اربعين
محمد جواد غفورزاده (شفق)
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
مرا از دیدگان، یک کاروان اشک
به شوق پایبوس رهبر آید
جدا زین کاروانِ اشک و حسرت
صدای کاروانی دیگر آید
گمانم کاروان اهلبیت است
که سوی قبله دل با سر آید
گلاب از دیده افشان همچو جابر
که عطر عترت پیغمبر آید
به رسم دیده بوسی با عزیزان
به حسرت از مدینه مادر آید
پس از یک اربعین هجران و دوری
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر، که کس نشناسد او را
به باغ لالههای پرپر آید
همان خواهر، که با سحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید
همان خواهر، که غوغا کرده در شام
همان آئینه پیغمبر آید
همان ویرانگر بنیان تزویر
همان رسواگر زور و زر آید
همان خواهر، ولی گیسوپریشان
سیهجامه، بنفشه پیکر آید
نوای وای وای از قلب زهرا
صدای هایهای حیدر آید
ازین دیدار طاقت سوز، ما را
همه خون دل از چشم تر آید
میان جبهه با یاد شهیدان
نوائی خوش ز یک همسنگر آید
سرودش، حسبحال آن کبوتر
که خونین بال و بشکسته پر آید
سرودش را بیا با هم بخوانیم
به امیدی که شام غم سرآید:
شمیم جانفزای کوی بابم (1)
مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه! نزدیک
که بوی مشک ناب و عنبر آید
به گوشم عمه! از گهواره گور
درین صحرا، صدای اصغر آید
مهار ناقه را یک دم نگهدار!
به استقبال لیلا، اکبر آید!
(1) چهار بیت آخرین این اثر، از مرحوم جودی خراسانی است.
****************************************************
مهدی محمدی
اربعین آمد، دلم را غم گرفت
بهر زینب عالمی ماتم گرفت
سوز اهل آسمان آید بگوش
ناله صاحب زمان آید بگوش
جان اهل بیت عصمت بر لب است
كاروان سالار آنها زینب است
جمله مستان سوی ساقی آمدند
مستِ مست از جام باقی آمدند
سینه هـــــا آماج رگــــبار بلا
جـای زخـــم ریسـمان بر دستها
هوش از ســر رفته و دل باخته
جسم خود را بر زمین انداخته
هـر یكی در جستجوی تربتی
بر لب هر یك كلامی صحبتی
قلبها پـــر شِكوه از بیداد بود
آشنای قبرها سجاد بود
رهبــــر زینب امام راستین
حجت حق بود زین العابدین
با كلامش عمه را مغموم كرد
تا كه قبر یار را معلوم كرد
آمده همراه دخت بوتراب
بر سر آن قبر كلثوم و رباب
زخمهای این سفر سر باز كرد
هر كسی درد دلی آغاز كرد
زینب از مژگان خود یاقوت سفت
داستان این سفر را باز گفت
گفت ای سالار زینب السلام
ماه شام تار زینب السلام
بر تـــو پیغام سفــر آورده ام
از فتوحاتم خبــر آورده ام
كرد با من این مسیرِ عشق طی
راس تو منزل به منزل روی نی
معجرم نیلی شد و مویم سپید
از غم دوری تو قدم خمید
گر كه دست رحمت و صبرت نبود
زینبت در راه كوفه مرده بود
ظلم دشمن تا كه بی اندازه شد
ماجراهای سقیفه تازه شد
ریسمان بر گردن سجاد بود
غربت بابا مرا در یاد بود
دیدی از نی دست خواهر بسته بود
گویی دستان حیدر بسته بود
یاسها را جــوهـــر نیلی زدند
بر رخ آن اختران سیلی زدند
از شماتت كردن دشمن مپرس
از سه ساله دخترت از من مپرس
سرِتو یك نیمه شب مهمان او
با وصالت بر لب آمد جان او
مرد در ویرانه و من زنده ام
بی رقیه آمدم شرمنده ام
بارها از دوری ات جان باختم
بین مقتل من تو را نشناختم
گر تو ای لب تشنه بر داری سرت
حال نشناسی دگر این خواهرت
****************************************************
مهدی محمدی
سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو
****
حسینم وا حسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان چه در ویرانۀ شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم
****
برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم
****************************************************
شکسته بال ترینم، کبود می آیم
من از محله قوم یهود می آیم
از آن دیار که من را به هم نشان دادند
به دست های یتیمت دو تکه نان دادند
از آن دیار که بوی طعام می پیچید
از آن دیار که طفلت گرسنه می خوابید
کسی که سنگ به اطفالِ بی پدر می زد
به پیش چشم علمدار بیشتر می زد
از آن دیار که چشمان خیره سر دارد
به دختران اسیر آمده نظر دارد
از آن سفر که اگر کودکی به جا می ماند
تمام طول سفر زیر دست و پا می ماند
به کودکی که یتیم است خنده سر دادند
به او به جای عروسک سَر پدر دادند
به جای آن همه گل با گلاب آمده ام
من از جسارت بزم شراب آمده ام
از آن دیار که آتش به استخوان می زد
به روی زخم لبان تو خیزران می زد
****************************************************
وحید قاسمی
بالم شكسته، از پرم چیزی نگویم
از كوچ پر درد سرم چیزی نگویم
طوفان سختی باغ مان را زیر و رو كرد
از لاله های پرپرم چیزی نگویم
حق می دهم نشناسی ام؛ اما برادر
از آن چه آمد بر سرم، چیزی نگویم
وقت وداعِ آخرت، عالم به هم ریخت
از شیون اهل حرم چیزی نگویم
آتش گرفتن گر چه رسم و سنت ماست
از دامن شعله ورم چیزی نگویم
بگذار سر بسته بماند روضه هایم
از ماجرای معجرم چیزی نگویم
كم سو تر از چشمان من، چشمان زهراست
از گریه های مادرم چیزی نگویم
آن صحنه های سهمگین یادم نرفته
افتادنت از روی زین یادم نرفته
از نعل اسب و بوریا چیزی نگویم
از آن غروب پر بلا چیزی نگویم
در عصر عاشورا النگوهام گم شد
از غارت خلخال ها چیزی نگویم
گفتم به تو انگشترت را در بیاور!
از ساربان بی حیاء چیزی نگویم
در كوچه های كوفه ناموست زمین خورد
اصلاً شبیه مجتبی؛ چیزی نگویم
شهر علی نشناخت بانوی خودش را
از جامه های نخ نما چیزی نگویم
شاگردهایم سنگ بارانم نمودند
از چهره های آشنا چیزی نگویم
بی آبروها! چادرم را پس ندادند
از این به بعد روضه را... چیزی نگویم
ای خیزران خورده ، لبم بی حس تر از توست
از خاك برخیز و بگو كه این سر از توست؟
از خاطراتم همسفر چیزی نگویم
حتی كمی هم مختصر چیزی نگویم
منزل به منزل، محملم در تیر رس بود
از سنگ های خیره سر چیزی نگویم
حتماً خبر داری مرا بازار بردند
آن هم منی كه…!؟ بیشتر چیزی نگویم
از درد پهلو لحظه ای خوابم نمی برد
از گریه هایم تا سحر چیزی نگویم
من در مدینه طشت دیدم، سر ندیدم!
از كاخ شام و طشت زر چیزی نگویم
طفلی سكینه داشت جان می داد از ترس
دق می كنم این بار اگر چیزی نگویم
شرمنده ام كه درد و دل كردم برادر
بی تو چگونه خانه برگردم برادر
****************************************************
محمد جواد خراشادی زاده
باران ذکر مرثیه از سر شروع شد
ذکر عزیز حضرت مادر شروع شد
یک چله از وقوع غمِ آسمان گذشت
باز التهاب قلب پیمبر شروع شد
وقتی رسید نوبت صبر و قرار دل
آن جا دوباره روضه خواهر شروع شد
واعظ توان خواندن مقتل نداشت و
مداحی از کناره منبر شروع شد
وقتی که دید قد کمان رقیه را
بی اختیار روضه مادر شروع شد
در کوچه های سینه زنی ذکر یا حسین
وقتی حدیث واقعه در شروع شد
می خواند روضه خوان، غم بانوی عالمین
ناگه صدای لاله پرپر شروع شد...
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است»
این ناله از مفتح خیبر شروع شد
در آن میان صدای غریب عروسکی
می گفت: آه... روضه دختر شروع شد
آمد صدای گریه نوزاد شیرخوار
گویا عزای حنجر اصغر شروع شد
به به ببین چه قدِ بلند و کشیده ای
آری نوای نوحه اکبر شروع شد
...
ای وای من قلم به خدا مانده از نفس
باران ذکر مرثیه از سر شروع شد
****************************************************
محمد فردوسی
مرغ دل های ما هوایی شد
گوییا باز کربلایی شد
صحبت از کربلا میان آمد
بی جهت نیست اشکمان آمد
عدّه ای روی لب دعا دارند
عزم رفتن به کربلا دارند
چه زمانی! زمان اوج عزا
اربعینِ حسین، خون خدا
خوش به حال مقامت ای زائر
چه بگوید به وصفت این شاعر
تو مقامت فراتر از عرش است
ظاهراً پای تو بر این فرش است
تو همانی که برگزیده شدی
تو به دست حسین، خریده شدی
عاقبت کربلا نصیبت شد
روضةُ الانبیا نصیبت شد
گرچه توفیق یار ما نشده ...
گره از کار بسته وا نشده ...
بنما بی قرار شش گوشه
یادی از ما کنار شش گوشه
این که ذکر دمادمت بوده
مزد اشک محرّمت بوده
خوش به حالت حسین مزدت داد
می روی دست حق پناهت باد
علقمه، کاظمین و کرب و بلا
یا نجف، کوفه یا که سامرّا
هر کجا می روی به شور و نوا
دارد این شاعر التماس دعا
****************************************************
غلامرضا سازگار
باغبان از بهر گلهایت گلاب آوردهام
بحر بحر از چشم گریان بر تو آب آوردهام
روی نیلی گیسوی از خون خضاب آوردهام
پرچم پیروزی از شـام خـراب آوردهام
آه دل را آتش فریـاد کـردم یـا حسین
شام ویران را حسینآباد کردم یا حسین
×××
خواهرم در این سفر فریاد عاشورا شدی
یاس بـاغ وحیِ من نیلوفر صحرا شدی
با کبودی رخت مهرِ جهان آرا شدی
هر چه میبینم شبیهِ مادرم زهرا شدی
بارها جان دادی اما زندهتر گشتی بیا
دست بسته رفتی و پیروز برگشتی بیا
×××
من خدا را آیت فتح و ظفر بودم حسین
با سرت تا شام ویران همسفر بودم حسین
بر دل دشمن ز خنجر تیزتر بودم حسین
دختران بـیپناهت را سپـر بودم حسین
بس که آمد کعب نی از چار جانب بر تنم
گشت سر تا پا تنم نیلیتر از پیراهنم
×××
زینبـم، پیـروز میـدان بـلا دیدم تو را
فـاتح روز نبـردِ ابتـلا دیـدم تـو را
لحظه لحظه قهرمان کربلا دیــدم تو را
خواندهام قرآن و در طشت طلا دیدم تو را
تو نگه کردی و دشمن چوب میزد بر لبم
بـر نگاهِ درد خیزت گریـه کـردم زینبم
در کنار طشت چندین طایر افسرده بود
هم لب تو، هم دل مجروح من آزرده بود
کاش چوب آن ستمگر بر لب من خورده بود
کاش پای صوت قرآن تو زینب مرده بود
من كه صبرم غمت برجان خریدم یا حسین
در کنـار طشت پیـراهن دریدم یا حسین
×××
خواهرم آن شب که در ویرانه مهمانت شدم
بـا سـر ببْریـدهام شمـع شبستـانت شـدم
شستشو از گرد ره با اشک چشمانت شدم
چشم خود بستم، خجل از چشم گریانت شدم
دخترم پرپر زد و جان داد دیدم خواهرم
زد نفس تا از نفس افتاد دیدم خواهرم
×××
یا اخا آن شب تو کردی با سر خود یاریام
ورنه میشد سیل خون در دیده اشکِ جاریام
مـاند چون بغض گلـو در سینه آه و زاریام
کاش میمردم من آن شب زین امانت داریام
دختر مظلومهات با دست زینب دفن شد
حیف او هم مثل زهرا مادرت شب دفن شد
×××
جان خواهر من سر نی سایهبانت میشدم
نیمـههای شب چـراغ کـاروانت میشدم
بـا اشـارتهای چشمم، ساربانت میشدم
گه جلو، گه پشت سر، گه همعنانت میشدم
یاد داری سنگ زد از بام، خصمم بر جبین
از فـراز نـی سـرم افتـاد بر روی زمین
×××
«یا اخا» خون ریخت از فرق تو و چشم ترم
تا سرت افتاد از نی، سوخت جان و پیکرم
من زدم بر سینه، سیلی زد به صورت، مادرم
کاش پیش سنگ آن ظالم سپر میشد سرم
قصۀ سنگ و جبین، بار دگر تکرار شد
راس تو افتاد از نی، چشم زینب تار شد
×××
جان خواهر این مصائب در رضای دوست بود
گـر سـرم افتـاد از نـی، پیش پای دوست بود
بـر فـراز نـی مـرا حـال و هوای دوست بود
ایـن اسـارت، این شهادت، از برای دوست بود
تا در اطراف سر من طایر دل پر زند
شعله فریاد تو از نظم «میثم» سر زند
****************************************************
سجاد صفری
چهل شب است چهل شب هوای دل تنگی
چهل شب است چهل شب فضای دل تنگی
چهل شب است غم تو به گونه ای دیگر...
به دل نشسته و خواند نوای دل تنگی
شب چهلمت آقا چقدر غمگین است
همین غم است برایم بهای دل تنگی
حسین ماه محرم تمام شد، غم تو ...
...هنوز مانده میان سرای دل تنگی
میان روضه بی تابی چهل روزه
چقدر اشک خدایا خدای دل تنگی
چه کربلا چه مدینه چه کل هست جهان
برای ماتم تو شد گدای دل تنگی
اگر حسین نباشد مرا چه غم باشد
حسین روضه سرخی برای دل تنگی
گذشت فصل محرم گذشت عمر غمت
و آه مانده دل ما به پای دل تنگی
****************************************************
مسعود اصلانی
اربعینی ز تو جدا مانده
کاروانی که بی صدا مانده
کاروان شکسته برگشته
کشته زیر دست و پا مانده
عوض تکه های پیروهنت
تکه هایی ز بوریا مانده
به رخ تک تک عزیزانت
جای سیلیِ بی هوا مانده
نه کمر مانده از بدن هاشان
نه رمق بهر دست ها مانده
از تو شرمنده ام برادر من
در خرابه رقیه جا مانده
روضه خواندم برای صبر خودم
من نشستم کنار قبر خودم
****************************************************
غلامرضا سازگار
ای شهیدان شمع روشن، عود در مجمر کنید
عمـه سـادات از شام آمده، باور کنید
بـا گلاب اشک خود آیید بهر پیشباز
شستشو از چهره او گرد و خاکستر کنید
کـوثر زهـرا ز صحـرای اسـارت آمده
جای گل با هم نثارش سوره کوثر کنید
تا گل سرخِ «مبارک باد» بر لیلا برید
خلعت نو بر تن پاک علیاکبر کنید
سینهای پر شیر از خون دل آورده رباب
گریه بر لبخندِ خونین علیاصغر کنید
لالـههای پـرپـر امالبنین، زهرا رسید
در پیِ عبـاس، استقبال از مادر کنید
امکلثوم از سفـر آورده رو در علقمه
لحظهای دلجویی از آن مهربان خواهر کنید
همره زینب به سوی قتلگاه آرید رو
گریه بر آن خواهر و آن پیکرِ بیسر کنید
تا سکینه چشم نگشاید به سوی قتلگاه
خویش را سدّ ره آن نازنین دختر کنید
طایـران خستـه اینجـا نیست دیگر کعب نی
ناله و فریاد بر خاک شهیدان سر کنید
این شما، این کربلا، این علقمه، این قتلگاه
سرزمین نینـوا را صحنـۀ محشر کنید
با وضوی اشک رو آرید سوی قتلگاه
سجده بر زخمِ تنِ آن غرقه خون پیکر کنید
ای ملایک تا قیامت رود رود و بحر بحر
اشـک «میثم» را نثـار آل پیغمبر کنید
****************************************************
محمدجواد غفورزاده (شفق)
ما را که غیر داغ غمت بر جبین نبود
نگذشت لحظه ایی که دل ما غمین نبود
هر چند آسمان به صبوری چو ما ندید
ما را غمی نبود که اندر کمین نبود
راهی اگر نداشت به آزادی و امید
رنج اسارت، این همه شور آفرین نبود
ای آفتاب محمل زینب کسی چو من
از خرمن زیارت تو خوشه چین نبود
تقدیر با سر تو مرا همسفر نبود
در این سفر، مقدّر من غیر ازین نبود
گر از نگاه گرم تو آتش نمی گرفت
در شام و کوفه، خطبه من آتشین نبود
در حیرتم که بی تو چرا زنده ام حسین
عهدی که با تو بستم از اول، چنین نبود
ده روزه فراق تو عمری به ما گذشت
یک عمر بود هجر تو، یک اربعین نبود
****************************************************
یوسف رحیمی
کاروان می رسد از راه، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب، از این ناله جانکاه
زنی مویه کنان، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته، نشسته، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبۀ ایمان
همان قاری قرآن، سر نیزۀ خونبار
همان یار، همان یار، همان کشتۀ اعدا
کاروان می رسد از راه، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلا پوش
به دل هاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحه سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را
×××
کاروان می رسد از راه
نظرات شما عزیزان:
و هر کس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دل سوخته خسته رباب است
که با دیده خونبار و عزا پوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
 
موضوعات مرتبط: اربعین
برچسبها: اربعين