبانا سلام بابا جان
      
      پر مهیّاست بام می‌خواهند
      این خلایق امام می‌خواهند
      
      قرن‌ها عصرها تمام بشر
      از ولایت پیام می‌خواهند
      
      این جماعت کنار ایوانت
      یک جواب سلام می‌خواهند
      
      پس مزن گوشه ای مرا آقا
      که سلاطین غلام می‌خواهند
      **
      ما همه در قَرَن بزرگ شدیم
      با ولا مرد و زن بزرگ شدیم
      
      اگر امروز آبرو داریم
      با علی داشتن بزرگ شدیم
      
      ذرّه اما به یُمن نوکری‌ات
      بین هر انجمن بزرگ شدیم
      
      وطن ما نجف بُود اینجا
      همه دور از وطن بزرگ شدیم
      
      با غلامیّ خانواده‌ی تو
      با حسین و حسن بزرگ شدیم
      
      ما قبیله قبیله - نسل به نسل
      بین سینه‌زدن بزرگ شدیم
      
      آه قبر و قیامتم با تو
      روز محشر شفاعتم با تو
      
      صوت قرآن چنان بلند شده
      وحی از این زبان بلند شده
      
      خبر بوسه‌ی لب قاری
      در زمین و زمان بلند شده
      
      از میان طَبَق صدای سری
      وسط دشمنان بلند شده
      
      با لب سنگ‌خورده قرآن خواند
      پس چرا خیزران بلند شده
      
      بر روی پنجه‌های خود طفلی
      وسط کودکان، بلند شده
      
      خواهرش چاک زد گریبان را
      شیون دختران بلند شده
      
      آتشی ریخته در این قلبم
      زینب و چشم‌های نامحرم
      
      محمد جواد پرچمی


*********************    

      کبوتر دل من بی قرار می چرخد
      به دور گنبد آن شهریار می چرخد
      
      کسی کنار من انگار یا علی دم داد
      دوباره روی لبم نام یار می چرخد
      
      همیشه سینه به سینه حکایت مِهرش
      میان مردم این روزگار می چرخد
      
      حکایت لب تیغ و فرار یک لشگر
      همین که در کف او ذوالفقار می چرخد
      
       شروع می شود این شعر و لکنتم، تو ببخش
      زبان به مدح تو بی اختیار می چرخد
      
      که مشق نام علی کار این زمینی نیست
      حریف مدح تو علامه ی امینی نیست
      
      هر آنکه گم شده مولا به راه محتاج است
      چنان که شام سیاهی، به ماه محتاج است
      
      به ذکر نادعلی من همیشه محتاجم
      همیشه سینه ی زخمی به آه محتاج است
      
      ز باز کردن چشم تو صبح معنا شد
      که تیره ی دل شب بر پگاه محتاج است
      
      گرفته دست فلک گوشه ی عبای تو را
      چو کودکی که به یک سرپناه محتاج است
      
      مرا به یک ثمن بخس هم شده تو بخر
      که شاه هم به غلام سیاه محتاج است
      
      ببخش! پادشه بی نیاز یعنی تو
      رکوع و بخشش بین نماز یعنی تو
      
      ملک ز خاک نجف دُرّ ناب حاضر کن
      ذبیح بر قدم بوتراب حاضر کن
      
      دخیل باده ی ساقی نما دو دست مرا
      برای مستی دائم شراب حاضر کن
      
      برای دیدن چشمش چقدر دلتنگم
      برام عکسی از او بین قاب حاضر کن
      
      دوباره سوی نجف میروم خدا را شکر
      برای بدرقه یک کاسه آب حاضر کن
      
      شدیم میثم تمار، حضرت مولا!
      برای این سر ما هم طناب حاضر کن
      
      که سر فِدای لب تیغ و رزم صفینش
      و عالمی به فدای تراب نعلینش...
      
      محسن حنیفی 

*********************


      روح والاي تو از جنس خدا ميباشد
      نفَس سينه ي تو عقده گشا ميباشد
      
      نخ سجاده ي تو شهپر جبرائيل است
      چين پيشانيِ تو قبله نما ميباشد
      
      از تو ميخواست خدا تا كه بماني چندي
      كه حساب تو در اين خانه جدا ميباشد
      
      فارغيم از هوس سِير خيابانِ بهشت
      خاكِ زير قدمت جنت ما ميباشد
      
      سائلي آمده و از تو كرم ميخواهد
      اي كه انگشتر تو فكر گدا ميباشد
      
      دل ما را بشِكن گوهر اگر ميخواهي
      سيّدي امر نما قنبر اگر ميخواهي
      
      هم نشينت شرف و عزت موسا دارد
      هم ركابت نفس حضرت عيسا دارد
      
      هر كه گرديد گرفتار خم گيسويت
      در گره باز نمودن يدِ طولا دارد
      
      عرقي كه سر پيشاني تو حلقه زده
      پايِ هر نخل رطب قدرت دريا دارد
      
      چاهِ آبي كه خودت وقفِ يتيمان كردي
      هرچه دارد ز سرْ انگشت تو مولا دارد
      
      بي سبب نيست كه با تيغ دو سر ميجنگي
       چون به يك قبضه تولا و تبرا دارد
      
      نام تو زينت دنياست خدا ميداند
      نقش انگشتر زهراست خدا ميداند
      
      مِنّتِ زلف تو دارم كه گرفتارم كرد
      گوهر مهر تو اينگونه خريدارم كرد
      
      كافري بيش نبودم عَلَوي ام كردي
      نفس عشق شما بود كه بيدارم كرد
      
      كار و بار دلم از مِهر شما سكه شده
      عاقبت عشق ، مرا شُهره ي بازارم كرد
      
      تا قيامت به خدا گردن من حق دارد
      آن كسي را كه سر كوي تو بيمارم كرد
      
      سايه ي لطف خودت را ز سرم كم نكني
      بركت سايه ي تو لايق دربارم كرد
      
      كيميايي بنما تا زرّ نابم سازي
      اربعيني بطلب تا كه شرابم سازي
      
      اي علمدار خدا صاحب شمشير دو سر
      اسدالله ترين اي زرهِ پيغمبر
      
      هر كسي در پي آن است به جايي برسد
      سر نهادن به كف پاي تو  ما را خوشتر
      
      يكي از پا به ركابان حريمت حمزه
      گوشه اي از سَكَنات و وَجَناتت جعفر
      
      ضربه اي را كه تو در غزوه ي احزاب زدي
      از عبادات ملك، جن و بشر سنگين تر
      
      كس جلودار تو اي حيدر كرار نبود
      شاهد قدرت بازوي تو باب الخيبر
      
      بي سبب نيست كه عباس زره ميپوشد
      در دلِ علقمه ميگفت اناابن الحيدر
      
      يل شمشير زن قطب جهان ميباشي
      اسدالله زمين شير زمان ميباشي
      
      قامتي نيست كه در پيش قدت تا نشود
      ملكي نيست كه تا پيش قدت پا نشود
      
      به خداوند قسم دور حريمت مريم
      گر نيفتد ز نفس مادر عيسا نشود
      
      زدي از كعبه برون تا كه بدانند همه
      كعبه ي دل وسطِ كعبه ي گِل جا نشود
      
      هر كسي قنبرتان را به تمسخر گيرد
      به زميني تو بكوبيش دگر پا نشود
      
      تا كه تو آب بر اين نخل رطب ميريزي
      خار اين نخل محال است كه خرما نشود
      
      هر كسي خادم دربار تو در عالم نيست
      ميتوان گفت كه از سلسله ي آدم نيست
      
       علي اكبر لطيفيان

********************* 

      دوران غربت نبوی سر رسیده است
      بهر نبی وصی نه برادر رسیده است
      
      عین هم و لسان هم و چهره ی همند
      مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است
      
      یک رودخانه از دل جنت خروش کرد
      حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است
      
      استاد انبیای الهی است مرتضی
      پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است
      
      اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود
      از بیت حق خدای مصور رسیده است
      
      او آمده که بنده به حق رو به رو شود
      وقتش رسیده است یدالله رو شود
      
      آقای من کسی است که مهر الست داشت
      پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت
      
      با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر
      در عهد خویش آن همه حیدر پرست داشت
      
      یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست
      شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت
      
      از کشته پشته ساخته  یک ضربه ذوالفقار
      از بس که در نبرد ، علی ضرب شصت داشت
      
      وقت نماز هم کرمش کار می کند
      انگشتری به سائلش ایثار می کند
      
      این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش
      عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش
      
      ساقی کوثر است و نخورده  است هیچ وقت
      جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش
      
      خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب
      بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش
      
      او عقل اول است که اصحاب عقل را
      تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش
      
      پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است
      در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش
      
      هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز
      می ایستد علی به سوی خانه ی خودش
      
      ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو
      وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو
      
      تا در بیاوری ز دو عالم دمار را
      از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را
      
      وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر
      دست کسی نمی کشد این اقتدار را
      
      سربند تو همین که شود دستمال زرد
      ترجیح می دهند به ماندن فرار را
      
      تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت
      یوم الحساب می کند این کارزار را
      
      ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم
      از دامنت تکان مده گرد و غبار را
      
      در سایه سار امن تو بودن سعادت است
      مردن برای عاشقت عین شهادت است
      
      ما را گدای سفره نانت نوشته اند
      یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند
      
      ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ
      ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند
      
      در چاه های کوفه شبیه کبوتران
      مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند
      
      تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا
      اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند
      
      در بارش بلا و در ایام فتنه ها
      ما را به زیر چتر امانت نوشته اند
      
      تو آمدی که رنج بشر مختصر شود
      سادات فاطمی زمین بیشتر شود
      
      آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم
      جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم
      
      پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد
      اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم
      
      تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد
      حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم
      
      حالا به ماجرای همان خواهری که گفت
      دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم
      
      از صبح لا به لای اهالی شهر شام
      بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم
      
      با چوب خیزران لب ارباب پاره شد
      حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد
      
      سعید پاشازاده

*********************


      و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
      و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد
      
      در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
      کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد
      
      بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
      آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
      
      کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
      «پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
      
      بی سبب نیست که آرام و قرار همه ای
      تو همان صورت ظاهر شده ی فاطمه ای
      
      دو سه روز است جهان دور زمین می چرخد
      عالمی حلقه شده دور نگین می چرخد
      
      دلش از شادی دیدار تو پر زد کعبه
      نتوانست که در پوست بگنجد کعبه
      
      روح از سوی همه بوسه به بازویت زد
      فاطمه بنت اسد شانه به گیسویت زد
      
      شانه زد بنت اسد، دید که هر رشته ی مو
      لا الهی است که دارد به لبش: الا هو
      
      باز شد کعبه دلش از لب خندان شما
      سینه چاکی چه میآید به محبان شما
      
      کعبه یک سنگ نشان بود، تو جانش دادی
      قلب این سنگ نشان را تو نشانش دادی
      
      ساغر عشق به دست تو فقط میآید
      هر که عاشق شده پای تو وسط میآید
      
      ساقیا تا که سر زلف تو را شانه زدند
      «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»
      
      بین هر حلقه ی مو حلقه ی مستان تواند
      این جماعت همه الله پرستان تواند
      
      دست نامحرم از آن چین و شکن کوتاه است
      سر این رشته فقط وصل به وجه الله است
      
      آن سر رشته گره خورده به جان و دل ما
      تا که بستند، گره وا شده از مشکل ما
      
      چشم وا کردی و نوری ازلی پیدا شد
      مثل این فاطمه، آن فاطمه هم شیدا شد
      
      جامه یک بار به احرام تو بستن بس نیست
      جام در راه تو یک بار شکستن بس نیست
      
      حشر، چون حجر عدی با کفنی چاک خوش است
      مست در محشر تو سر زدن از خاک خوش است
      
      حجر، یوسف شد و از چاه درآمد انگار
      وسط روز ببین ماه در آمد انگار
      
      باید اینگونه به عشق تو هوایی باشد
      وقتی عاشق نوه ی حاتم طایی باشد
      
      قبر یک بار به عشق تو چشیدن کم بود
      آخر این کشته ی عاشق پسر حاتم بود
      
      نه به حاتم، به غلامی درت می نازد
      او کریمی است که بیش از دگران می بازد
      
      مثل او کاش شهیدان دمشقت باشیم
      چند نوبت همگی کشته ی عشقت باشیم
      
      محو در نقش جهانم، نجف آبادم کن
      پاک کن نقش جهان از دلم آزادم کن
      
      قاسم صرافان

*********************


      بازهم آمد شب حیران شدن
      وقت جنون وقت پریشان شدن
      
      شکر نوشتم برای دلم
      آئینه ای گوشه ی ایوان شدن
      
      کار من و حضرت جبرئیل شد
      تا به ابد دست به دامان شدن
      
      پرده بر افتاده خدا خواسته
      با همه ی خویش نمایان شدن
      
      تازه از امروز به پیغمبران
      واجب عینی ست مسلمان شدن
      
      فصل شراب است به ما واجب است
      قبله ی ما ابن ابی طالب است
      
      هست مرا حسرت تمارها
      شیعه شدم شیعه ی این دارها
      
      مادر من تا که مرا شیر داد
      ناد علی خوانده مرا بارها
      
      نام تو گفتیم بزرگی کنیم
      سایه ی گل هست بر این خوارها
      
      ما نه فقط ریخته پیغمبران
      پیش کش تو سر و دستارها
      
      تا که پیمبر شب معراج دید
      روی تو را در همه تالارها
      
      بر لب او نام تو سوگند شد
      نام تو چو نام خداوند شد
      
      کعبه گرفته به کفش جان خویش
      خاک شده خاک سلیمان خویش
      
      صاحب خانه به در خانه بود
      کعبه پس از این شده مهمان خویش
      
      با همه بت های خودش سجده کرد
      بر قدم حضرت سلطان خویش
      
      کعبه به خود گفت که آخر رسید
      آنکه تو را ساخته دربان خویش
      
      باید از این راه نیاید امیر
      راه گشا راه به دستان خویش
      
      کعبه قدم بر سر افلاک زد
      پیش علی سینه ی خود چاک زد
      
      تا رخت ای ماه پدیدار شد
      یوسف یعقوب گرفتار شد
      
      کعبه فقط خاک و گل سنگ بود
      آمدی و معدن اسرار شد
      
      کعبه در آغوش زمین خواب خواب
      با نفس قدس تو بیدار شد
      
      کعبه نمی خواست که بیرون شوی
      چشم نبی دیده و ناچار شد
      
      کعبه در بسته ی خود باز کرد
      معنی توحید پدیدار شد
      
      آمدی از عرش خبر می رسد
      تن تنه ی کیف بشر می رسد
      
      وقت نبردت شد و پروردگار
      باز به وجد آمد از این تار و مار
      
      مانده ام اینجا که تویی وقت رزم
      یا که خدا آمد در کارزار
      
      وای که حتی ملک الموت هم
      میکند از پیش نگاهت فرار
      
      پشت ندارد ضرحت پشت تو
      نیست به جز یک سر سنگ مزار
      
      خصم به میدان نزده شد دو نیم
      به به از این حیدر و این ذوالفقار
      
      نقش به پیشانی تو فاطمه است
      ذکر رجز خوانی تو فاطمه است
      
      نیست غمی شوق شما تا که هست
      هست گدا سفره ی آقا که هست
      
      گفت به مجنون که چه داری برو
      گفت که در این دل غم لیلا که هست
      
      هرچه بلا هست چه غم باک نیست
      بر سر ما سایه ی مولا که هست
      
      پیش تو گیریم نداریم جا
      خب قسم حضرت زهرا که هست
      
      خصم کجا و حرم دخترش
      بر سر آن پرچم سقا که هست
      
      شکر امیر آمد و نعم الامیر
      دست تهی آمده دستم بگیر
      
      آنکه سری پای شما داشته
      آبرویی در همه جا داشته
      
      با تو حسینی حسنی زاده ایم
      با تو دل ما همه را داشته
      
      دست سر جمع یتیمان بکش
      خانه ات از قبل گدا داشته
      
      حق بده  آقا به دلم سوخته
      حسرت ایوان طلا داشته
      
      حال مرا هرکه چنین دید گفت:
      آرزوی کرببلا داشته..
      
      قسمت او شد به نجف بال زد
      آنکه براتی ز رضا داشته...
      
      آمدم ای شاه پناهم بده
      خط امانی ز گناهم بده...
      
      حسن لطفی

*********************


      حرف دل است آمده و رد نمی شود
      او بوده است پس علی آمد نمی شود
      
      کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان
      هرگز به روح جاری او سد نمی شود
      
      صد بار اگر که کعبه شکافد به مقدمش
      هرگز ز کار خویش مردد نمی شود
      
      آغوش را برای علی باز کرد و گفت
      مولا بیا اگرچه که معبد نمی شود
      
      قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو
      رحلی به غیر دست محمد نمی شود
      
      ای عقل لقمه قد دهانت بگیر، شعر
      از چون تویی به وصف علی بد نمی شود؟
      
      جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع
      شاعر شکست تا بنویسد نمی شود
      **
      تو بارها به جلوه ی پیغمبر آمدی
      هر دوره ای به کسوت یک رهبر امدی
      
      بعد از هزار جلوه ی پیغمبرانه ات
      آقا چه طور شد که خودت آخر امدی
      
      آیا برای یاری پیغمبر امین
      خورشید من ز مشرق کعبه برآمدی
      
      یا که به عشق دیدن زهرا تو چند سال
      قبل از نزول رایحه ی کوثر امدی
      
      ای ماه چارده چه شد این ماه هفتمین
      یک شب تو زودتر ز همیشه درآمدی
      
      فصل بهار آمده تو مثل سال قبل
      امسال هم به باغ خدا نوبر آمدی
      
      بالاترین عیار، عیار سرشت توست
      یعنی که در تمام خلایق سرآمدی
      
      ای میهمان یک دو شب خانه ی خدا
      دیر آمدی اگرچه ولی حیدر آمدی
      **
      افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
      اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان
      
      اصل و اصالت من از اول اصیل بود
      اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان
      
      هرچند دورم از تو، عجیب است، چون دلم
      حس می کند نشسته کناری کنارتان
      
      چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
      آقا دل شکسته می آید به کارتان؟!
      
      خرما فروش کوچه و بازار می شوم
      شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان
      
      ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
      یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان
      
      میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
      هرکس نشسته کنج بهشت مزارتان
      
      شرمنده ایم، بی خبریم ای بزرگوار
      از اخرین امانتتان، یادگارتان
      **
      ای بانی وجود من از ابتدا علی
      وی کار من به دست تو تا انتها علی
      
      از باقی سرشت توام یعنی از ازل
      کز خانواده ی توام ای مرتضی علی
      
      همسایه ی خدایی و در سایه ی شما
      پر می کشم به ساحت قدس خدا علی
      
      هر جا که امر می کنی انجا خوشیم ما
      حالا بهشت یا که جهنم، کجا علی؟
      
      خورشید بی تبسم تو نقطه ای سیاه
      باغ است بی ترنم تو بی صفا علی
      
      دریاست از لطافت لطف شما لطیف
      کوه است از صلابت تو روی پا علی
      
      دریا شدند این همه قطره به عشق تو
      مواج و در تلاطم ذکر تو یا علی
      
      محسن عرب خالقی

*********************


      کاش در پرتو این ماه بزرگم بکنند
      زیر نور ولی الله بزرگم بکنند
      
      آمدم خاک قدوم شه لولاک شدم
      تا که با نوکری شاه بزرگم بکنند
      
      این مسیری ست که مردان خدا طی کردند
      کاش میشد که در این راه بزرگم بکنند
      
      از بزرگان فقط از شأن علی پرسیدم
      خواستم عاقل و آگاه بزرگم بکنند
      
      نیتم شیعه شدن بوده نمی خواسته ام
      بی علی باشم و گمراه بزرگم بکنند
      
      از پدر مادر خود خواسته ام پای علی
      نوکر و ذاکر و مداح بزرگم بکنند
      
      خاک زیرقدم یار شدن خوشبختی ست
      شیعه حیدر کرار شدن خوشبختی ست
      
      ساقیا باده ده بوالحسن آمددنیا
      همسر فاطمه آقای من آمد دنیا
      
      مادرش بنت اسدبوده اسد یعنی شیر
      شیری از دامن یک شیر زن آمد دنیا
      
      آمده طعم مناجات به لبها بدهد
      یوسفا یوسف شیرین دهن آمد دنیا
      
      صاحب تیغ ولایت اسدالله، علی
      کوه ایمان شه شمشیر زن آمد دنیا
      
      مرحبا تیغ بیانداز بکن قبرت را
      قاتل تو یل خیبر بکن آمددنیا
      
      هرچه بت بود به یکباره به خود لرزیدند
      شاه مردان تبر بت شکن آمد دنیا
      
      عالم عشق پراز نور خداوند شده
      فاطمه بنت اسد صاحب فرزند شده
      
      پسری زاده که هر دم زخدا دم بزند
      به رخ دشمن حق سیلی محکم بزند
      
      آنکه در روز ازل مهر رسالت را او...
      با دو دستش به سر شانه آدم بزند
      
      جای دارد که به یمن شب میلاد علی
      فاطمه بنت اسد طعنه به مریم بزند
      
      شیرحق آمده بادست یداللهی خویش
      به سر بیت خدا بیرق و پرچم بزند
      
      جزعلی  هیچ کسی نیست که در بیت الله
      پای بر شانه پیغمبر اکرم بزند
      
      آمده ساقی آن کوثر والایی که
      قطره اش طعنه به صد چشمه زمزم بزند
      
      او همانیست که همسفره خاتم بوده
      سالها قبل تر از خلقت آدم بوده
      
      خواهی عاشق بشوی حرف ز دلدار بزن
      باده از ساغر مستانگی یار بزن
      
      دوست داری که خدا شاه جهانت بکند
      بوسه بر خاک درِ حیدر کرار بزن
      
      روز محشر اگر از هول جزا می ترسی
      در قنوت اسم علی را همه دم جار بزن
      
      دوست داری به بهشت ازلی خیره شوی؟
      عکس ایوان نجف را سر دیوار بزن
      
      دوست داری که شوی وصله نعلین علی
      باده از جام می میثم تمار بزن
      
      یوسفان مشتری عشق علی اند تو هم
      با کلاف دل خود سر، سر بازار بزن
      
      سر بازار خریدار علی فاطمه است
      شک نکن حیدر کرار علی فاطمه است
      
      کوه اگر خم شود آقا بخدا حق دارد
      پیش پاهای تو مولا بخدا حق دارد
      
      زیر نعلین تو ای ماه قمر های جهان
      آسمان پاشود از جا بخدا حق دارد
      
      این دم و این نفسی را که تو داری آقا
      خادمت گشته مسیحا بخدا حق دارد
      
      یا علی گفت و بیانداخت عصارا موسی
      گرمریدت شده موسی بخدا حق دارد
      
      هر کسی دیده تو را عاشق رویت شده است
      این میان حضرت زهرا بخدا حق دارد
      
      نام تو قلب شجاعان عرب را لرزاند
      پس در آن معرکه سقا بخدا حق دارد
      
      از تب نام تو شیران عرب می لرزند
      همه از واژه قتال العرب می ترسند
      
      وای اگر از می کوثر لب خود تر بکنی
      با دم فاطمه خون بر دل لشگر بکنی
      
      نظری کن که همه لشگریان می لرزند
      نکند آمده ای روی به خیبر بکنی
      
      جامه زرد که پوشیده ای انگار علی
      آمدی معرکه را عرصه محشر بکنی
      
      ذوالفقار تو لبش باز شده می خندد
      پس تو هم نذر لب وخنده او سر بکنی
      
      تو اراده بکنی عرض و سما لشگر توست
      تو بخواهی همه را مالک و بوذر بکنی...
      
      می توانی ولی از لطف فقط خواسته ای
      پای تیغت همه را بنده داور بکنی
      
      موقع تیغ زدن عرش کف پای تو بود
      به خداوند خدا محو تماشای تو بود
      
      گرچه گویند همه در و گهر می ارزد
      من ولی معتقدم دیده تر می ارزد
      
      آن سوی عرش اگر خانه زهرا باشد
      پابرهنه همه عمر سفر می ارزد
      
      صاحب خانه اگر ساقی کوثر باشد
      ثانیه ثانیه کوبیدن در می ارزد
      
      سر عشاق حلال دم تیغت آقا
      پیش تیغ تو که گفت است که سر می ارزد
      
      کاش ما خاک کف پای تو باشیم علی
      خاک پای تو به صد خرمن زر می ارزد
      
      بوسه برخال تو زد خضر که عمرش ابدیست
      خال لب تو از سنگ حجر می ارزد
      
      نسل درنسل تو همه نورند سند هم دارم
      روی عباس تو آقا به قمر می ارزد
      
      تو اجازه بده در پات فدایی بشوم
      پای ایوان طلای تو خدایی بشوم
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 23 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

     حبیب الله چایچیان


      علیست مرغ حق و کعبه آشیانۀ اوست
      حریم عشق پر از دلنشین ترانه اوست
      پس از گذشت زمانها هنوز گوش بشر
      بنغمه های دل انگیز و عاشقانه اوست
      زلال چشمه زمزم کجا و اشگ علی
      صفای این حرم از گریۀ شبانه اوست
      علیست محرم اسرار رب بی همتا
      کلید دار عطابخش هر خزانۀ اوست
      بهشت ماحضر سفرۀ عطای علیست
      جحیم سوزش یک ضرب تازیانۀ اوست
      وسیلۀ کرم ذات حق یدالله است
      خدای هر چه ببخشد علی بهانه اوست
      علی به پلۀ آخر رسید در ایمان
      نبی سراست و علی پا تا بشانۀ اوست
      علی است خانه یکی با خدای بی همتا
      درون بیت خدا زادگاه وخانه اوست
      علی است فرد نمودار خلقت کامل
      که عقل در عجب از خالق یگانه اوست
      مقام صید علی برتر از تفکر ماست
      چو بی نظیر بعالم غم زمانۀ اوست
      تو صید شیرخدا بین که روبهی مکار
      بقصد کشتن زهرا در آستانۀ اوست
      حسان معرف الله شد ولی الله
      چو در تمام صفات علی نشانه اوست

*********************


      مهرشاد واحدی


      قرعه در دایره عشق به نامم افتاد
      یک کبوتر گذرش بر سر بامم افتاد
      طرح انگور نجف باز به جامم افتاد
      گره عشق ، مجدد به کلامم افتاد
      که ز عشق تو شب و روز و سحر می گویم
      " ها علی بشر کیف بشر می گویم"
      تا تو هستی نظر اسپند نمی خواهد که ...
      چایی روضه تو قند نمی خواهد که ...
      دل شیدا شده ام بند نمی خواهد ...
      پیر می خانه تو پند نمی خواهد که ...
      آرزو مانده به دل تا که مسافر باشم
      می رسد عاقبت آن روز که زائر باشم
      می کشد نام تو بر دار جنون عاقل را
      به ضریحت گره بستم دل ناقابل را
      تر کن از روی کرم خشکی این ساحل را
      گوشه چشم تو دارنده کند سائل را
      گوشه چشم تو و این دل ما بسم الله
      هر که دارد هوس صحن تو را بسم الله...
      آنکه در شهر خودش آینه دق می شد
      مات ایوان طلا بین دقایق می شد
      بعد هر ثانیه او بیشتر عاشق می شد
      سختی باورش اینجاست ، که لایق می شد ؟
      آنکه بر پای براتش شده باشد امضا:
      این ضمانت شده است از علی بن موسی
      به خدایی تو سوگند که مولا بشری
      شمع تابنده عشقی و سراسر گوهری
      بده در راه خدایی خدا بال و پری
      تا که در عشق تو جانانه بسوزم سحری
      افتخاریست که دلداده حیدر باشم
      هم غلام علی و نوکر مادر باشم


*********************

      سید علی رکن الدین


      قسیم النار و الجنه محب ات را چه خواهی کرد
      محب ات را بسوزانی محبت را چه خواهی کرد
      تو آقاتر از آن هستی گدایت را برنجانی
      گرفتم اینکه رنجاندی کرامت را چه خواهی کرد
      تو سفره دار احسانی تو بابای کریمانی
      نمی بخشی نمیدانم که عادت را چه خواهی کرد
      قیامت دست آویزی ندارم جز ولای تو
      امید من تویی آقا شفاعت را چه خواهی کرد
      قیامت خوب میفهمم عجب چیزیست حب تو
      تو با آن جلوه ی عشق ات قیامت را چه خواهی کرد
      شنیدم آتش دوزخ نصیب دشمن زهراست
      قسیم النار و الجنه محب ات را چه خواهی کرد

*********************


      حسن لطفی

      کتاب خلقت خود را به نام تو وا کرد
      و با تو هرچه در اندیشه داشت برپا کرد
      خدا هر آنچه که می جست در شکوهت دید
      تو آمدی و خدا خویش را تماشا کرد
      تو را به نام خودش خواند و از تو و خود گفت
      منزه است خدایی که با تو غوغا کرد
      گرفت نقش غبارت زمین و یوسف گفت
      به ناز آمد و خورشید را زلیخا کرد
      نسیمی از نفست را به آسمان بخشید
      و باغ عاطفه ها را سحر شکوفا کرد
      تو بودی آنچه که در سینه داشت طوفانش
      تو بودی آنچه که نوح از خدا تمنا کرد
      تو آمدی و زمین تا به عرش می بالید
      تو آمدی و بهشت آرزوی دنیا کرد
      و دید  جلوه ای از تو کلیم و رفت از هوش
      اگر چه فیض کمی را  نصیب سینا کرد
      تو بودی آنچه که مریم،مسیح را آموخت
      که گفت نام تو و خویش را مسیحا کرد
      دلیل آنچه که بی خانمان ترین شد خضر
      دلیل آنچه که با دودمان یحیی کرد
      قسم به کعبه که در خواب هم نمی دیدت
      حضور گرم تو این خانه را چه گیرا کرد
      که تا قیام قیامت همیشه مجنون ماند
      که تا قیام قیامت طواف لیلا کرد
      خوشا به حال بتی که سه روز پیش تو بود
      خوشا به تخته ی سنگی که با تو احیا کرد
      شکوه چشم نوازت دل نبی را برد
      تویی هر آنچه که در قلب مصطفی جا کرد
      تو را گرفت در آغوش و عاشقانه فشرد
      که با وجود تو خود را دوباره پیدا کرد
      تو آمدی و خودش را خدا به نامت کرد
      تو آمدی و دلت رابه نام زهرا کرد

*********************


      عباس خوش عمل


      نفس جاری و جانپرور عشق است علی
      روح پرواز به بال و پرعشق است علی
      معنی آیه ی جاوید سفرنامه ی نور
      غزل منتخـب دفتــر عشق  است علی
      نور سیال حقیقت ز کران تا به کران
      شورگلبانگ حق از حنجر عشق است علی
      روشنان فلکی را به سراپرده ی غیب
      دردبخش از قدح کوثر عشق است علی
      نکند پند کسی گوش دل عاشــق مـن
      خطبه خوان تا به سر منبر عشق است علی
      عشق تاج سر مردان الهی است اگـر
      به خداوند که تاج سرعشق است علی
      «خوش عمل»راه بسرمنزل عزت نبـرم
      تا نگوید دل من رهبر عشق است علی



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 22 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

      سید حمیدرضا برقعی

      ذره بودم که آفتابم کرد
      خاک پای ابوترابم کرد
      از ازل تا همیشه آینه ها
      محو رخسار آن جنابم کرد
      عقل من می رسید شکر خدا
      جزء دیوانه ها حسابم کرد
      آن قدر روی دست خود ماندم
      تا ید الله انتخابم کرد
      عشق او گاه آتشم می زد
      غم دوری اش عذابم کرد
      در نجف سینه بیقرار از عشق
      گفت «لا یمکن الفرار» از عشق
      زخمی ام التیام می خواهم
      التیام از امام می خواهم
      السلام علیک یا ساقی
      من علیک السلام می خواهم
      گاه گاهی کمی جنون دارم
      من جنونی مدام می خواهم
      من نمکدان شکسته ام آقا
      بی مرامم، مرام می خواهم
      لحظه ی مرگ چشم در راهم
      از تو حُسن ختام می خواهم
      در نجف سینه بیقرار از عشق
      گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

*********************


      محمد سهرابی

      شد ز نام دگران گرچه مُكَدَر گوشم
      خورد از نام علی قند مُكَرر گوشم
      هركسی نام تورا بُرد شنیدم به دو گوش
      میبرد فیض زبان را دو برابر گوشم
      گوش اِستاده ام از كودكی ام نام تورا
      زان اقامه كه ز لب ریخت پدر در گوشم
      گوش چپ نیست كم از راست كه در میلادم
      دو سِری خورده مِی از نام علی هر گوشم
      من ز هر لب طلب نام علی داشته ام
      نیست امروز بدهكار كسی گر گوشم
      نامِ آن تیغِ پُر از آب به گوشم خورده است
      گوش مالی نشد این وضع كه شد پَر گوشم
      بیتی از "قصری"ِ شیرین سخن آمد در یاد
      كه از آن بیت به شوق تو سراسر گوشم
       قصری"از شوق غلامی شده یك پارچه گوش
      قنبری كو كه دو صد حلقه كُنَد در گوشم

*********************


      مهدی نظری


      شیعه با عشق علی همواره عزت داشته
      با ولای مرتضی رمز هدایت داشته
      هرکسی که شیعه مولاست خورده شیر پاک
      خوش به حالش از همان اول سعادت داشته
      حیدر کرار آقائیست که مثل نبی
      بر پیمبرهای قبل از خود ولایت داشته
      در خدایی بودنش این بس که در ماه رجب
      در میان خانه کعبه ولادت داشته
      چند باری بند قنداق خودش را پاره کرد
      از همان طفلی علی نیرو و قدرت داشته
      کل عالم یک طرف شمشیر حیدر یک طرف
      "لافتی الا علی"یعنی شجاعت داشته
      شیعه حیدر همیشه برلبش ذکر علیست
      اینچنین در نامه اعمال عبادت داشته
      شیعه حیدر که باسنی ندارد دوستی
      چونکه باسلمان و با قنبر رفاقت داشته
      گفت پیغمبر فقط مولای بعد از من علیست
      هر کسی که منکر او شد حماقت داشته
      او امیرالمؤمنین و ما یقیناَ مؤمنینم
      شکر حق او بر سرما دست رحمت داشته
      حضرت صادق پس از صوم وصلاة خویش بر
      چارمرد و چار زن نفرین و لعنت داشته
      لطف زهرا بوده که درسایه سار حیدریم
      تا علی داریم از هر ملتی بالاتریم
      تا علی داریم هر دم ذکر ما یافاطمه ست
      تا علی داریم محشر شافع ما فاطمه ست
      تا علی داریم با سلمان برادر می شویم
      با دعای زینبش مقداد و بوذر می شویم
      سنی از شأن ومقام مرتضی آگاه نیست
      راه بی عشق علی که آخرش الله نیست
      راه بی عشق علی آخر به شیطان می رسد
      راه بیراهه ست وآخرهم به زندان می رسد
      هر مسلمانی که جزو منکران حیدر است
      حتم دارم این مسلمان از یهودی بدتر است
      بی علی صوم و صلاة و هر دعا بی فایده ست
      حافظ قرآن شدن بی مرتضی بی فایده ست
      چونکه قرآن حقیقی روح و جان مصطفاست
      ازهمان اول وصی و نفس احمد مرتضاست

*********************


      محمد هاشم مصطفوی


      شکر خدا که نام علی در اذان ماست
      ما شیعه ایم و عشق علی هم از آن ماست
      ذکر علی عبادت مختص شیعه است
      این اسم اعظم است که ورد زبان ماست
      با هر نفس علی شده ذکر لبم مدام
      این " یاعلی " همیشه رفیق لبان ماست
      از " یاعلی " زبان و دهان خسته کی شود؟؟
      اصلاً زبان برای همین در دهان ماست
      دنیا و آخرت بخدا نیست جز علی
      بغض علی جهنم و حبّش جنان ماست
      ما را گمان کنم ز علی آفریده اند
      عشقش سرشته در گل ما، بند جان ماست
      ما شیعه زاده ایم، خدا را هزار شکر
      این شیعه زادگی شرف خاندان ماست
      ما عاشق علی شده ایم و بدون شک
      این هم ز پاکدامنی مادران ماست
      ما را چکار غیر علی را؟؟؟ فقط علی
      آری علی علی بخدا آب و نان ماست
      پیرم که سایه اش همه دم مستدام گفت:
      عشق علی همیشه و هرجا نشان ماست

*********************


     خلیلی ذکاوت


      جستجو در جو مکن؛ از جو، صدف نتوان گرفت
      وانگهی از هر صدف دُرّ نجف نتوان گرفت
      می دهد مرجان به دریا دل، دل دریا، ولی -
      جز کف دستی حباب از دست کف نتوان گرفت
      بی غدیر این برکه ها باریکه ای بی برکت اند
      نَم هم از نوکیسه های ناخلف نتوان گرفت
      بلبلا! بیهوده می گردی؛ سراغ باغ را -
      از بیابان های بی آب و علف نتوان گرفت
      مادرم با مهر مولایم مرا قنداق کرد
      تا قیامت از من این شور و شعف نتوان گرفت
      هر دلی در گیر و دار اوست؛ با او یا بر او
      پرچم این جا رو به باد بی طرف نتوان گرفت
      او عقاب عرصه ی عقباست؛ از دید عقاب
      هر شکاری را در این دنیا هدف نتوان گرفت
      بال بر بام ازل گسترد و تا شام ابد
      این شکوه و شوکت و شأن و شرف نتوان گرفت
      در صف محشر، چنان گِردِ شفاعت خانه اش
      محشری دیگر به پا گردد، که صف نتوان گرفت
      آن چنان که دادِ گُل را از خزان نتوان ستاند
      خون بهای لعل را هم از خزف نتوان گرفت
      می زنی بر آب و آتش، باد امّا هر چه برد -
      بازپس، ای خاک، با اشک و اسف نتوان گرفت
      مستی موعود! کی دور تلافی می رسد؟
      بی تو حقی را که از خم شد تلف نتوان گرفت
      دل به دست من قلم داد و سپس خندید و گفت:
      پیش پای عشق غیر از سر به کف نتوان گرفت



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 22 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

  مجتبی کرمی


      بسته لبخند خداوند به یک خنده ی تو
      شده مشغول مباهات به پرونده ی تو
      هر که یک خط ز عنایات تو را درک کند
      تا که هست عمر برایش شده شرمنده ی تو
      بشری یا که خدا ؟! این شده که فرقی نیست
      بنده ی او شده باشیم و یا بنده ی تو
      عمر یک نوح نیاز است که تفسیر شود
      قدر یک،ثانیه از لحظه ی ارزنده ی تو
      خیبر و بدر و احد که عددی نیست ، بر
      فیض انگشتری رکعت بخشنده ی تو
      دل ما نیز شد از جمله فتوحات سر
      تیغ رحم و غضب ابروی برّنده ی تو
      نحوه ی سلطنتت روی زمین شاهد ماست
      نام حیدر چقدر هست برازنده ی تو

*********************


      روح الله گائینی


      اسم علی خلاصه اسما اعظم است
      هر کس که خواند ناد علی او معظم است
      وقتی خدا برای علی سینه چاک کرد
      حب علی به کل فرائض مقدم است
      عیسی نبود گر  که ولای علی نداشت
      مهر علی مسیح چو عیسی بن مریم است
      موسی شدن به راحتی آب خوردن است
      هر شیعه ای معلم موسی در عالم است
      یک ذره از محبت حیدر مرا بس است
      دنیا بدون ذکر علی در جهنم است
      هر کس فضائل تو شنیده یقین کند
      دنیا برای مدح تو گفتن کم کم است
      من زنده ام به عشق تو یا مرتضی علی
      آقا ارادتم به شما سفت و محکم است
      هر کس ولایتت نبود توی سینه اش
      بالله قسم که هر دو جهانش جهنم است

*********************


      سید مجتبی ربیع نتاج


      چه قدر نام علی یاد علی شیرین است
      چه قدر خواندن یک ناد علی شیرین است
      چشمه فیض تو هر آینه جوشید از تو
      حیف از آنکه تو را دید و ننوشید از تو
      حیف از آنکه نپرسید کنی با خبرش
      یا چو پرسید ،چه پرسید ؟ زموهای سرش
      علم شهریست ندارد چو نشانی بی تو
      که هلاکند فلانی و فلانی بی تو
      من تو را زاهد شب شیر عرب میخوانم
      من تو را معجزه ی ماه رجب می خوانم
      پدر خاک نه بابای یتیمانی تو
      مثل آنان غزل نان  و رطب میخوانم
      نام زیبای تو از ماذنه ها ، عاقبت از
      مکه و مصر،قطر،شام و حلب می خوانم
      یک به یک شرح حکایات و قضاوت هایت
      خط به خط ،علم و یقین ،بهت و عجب میخوانم
      هیچ کس چون تو رها گشته و آزاد نبود
      یچکس چون تو چنین جامع اضداد نبود
      شب معراج که تمثال تو رویت میشد
      او خدا بود که در حال تو رویت می شد
      به غلط هر که تو را خواند خدا ، جا داری
      "آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داری"
      به یقین دست خدا بوده به روی سر تو
      مستم از جام رجز های اناالحیدر تو

*********************

      سید محمد بابامیری


      خدا به نام تو کرده ست آسمان ها را*
      که شستشو بدهی چشمه چشمه جان ها را
      به دست های پر از مهر و بی همانندت
      سپرد اداره ی مجموع آسمان ها را
      سپس جهان به تکامل رسید با نورت
      به اوج برد خدا روح ها، روان ها را
      سوار کشتی مقصود کرد ما را، بعد-
      به سمت عشق تو چرخاند بادبان ها را
      برای چاره ی هر کار سخت گویا کرد
      به جمله ی "مددی یا علی" زبان ها را
      به قلب لشکر اهریمنان زدی هر بار
      برید با دم شمشیر تو امان ها را
      بدون تو همه ی کائنات گمنام است
      سپرده دست تو حق، نام ها، نشان ها را
      
      * پانته آ صفایی

*********************


      حامد اهور


      دارم دلی از شوق تو لبریز علی جان
      آه ای تو بهار دل پائیز علی جان
      عالم همه سرمست تو من نیز علی جان
      جان همه عشاق سحر خیز علی جان
      امشب به دل بی سر و پایم نظری كن
      از حاشیه ی قلب سیاهم گذری كن
      رخصت بده از قدر تو یك قدر بخوانم
      رخصت بده در حلقه ی عشاق بمانم
      من طوطیم و جز دم استاد ندانم
      من مشتعل عشق علی ورد زبانم
      ای جان جهان در دل چشمان سیاهت
      ای شمس و قمر مشتری گاه به گاهت
      ای سر زده از مشرق چشم تو اذانها
      بر قله ی توحید تو، توحید نشانها
      ای گمشده ی زلف سیاه تو شبانها
      ای قدر تو مستور در اوج رمضانها
      كی می شود از رفعت قدر تو قلم زد
      باید فقط از وصله ی نعلین تو دم زد
      كی می شود از قدر تو بی پرده بگویم
      از كندن درهای چهل مرده بگویم ؟
      تكبیر بگویم؟ یل سر كرده بگویم؟
      هر معركه ای رفته ، سر آورده بگویم ؟
      من هیچ ندارم كه بگویم چه بگویم ؟
      باید كه بفهمم ز تو چیزی كه بگویم؟
      هی خط زدم و باز نوشتم ولی از سر
        سر می كشد از وصف تو دل بر در دیگر
      از اشك تو احیا شده این نخل تناور
      ای عشق مجسم شده، توحید مصور !
      آهنگ تو دارند زمانها و زمینها
      افلاكی همدم شده با خاك نشینها
      بر دوش نبی رفتی و توحید سرودی
      تو باب نبی بودی وتو راه گشودی
      در كعبه كه می رفت اگر كه تو نبودی ؟
      ای جان پیمبر چه فرازی چه فرودی!
      ای آیه ی تو زینت قرآن محمد
      او جان تو بوده است و تو جان محمد
      ای مسلم اول  شه مردان  مه كامل
      منظومه ی حسن نبی و بحر فضائل
      ای رفته ز جا پای تو هر عارف واصل
      در محضر تو هر چه بخوانیم چه قابل
      یعسوبی و فاروقی و صدیقی و مولا
      ای شیر خدا، فخر نبی، همسر زهرا
      كم بود سپاه تو و بسیار تو بودی
      سردار، نبی بود و علمدار تو بودی
      دشمن شكن عرصه ی پیكار تو بودی
      آری به خدا حیدر كرار تو بودی
      هان تیغ بچرخان وسط معركه هو هو
      ای تیغ هم از جذبه ی رزم تو علی گو
      ای دست تو در دست نبی دست ولایت
      ای مشعر و مسعی و منا محو صفایت
      ای بر لب هر عارف وارسته ثنایت
      ای جان جهان ، جان دو عالم به فدایت
      مائیم و تمنای نگاه تو علی جان
      ای پای غدیر تو ، جان همه قربان
      ای آنكه به شبهای دُژم بدر منیری
      ای شعله عشقی كه نمرده است و نمیری
      تو عزت محضی كه تبدل نپذیری
      تو حكمت بر پا شدن بزم غدیری
      ای صف زده در بیعت تو عالم و آدم
      بخّ لك مولای ، ولی ا... اعظم
      نستغفر من هر چه ولایت نپذیرد
      نستبرء من هركه تو را دوست نگیرد
      حق است فقط آنچه نمرده است و نمیرد
      كی اهل بهشت است كسی را كه كنی رد
      جز تو چه كسی وارث اوصاف عظیم است
      بر دوزخ و جنت چه كسی جز تو قسیم است

*********************


      محمد علی مردانی


      دیوان قضا خطی ز دیوان علی ست
      سُکان قدر، در یَدِ فرمان علی ست
      طبع من و مدح مرتضی، شرمم باد
      آن جا که خدای من ثنا خوان علی ست
      ***
      تا حُبّ علی بُود مرا در رگ و پوست
      رنجم ندهد سرزنش دشمن و دوست
      جز نام علی لب به سخن وا نکنم
      "از کوزه همان برون تراود که در اوست"
      ***
      چون گاه ولادت ولیّ حق شد
      در خانه حق، علی به حق ملحق شد
      گر مظهر حق ذات علی نیست چرا
      از نام خدا نام علی مشتق شد؟
      ***
      در برج ولا مهر جهان تاب علی ست
      در شهر علوم سرمدی، باب علی ست
      از اول خلقت جهان تا محشر
      مظلوم ترین شهید محراب، علی ست
      ***
      آن جا که علی واسطه ی فیض خداست
      بر غیر علی هر که کند تکیه خطاست
      با مدعیّان کور باطن گوئـیـد
      آن جا که خدا هست و علی نیست کجاست؟



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)
[ 22 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)

  سعید پاشازاده


      دوران غربت نبوی سر رسیده است
      بهر نبی وصی نه برادر رسیده است
      عین هم و لسان هم و چهره ی همند
      مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است
      یک رودخانه از دل جنت خروش کرد
      حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است
      استاد انبیای الهی است مرتضی
      پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است
      اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود
      از بیت حق خدای مصور رسیده است
      او آمده که بنده به حق رو به رو شود
      وقتش رسیده است یدالله رو شود
      آقای من کسی است که مهر الست داشت
      پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت
      تنها نه وقت خلقت عالم، ابوتراب
      در کار خلقت خودشان نیز دست داشت
      با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر
      در عهد خویش آن همه حیدرپرست داشت
      یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست
      شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت
      از کشته پشته ساخته  یک ضربه ذوالفقار
      از بس که در نبرد علی ضرب شصت داشت
      وقت نماز هم کرمش کار می کند
      انگشتری به سائلش ایثار می کند
      این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش
      عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش
      ساقی کوثر است و نخورد است هیچ وقت
      جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش
      خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب
      بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش
      او عقل اول است که اصحاب عقل را
      تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش
      پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است
      در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش
      هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز
      می ایستد علی به سوی خانه ی خودش
      ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو
      وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو
      تا در بیاوری ز دو عالم دمار را
      از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را
      وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر
      دست کسی نمی کشد این اقتدار را
      سربند تو همین که شود دستمال زرد
      ترجیح می دهند به ماندن فرار را
      تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت
      یوم الحساب می کند این کارزار را
      ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم
      از دامنت تکان مده گرد و غبار را
      در سایه سار امن تو بودن سعادت است
      مردن برای عاشقت عین شهادت است
      ما را گدای سفره نانت نوشته اند
      یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند
      ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ
      ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند
      در چاه های کوفه شبیه کبوتران
      مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند
      تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا
      اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند
      در بارش بلا و در ایام فتنه ها
      ما را به زیر چتر امانت نوشته اند
      تو آمدی که رنج بشر مختصر شود
      سادات فاطمی زمین بیشتر شود
      آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم
      جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم
      پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد
      اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم
      تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد
      حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم
      حالا به ماجرای همان خواهری که گفت
      دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم
      از صبح لا به لای اهالی شهر شام
      بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم
      با چوب خیزران لب ارباب پاره شد
      حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد

*********************

     سید رضا موید


      حمد مخصوص خدایی است كه یزدان من است
      رب من خالق من رازق و رحمان من است
      آن خداییكه ز بس نعمت و لطف و كرم است
      منتش بر رگ و بر ریشه و شریان من است
      بهترین نعمت او موهبت مهر علی است
      بخدا دوستیش مایه ی ایمان من است
      بر جهان ناز كند سیزده ماه رجب
      زاینكه میلاد علی روز فروزان من است
      حرم آغوش گشوده است به استقبالش
      سر و پا ناز كه او صاحب و مهمان من است
      مكه نازد كه علی بت شكن شهر من است
      كعبه نازد كه علی علت بنیان من است
      می كند نام علی زمزمه، زمزم، یعنی
      جاری از خاك رهش چشمه ی جوشان من است
      عرفات از جگر آواز دهد كای حجاج
      شعله ی عشق علی مشعل عرفان من است
      آفرینش همه را در عظمتهای علی
      سخنی رفت كه در طبع سخندان من است
      آب گفتا كه علی شد سبب خلقت من
      خاك گفتا قدمش بر سر و چشمان من است
      لوح گفتا كه منم صفحه ای از منقبتش
      عرش گفتا كه علی دایره گردان من است
      انبیاء نیز گواهی به مقامش دادند
      بس روایت كه در این مرحله برهان من است
      آدم از توبه پذیرفتن خود گفته و گفت
      نام اعلای علی باعث غفران من است
      گفت یوسف كه بود حسن من از او خبری
      بی تولای علی مصر چو زندان من است
      بت شكن مظهر توحید خلیل اله گفت
      راز توحید من و قبله ی ایمان من است
      نوح با كشتی طوفان زده لنگر زد و گفت:
      حكم او باعث آرامش طوفان من است
      از علی گفت سلیمان سخن این سان با مور
      من سلیمان تو او نیز سلیمان من است
      گفت موسی ید بیضای من از فیض علی است
      جلوه ی اوست كه ظاهر ز گریبان من است
      گفت عیسی دم من از دم او بود و كنون
      تا رسد مهدی او نیز نگهبان من است
      گفت جبریل، علی مرشد من بوده و هست
      گفت میكال كه استاد سخندان من است
      حمد حق كرده و فرمود محمد كه علی
      حامی و هم نفس ظاهر و پنهان من است
      همسرش فاطمه درباره ی او فرموده است
      كه امام من و مولای من و جان من است
      او هم اندر صفت فاطمه اش فرماید
      جان عالم منم و فاطمه جانان من است
      ناگه از مصدر اجلال ندایی برخواست
      كین علی زین عظمت بنده ی فرمان من است
      من از او هستم و او از من و احمد از ماست
      در كف این دو بود هر چه كه از آن من است
      خورده ام روز نخستین به جلالم سوگند
      شافع دشمن او آتش نیران من است
      چونكه در طاعت من آل علی كوشیدند
      طاعت آل علی موجب رضوان من است
      كره خاك از او ناز كنان می گوید
      مهد یاران علی خطه ایران من است
      روز میلاد تو من روی بسویت كردم
      با سرودیكه ز سوز دل سوزان من است
      باز خواهم كه شبی در حرمت صبح كنم
      این امید دلم از خالق سبحان من است
      تا موید ز جگر نالد و گوید آنجا
      كه علی عشق من و دین من و ایمان من است

*********************
     سید مجتبی شجاع


      پا از ره عشق، پس کشیدن ممنوع
      آهی ز سر هوس کشیدن ممنوع
      بر سر در خانه دل خود بنویس
      بی حب علی نفس کشیدن ممنوع

*********************


      مهدی رحیمی


      از همان روزی که زلف یار را کج ساختند
      ذوالفقار این تیغ معنادار را کج ساختند
      زلف یار در حجاب و ذوالفقار در نیام
      علتی دارد که این آثار را کج ساختند
      خشت اول نام حیدر بود و چون بنا نگفت
      تا ثریا قد این دیوار را کج ساختند
      قبله‌گاه اهل معنی چون شکاف کعبه شد
      قبله‌گاه مردم دین دار را کج ساختند
      تا نریزد نام مولا مثل قند از گوشه اش
      پس برای طوطیان منقار را کج ساختند
      مهر حیدر ریخت همراه گناهان زیاد
      روی دوشم تا که کوله‌بار را کج ساختند
      تا خلایق در ازل سرگرم مولا بوده اند
      در علی پیمانه اسرار را کج ساختند
      من که ایوان نجف را دیده ام حس می‌کنم
      پیش آن ایوان در و دیوار را کج ساختند
      تا که در هر پیچ و خم نام علی را سر دهند
      دیده باشی در نجف بازار را کج ساختند...

*********************


      سید رضا موید


      ای برترین پدیده ی عدل خدا علی
      در كشتی نجات بشر ناخدا علی
      حق را چنانكه باید و شاید شناختی
      ای ما سوی به حق تو نا آشنا علی
      خواهی هر آنچه را كه بخواهد خدا از آن
      خواهد خدای هر چه بخواهی تو یا علی
      سرچشمه ی بقایی و باقی چو ذات حق
      راه محبت تو ندارد فنا علی
      مات است روح علم ز نهج البلاغه ات
      كردی چه خوب حق سخن را ادا علی
      صاحبدلان صفات كمال تو یافتند
      از ابتدای قرآن تا انتها علی
      ز آن بیشتر بخوانم قرآن كه بیشتر
      مدح تو بشنوم ز بیان خدا علی
      هر جان مبتلا ز تو گردد رها ز غم
      هر درد بی دوا ز تو گردد دوا علی
      با نیروی ولای تو هر لحظه می زنیم
      ما دست رد به سینه ی رنج و بلا علی
      می خواهم آن بهشت كه دارد صفا ز تو
      آری بهشت بی تو ندارد صفا علی
      دستت خدا گرفت كه دست خدا شدی
      ای دستگیر مردم بی دست و پا علی
      گیری رخت بر آتش و گویی به خویشتن
      اندیشه كن ز آتش روز جزا علی
      برداشت چون رسول خدایت به روی دست
      ای لنگر زمین و زمان گفت یا علی
      ای در نماز داده به سایل نگین خویش
      اینك من گدا و تو كان عطا علی

*********************

      مجید نجفی

      با دیــده شبی ندیـده هـا را دیـدم
      بی پــرده تــمـام ماســــوا را دیدم
      ایوان نجف نشسته بودم که سحر
      در وجـــه علی ذات خــــدا را دیدم

*********************


    سید هاشم وفایی


      باز امشب نقش خورشیدی منور می کشند؟
      یا که تصویری ز روی ماه حیدر می کشند
      تا که خورشید ولایت پرتو افشان می شود
      پرده بر رخ از خجالت ماه وا ختر می کشند
      آرزومندان دل از کف داده اند امشب مگر
      انتظار دیدن رخسار دلبر می کشند
      گلشن آرایان همه محو گل رویش شدند
      از دل خود نعرۀ الله واکبر می کشند
      اشک شوق امشب خریداری دگر دارد بیا
      عرشیان درفرش ناز دیدۀ تر می کشند
      ارزش آن قطره از هرگوهری افزون تر است
      چون به میزان عمل در روز محشر می کشند
      چون همای آسمان پرواز با یاد علی
      شب روان تا ساحت عرش برین پر می کشند
      تشنه کامان محبت با ولایش روز حشر
      جام کوثر از کف ساقی کوثر می کشند
      روز محشر زیر نور گرم خورشید فلک
      دوستداران علی را چتر بر سر می کشند
      ای «وفائی» آبرومندان فردا می شوند
      خاکبوسانی که خود را سوی این در می کشند



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 22 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام)


      غلامرضا سازگار

      به راه توست شهادت به از ولادت من
      عنایتی كه شود مرگ من شهادت من
      گدای سابقه دارم مرا مران كه بود
      كرم سجیۀ تو، التماس عادت من
      هزار مرتبه ام گر برانی از در خویش
      هماره بر تو فزون تر شود ارادت من
      هزار مرتبه بیماری از سلامت به
      تو گر كنی قدمی رنجه بر عیادت من
      سرم فدای قدم های دلبری گردد
      كه برده دل زِ من از لحظۀ ولادت من
      سعادت دو جهان بهر من سعادت نیست
      تو گر مرا بپذیری بُود سعادت من
      به بندگی درت می خورم قسم مولا
      كه بر در تو بود بندگی سیادت من
      زبان "میثمی " ام وقف گفتگوی تو باد
      كه ذكر توست دعای من و عبادت من

*********************


      ولی الله کلامی زنجانی

      زبانی که بر ذکر وا می شود
      ستایشگر مرتضی می شود
      اگر بنده بیگانه شد با همه
      به عشق علی آشنا می شود
      دل افتاد اگر بر کمند علی
      ز زنجیر ذلت رها می شود
      علی در حرم پا به عالم نهاد
      ورا کعبه مولد سرا می شود
      حیات علی خاطرات صفاست
      که گاهی مسرت فزا می شود
      ز لوح لطایف حدیثی شنو
      چو گویم گل عشق وا می شود
      ندانم کی افتاده این اتفاق
      که یاد آور مامضی می شود
      عمر بود و بوبکر و مولا علی
      که گاه این تقارن به جا می شود
      علی در وسط آن دو همراه وی
      گل اندر میان با صفا می شود
      علی قامتی داشت کوته ولی
      بلندی به همت سزا می شود
      عمر گفت به خنده یا مرتضی
      ببین خلق خیره به ما می شود
      لنائیم و تو نون مابین ما
      که کوتاه نون لنا می شود
      علی با تبسم بدادش جواب
      سخن یابن خطاب ادا می شود
      یکی گفتی و حال بشنو یکی
      زباندر دهان گه بلا می شود
      سه حرف لنائیم گر ما سه تن
      لنا لیک بی نون فنا می شود
      اگر من نباشم شما نیستید
      که بی نون لنا شکل لا می شود
      علی نون نوراست و قاف قلم
      به نون و قلم حق بنا می شود
      علی بای بسم الله مصحف است
      از کاخ ایمان بنا می شود
      علی گر به موسی نگاهی کند
      به دستش عصا اژدها می شود
      علی نوح را می رهاند ز موج
      علی خضر را رهنما می شود
      قدکوتهش را مبین قدر بین
      قدچرخ پیشش دو تا می شود
      علی قهرمان حسین پرور است
      کزو شور نهضت به پا می شود
      علی قامتش را به عباسداد
      که قد قامت کربلا می شود

*********************


     ژولیده نیشابوری


      بهترین رهبر ابناء بشر کیست علیست
      به یتیمان ستم دیده پدر کیست علیست
      داشت ایزدبه صدف یک دُر یک گوهر ناب
      دُر یکدانه نبی هست و گهر کیست علیست
      آنکه بر دوش رسول مدنی پای نهاد
      تا کند بتکده ها زیر و زبر کیست علیست
      کس نگفته است سلونی بجهان بهر بشر
      انکه فرمود و به ما داد خبر کیست علیست
      آنکه بر جای نبی خفت که از راه وفا
      کند از جان نبی دفع خطر کیست علیست
      آنکه با دیدن رخسار غم آلود یتیم
      اشک می ریخت به دامن چو گهر کیست علیست
      آنکه می برد غذای فقرا بر سر دوش
      نیمه شب بر سر هر کوی و گذر کیست علیست
      آنکه در خانه حق آمد و از خانه حق
      بست از دار جهان بار سفر کیست علیست
      آنکه شق القمر از تیغ عدو گشت سرش
      بر سر سجده بهنگام سحر کیست علیست

*********************


      علی اکبر لطیفیان


      آنانکه عابدند به وقت اذان خوشند
      آنانکه زاهدند به یک تکه نان خوشند
      از هر دو تا نگار یکی ناز می کند
      عشاق روزگار یکی در میان خوشند
      نانی که می پزند به همسایه میرسد
      این خانواده با خوشی دیگران خوشند
      این سفره دارها که شدم میهمانشان
      بعد ازبیا، برو ست، ولی با بمان خوشند
      ما می خوریم و اهل کرم شکر میکنند
      با این حساب بیشتر از میهمان خوشند
      جانی بگیر و در عوضش هیچ هم نده
      عشاق با معامله های گران خوشند
      با اخم خویش راه فرار مرا ببند
      صیاد اگر علیست همه با کمان خوشند

*********************


      حسن لطفی

در ازل تا کتاب حق وا شد
رازهای نهفته افشا شد

در ازل پیشتر زلوح و قلم
حکم روز الست انشا شد

کسی آمد که در سرا پایش
جلوه های خدا هویدا شد

کسی آمد که با ولایت او
مرز دین،مرز کفر پیدا شد

خنده ای کرد و شد بهشت برین
مشت خاکی گرفت و دنیا شد

شه پری داد و جبرئیلی شد
نفسی زد کسی مسیحا شد

سر راهش نشت دل شده ای
دامنش را گرفت و موسی شد

الغرض میان آن محشر
بزم دلدادگی محیا شد

ما در آن دم سینجلی گفتیم
صدو ده مرتبه علی گفتیم

ای بزرگ شگفت نا پیدا
ای غرو سه تیغ بی همتا

آفتاب عشیره ی مجنون
قبله گاه قبیله ی لیلا

پادشاه حجاز و نان بردوش
زخمی بار کیسه ی خرما

ما کجا و کرامت خورشید
تو کجا کوچه های این دنیا

شدیدتر می زند به نام شما
تپش قلب حضرت زهرا

نام تو فتح باب پیغمبر
در هوالی لیلة الاسرا

نام تو می شود رجز وقتی
تیغ عباس می کند غوغا

نام تو نیل می شکافد باز
نام تو زهره می درد هرجا

مادرم گفت جای لالایی
تا که خیزم به نام تو بر پا

ذکری از والی الولی گفتم
صدو ده مرتبه علی گفتم

خواست حق آنچه می دمد گردد
چهره ات جلوه احد گردد

خواست حق تا که در ظهور آیی
که خدا با تو مستند گردد

خواست حق تا که طاق ابرویت
قبله ی جان الاالعبد گردد

یاد تو ذکر موج دریاهاست
لحظه هایی که جذر و مد گردد

رد پای تو را نمی یابیم
عرش حتی اگر رسد گردد

مرتضی مرتضاست در همه حال
گر جهان جمله عبدُود گردد

حق اگر از تو گفت و گو کرده
هرچه در چنته داشت رو کرده

عشق با تو شکوه دیگر داشت
عطر صد چشمه ی معطر داشت

میهمان زمین شدی چندی
که دلت آرزوی کوثر داشت

با تو نیمی ز خویش را می دید
چشم بر تو اگر پیمبر داشت

باز هم میدرید قلبش را
کعبه صدها هزار اگر در داشت

کعبه جای خودش که در قدمت
سینه ی آسمان ترک برداشت

هرچه بت بود در دلش آن شب
سجده بر خاک پای حیدر داشت

دل به زلف تو بست اگر دل بود
سر به راه تو داد اگر سر داشت

آمدی تا خدا نشان بدهد
در پس پرده حرف آخر داشت

آمدی تا غرورمان بدهی
جای حق خویش را نشان بدهی

گرد و خاکی میان میدان است
رزمگاهی دوباره حیران است

ابروانی کمی گره خورده
لحظه ها لحظه های طوفان است

ماندن اینجا چقدر نا ممکن
مردن اینجا چقدر آسان است

لشکری را به خویش پیچانده
ذوالفقاری که گرم جولان است

حول روز قیامت آمده است
یاکه شیر خدا رجز خوان است

دستمال نبرد خود را بست
یعنی این کوه گرم طغیان است

پهلوان پروری که می بینی
از نژاد خدای سبحان است

این که پیچیده لافتا باشد
بانگ تکبیر از خدا باشد

ماکه هستیم گردی از پایت
چشمهایی پر از تمنایت

ما که هستیم دستهای توهی
بر سر کوچه ی تماشایت

هم نشین غریب نخلستان
سر چاهی انیس غمهایت

مستحقیم کاسه ی شیری
لقمه ای از تنور زهرایت

نذر نعلین وصله دار تو و
پینه های دو دست تنهایت

نظری با تو آشنا گردیم
باز شیدای کربلا گردیم



موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امیرالمومنین علی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 22 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام جواد(علیه السلام)


      نشسته‌ام بنویسم گدا نمی‌خواهی؟
      میان خانه‌ی خود بینوا نمی‌خواهی؟
      
      نشسته‌ام بنویسم کریم یعنی تو
      کریم‌ زاده تو حاجت روا نمی خواهی
      
      شنیده‌ام که عطایت زبانزد همه است
      نیازمند برای عطا نمی‌خواهی
      
      به خاک تیره اگر بنگری طلا گردد
      تو علم و معجزه و کیمیا نمی‌خواهی
      
      قسم به روی شما خوب می‌شوم آقا
      فقط بیا و نگو که مرا نمی‌خواهی
      
      منم اسیر نگاه پر از عطوفت تو
      من از نگاه تو خواندم شما نمی‌خواهی...
      
      ... که من جدا شوم از تو؛ وَ خوب دانستم
      که می‌کنی ز محبّان خود هواخواهی
      
      هرآنکه بسته به چشمت دخیل سیّدنا
      نشسته روی پر جبرئیل سیّدنا
      
      من آمدم که بگویم به تو سپاسم را
      و جمع می‌کنم این بار من حواسم را
      
      که تا دگر نبرم یأبنَ فاطمه هرگز
      به غیر کوی شما دست التماسم را
      
      برای آنکه بیایم به محضرت آقا
      روا بُود که مرتّب کنم لباسم را
      
      برای جلب نظر از شما بسوی خودم
      من استفاده کنم عطر ناب یاسم را
      
      میان آیِنه‌کاری چنان شدم تکثیر
      هزار مرتبه دیدم من انعکاسم را
      
      به غیر نان شما که نخورده ام هرگز
      ببین زبان و دهان نمک‌شناسم را
      
      میان دغدغه ها عطر عاشقی آید
      فرو نشاند در این دل غم و هراسم را
      
      دلم کنار شما خانه در فلک دارد
      جواد فاطمه نامت عجب نمک دارد
      
      برای ذات خداوند امتدادی تو
      دوباره نور خدا را به سینه دادی تو
      
      زمینِ مُرده‌ی مردم دوباره احیا شد
      از آن زمان که بر این خاک پا نهادی تو
      
      تجلّی نبی و حیدر و حسین هستی
      که با تهاجم هر فتنه در جهادی تو
      
      تو از مریضی هر شیعه غصّه می‌خوردی
      ز شادمانی دلهای شیعه شادی تو
      
      تمام جود خدا را اگر کنم تفسیر
      رسم دوباره به نامت ز بس جوادی تو
      
      نثار روی تو خواندم وَ أن یَکادم را
      به عالمی ندهم ذکر یا جوادم را
      
      به پیش نام شما پا شدم خدا را شکر
      دوباره مست تولّا شدم خدا را شکر
      
      من از ولایت ‌تو آبرو گرفتم پس
      کنار نام تو آقا شدم خدا را شکر
      
      از آن قدیم که مهر تو در دلم افتاد
      مقیم عالم بالا شدم خدا را شکر
      
      تو در نهایت اکرام و من تُهیدستم
      مقابل تو تمنّا شدم خدا را شکر
      
      هزار مرتبه مُردم ز دیدن رویت
      هزار مرتبه احیا شدم خدا را شکر
      
      تو در کرانه‌ی یا ربّنای من هستی
      من از دعای تو دریا شدم خدا را شکر
      
      من از علاقه و عشقت به مادرت زهرا
      مُحبّ حضرت زهرا شدم خدا را شکر
      
      هزار غبطه به پای نگات می‌ریزم
      تمام عمر خودم را به پات می‌ریزم
      
      من از نگاه مدامت دوام می‌گیرم
      ولایت از سخنان امام می‌گیرم
      
      به خاک میکده من سر فرود آوردم
      فقط ز دست کریم تو جام می‌گیرم
      
      من آنقَدَر به شما می دهم سلام آقا
      که آخر از تو عَلَیکَ السّلام می‌گیرم
      
      اگرچه بال و پرم زخمی از زمانه شده
      من از دوای شما التیام میگیرم
      
      کبوترم که شدم جلد گنبد زرّین
      فقط پر از سر این برج و بام می‌گیرم
      
      به سنگ‌فرش حریم تو می‌کشم دستم
      تبرُّکاً در بیت الحرام می‌گیرم
      
      تو رتبه ای بده تا خاک پایتان باشم
      چه خوب پیش شما من مقام می‌گیرم
      
      غلام هیچکسی جز شما نخواهم شد
      گدای کس به جز إبن الرّضا نخواهم شد
      
      تو آمدی که شوی قبله‌گاه مردم ما
      تو آمدی شده دلشاد امام هشتم ما
      
      تو آمدی که رود غم ز سینه ها دیگر
      و تا همیشه بماند به لب تبسّم ما
      
      تو آمدی که به مردم نشان دهی حق را
      فقط صفا بنویسی بر این تلاطم ما
      
      من و دلم به تو سوگند عاشقت هستیم
      محبّت تو بُود باعث تفاهم ما
      
      تو آمدی که شوی با گدات همسفره
      که نان جو بخوری جای نان گندم ما
      
      کنار حضرت معصومه یادتان کردم
      چه وقت بهر زیارت تو می‌روی قمِ ما؟
      
      دلم دوباره به یادت به شور و شین آمد
      به سر هوای پریدن به کاظمین آمد
      
      امیر هر دو سرا یا جواد ادرکنی
      نظر نما به گدا یا جواد ادرکنی
      
      به حقّ مادرتان فاطمه قسم آقا
      بخر مرا ز وفا یا جواد ادرکنی
      
      خدای جودی و جود خدای منّانی
      به سائلت کن عطا‌ یا جواد ادرکنی
      
      طواف کوی تو برتر بُود ز بیت‌الله
      قسم به سعی و صفا‌‌ یا جواد ادرکنی
      
      رود به سوی بهشت خدا هر آنکس که
      تو را نموده صدا یا جواد ادرکنی
      
      فقط ز راه ولای تو یا ولیَّ الله
      روم بسوی خدا یا جواد ادرکنی
      
      نشسته‌ام که بگیرم برات رفتن خود
      به شهر کرب و بلا یا جواد ادرکنی
      
      تویی تو زاده‌ی شمسُ الشّموس یا مولا
      علیّ اکبر سلطان طوس یا مولا
      
      نشسته مرد غریبی کنار گهواره
      کنار گریه‌ی بی اختیار گهواره
      
      رضا نشسته بخواند نوای لالایی
      برای کودک زیبا عُذار گهواره
      
      چقدر شب به سحر درد و دل کند با این
      گلی که شد همه باغ و بهار گهواره
      
      چقدر طعنه شنیده ز دیر آمدنت
      چقدر سخت گذشت انتظار گهواره
      
      دوباره صحبت گهواره و نوای لالایی
      دوباره مرثیه‌ی شیرخوار گهواره
      
      میان هُرم عطش مادری صدا می‌زد
      بخواب کودک دل بیقرار گهواره
      
      امان ز اشک رباب و غم علی اصغر
      چه بد شد عاقبت آن روزگار گهواره
      
      نشد که لب بزند کودکش به آب ای وای
      نشد که قد بکشد کودک رباب ای وای
      
      محمد جواد پرچمی


***********************
 
      باز شبیه شب بارانی ام
      زاده ی دریایم و طوفانی ام
      
      مثل اویس از قرن آواره ام
      در پی یاران خراسانی ام
      
      عاشقی ام را همه فهمیده اند
      مهر شده مهر به پیشانی ام
      
      دست نسیم است سر گیسویش
      دست خودم نیست پریشانی ام
      
      ابروی او نورٌ عَلی نور شد
      عاشق این طاق چراغانی ام
      
      داده جنون هستی من را به باد
      روز نخستی که شنیدم جواد
      
      میچکد از کنج لبانم شراب
      خانه ات آباد خرابم خراب
      
      سنگ تراشی دل سنگم گرفت
      تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب
      
      شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت
      در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب
      
      وای اگر دست تو افتد دلم
      فارقم از روز حساب و کتاب
      
      جاذبه ی محض مرا نور کن
      حضرت خورشید به جانم بتاب
      
      جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد
      ای به ابی انت و اُمی جواد
      
      نیست فقط روز مبادا کریم
      هست همه روز و شبم با کریم
      
      یاد گرفته است که بر هیچ کس
      رو نزند این دلم الا کریم
      
      هر چه گره بیشترم می زند
      كم شود این فاصله ها ... تا کریم
      
      خواهش ما جرعه ای از آب بود
      داد ولی پهنه ی دریا کریم
      
      بس که در بسته زدم خسته ام
      باز نشد هیچ در امّا کریم
      
      در نزده در به روی ام باز کرد
      باز همین طایفه اعجاز کرد
      
      فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد
      دست به دامان تو موسی برد
      
      از همه دل می برد آقای ما
      بیشتر از حضرت زهرا برد
      
      روی پرش لطف کن و پا گذار
      رتبه ی جبریل به بالا برد
      
      شکر برات حرم آخر رسید
      ناله ی مجنون دل لیلا برد
      
      بال بده تا حرم کاظمین ... 
      با نفس وای حسینم ... حسین
      
      مثل همیشه دم ایوان طلا
      نام تو شد نام تو سوگند ما
      
      نام تو را گفتم و باران گرفت
      خیس شد از گریه ی ما صحن ها
      
      پنجره فولاد گره باز کرد
      از من افتاده به لطف شما
      
      مثل همیشه دم باب الجواد
      حاجت ما بود که آقا رضا ...
      
      ... جان جوادت ببرم کاظمین
      تا که بخوانیم به پایین پا ...
      
      ..." آمدم ای شاه پناهم بده
      خط امانی ز گناهم بده "
      
      وای اگر غصه ی مادر نبود
      حال تو اینقدر مکدر نبود
      
      مثل حسن شد جگر ریز ریز
      حیف که بالین تو خواهر نبود
      
      کاش زمین آب نمی ریختند
      حیف به جز خنده پسِ در نبود
      
      سخت کشیدند تو را روی بام
      وای اگر بام کبوتر نبود
      
      شکر خدا قسمت تو بام شد
      گودی و نامحرم و خنجر نبود
      
      خوب شد از حنجره ات خون نریخت
      حرمله در لحظه ی آخر نبود
      
      شکر خدا پیش نگاهت ز بام
      بر سر نیزه سر اصغر نبود
      
      شکر خدا پیکرت عریان نشد
      زیر سم اسب پریشان نشد
      
      حسن لطفی



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام جواد(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 20 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام جواد(علیه السلام)


       
      روشن تر از روز است خیلی بامرامند
      وقتی کریمان با گدایان هم کلامند
      
      الحق که آقازاده ها یک یک امیرند
      الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند
      
      در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم
      وقتی گدای این درم، مردم گدامند
      
      عین عدم هستیم و با آنان وجودیم
      پس ما همان هاییم که آن ها بنامند
      
      سنّ زیاد و سنّ کم، فرقی ندارد
      این خانواده از طفولیت امامند
      
      چیزی ندارم جز «سلام الله علیهم»
      فرزندهای فاطمه با احترامند
      
      هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند
      این چهارده تا روشنی صبح و شامند
      
      این چهارده آیینه از بس که شبیه اند
      وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند
      **
      و الله این پروانگی ما می ارزد
      هر چند خاکستر شدیم اما می ارزد
      
      معشوق عالم می شود یک روز، عاشق
      مجنون ما اندازه لیلا می ارزد
      
      قلاده ما را همین گوشه ببندید
      سگ هم کنار خانه این ها می ارزد
      
      سر می نهم بر پای تو قیمت بگیرم
      هر جا نمی ارزد سرم این جا می ارزد
      
      یک جان ناقابل به پایت ذبح کردیم
      حالا که شد مال تو از حالا می ارزد
      
      این گریه ها را آیه تطهیر گفتند
      یک قطرهٔ آن بیش از دریا می ارزد
      
      با کاظمین تو بهشتی دارم این جا
      پس زندگی در عالمِ دنیا می ارزد
      
      پس ارزش گهواره ات کعبه است حتماً
      وقتی عصای حضرت موسی می ارزد!
      
      دستی بکش بینا کنی این چشم ها را
      با معجزات تو چه نابینا می ارزد!
      
      کافی ست ما را این که بابای تو خندید
      لبخند بابای تو یک دنیا می ارزد
      **
      آن که «کم»ش را نیمه شب آورد، دادت
      دارد زیادش می کند لطف زیادت
      
      آقا منم... آن رختْ پاره... پا برهنه...
      آن شب –شب جمعه- مرا که هست یادت!
      
      تو کیستی؟ تو از کریمان بلادم
      من کیستم؟ من از گدایان بلادت
      
      من از در این خانه ات جایی نرفتم
      پس رو مگردان از گدای خانه زادت
      
      آن که مرا حالا مُرید تو نوشته
      حتماً تو را هم می نویسد «یا مراد»ت
      
      تو جان مایی، پس بگیر این حق خود را
      نفرین بر آن که جان گرفتی جان ندادت
      
      تو هر کجا پا می نهی هر صبح خورشید
      عرض ارادت می کند بر بامدادت
      
      بابای تو با دیدن تو گریه می کرد
      با گریه لطف دیگری دارد عبادت
      
      آباء و اجدادت همه یک یک جوادند
      پس می نویسیمت جواد بن الجوادت
      **
      بر روی پایت می گذارد کعبه سر هم
      جبریل حتی می گذارد بال و پر هم
      
      به خاک پایت احتیاجی نیست اصلاً
      وقتی دوا می سازم از این خاک در هم
      
      تو کعبه ای! آن کعبه ای که در طوافت
      بال و پر ما سوخته حتی جگر هم
      
      با آبروی تو تهجّد آبرو یافت
      فیض از مناجات تو می گیرد سحر هم
      
      با این جمالی که تو را دادند، باید...
      بین خریداران تو باشد پدر هم
      
      نام مرا هم بین این عشاق بنویس
      بگذار تا جا خوش کند این یک نفر هم
      
      ای جان به قربان تو و دورِ شلوغت
      یوسف شدن بازار دارد، دردسر هم
      
      در کوچه جانِ ما نقابت را بیانداز!
      این گونه چشمت می زنند این ها، نظر هم
      
      هستند یک یک شیرها دنبال دامت
      چشمان آهوی خراسانِ پدر هم
      
      فهم من از لطف جوادی تو این است:
      که آن چه را گفتیم دادی، بیشتر هم
      
      ما را ببر تا کاظمین این بار با هم
      ما را بخر در کاظمین این بار درهم
      **
      جز عجز، سائل چاره ای دیگر ندارد
      وقتی کریمیِ‌ خدا آخر ندارد
      
      ما را برای در زدن معطل نکردند
      اصلاً ‌بیوت این کریمان در ندارد
      
      این خانواده کودکش ذاتاً بزرگ است
      نام علی که اصغر و اکبر ندارد
      
      طفل رباب ست و ولیکن عادتش بود
      از شانهٔ عمه سرش را بر ندارد
      
      بین مقامات رباب این شان کافی ست
      که هیچ کس جز او علی اصغر ندارد
      
      وقتی که آمد لشگر کوفه به هم ریخت
      میدان علمداری ازین بهتر ندارد
      
      وقتی که آمد لشگر از دور پدر رفت
      آخر گمان کردند که لشگر ندارد
      
      طفل است و بابای بلاتکلیف مانده
      حیرانی است و کودکی که سر ندارد
      
      گیرم که از فردا دوباره آب وا شد
      چه فایده، شش ماهه که دیگر ندارد
      
      علی اکبر لطیفیان

      
      ***********************
      
      
      ماه نور است و ماه اشک و دعا
      ماه دستان سمت بالاها
      
      به لبم شور یا من ارجوه است
      در دلم شوق بندگی خدا
      
      و در خانه ی امام رئوف
      صف کشیده دوباره خیل گدا
      
      چشم یعقوب میشود روشن
      عطر یوسف گرفته بیت رضا
      
      وقت تنزیل کوثر آمده است
      ابتران را بگو پس از زهرا
      
      بار دیگر خدا کرامت کرد
      به رضا گل پسر عنایت کرد
      
      پر گرفتم از اعنتای شما
      مستمندم به یک دعای شما
      
      میرسد تا خدا کسی که فقط
      پر زده پشت ردّپای شما
      
      مثل داوود میشود خوش لحن
      هرکسی بشنود صدای شما
      
      هرچه جود است میرسد پشتش
      به در خانه ی عطای شما
      
      و چه خوش گفت سعدی شیراز
      من گمانم که در رثای شما...
      
      ...ما گدایان خیل سلطانیم
      شهروند هوای جانانیم
      
      اوج اوج فلک نگاه شما
      راه جنت به سمت راه شما
      
      سمت بالای آسمان سلوک
      میرود شیعه در پناه شما
      
      آتش دوزخ است در جانش
      گر بیفتد کسی به آه شما
      
      و اذا الشمس میچکد هر شب
      ز شبستان روی ماه شما
      
      و بزرگان شهر آیینه
      همچو سرباز در سپاه شما
      
      ای به دل ها امیر یا مولا
      دست ما را بگیر یا مولا
      
      غزل از شوقتان غزل گشته
      شهد گل از لبت عسل گشته
      
      ذره ای را که تو نظر کردی
      رفته تا آسمان زحل گشته
      
      از گدایی درگهت حاتم
      در عطا و کرم مثل گشته
      
      سیئه از نگاه احسانت
      همه جا بهترین عمل گشته
      
      مظهر حی لا یموتی تو
      نام تو شور لم یزل گشته
      
      گرچه وصفت به قدر دریا بود
      عمر تو قد عمر گل ها بود
      
      بین قنداقه همچنان عیسا
      خطبه خواندی چه واضح و غرّا
      
      قصه ی مادرت چو ماریه شد
      تو که بودی ز نسل آل کسا
      
      من بمیرم چرا قیافه شناس...
      لعنت حق به دشمنت آقا
      
      ای امامت به تو شده تثبیت
      ای دل امام قبل؛ شما
      
      مشتی از خاک کوچه ها بردار
      روضه خوان شو به غربت زهرا
      
      روضه ی دست و سینه و بازو
      روضه ی زخم تازه ی پهلو
      

      
      **********************
      
      
      سلام حضرت باران سلام یا مولا
      امام زاده ی سلطان سلام یا مولا
      
      گدا برای تو بودن بهانه می خواهد
      ظهور معرفتی عاشقانه می خواهد
      
      شکوه حسن تو را آسمان نمی داند
      سرود اوج تو را جز ملک نمی خواند
      
      نگاه لطف تو را عالمی گدا بوده
      فقیر منّت آیات هل اتی بوده
      
      سحاب رحمت و رافت ، عطای بی منّت
      جواد جود و کرم ، نور ذاتی عصمت
      
      قنوت صبح دعا در نگاه شبهایت
      نشسته خیره به هر لحظه ی تماشایت
      
      به جان خریده ام آقا مدال دینت را
      شکوه صبح طلایی کاظمینت را
      
      رفیق نیمه شب از آسمان دعایم کن
      برای صبح زیازت مرا صدایم کن
      
      صدا کن ای تو مرا مقتدای زیبایی
      سرود آبی گلواژه های دریایی
      
      مدام معتکفم در حریم احسانت
      نشسته ام به گدایی روح ایمانت
      
      نشسته ام که امام الهدی مرا بخری
      مرا خریده و تا وادی فنا ببری
      
      شبیه رقص کبوتر کنار آینه ها
      طواف می کنم این لحظه ها به دور شما
      
      کنار شمع وجودت که حرف سرما نیست
      تو هستی از چه بترسم که نار بر ما نیست
      
      وحید محمدی
      
      ********************
      
      
      با حضورت ستاره ها گفتند
      نور در خانه ی امام رضاست
      کهکشان ها شبیه تسبیحی
      دستِ دُردانه ی امام رضاست
      **
      مثل باران همیشه دستانت
      رزق و روزی برای مردم داشت
      برکت در مدینه بود از بس
      چهره ات رنگ و بوی گندم داشت
      **
      زیر پایت همیشه جاری بود
      موج در موج دشتی از دریا
      به خدا با خداتر از موسی
      بی عصا می گذشتی از دریا
      **
      با خداوند هم کلام شدی
      علت بُهت خاص و عام شدی
      «کودکی هایتان بزرگی بود»
      در همان کودکی امام شدی
      **
      رزق و روزی شعر دست شماست
      تا نفس هست زیر دِیْن توایم
      تا جهان هست و تا نفس باقی است
      ما فقط محو کاظمین توایم
      **
      من به لطف نگاهت ای باران
      سوی مشهد زیاد می آیم
      دست بر روی سینه هر بار از
      سمت باب الجواد می آیم
      
      سید حمیدرضا برقعی
      
      ********************
      
      
      مینویسم سر خط نام خداوند رضا
      شعر امروز بپرداز به لبخند رضا
      
      آنکه با آمدنش آمده محشر چه کسی ست؟
      از تو در آل نبی با برکت تر چه کسی ست؟
      
      آنکه از آمدنش عشق بیان خواهد شد
      " عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد "
      
      آسمان! از سر خورشید تو خواب افتاده؟
      یا که از چهره ی این طفل  نقاب افتاده؟
      
      بی گمان حافظ چشمان تو ابروی تو بود
      " دوش در حلقه ی ما قصه ی گیسوی تو بود "
      
      آسمان از نفسش یک شبه منظومه نوشت
      روزی شعر مرا حضرت معصومه نوشت
      
      عدد سائل این خانه زیاد است امروز
      شعر وارد شده از باب جواد است امروز
      
      باز با لطف رضا کار من آسان شده است
      کاظمین دلم امروز خراسان شده است
      
      دوست دارم که بگردم حرم مولا را
      بوسه باران کنم از یاد تو پایین پا را
      
      بنویسید که تقویم بهاری بشود
      روز او روز پسر نام گذاری بشود
      
      خالق از دفتر توحید جناس آورده
      جهل این قوم چرا چهره شناس آورده؟
      
      شک ندارم که از این حیله ی ابتر مانده
      رو سپیدیست که بر چهره ی کوثر مانده
      
      به رضا طعنه زدن جای تأسف دارد
      گر چه یعقوب شده، مژده ی یوسف دارد
      
      این جوان کیست که معنای قیامت شده است
      سند محکم اثبات امامت شده است
      
      گندمی باشد اگر رخ نمکش بیشتر است
      با پیمبر صفت مشترکش بیشتر است
      
      این جوان کیست که سیمای پیمبر دارد
      بنویسید رضا هم علی اکبر دارد
      
      اهل بیت آینه ی بی مثل قرآن اند
      این جوان کیست که از خطبه ی او حیرانند؟
      
      نسل در نسل، شما مایه ی ایمان من ید
      من نفس می کشم از اینکه شما جان من ید
      
      نزند دشمنت از روی حسادت نظرت
      چند روزیست پریشان شدم آقا! پسرت...
      
      غصه ای نیست اگر این همه دشمن دارد
      پسرت حرز تو را تا که به گردن دارد
      
      پسرت مثل علی بوده، امیر است امیر
      پسرت چشمه ی جوشان غدیر است غدیر
      
      آخر شعر من از قلب هدف می گذرد
      کاظمین تو هم از راه نجف می گذرد
      
      تا ز مولا ننویسیم ادب کامل نیست
      چون که بی نام علی  ماه رجب کامل نیست
      
      یا علی یا اسد الله عنان دست تو است
      جلوه کن باز یدالله جهان دست تو است
      
      مجیدتال



موضوعات مرتبط: امام جواد(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام جواد(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 20 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولایی


ما از خم پرجوش ولایت مستیم
عهدی ازلی با ره مولا بستیم
بنگر که وظیفه چیست در این میدان
ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

****************

گفتند که عاشقی و دیوانه‌‌ای
در باب خیال و خم ابروی که‌ای
گفتند بگو؛ به قصد قربت گفتم
سید علی الحسینی الخامنه‌ای

****************

هر کس ز ولایت و ولیّ دور شود
همسایه ی دشمن است و منفور شود!
پروانه صفت، گِرد ِعلی میگردیم
تا دیده ی هر فتنه گری کور شود!

****************

پرسید زمن رفیق با تجربه ای
ای بر لب تو ز دوست هر زمزمه ای
محبوب تو کیست؟ بی تأمل گفتم
سید علی حسینی خامنه ای

****************

ما از خم پرجوش ولایت مستیم
عهدی ازلی با ره مولا بستیم
بنگر که وظیفه چیست در این میدان
ما افسر جنگ نرم آقا هستیم

****************

رهبر نشوی تنها، من یار تو می گردم
وز جرگه عشاقت سردار تو می گردم
گر لشکر سفیانها از غرب به پا خیزد
در قحطی انسان ها عمار تو می گردم
از طعنه اشعث ها خون است دلت مولا
تبدار غمت هستم بیمار تو می گردم
با جرم ولای تو گر بر سر دار آیم
مدح تو کنم بر دار، تمار تو می گردم
این من نه منم تنها، آید زبسیج آوا
رهبر نشوی تنها، من یار تو می گردم


****************

ما از الست طایفه‌ای سینه خسته‌ایم
ما بچه‌های مادر پهلو شکسته‌ایم
امروز اگر سینه و زنجیر می‌زنیم
فردا به عشق فاطمه شمشیر می‌زنیم
ما را نبی قبیله سلمان خطاب کرد
روی غرور و غیرت ما هم حساب کرد
از ما بترس، طایفه ای پر اراده‌ایم
ما مثل کوه پشت علی ایستاده‌ایم

****************

چو گــفتند از ولایـت دست بردار
به میخ در نوشتم روی دیوار
الهـی تا ظهور دوت یار
گل پیغمـبر مـا را نگهدار

****************

ما جویای سعادتیم با خامنه ای
روی خط ولایتیم با خامنه ای
به دشمن کور دل بگویید
که ما تا پای شهادتیم با خامنه ای

****************

هرگز به غیر جانان ما جان نمی فروشیم
جان می دهیم اما جانان نمی فروشیم
دشمن اگر ببخشد کاخ سفید خود را
یک تار موی رهبر بر آن نمی فروشیم

****************

گفتند که عاشقی و آرام نهی
در باغ خیال خم ابروی که ای
گفتند بگو به قصد قربت گفتم
سید علی الحسینی الخامنه ای

****************

تصویر خدا عکس گل آمنه است
بر کوه دلم نام علی قایمه است
احمد بودش یار و علی یاور او
هر کس که محب علی خامنه است

****************

عشق یعنی یک خمینی سادگی
عشق یعنی با علی دلدادگی
عشق یعنی لا فتی الا علی
عشق یعنی رهبرم سید علی

****************

خیل یلان هماره به پا ایستاده اند
در قامت قبیله مردان نشست نیست
وقتی بسیج تابع حکم ولایت است
اندر مصاف اهرمن او را شکست نیست

****************

می فروشی گفت کالایم می است
رونق بازار من ساز و نی است
من خمینی دوست دارم چون که او
هم خم است و هم می است و هم نی است

****************

طعنه و خنده به اشعار و شعارم بزنید
تیر غم بر دل دیوانه و زارم بزنید
در حفاظت ز امیر دلم علی خامنه ای
میثم تمار شوم تا که به دارم بزنید

****************

شهری به آتش میکشم گر تو لبت را تر کنی
من چون گلی در دست تو کاش مرا پرپر کنی
بر رشته های معجر زهرا قسم سید علی
خنجر به حنجر میزنم گر تو هوای سر کنی

****************

دیدید هنوز عشق لشگر دارد
دیدید که این قافله رهبر دارد
ای مانده ی نهروانی عهد شکن
این ملک علی مالک اشتر دارد

****************

با خامنه ای کسی نگردد گمراه
او در شب فتنه میدرخشد چون ماه
در هر نفسم برای او میخوانم
لا حول و لا قوة الی بالله

****************

حق که تو از سلاله ی فاطمه ای
با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای
زیبا تر از این نام ندیدم به جهان
سید علی الحسینی الخامنه ای

****************

گر کرب و بلا نبوده ایم ، حال هستیم
گر شام بلا نبوده ایم ، حال هستیم
ای مردم عالم همگی گوش کنیـد
تا آخر خون مطیع رهبر هستیم

****************

ما عاشق کیش کربلایی هستیم
دلبسته ان روح خدایی هستیم
در فکر خطای خود بمیر ای دشمن
چون هنوز هم همه ولایی هستیم

****************
شکر لله شیعه ای نامی شدیم
اهل جمهوری اسلامی شدیم
از خمینی درس عشق آموختیم
در تنور جنگ و جبهه سوختیم
بیعتـی کـردیم بـا سیـد علی
راه حـق در قول و فعلش منـجلی

****************

جان خود در ره اولاد علی می بازیم
همچو مالک به عدوّان ِعلی می تازیم
ای که گویی که خلایق ز ِولی خسته شدند
کوری چشم تو بر سیّدعلی می نازیم

****************

هر دشمنی که به تو چپ نگاه کند خار میکنم
پوزش به خاک کشم، زندگی اش تار و مار میکنم
سیّدعلی مخور غم یار، ببین از برای تو
عمّارم و به منصب خود افتخار میکنم


****************

سرود و شعر و اشعارم امام خامنه ای است
گل همیشه بهارم امام خامنه ای است
پس از خدا و رسول وائمه اطهار(ع)
تمام دار و ندارم امام خامنه ای است

****************

گر حنجره های سابقون خاموش است
خون جگر بسیجیان در جوش است
تا هست بسیج و امام خامنه ای
ای پیر جماران علمت بر دوش است

****************

ماعکس تو رابه کوی و میدان زده ایم
تصویر تو را به پرده جان زده ایم
در صفحه قاموس لغت بعد از تو
بر معنی عشق خط بطلان زده ایم

****************
على جان ما کفن پوشان بتازیم
اگر فرمان دهى ما سر ببازیم
بده حکم جهادم تا ببینى
چگونه محشرى کبرى بسازیم؟



موضوعات مرتبط: * اشعارولایی

برچسب‌ها: اشعار ولایی مهدی وحیدی
[ 16 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)


      چشمهايت فرات دلتنگي
      اشکهايت تلاطم غمهاست
      حال و روز دل شکسته‌ی تو
      از نگاه غريب تو پيداست
      **
      اي غريب مدينه‌ی دوم
      مرد خلوت نشين سامرّا
      التماس هميشه‌ی باران
      حضرت عشق التماس دعا
      **
      کوچه‌ی خاکي محله‌ی غم
      در غرور از حضور ساده‌ی توست
      ولي افسوس شرمگين تو و
      پاي پر پينه و پياده‌ی توست
      **
      آه آقا تو خوب مي داني
      که دل بيقرار يعني چه
      پشت دروازه هاي شهر ستم
      آن همه انتظار يعني چه
      **
      چه به روز دل تو آوردند
      رمق ناله در صدايت نيست
      بگو اي نسل كوثر و زمزم
      بزم شوم شراب جايت نيست
      **
      بي گمان بين آن همه غربت
      دل تنگ تو نينوائي شد
      روضه هاي كبود طشت طلا
      در نگاه ترت تداعي شد
      **
      آري آن لحظه ماتم قلبت
      بي کسي هاي عمه زينب بود
      قاتلت زهر کينه ها ، نه نه !
      روضه‌ی خيزراني لب بود
      **
      در عزاي تو حضرت باران
      که گريبان آسمان چاک است
      نه فقط چشم هاي ابري ما
      روضه خوانت تمام افلاک است
      
      یوسف رحیمی

********************

      آیا که شود باز ببینم وطنم را
      آرام کنم سینه ی پر از محنم را
      
      دلتنگ مناجات سحر های بقیعم
      بامادر غمدیده بگویم سخنم را
      
      از سوز عطش تار شده راه نگاهم
      آخرچه کنم؟ لرزش دست و بدنم را
      
      آتش زده بر جان و دلم صوت حزینی
      سخت است تماشا کنم اشک حسنم را
      
      آن روز که در گوشه ویرانه نشستم
      لرزاند،غم عمه ی سادات تنم را
      
      من کشته ی بی حرمتی بزم شرابم
      با آنکه نبسته لب چوبی دهنم را
      
      آن روز که آمد به میان حرف کنیزی....
      سخت است که تفسیر نمایم سخنم را
      
      ناموس خدا ، خیره سری ، چشم حرامی
      سربسته گذارید بلای کهنم را
      
      در این دم آخر به خدا یاد حسینم
      زیرسرم آماده نهادم کفنم را
      
      تشییع تن سالم من کار ندارد
      غارت ننموده است کسی پیرهنم را
      **
      بغض دل خویش را هویدا کردند
      خون بر جگر شیعه زهرا کردند
      
      یک عده حرام زاده ی بی سروپا
      توهین به امام هادی ما کردند
      
      قاسم نعمتی

********************

      آه در سینه ام از زهر شراری برپاست
      آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست
      
      سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد
      حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست
      
      مادرم آمده بالین منِ چشم به راه
      تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست
      
      دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید
      بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست
      
      گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم
      مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست
      
      مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد
      راه می آمد و می دید سری بر نی هاست
      
      سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت
      خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست
      
      حسن لطفی

********************


      تمام اهل نظر بر تو التجا بکنند
      به نام پاک نقی خاک را طلا بکنند
      
      هنوز بردن نامت کمال بی ادبی است
      به لفظ" حضرت آقا" تو را صدا بکنند
      
      فرشته ها همه هنگام سجده حیرانند
      که رو به قبله و یا رو به سامرا بکنند
      
      چقدر روی دلت زخم کهنه بسیار است
      به زهر زخم دلت را چرا دوا بکنند
      
      دوباره یک دو نفر را به کربلا بفرست
      که زیرقبه برایت کمی دعا بکنند
      
      خدا کند که شبانه تو را دگر نبرند
      ز نام مادرتان لااقل حیا بکنند
      
      خدا کندکه غریبانه دست و پا نزنی
      ملائک از پرشان فرش دست و پا بکنند
      
      دوباره ازلب خشکت سلام میریزد
      همینکه روی تو رو سوی کربلا بکنند...
      
      سلام بربدنی که سه روز بعد آن را
      ز دست نیزه گرفته که بوریا بکنند....
      
      محسن حنیفی

********************

      شکست بال و پرش آسمان تکان می خورد
      ز درد روی تنش، رنگ ارغوان می خورد
      
      میان بستر خود او ز درد می پیچید
      گره به کار اهالی آسمان می خورد
      
      برای زخم عمیقش دوا افاقه نکرد
      ز بس که زخم زبان او از این و آن می خورد
      
      تو را خدا دگر او را به کوچه ها نکشید
      خدا نکرده زمین گر در آن میان می خورد-
      
      -جواب مادر او را چگونه می دادید
      چه قدر خون جگر او ز دستتان می خورد
      
      میان بستر خود تشنه روضه سر می داد
      صدای گریه و آهش به گوش جان می خورد
      
      چنان ز چوب و لب خشک و خیزران می خواند
      که گوئیا به لبش چوب خیزران می خورد
      
      شبیه جدِّ غریبش چنان به خاک افتاد
      کأنَّ ضربه ز سر نیزه ی سنان می خورد
      
      محسن حنیفی

********************

       
      نام تو را در دفتر خاتم نوشتند
      هادي نسل حضرت آدم نوشتند
      
      ما راه و رسم نوكري را برگزيديم
      چونكه شما را رهبر عالم نوشتند
      
      يك قطره از مدح تو را كه ثبت كردند
      ديدند بالاتر ز صدها ، يم نوشتند
      
      هر كس كه از نام شما يك بار دم زد
      نام ورا مداح عيسي دم نوشتند
      
      جزو ارادتمندهاي روضه تو
      شكرخدا كه نام ما را هم نوشتند
      
      خوشبخت آنهايند كه مست تو هستند
      بدبخت آنهايي كه از تو كم نوشتند
      
      از داغ مظلوميتت آقاي عالم
      چشمان ما را چشمه زمزم نوشتند
      
      نام تو را پروردگارت گفته هادي
      چون در كرامت مثل بابايت جوادي
      
      قطعاً مسيحا هم به فرمان تو باشد
      پاي كلاس درس عرفان تو باشد
      
      ذكر دعاي جامعه زيباست اما
      زيباترش اينكه در ايوان تو باشد
      
      پاي دعاي جامعه مي خواهم آقا
      ابواب ايمان وا به ایمان تو باشد
      
      با يك نگاهت صاحب ملك زمين است
      آنكس كه يك لحظه پريشان تو باشد
      
      وقتي محالّ معرفت الله هستي
       بايد همه عالم سر خوان تو باشد
      
      حتي مسيحي ها ارادت بر تو دارند
      اين هم ز الطاف فراوان تو باشد
      
      آقا سلاطين جهان را بنده كردي
      با يك نگاهت بردگان را زنده كردي
      
      شكر خدا يك عمر دستم را گرفتي
      درس كرامت از خود بابا گرفتي
      
      اينكه دو عالم روضه خوان غربت توست
      ارثي ست كه از غربت مولا گرفتي
      
      با يك دمت ارض و سما را زنده كردي
       تو گوي سبقت از دم عيسا گرفتي
      
      ياد رقيه كرده اي آن لحظه اي كه
      در اوج غربت در خرابه جاگرفتي
      
       وقتي تو را بردند در خان الصعاليك
      روضه براي زينب كبري گرفتي
      
      در زير پايت آسمان از جاش پاشد
       از بركت تو سامرا عرش خدا شد
      
      نامت علي بود و غريبي را چشيدي
      بار غم و غربت بدوش خود كشيدي
      
      صحن و سراي خاكي ات اين را به من گفت
      بعد از شهادت هم تو روز خوش نديدي
      
      آقا شنيدم روضه خوان ياس بودي
      با روضه هاي مادرت زهرا خميدي؟
      
      ابن الرضايي كه علي بوده ست نامت
      در كوچه ها آيا تو هم طعنه شنيدي
      
      آيادر باغ تو را آتش كشيدند
      آيا تو هم از دست اين مردم بريدي
      
      آيا طناب افتاد دور گردن تو؟
      قطعاَ در آتش همسر خود را نديدي
      
      با اينكه تو جان داده اي از ظلم و كينه
      اما امان از روضه شهر مدينه
      
      آتش بروي ياس و نيلوفر كشيدند
      شعله به باغ سبز پيغمبر كشيدند
      
      در جنت الاعلي پيمبر روضه خوان شد
      وقتي قباله از كف مادر كشيدند
      
      قلب تمام عرشيان شد پاره پاره
      شمشير ها را تا كه بر حيدر كشيدند
      
      ديگر ملائك لانه ها را ترك كردند
      از بعد زهرا از مدينه پر كشيدند
      
      چندي گذشت و در دل گودال خونين
      بر روي عشق فاطمه خنجر كشيدند
      
      بابا ز روي نيزه صدها مست مي ديد
      بر صورت اطفال جاي دست مي ديد
      
      مهدی نظری



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)


       
      آقای سامرا که سلامم به محضرش
      آتش زبانه می چکد از دیده ی ترش
      
      یک عدّه نانجیب که توهین نموده اند
      بر ساحت مقدّس و نام مطهّرش...
      
      ...آزار داده اند دل اهل بیت را
      طوری که آه می چکد از قلب مادرش
      
      در گوشه ای نشسته فقط گریه می کند
       یعنی که نیست جز غم و اندوه، یاورش
      
      از معجزات زهر بُوَد این که دم به دم
      خونابه می چکد ز نفس های آخرش
      
      پای پیاده ... نیمه ی شب ... کوچه ... آه آه
      با این حساب خورده زمین جسم لاغرش
      
      او را اگر چه نیمه شب از خانه برده اند
      امّا دگر خمیده نشد قدّ همسرش
      
      تا این که دید در وسط بزم عیش و نوش
      جام شراب چیده شده در برابرش
      
      در ذهن خویش خاطره ای را عبور داد
      افتاد یاد لعل لب جدّ اطهرش
      
      بزم شراب ... تشت طلا ... چوب خیزران
      می زد یزید بر لب او پیش دخترش
      
      نزدیک بود تا که کنیز کسی شود
      رنگش پرید و زد گره ای زیر معجرش
      
      محمدفردوسی
      
      **********************
      
  
      
      رحمت محض در نگاه او
      بر زبانش فقط بیان خدا
      راه گم کرده ایم و می جوییم
      از رد پای او نشان خدا
      **
      دست هایش کریم تر از پیش
      روزی کیسه ی فقیرم شد
      من اسیرش شدم نمی دانم
      یا که او بود که اسیرم شد
      **
      آخرین نقطه ی کمال است و
      صاحب جامع زیارات است
      اینکه افتاده روی خاک اینجا
      اصل قبله ست ، باب حاجات است
      **
      این که در پلک روی هم زدنی
      می رود تا به عالم بالا
      که بیارد دلیل بر حرفش
      طایر جنتی به زیر عبا
      **
      اینکه تنهاست گوشه ی زندان
      آیه ی نور و مرد توحید است
      دل او در مدینه جا مانده
      بیست سالی اگر چه تبعید است
      **
      روی پاهاش جای زنجیر و
      اشک با دیده هاش مانوس است
      و تپش های قلب او مثل
      سوسوی شعله های فانوس است
      **
      پا برهنه امام ما را بر
      خار صحرا دوان دوان بردند
      دل زهرا شکسته شد در عرش
      خبرش را تا به آسمان بردند
      **
      بال و پرهای او پر از زخم و
      باز ذکر خدا به لب دارد
      روزها روزه است این آقا
      و مناجات نیمه شب دارد
      **
      پدر افتاده و پسر اینجا
      سینه چاک آمده به بالینش
      سر بابا به دامنش بنهد
      بوسد این کام زهر آگینش
      **
      کربلا بر زمین پسر افتاد
      پدر آمد کنار نعش پسر !
      خون لخته کشید از لب آن
      لاله ی قطعه قطعه و پرپر
      **
      سر او را گذاشت بر دامن
      دلش آرام تر نشد بابا
      سر اکبر به سینه چسباند و
      گفت بعد از تو اُف بر این دنیا
      
      رضا رسول زاده
      
      *******************
      
        هرکه یک جور قسمتی دارد
      سامرای تو غربتی دارد
      
      خوش به حال کسی که نوکر توست
      واقعا چه سعادتی دارد
      
      راستی شهر سامرای شما
      چندتا بچه هیئتی دارد؟
      
      یا که دور و برحریم شما
      مردمان ولایتی دارد؟
      
      دل من دورصحن و ایوانت
      باز میل زیارتی دارد
      
      اعتقاد من است با آن حال
      حرم تو چه هیبتی دارد
      
      با وجودی که خاکی است اما
      این زیارت چه لذتی دارد
      
      دشمن تو اگر که می دانست
      با توبودن چه عزتی دارد...
      
      ...تا ابد مبتلای تو می شد
      خادم سامرای تو می شد
      
      مرد آن است باورت کرده
      خویش را بنده ی درت کرده
      
      دستهای خدا ملائک را
       روی گنبد کبوترت کرده
      
      پرچمت تا همیشه پا برجاست
      بادعایی که مادرت کرده
      
      جلوه ای از رخت شده خورشید
      حق تو راذره پرورت کرده
      
      دست حق معجزات عیسی را
      رزق و روزی نوکرت کرده
      
      به زمین خورده است و پانشده
      هرکه توهین به محضرت کرده
      
      بشکند دستهای آنکس که
      چون گل یاس پرپرت کرده
      
      من بمیرم که بین بزم شراب
      خون به قلب مطهرت کرده
      
      روضه ات تا کجا کشانده مرا
      پای تشت طلا کشانده مرا
      
      دور تشت طلا چه غوغا بود
      داخل تشت رأس آقا بود
      
      دختری در کنار عمه خود
      دیدگانش شبیه دریابود
      
      چشمهای کبوترانه او
      خیره درچشمهای بابا بود
      
      چقدرصورت کبودی داشت
      جرمش این بود شکل زهرا بود
      
      بسکه بین مسیر افتاده
      بدنش پر زخار صحرا بود
      
      بوی یاس مدینه می آمد
      مادرش هم یقین در آنجا بود
      
      گرچه بستند دست زینب را
      پرچم او هنوز بالا بود
      
      خیزران هم دلش به درد آمد
      روی لبها که واحسینا بود
      
      قاری نیزه ها که قرآن خواند
      چشمها غرق در تماشا بود
      
      تا به لبهاش خیزران می خورد
      رعد و برقی در آسمان می خورد
      
      مهدی نظری
      
      ******************
      
      
      کاش می شد تو را رها نکنیم
      بیش از این حق تو جفا نکنیم
      
      و در این هجمه ی اهانتها
      از سر خویش زود وا نکنیم
      
      بیش از این با سکوت و بی عاری
      پشت ابلیس اقتدا نکنیم
      
      عین ظلم است شاعرت باشیم
      دِین مان را به تو ادا نکنیم
      
      بی تفاوت اگر که ما کاری
      از برای غم شما نکنیم....
      
      بهتر این است پیشتان آقا
      بیش از این دیگر ادعا نکنیم
      
      بهتر این است صحبت از شوق...
      یاری شاه کربلا نکنیم
      
      حیفم آمد شب شهادتتان
      یادی از شهر سامرا نکنیم
      
      آمدم دل شکسته و مغموم
      السلام علیک یا مظلوم
      
      لاله ها از غم تو افسردند
      یاسها پا به پات پژمردند
      
      و تو را ای امام خوبیها
      سر برهنه ز کوچه ها بردند
      
      پیش بغض نگاهتان آقا
      بی حیاها شراب می خوردند
      
      دل پر خون خاطراتت را
      به حوالی کوفه می بردند
      
      به همانجا که اهل بیتت را
      بسته بر یک طناب آورند
      
      و به یک خیزران پر از کینه
      دلشان را چه سخت آزردند
      
      گر که عمه نبود... میدانم
      کودکان از شکنجه می مردند
      
      گفتی آخر تو با غمی جانکاه
      السلام علیک ثارالله
      
      هاشم طوسی
      
      *******************
      
      
      عمری ست پا به پای شما گریه می کند
      همراهِ های هایِ شما گریه می کند
      
      یک آسمان ستاره ی گم کرده راه... آه
      دنبال ردِّ پای شما گریه می کند
      
      قربانِ پنج گوشه ضریحت که کربلا
      با یاد سامرای شما گریه می کند
      
      هم کاظمین و مشهد و هم قم، پر از غم اند
      "معصومه" در هوای شما گریه می کند
      
      گویی شکسته قامت ماه از غریبی ات
      خورشید در عزای شما گریه می کند
      
      "سرداب" از اشک پر شد و مانند چشمه ها
      همراه چشم های شما گریه می کند
      
      بخشوده ای... اگر چه نبخشوده خویش را
      دشمن که با دعای شما گریه می کند
      
      عارفه دهقانی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام)

      دسته دسته فرشته ها هر شب
      برتو عرض سلام می کردند
      و بزرگان آسمانی ها
      پیش تو احترام می کردند
      **
      آسمانها همیشه دلگرم اند
      بسکه خورشید مهربان دارید
      ذره ای هم به ما بتابانید
      از نگاهی که بی کران دارید
      **
      باید از فاطمه اجازه گرفت
      تا که نام تو را ترنم کرد
      باید آری برای ذکر شما
      یا وضو داشت یا تیمم کرد
      **
      لوحی از یک زیارت جامع
      بهترین هدیه شما بر ماست
      لوح سبزی که امتداد آن
      در میان صحیفه ی زهراست
      **
      لحظه لحظه حیاتتان اینجا
      جان تازه به آسمان می داد
      سیره های زلال و پاک شما
      عکستان را به ما نشان می داد
      **
      رزق های تمام این عالم
      گرچه در دست آسمانت بود
      گرچه هر روز آفرینش هم
      احتیاجش به لقمه نانت بود
      **
      لیک هر روز ای تواضع محض
      در پی رزق کار می کردی
      و همیشه به نام بسم الله
      سفره ات را بهار می کردی
      **
      می نویسد زمین کلامت را
      می سراید زمان برای ما
      دوست داریم بشنویم از تو
      چند آیه بخوان برای ما
      **
      چشمهایت چقدر خون گرمند
      که گدا را به خانه می خوانند
      دستهایت چقدر پر مهرند
      که کسی را ز در نمی رانند
      **
      آه دنیا چه کرده ای با خود
      با خودت با امام خوبیها
      مهر دیدی و در عوض کردی
      دشمنی با تمام خوبیها
      **
      با بهشتی که توی چشمانش
      حرمین پر استجابت داشت
      با همان جانشین بر حقی که
      بر زمین و زمان نیابت داشت
      **
      تو چه کردی که آسمان لرزید
      از غم و غصه های خورشیدش
      از جگرهای پاره پاره ی او
      از شب و روزهای تبعیدش
      **
      این علیِ چهارمی بوده
      که به خانه نشینی اش بردی
      و شبانه دو دست او بستی
      به شب دل غمینی اش بردی
      **
      باز شب شدو باز مردی را
      سر برهنه به کوچه ها بردند
      خاطرات شکسته ی او را
      به مدینه، به کربلا بردند
      **
      کینه هاشان شکفت وقتی که
      ضربه از آفتاب می خوردند
      بی حیاها به ناسزا آن شب
      پیش چشمش شراب می خوردند
      **
      در همانجا که بزم شور و شراب
      داغ های تو را شرر می زد
      بغض سنگین اشک چشمانت
      به حوالی کوفه پر می زد
      **
      به همانجا که دست زنها را
      به سر شانه هایشان بستند
      و به دستان دختر حیدر
      همگی را به ریسمان بستند
      **
      کاش آن لحظه آسمان ها را
      روی کوفه خراب می کرند
      
      چون اسیران اهل بیتی را
      خارج از دین خطاب می کردند
      
      شام مثل فضای کوفه نبود
      که علی را حساب می کردند
      
      با سری که به چوب می بستند
      خواهری را عذاب می کردند
      
      وای آن لحظه بر شما چه گذشت؟
      که کنیز انتخاب می کردند
      
      رحمان نوازنی
      
      ******************
      
      
      آن روز از کبوتر زخمی پری نبود
      خورشید فاطمه که به این لاغری نبود!
      
      شد مثل مادرش به خدا راه رفتنش
      فرقی که داشت این که جوان بستری نبود
      
      آیا دلیل غصّه ی او زهر بوده؟ نه
      از آن شراب، دردسر بدتری نبود
      
      یک بی حیا و ظرف شراب و امام بود
      اما به لعل لب، لب چوب تری نبود
      
      یک شهر دشمن از همه جانب ولی دگر
      چشم طمع که در پی انگشتری نبود
      
      آنجا کشنده بود که در پیش دختران
      می زد یزید چوب،… وَ آب آوری نبود
      
      ای کاش در مقابل چشمان خواهری
      رأس بریده داخل طشت زری نبود
      
      فریاد می کشید صدای گرفته ای:
      بابا محاسن تو که خاکستری نبود!
      
      وای از غروب شام غریبان که ناقه بود
      امّا میان جمع، علی اکبری نبود
      
      علی زمانیان
      
      ******************
      
      
      به یمن تو گدای اهل بیتم
      گدای هل اتای اهل بیتم
      
      به لطف آستان مستجابت
      مسلمان دعای اهل بیتم
      
      به نام تو پس از عمری غریبی
      غلام آشنای اهل بیتم
      
      زیارت جامعه خواندی و حالا
      سگ کهف الورای اهل بیتم
      
      به احسان هدایت کردن توست
      اگر تحت لوای اهل بیتم
      
      اگر چه کربلایی هستم اما
      گدای سامرای اهل بیتم
      
      ولی کبریا جانم فدایت
      امام سامرا جانم فدایت
      
      منم از مبتلایت مبتلاتر
      منم از آشنایت آشناتر
      
      اگر لطف کریمان به نداری است
      منم از بینواها بینواتر
      
      تو حالا که هزاران فیض داری
      دل من از گدایانت گداتر
      
      تو راه باز توحیدی،هر آنکه
      به تو نزدیک تر پس با خدا تر
      
      برایت دشمنت هم نذر می کرد
      تو هستی از همه مشگل گشا تر
      
      علی هستی و جدت هم علی بود
      تویی با این حساب ابن الرضاتر
      
      تو هم مثل پدر زهرا نژادی
      عزیز خانه ی باب المرادی
      
      تو در یکتائی ات یکتا شناسی
      تو در آقایی ات آقا شناسی
      
      لباس بندگی بر تن گرفتی
      تو الحق بنده مولا شناسی
      
      تو هنگام کریمی از گداها
      نمی پرسی غریبی یا شناسی؟
      
      تو در سیر نزولت هم صعود است
      تو در روی زمین بالا شناسی
      
      امام غائبت را مدح کردی
      تو در امروز هم فردا شناسی
      
      زیارت جامعه در اصل این است
      زیارت نامه ی زهرا شناسی
      
      زیارت جامعه یعنی ولایت
      زیارت جامعه یعنی هدایت
      
      دلت سرمنشاء خلق عظیم است
      تجلی گاه رحمان و رحیم است
      
      اقامت کن میان دل که عمری
      دلم در کوی دلدارش مقیم است
      
      هدایت کن مرا باگوشه چشمی
      صراط تو صراط مستقیم است
      
      اسیر گریه ام، ری زاده هستم
      که از عشاق تو عبدالعظیم است
      
      بهشت شیعه باشد سامرایت
      حریمت عرش جنات النعیم است
      
      بیا و شیعه را دریاب، آقا
      قرار ما دم سرداب، آقا
      
      احسان محسنی فر   
 
      
      
      *****************

      
      تب دارترین تب زده ی بستر دردم
      پر سوز ترین زمزمه ی حنجر دردم
      
      رنگ رخ من بر همگان فاش نموده
      در باغ نبی جلوه ی نیلوفر دردم
      
      فریاد عطش زد دهن سوخته ام تا
      تر شد لب خشکیده اش از ساغر دردم
      
      جای عرق از چهره ی من زهر چکیده
      پیغامبر خسته دل باور دردم
      
      بر زیر گلوی جگرم دشنه کشیدند
      من کشته ی تیغ شرر لشگر دردم
      
      آتش فکند بر قد وبالای سپیدار
      یک ذره ی ناچیز ز خاکستر دردم
      
      خون گریه کند اخترو مهتاب برایم
      افلاک شده مستمع منبر دردم
      
      وحید قاسمی



موضوعات مرتبط: امام هادی(ع) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت امام هادی (علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 13 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

      نازم به سَروری كه زبورش ز كوثر است
      داود اهل بیت صدایش رساتر است

      یك سوره از زبور گلستان هل اتی
      دنیایی از فضائل آل پیمبر است

      یك آیه از صحیفۀ سجّادیه بخوان
      وانگه ببین كه سورۀ نورش چه محشر است

      هركس كه آن صدای رسا را شنید ، دید
      حتی سكوت هم كه كند عین حیدر است

      یعقوب آل فاطمه حالا پدر شده
      آمد محمدی كه به او روح پیكر است

      نسل رسول ، نسل علی ، نسل فاطمه
      بسته به این ولادت و مولود انور است

      هم هاشمی است ، هم علوی هم محمدی
      نسلش حسینی و حسنی ، فخر داور است

      اول محمد آمد و بعداً علی ولی
      اینجا علی زقبل محمد مصوّر است

      او زادۀ خلیلِ سر افرازِ نینواست
      آزادۀذبیحِ خدا سبط صفدر است

      او ناشر حقایق دین محمدی
      احیاگر علوم خداوند اكبر است

      آگاه از عوالم غیب و شهود اوست
      از قلّه های علم و عمل اوست برتر است

      در یك كلام مرتبۀ باقر العلوم
      مولای هفت سرور و بابای جعفر است

      در وصف او هر آنچه سخن هست نارساست
      جز اهل بیت هرچه بیان است بی بر است

      قرآن هر آنچه وصف اولو الامر می كند
      دربارۀ پیمبر و آل پیمبر است

      □□□

      او كیست وصفش این همه توحید آور است
      او كیست كه به گلشن ارباب مِهتر است

      با این همه فضایل گویای حضرتش
      تاریخ او مویِدِ میلاد دیگر است

      او یادگار نهضت سالار كربلاست
      دامن نشین عمّۀ سادات لشگر است

      تا كربلاست ، زینتِ دوش عموی خویش
      وز كربلا ، نظاره گر هیجده سر است

      او راوی تمام شهیدان نینواست
      او شاهد سه ساله و نُه ساله دختر است

      او دیده است چادر خاكیِّ عمه را
      او دیده است بر سر یك نیزه معجر است

      او دیده است نالۀ رأس الحسین را
      او دیده است طشت طلا تیر آخر است

      او دیده است ذبح عظیم قتال را
      او دیده است تیزی خنجر به حنجر است

      او دیده است پردگیان را میان شهر
      او دیده است عمّۀ سادات مضطر است

      او دیده است هلهلۀ اهل شام را
      او دیده است دیدۀ بابا ز خون تر است

   محمود ژولیده



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)


      اکنون به شوق حجت پنجم ز خود گمم
      وآیینه دار طلعت خورشید پنجمم

      چون کشتی سپرده به توفان عنان خویش
      ازموج موج جذبه ی تو در تلاطمم

      آن شمع کوچکم که بیفروزیم اگر
      فخر است با چراغ قبولت به انجمم

      از آفتاب بیشترم با ولای تو
      آیینه ام، فروغ تو را در تجسمم

      *
      حیران آن اسارت و آن غارتم هنوز
      باریک بین فاجعه ی آن تهاجمم

      آری سلام بر تو اماما! که می پرد
      از لب به یاد آن چه کشیدی تبسمم

      طفل چهارساله و طوفان کربلا؟
      حیران این تداعی ام و آن تالمم

      از آن ستم که سوخت در آن، خاندان تو
      هم بر تو عرضه می کنم اینک تظلمم

      گنج مراد خویش نجستم ز هیچکس
      الا تویی که مدح تو را در تکلمم

      هرچند لب به خنده گشایم برابرت
      ز اندوه تو نشسته به خون است مردمم

      *
      ای علم را شکافته و رفته تا به عمق
      حیران آنچه یافتی از این تعلمم

      آن شاعرم که از سر ایثار عاشقم
      بر دوستیت و خصم تو را در تخاصمم

   مرحوم حسین منزوی



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

      سلام ای باقر علم امامت
      امامت مفتخر بر هر سلامت

      سلام ای طالع ماه خدایی
      هلال بهترین شهر ولایی

      سلام ای قدرت حق در ید تو
      نثار تو سلام ایزد تو

      سلام ما نباشد اعتبارت
      سلام حضرت احمد نثارت

      عطایای الهی پیشوازت
      همه آیات قرآن سرفرازت

      تویی روح تمام معنویات
      ولای تو کند دفع بلیّات

      وصال تو فرار از انحرافات
      جدایی از تو انبوه مکافات

      چه باید گفت در وصف کمالت
      خدا را بهترین صورت جمالت

      جمالت هست ممدوح الهی
      که روحت هست از روح الهی

      من عشقت را نه اینکه می سپاسم
      تو را از روز اول می شناسم

      تو دریای صفات ذوالجلالی
      جمال بی مثال لا یزالی

      سر ما را ولایت سایه بخشید
      تو خورشیدی تو خورشیدی تو خورشید

      مگر ممکن شود وصف تو آیا؟
      که ما یک قطره از قطره، تو دریا

      ولیِّ خالق مطلق تویی تو
      به شهر علم جاء الحق تویی تو

      سعادت را شناساندی به عالم
      شقاوت را هراساندی به عالم

      جمیع دشمنان مغلوب علمت
      جمیع دوستان مجذوب حلمت

      تو از علمت به ما اطعام کردی
      معانی را به ما الهام کردی

      اگر در جذبه ی حق سوخت عاشق
      مناجات از شما آموخت عاشق

      فصاحت مشقی از صُنع ثنایت
      بلاغت رشکی از صوت رسایت

      کرامت عادتی در کُنه ذاتت
      سخاوت اشتهایی از صفاتت

      به وقت ریزش رحمت به یاران
      تو بارانی تو بارانی تو باران

      خدا ما را گزینش با شما کرد
      شروع آفرینش بر شما کرد

      درخت علم جز تو ریشه، هرگز
      تو را برتر کسی اندیشه هرگز

      گره خورده همه هستی به هستت
      امور عالم و آدم به دستت

      شرف شایسته ی شأن رفیعت
      حکومت هدیه ی فکر بدیعت

      سراغ انجم روی تو در طور
      چراغ پنجم نورٌ علی نور

      تو حبل اللهی و حبل المتینی
      ولی اللهی و حق الیقینی

      حیات عشق در چتر ولایت
      نجات دهر در زیر لوایت

      خدا خواهی، مناعت طبعِ دستت
      قیامت را شفاعت ناز شصتت

      تو فرزند بشیری و نذیری
      امیرالمؤمنین را دلپذیری

      تویی یک شاخه از طوبای عصمت
      به باغ کوثر از گلهای عترت

      به حُسن دوست حِصنِ ایمنی تو
      حَسن را نور وجه احسنی تو

      تو در چشم پدر نور دو عینی
      تو یکتا قرّة العین الحسینی

      تو روح سفره ی ایجاد هستیش
      سلیل حضرت سجاد هستی

      پس از یک چله دوران جدایی
      تو تنها یادگار کربلایی

      تو را زهر جفا قاتل نباشد
      تو را جز داغ دل حاصل نباشد

      اسیر کربلا چشم و زبانت
      سفیر نینوا نطق و بیانت

      شهید داغ ثارالله باقر
      به شام غم اسیرالله باقر

   محمود ژولیده



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

   ای چراغ علم روشن از دمت
      ای رهینِ فضل و دانش عالمت

      با گذشت آفرینش همچنان
      کاروان علم دنبالت روان

      علم ها مشتی ز خروار تواند
      سینه چاک تیغ گفتار تواند

      باقر کلّ علوم عالمی
      خود به تنهایی کتاب محکمی

      هر چه دانش پا گذارد پیشتر
      سر فرود آرد به خاکت بیشتر

      ای امام ابن امام ابن امام
      جابرت آورده از احمد سلام

      دانش از ره مانده در پرواز تو
      چشم جابر روشن از اعجاز تو

      ای چراغ نور، پیش از نورها
      جلوه کرده در تمام طورها

      ملک نا محدود از نور تو پَر
      دُرّ شش دریا و بحر هفت دُرّ

      خانه ی دل تا ابد میعاد تو است
      زینت ماه رجب میلاد تو است

      ای چراغ عقل و دین روشن بتو
      چشم زین العابدین روشن بتو

      علم و حلمت همچو شیر و شکّر است
      هر یکی از دیگری شیرین تر است

      علم تو سرچشمۀ علم خداست
      حلم تو آیینۀ حلم خداست

      پنجه ی علم و خرد بر دامنت
      عاشق خُلق تو حتّی دشمنت

      صد چو جابر دانش آموز تو اند
      شعله های عالم افروز تو اند

      مشرق و مغرب پر از گفتار تو است
      همچو قرآن جاودان آثار تو است

      عارفان سر مست از این ساغرند
      جرعه نوش جام قال الباقرند

      با شمایم ای قلم در دست ها
      ای ز جام معرفت سر مست ها

      تا از این مکتب نگردیدید دور
      از قلم هاتان دمد پیوسته نور

      علم عالم نوری از این مکتب است
      تیره گی ها دوری از این مکتب است

      علم اگر نبود به عترت منتسب
      نیست جز دود چراغ بو لهب

      هر که دور از آل پیغمبر بود
      جهل از دانائیش بهتر بود

      این قلم شمشیر حقّ و باطل است
      گاه جانبخش است و گاهی قاتل است

      گاه فردی عاقلش گیرد به دست
      گاه باشد در کف زنگی مست

      چون کند نور حقیقت را علم
      ذات حق سوگند خورده بر قلم

      ای قلم را کرده شمشیر ستم
      ای زبانت لال، ای دستت قلم

      کشور قرآن و هتّاکی چرا
      خاک اهللبیت و ناپاکی چرا

      ای همه نشریّه ات رسوائیت
      وای وای از این قلم فرسائیت

      ای گناه گمرهان بر گردنت
      ای زمام دل به دست دشمنت

      جهل و رسوایی هم آغوشت شده
      یا غدیر خُم فراموشت شده

      با قلم ظلم و جنایت می کنی
      حمله  بر فقه و ولایت می کنی

      گه تمسخر می کنی توحید را
      گاه منکر می شوی تقلید را

      بی خبر، تقلید ما تعلیم ماست
      در حضور حقّ همان تسلیم ماست

      ما طریق بندگی پیموده ایم
      هم مقلّد هم محقّق بوده ایم

      راه ما تعلیم بوده از نخست
      آنچه محکوم است آن تقلید تو است

      تو که چون طوطی کنی تکرار حرف
      نه به نحوت بوده آگاهی نه صرف

      ما چراغ معرفت افروختیم
      درس خود از اهلبیت آموختیم

      پیرو خطّ امام بافریم
      تا ابد سر مست از این ساغریم

      ما گرفتیم از چنین مکتب کمال
      یافتیم از آل عصمت این جلال

      چارده حصن حصین داریم ما
      چارده حبل المتین داریم ما

      چارده منظومه از یک آسمان
      چارده معصوم از یک دودمان

      چارده تصویر از یک کوه طور
      چارده گوهر ز یک دریای نور

      چارده بی مثل از یک بی مثال
      چارده تصویر حق از یک جمال

      چارده استاد کل با یک کتاب
      چارده فریاد رس با یک خطاب

      چارده مشعل فروز بزم دل
      چارده مصباح دائم مشتعل

      سر خوش از صهبای تو فیقیم ما
      زنده از تقلید و تحقیقیم ما

  «میثم» این تقلید بی تحقیق نیست
      هر که را جز این بود توفیق نیست

      غلامرضا سازگار



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

 اى ز سرو قدّ رعنا بر صنوبر طعنه زن
      و اى ز ماه روى زیبا مهر را رونق شکن

      همچو من هر کس رخ و قد تو بیند تا ابد
      فارغ است از دیدن خورشید و از سرو چمن

      گر خرامى صبحدم در طرف باغ اى گل عذار
      غنچه از شرم دهانت هیچ نگشاید دهن

      اى تو شمع انجمن از فرط حسن و دلبرى
      هر کجا دارند خوبان دو عالم انجمن

      نسبت حسن تو با یوسف نشاید داد از آنک
      صد هزاران یوسفت افتاده در چاه ذقن

      چشم جادویت نموده شرح بابل مختصر
      بوى گیسویت شکسته رونق مشک ختن

      کى توانم کرد وصف و چون توانم داد شرح
      ز آنچه عشقت مى کند اى نازنین با جان من

      بس بود طبعم پریشان از غم زلفت مگر
      با خیال قد رعنایت کنم موزون سخن

      در مدیح صادر اول امام پنجمین
      کش بود مدّاح ذات ذوالجلال ذوالمنن

      شبل حیدر سبط پیغمبر خدیو انس و جان
      مخزن علم النبیّین کاشف سرّ و علن

      حضرت باقر ضیاى دیده خیرالنسا
      حامى شرع رسول الله هوادار سنن

      جلّ اجلاله توانایى که گر خواهد کنى
      روز، شب، خورشید، مه، افلاک، غبرا، مرد و زن

      دى به یک ایماى او گردد بهار و خار، گل
      بلبل و قمرى شوند از امر او زاغ و زغن

      بى ولاى آن گل گلزار دین نبود، اگر
      لاله خیزد در چمن یا سبزه روید از دمن

      کوى او چون خانه حق قبله اهل یقین
      اسم او چون اسم اعظم دافع رنج و محن

      هم به آدم شد مغیث و هم به نوح آمد معین
      هم به عیسى گفت: کلّم هم به موسى گفت: لن

      من چه گویم وصف ذاتش جز که عجز آرم به پیش
      درّ دریاى حقیقت را که مى داند ثمن؟

     صغیر اصفهانى



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

 اختر پنجم ز برج آسمان چارمینم
      من امام ابن امام ابن امام متقینم

      روح عشق و جان دین و زاده حبل المتینم
      وارث جانانه و هم نام ختم المرسلینم

      باقر العلم نبیم نور چشمان علیم
      حجت حقم ولیم من صفیم من سخیم

      باز کردم بار دیگر می کشان می خانه ها را
      باده کردم مهر کردم ساقیان پیمانه ها را

      شرح دادم تاب دادم لوحه افسانه ها را
      نور دادم شور دادم گوشه ویرانه ها را

      از علوم بی زوالم ازقدوم بی مثالم
      از جلال و از جمالم از خصال و از کمالم

      چلچلراغ عرش شد روشن زنور ماه رویم
      نه رواق نه فلک را کردم عطر آگین  زبویم

      چرخش چرخ مدور چرخد از یک تار مویم
      خیل حور العین و غلمان محو رخسار نکویم

      اسم من در آسمانهاست کوی من در عرش اعلاست
      شائق من حق تعالاست مادرم ام ابیهاست

      هر که امشب هر چه خواهد من به او اعطا نمایم
      هر که سودا هر چه دارد من به او سودا نمایم

      هر که مشکل هر چه دارد مشکلش را وا نمایم
      هر ویزای بقیع خواهد زمن امضا نمایم

      باقرم مشکل گشایم من تجلی خدایم
      عالمی را رهنمایم پور شاه کربلایم

      خلیل کاظمی



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

      بر چمبر علم و دین نگین بخشیدند
      خورشید منوری به دین بخشیدند
      یک دستۀ گل  ز گلشن سبز بهشت
      امشب  به امام ساجدین بخشیدند


      ***


      از عرش حدیث حق پرستی خواندند
      یک صفحه ز دیباچۀ هستی خواندند
      وقتی که شکفت امام باقر چون گل
      در باغ جنان سرود مستی خواندند

 

     سید هاشم وفایی



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)

     حرفی نزن از تشنگی دریا رسیده
      از بی پناهی ها مگو مأوی رسیده

      پیغمبر آمد خیر نازل شد از آن پس
      فیض مدام از عالم بالا رسیده

      فرخنده فیضِ فرخ و فرزانه ای که
      آوازه اش تا سدره و طوبی رسیده

      آن مدعی کز نسل احمد حرف می زد
      حالا ببیند چارمین آقا رسیده

      این چارمین حیدر نصب این پنجمین دُر
      از کوثر پر گوهر زهرا رسیده

      داعیه داری که به علمش ناز می کرد
      کارش به شاگردی این آقا رسیده

      با " کعب الاحبار" و "هریره" دین نمی ماند
      با " قال باقر" شیعه تا اینجا رسیده

      لطفش همیشه شامل حال گداهاست
      از لطف و از آقایی اش بر ما رسیده

      یا باقر العلم النبیّین یا محمّد
      فرقی نداری در حقیقت با محمّد

      دریای علمت تا ابد ساری و جاری
      تو مثل زهرا کوثری، دنباله داری

      در جهل تاریک و خزان معرفت ها
      با یک بغل نور آمدی، گرم و بهاری

      مثل پیمبر دست مردم را گرفتی
      با تو سر راه آمده عبد فراری

      وقتی تو آقای منی، در خانه ی تو
      با آبروتر از گدایی هست کاری؟

      از تو نوشتم دفترم شد آسمانی
      یک آسمان لبریزِ حس بی قراری

      از تو نوشتم یادم آمد که غریبی
      افتاد از دستم قلم در یک کناری

      یک دست روی سینه و دست دگر را
      در پنجره های ضریحی که نداری...

      از حال و روزت در بقیع آتش گرفتم
      نه سایبانی، نه چراغی، نه مزاری...

   داود رحیمی



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام)


      صحبت از عاشقی و عشق جگر می خواهد
      دم زدن از لب معشوق شِکر می خواهد

      بال در بال مَلِک دور مَلَک چرخ زدن
      نظر حضرت حق، همّت پَر می خواهد

      به هواخواهی از یار، علمدار شدن
      سینه ای همچو ابالفضل سپر می خواهد

      آسمان موهبتی باز فرستاد زمین
      صید این موهبت ای دوست هنر می خواهد

      نیست معلوم حسن باز نوه خواسته است
      یا دل حضرت سجاد پسر می خواهد

      دامن فاطمه ای باز قمربار شده
      علی دوم زهراست، پسردار شده

      پسری آمده همنام رسول دو سرا
      احمد دوّمی از نسل علی و زهرا

      آمده تا که به اسلام اصالت بدهد
      آمده تا که بود پرچم دین پابرجا

      خاک می خورد علوم نبوی روی زمین
      آمده تا که تکانی بدهد دنیا را

      کیست او، آنکه بفرمود نبی در وصفش
      باقرالعلم نبییّن و به "اَیٍّ بقرا"

      شیعه شد زنده به هر جمله ی قال الباقر
      شیعه باقی است به ابقای کلام آقا

      آمده روشنی چشم رسول ثقلین
      نوه ی مشترک و وارث خون حَسَنین

      کیست مولا، نوه ی صاحب کشتی نجات
      کیست آقا، پسر ذکر و دعا و صلوات

      او همان زمزمه ی یهوه بود با موسی
      او همان نور خداوند بود در میقات

      او همان است که با نام شریف "باقر"
      مژده ی آمدنش داده خدا در تورات

      او همان است که از دور و برش می روید
      صد هزاران گل خیرات، درخت برکات

      عمل دشمن او چیست بجز بار گناه
      لغزش شیعه ی او چیست به غیر از حسنات

      مهر ارباب، قبولی عمل می باشد
      بی ولایش  بخدا لعل، بدل می باشد

      هر که سمت حرمش رفت بها می گیرد
      از کرمخانه ی ارباب عطا می گیرد

      نفس عیسوی اش داروی هر دردی است
      کور از هُرم نفسهاش شفا می گیرد

      گاه با دستخطش زنده کند مرده و گاه
      با همان دست کرم، دست گدا می گیرد

      گاه در مزرعه اش کارگری ساده بود
      گاه در خانه ی وی مدرسه پا می گیرد

      گاه با خاطره ی کودکی اش؛ تنهایی
      به سر و سینه زنان بزم عزا می گیرد

      چارساله پسری بود به همراه پدر
      به سوی دشت بلا، کرببلا کرد سفر


     امیر عظیمی 



موضوعات مرتبط: امام محمد باقر(ع) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: اشعار ولادت امام باقر(علیه السلام) مهدی وحیدی
[ 10 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

دوبیتی های ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها)

      از فاطمه اکتفا به نامش نکنید
      نشناخته توصیف مقامش نکنید
      هر کس که در او محبت زهرا نیست
      علامه اگر هست سلامش نکنید

      مرحوم حسن خوشزاد

***********************

     یا فاطمه جان دست من و دامانت
      ای چشم امید هـمه بـر احــسانت
      بادا به فـدایت پــدر و مـــادر من
      ای گـفته مـحمد پـدرت قــربانت

      ٭٭٭
      نــــور دل و دیـدۀ پـیمبر زهـراست
      اُم الحَسَنین و کُـفو حــــیدر زهراست
      آن خــیر کـثیر را کـه فَــرط کــمال
      ایـزد بستود و خواند کوثـر زهراست

      ٭٭٭
      یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات
      مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات
      فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد
      هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

        حبیب الله چایچیان

***********************

 

آن شب كه فضاي مكه نوراني بود
سرتاسر آسمان چراغاني بود
درخانه برترين كريم خلقت
باآمدن فاطمه مهماني بود

***

باجلوه اي ازوقاروعزت آمد
باجان ودلي پراز محبت آمد
ازعرش يگانه بانوي باغ بهشت
باچادري ازعفاف وعصمت آمد

***

وقتي كه زمقدمت بشارت دادند
گلهاي اميد راطهارت دادند
آن روز زمين وآسمان را زهرا
درمقدم توغسل زيارت دادند

***

درعرش زشادي وشعف همهمه است
بين همه قدسي نفسان زمزمه است
گرچان ودل اهل ولايت شاداست
ميلاد امام ومادش فاطمه است

سیدهاشم وفایی

***********************

زهـــرا کــه عـنایتش به دنیا برسد          
بــاشد که به فــریاد دل ما برسد
یا رب سببی ساز که در روز جزا          
پرونده ما بــه دست زهرا برسد

سید رضا مؤید

***********************

یا فاطمه جان دست من و دامانت           
ای چشم امید هـمه بـر احــسانت
بادا به فـدایت پــدر و مـــادر من            
ای گـفته مـحمد پـدرت قــربانت

                 ٭٭٭٭٭  

نــــور دل و دیـده پـیمبر زهـراست          
 اُم الحَسَنین و کُـفو حــــیدر زهراست
آن خــیر کـثیر را کـه فَــرط کــمال           
ایـزد بستود و خواند کوثـر زهراست

                 ٭٭٭٭٭  

یا فاطمه ای منشاء خـــیر و بــرکات         
مــهر تـو بود قـبولی صــوم و صـلات
فـرموده نبـی خـدا گــــــناهش بـخشد         
هـر کس کـه بـرای تـو فـرستد صلوات

                 ٭٭٭٭٭  

سـینه اش بـوئید پـیغمبر که مینوی من است                                          
فاطمه هم فکر و هم سیما و هم خوی من است
یاد از بشکستن پهلوی او چون کرد گفت:                                            
بـضعه مـن روح مـا بـین دو پـهلوی مـن است

حسان

***********************
تو را هر كس ندارد دل ندارد

ميان سينه جز باطل ندارد

دلم را هدیه دادم بر تو مادر

نوشتم روي آن قابل ندارد

****************

در باغ نبوت از نهال توحید

هنگام سحر گلی شکوفا گردید

چون غنچه ی گل ، خدیجه خندید چو دید

زهرا چو گُل محمدی می خندید

سروده مردانی

 ***********************

جبریل به عرش نقش کوثر زده است

طوبی گل تسبیح به پیکر زده است

از خانه ی کوچک محمد امشب

خورشید زمین و آسمان سر زده است

سروده استاد موید

 ***********************

نور دگری به بیت احمد آمد

محبوب رسول حیّ سرمد آمد

تا عطر وجودش همه عالم گیرد

زهرا ، گل گلزار محمد آمد

سروده حامد

 ***********************

بر عالمیان رحمت بیحد آمد

زیبا گهر رسول امجد آمد

تبریک به شیعیان اهل عالم

چون فاطمه دختر محمد آمد

سروده کربلایی

 ************************

عالم زفروغ احمدی لبریز است

از جلوه حیِ سرمدی لبریز است

میلاد بتول است و فضای مکه

از عطر گل محمدی لبریز است

سروده  موید

 ************************

بر کوکب آسمان عصمت صلوات

بر فاطمه گوهر نبوت صلوات

بر مادر یازده امام برحق

از صبح ازل تا به قیامت صلوات

سروده محمد نژاد

 ********************

این مژده ی جانبخش ز سرمد آمد

میلاد  یگانه بنت احمد آمد

ای شیعه تو را دهم بشارت امشب

یکدانه گل باغ محمد آمد

سروده شیدا

 *****************

  امشب همه جا جشن مبارکباد است

دلها همه از مقدم زهرا شاد است

از بهر محمد و خدیجه صلوات

روشن همه جا ز نور این اُولاد  است

وبلاگ استاد سروعلی

 *****************

این جشن وسرور سرمدی مارابس

از فاطمه یک خوش آمدی مارابس

لبخند به لب مهدی زهرا باشد

عطری زگل محمدی مارا بس

وبلاگ استاد سروعلی

 *********************

خدا کند اثری حق به آه ما بخشد

بصیرتی به دل عُذر خواه ما بخشد

به احترام محمد چه میشودکه خدا

شب ولادت زهرا گناه ما بخشد

وبلاگ استاد سروعلی

*****************

شان است و نشانه است بانوي كرم

الحق كه يگانه است بانوي كرم

گويند شفاعتش به هركس برسد

دنبال بهانه است بانوي كرم

 

سروده كاظم بهمني

***************

محشر دم از اعتبار او خواهد زد

او دست به كار جستجو خواهد زد

در کار شفاعت از غلامان حسين

زهرا به خدا ي كعبه رو خواهد زد

 

سروده كاظم بهمني

**************

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

سروده مهدي پناهي

**************

خورشيد زميني خدا يا زهرا

اي زينت نام مصطفي يا زهرا

مدح تو همين بس كه شدي تا محشر

همتاي علي مرتضي يا زهرا

سروده كمال مومني

*************

مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است

خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است

كور شود هر آن كسي كه در دلش به ذره اي

به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است

سروده كمال مومني

**************

عمريست كه ما مراممان حيدري است

لبريز از آن پياله ي كوثري است

با عشق حسين محب زهرا گشتيم

از بسكه حسين ابن علي مادري است

**************

شان است و نشانه است بانوي كرم

الحق كه يگانه است بانوي كرم

گويند شفاعتش به هركس برسد

دنبال بهانه است بانوي كرم

سروده كاظم بهمني

*************

محشر دم از اعتبار او خواهد زد

او دست به كار جستجو خواهد زد

در کار شفاعت از غلامان حسین

زهرا به خدا ي كعبه رو خواهد زد

سروده كاظم بهمني

************

بر مقدم دختر پيمبر صلوات

بر چشمه ي پاك حوض كوثر صلوات

بر محضر حضرت محمد تبريك

بر مادر شيعيان حيدر صلوات

سروده مهدي پناهي

*************

خورشيد زميني خدا يا زهرا

اي زينت نام مصطفي يا زهرا

مدح تو همين بس كه شدي تا محشر

همتاي علي مرتضي يا زهرا

سروده كمال مومني

*************

مليكه ي محشري و سلطنتت ديدني است

خاك قدمهاي تو يا فاطمه بوسيدني است

كور شود هر آن كسي كه در دلش به ذره اي

به شيعيان حيدرت عداوت و دشمني است

سروده كمال مومني

***************

عمريست كه ما مراممان حيدري است

لبريز از آن پياله ي كوثري است

با عشق حسين محب زهرا گشتیم

از بسكه حسين ابن علي مادري است

سروده كمال مومني

*******************



موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: دوبیتی های ولادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) مهدی وحیدی
[ 1 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

حضرت زهرا(سلام الله علیها) . مدح و ولادت

 

سر پروردگار یازهرا
صاحب اختیار یازهرا

بوده ای در بهشت قرب خدا
بانوی تاجدار یازهرا

ومن الماء کل شی حی
ای به خلقت مدار یازهرا

ای که باشد چو مصطفی و علی
مدح تو بیشمار یازهرا

جبرئیل و همه ملائکه اند
بر تو خدمتگذار یازهرا

ای بزرگی که با کنیز خویش
کرده تقسیمِ کار یازهرا

پر نمودی همیشه کیسه ی ما
بیش از انتظار یازهرا

بانویی را ندیده همتایت
گردش روزگار یازهرا

پشت گرمی حیدر کرار
بر علی اقتدار یازهرا

نقش سر بند فاتح خیبر
وسط کارزار یازهرا

شاهدم چهارچوب آن قلعه است
هیمن ذوالفقار یازهرا

کاشف الکرب عالم است علی
کاشف الکرب یار یازهرا

می برد یک نگاه پرمهرت
غم ز روی نگار یازهرا

رو به راه است زندگی علی
تا توئی خانه دار یازهرا

فیض بردند از نماز شبت
همه ایل و تبار یازهرا

می شود مثل عرش غرق نور
خانه روزی سه بار یازهرا

در قیامت که هر پدر ز پسر
می نماید فرار یازهرا

تازه آنجا زمان جلوه ی توست
با تمام وقار یازهرا

می شوی باجلال فاطمی ات
روی ناقه سوار یازهرا

دور تا دور تو ملائکه اند
جملگی پرده دار یازهرا

روبرو ، پشت سر ، یمین و یسار
هر سو هفتاد هزار یازهرا

میرسی با حریر سبز بدست
محضر کردگار یازهرا

کتب ا.. و نفسه الرحمه
گشته وقت قرار یا زهرا

هر که دارد به سینه حب علی
میکشد انتظار یازهرا

تا که دستش بگیری و با تو
بشود همجوار یازهرا

با چنین عزت و جلال و شکوه
با چنین اعتبار یازهرا

به دو دست بریده عباس
می کنی افتخار یازهرا

همچو مرغی که دانه برچیند
می شوی دست بکار یازهرا

بر گنهکارهای بی کس و کار
هم محلی گذار یازهرا

میشوی با تمام فاطمیون
بر جنان رهسپار یازهرا

مهر تو جلوه میکند صد جا
ای بزرگوار یازهرا

مانده ام با چنین مقام چرا
گشته ای بی مزار یازهرا

که حیف کوتاه بوده عمر شما
گل هجده بهار یازهرا

سینه ی تو بهشت احمد بود
شد به آتش دچار یازهرا

غنچه از شاخه با تکان افتاد
خانه شد لاله زار یازهرا

سر آن ضربه ای که تو خوردی
شیعه شد سوگوار یازهرا

آمدی تا به خویش ، در افتاد
بین آن گیر و دار یازهرا

میخ مگذاشت تا که تو خود را
بکشانی کنار یازهرا

میکنم این قصیده را کوتاه
با دلی داغدار یازهرا

کاش مهدی بیاید و گردد
آن مزار آشکار یازهرا

هر که با شعر من شکسته دلش
با همان انکسار یازهرا

از برای ظهور منتقمش
گوید از دل سه بار یازهرا

قاسم نعمتی

 



موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - ولادت،مدح

برچسب‌ها: حضرت زهرا(سلام الله علیها) مدح و ولادت
[ 1 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]