اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

بانوی صبح هستی و خورشید دیگری
خاتون آب هستی و پاک و مطهری

آری به اتنخاب خدا و گواه او
تنها تویی که لایق عشق پیمبری

در دامن تو مادر عالم سه ساله شد
شایسته از مقام تو شد شأن مادری

گرد و غبار راه تو معراج جبرئیل
تفسیر واژه واژه ی آیات کوثری

بانو شنیده ام که وخیم است حال تو
 در کنج خانه گشته ای از غصه بستری

گرچه کتا ب زندگی ات رو به آخر است
شأن عیادت از تو مقام پیمبر است

وقتش شده که دختر خود را صدا کنی
بر روی نازدانه ات آغوش وا کنی

وقتش شده که شانه به گیسوی او زنی
با یک دو بوسه درد دلش را دواکنی

باید دو گوشواره خود را به او دهی
تا هدیه عروسی او را ادا کنی

چیزی به عمر خود ز پیمبر نخواستی
وقتش شده از او طلب یک عبا کنی

از عرش پنج تا کفن آمد برای تو
خوب است پنجمین کفنش را سوا کنی

رفتی و داغ تو به دلش کوه غم گذاشت
غصه شروع شد که دگر  مادری نداشت

مادر نداشت حرف دلش را به او زند
حرف از غمی که مانده میان گلو زند

مادر نداشت در شب جشن عروسی اش
تا حرف دخترانه خود را به او زند

مادر نداشت پشت در او را صدا کند
ناچار شد به خادمه خویش رو زند

پیراهنش گرفت به مسمار و پاره شد
مادر نداشت پیرهنش  را رفو زند

مادر نداشت زخم تنش را نشان دهد
با یک نفر دم از غم راز مگو زند

زهرا که رفت نوبت زینب دگر رسید
او میدوید و قاتل ارباب می دوید

موسی علمیرادی

*****************

زير باران رحمتم امشب
گرم عرض ارادتم امشب

مثل هر شب منم نمک گيرت
باز مهمان هيئتم امشب

روضه خوانت شدم خدا را شکر
داده اي تو لياقتم امشب

شأن تو نيست نوکرت گردم
فاطمه کرده دعوتم امشب

مي شوم خادم عزادارت
با تمامي قدرتم امشب

کم برايت گذاشتم عمري
سخت غرق خجالتم امشب

مادر مهربان حلالم کن
جان صاحب زمان حلالم کن

 اي همه افتخار پيغمبر
اولين بي قرار پيغمبر

مي رسد ريشه اش به تو بانو
جود ايل و تبار پيغمبر

تو چه کردي که اين چنين شده اي
همه دار و ندار پيغمبر

چه کسي مثل تو در اين عالم
هستي اش شد نثار پيغمبر

به خدا مايه ي مباهاتيد
تو و حيدر کنار پيغمبر

عضوي از خانواده ات شده است
هر کسي گشته يار پيغمبر

شاعر تو شده رسول خدا
اين مثلک,خديجه الکبري

بي تو از چشم ها حيا افتاد
بي تو پيغمبرت ز پا افتاد

علي و فاطمه غريب شدند
بي محلي به کعبه جا افتاد

خوب شد رفتي و نديدي تو
خانه اي بين شعله ها افتاد

وسط کوچه ها ميان طناب
دست هاي گره گشا افتاد

يادگارت نفس نفس مي زد
لرزه بر جان مرتضي افتاد

کودکي پير مرد شد مادر
فاطمه روي خاک تا افتاد

کاش مي شد حسن زند فرياد
گوشواره روي زمين افتاد

محمد حسین رحیمیان

*****************

مومنون آیه‌های قرآنند
گاه مقداد و گاه سلمانند
از عرب تا عجم مسلمانند
همه فرزندهای بارانند

یا نوه یا نتیجه‌اند همه
بچه‌های خدیجه‌اند همه

سایه‌اش مستدام، بر سر ماست
خانه‌اش قبله‌گاه دیگر ماست
نامش آرامش پیمبر ماست
مادر فاطمه است، مادر ماست

مادرم! ای امام مادرها
به فدایت تمام مادرها

گرمی آشیان پیغمبر
همسر مهربان پیغمبر
یاد تو در روان پیغمبر
نام تو بر زبان پیغمبر

خاطرات تو گرمی شب اوست
یاد تو آه حسرت لب اوست

زن، ولی مردتر ز هر مردی
جگر کفر را درآوردی
قد علم کرده پیش هر دردی
تو بر اسلام مادری کردی

نه فقط امّ مومنین هستی
امّ اسلام، امّ دین هستی

به تو جبریل احترام کند
پیش پایت نبی قیام کند
به تو باید خدا، سلام کند
و تو را صاحب مقام کند

باید اینگونه منجلی بشوی
مادر همسر علی بشوی

با نبی گرچه همنشین بودی
قبل از اسلام بی‌قرین بودی
بین زن‌ها تو بهترین بودی
در زمین آسمان‌نشین بودی

اشک تو ای خدیجه غرّا
ریخته گریه ملائک را

مثل ابر بهار گریه مکن
آنقدر گریه‌دار گریه مکن
از بد روزگار گریه مکن
مادر بی‌قرار! گریه مکن

در سرت فکر کیست می دانم
گریه ات مال چیست می دانم

در عذار گلت چه می بینی
که چنین بی قرار و غمگینی
نگران هجوم گلچینی
یا که رنجور دست سنگینی

آه از دست... آه از آن آزار...
آه از آن کوچه... آه از آن دیوار...

محمد بیابانی



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س) مهدی وحیدی
[ 17 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت خدیجه (علیهاسلام)

دنیا اگر چه مثل پیمبر نداشته
قطعاً نبی مثال تو همسر نداشته

دادی تمام ثروت خود را به راه دین
دین خدا شبیه تو یاور نداشته

وقتی وجود پاک تو شد مهد فاطمه
یعنی کسی شبیه تو مادر نداشته

بی بی خوشا به حال تو، چون هیچ مادری
داماد، مثل ساقی کوثر نداشته

چشمش همیشه دوخته بر دست ها بُود
هر کس ز خاک خانۀ تو بر نداشته

سلطانی اش ز خادم دربار کمتر است
آن کس که منصب خود از این در نداشته

جن و ملک به خاک درت غبطه می خورند
بر ذکر و سجدۀ سحرت غبطه می خورند

تو در میان خیل زنان بهترین شدی
ام الائمه، لایق صد آفرین شدی

تو در گذشت عمر خودت با رسول ما
بالاتر از همه، به خدا یار دین شدی

بسیار با دعای تو مؤمن شدند و بعد
تو مادرانه مادر این مؤمنین شدی

حُسن جهان به بودن عرش برین اوست
بی بی تویی که زینت عرش برین شدی

از جان و مال و هستی و عمرت گذشتی و
با حضرت رسول امین همنشین شدی

بی بی چه شد که خسته شدی از زنان شهر
بی بی چه شد که با غم و غصه عجین شدی

بی بی چه شد که درد و اَلَم کم نداشتی
هنگام مرگ خود کفنی هم نداشتی

بی شک پس از تو همسر تو بی سپر شد و
بار رسالتش به یقین بیشتر شد و

در بین دشمنان به ظاهر رفیق خود
با غصه های امت خود خونجگر شد و

با رفتنش شکست دل و شعلۀ فراق
در بین قلب فاطمه ات شعله ور شد و

این شعله ها به خانۀ حیدر نفوذ کرد
تا فاطمه شهیدۀ دیوار و در شد و

فریاد زد که فضه بیا محسنم، ولی
با ضرب کینه دختر تو بی پسر شد و

افتاد کنج بستر و هی ناله کرد و بعد
مانند یک کبوتر بی بال و پرشد و

با دیدنش علی چقدر سر به زیر شد
لحظه به لحظه زینب دلخسته پیر شد

مهدی نظری


*************************


سرمایه ات خرج مسلمانی ما شد
حق مسلمانی ما با تو ادا شد

دستت کلید قفل های بسته بوده
پیغمبر از دستان تو حاجت روا شد

اسلام بی تو بی گمان در شعب می مرد
دین خدا با همتت دین خدا شد

تو اجر زحمت های احمد بودی اما
مزد تو بانو! حضرت خیرالنسا شد

مادر بزرگی مثل تو دارد،جز این نیست
زینب اگر آیینۀ زهرا نما شد

ای داغ تو بر سینۀ خاتم نشسته
بی تو درون قلب زهرا غم نشسته

در عفتت مریم کنیز صبح و شامت
آسیه خدمت می کند، هاجر سلامت

مال و منال و هستی ات شد خرج اسلام
احمد به حیرت مانده در نوع مرامت

زهرا فقط در دامن تو رشد کرده
ای مادر زهرا همین بس در مقامت

طرز جهاد تو زبان زد مانده بانو
خلق خدا ماندند در نوع قیامت

حق است اگر در رتبه ات عمری بگوئیم
دین خدا یکجا سند خورده به نامت

با این که بر عرش خدایت پا نهادی
رفتی و داغی بر دل زهرا نهادی

محسن ناصحی


*************************


هنوز چهرۀ مکه غبار ماتم داشت
هنوز داغ ابوطالب آتش غم داشت

دل لطیف پیمبر غمین زهرا بود
به سینه درد و غم و غصه های عالم داشت

سخن ز رحلت بانوی با کرامت بود
کسی که حُسن کمال چهار مریم داشت

چه بانویی که خدایش سلام می فرمود
که نامۀ عملش مُهر مِهر خاتم داشت

یگانه بانوی مردی که از عدالت خود
تمام عالم و آدم به زیر پرچم داشت

سخای حاتم طایی کجا و این سفره
که درب خانۀ جودش هزار حاتم داشت

برای حضرت ام الائمه این یک بس
که نور فاطمه بر دامن مکرم داشت

خدیجه مادر ما اولین مسلمانی ست
که با ولای علی عهد خویش محکم داشت

در آخرین نفسش با اشاره می فرمود
همیشه فاطمه ام غربتی دمادم داشت

فدای دختر مظلومه ام که در آن شعب
به روی گونه چو گلبرگ، یاس شبنم داشت

به اهل بیت بگو تا ملازمش باشند
به هر زمان که به مادر نیاز مبرم داشت

کسی به صورت او لطمه بعد من نزند
شنیده ام که فلانی دو دست محکم داشت

پس از وصیت ام الائمه پیغمبر
خدیجه را به عبایش ز خود مقدم داشت

در آن دمی که کفن از بهشت آوردند
هوای رحلت او روضۀ محرم داشت

محمود ژولیده




موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت خدیجه (علیهاسلام)
[ 15 / 4 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)

        
      بهشت را مبر از خانه ناگهان بانو
      براي بي کسي فاطمه بمان بانو
      
      به جان دختر مظلومه ات مرو از دست
      مساز اشک يتيمانه را روا بانو
      
      بمان و فاطمه را خود عروس کن آري
      که دختران همه محتاج مادران بانو
      
      براي غربت من جان به لب شدي اما
      بدان که غربت زهراست بعد از آن بانو
      
      به باغ ياس تو سيلي زنند باور کن
      بمان که ياس نميرد جوان جوان بانو
      
      ميان اين در و ديوار فضه ميطلبد
      مرو که مشکل او را کني نهان بانو
      
      بمان براي هميشه ،هميشه يارم باش
      مرا هنوز غريب وطن بدان بانو
      
      نمانده هيچ برايت که يک کفن بخري
      عباي ختم رسل بر تو ارمغان بانو
      **
      اجرا شده توسط حاج منصور ارضي در شب دهم ماه رمضان91
       
          *********************
       
        
      مي سوزم و چو شمع سحر آب مي شوم
      از غصه ي فراق تو بي تاب مي شوم
      
      دارم به پاي پيکر تو گريه مي کنم
      بر لحظه هاي آخر تو گريه مي کنم
      
      اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
      اين کوه درد بر سر دوش پدر نشست
      
      با دخترت تو اين دم آخر سخن بگو
      مادر بيا و حرف دلت را به من بگو
      
      باباي من ز هجر تو دلگير مي شود
      قلب جوان او ز غمت پير مي شود
      
      مادر بيا به خاط زهرا بمان مرو
      حتي گرفته است دل آسمان مرو
      
      مادر بمان ز بيت نبوت صفا مبر
      آرامش و قرار دل مصطفي مبر
      
      مادر بمان و از دل اين خانه پا مکش
      بر صورت شکسته ي خود اين عبا مکش
      
      داري تو عزم رفتن از اين خانه مي کني
      سقف دل مرا ز چه ويرانه مي کني
      
      من التماس مي کنم اي مادر عزيز
      امشب بيا و خاک عزا بر سرم مريز
      
      اين زندگي بدون تو دشوار مي شود
      تو مي روي و دسته گلت خار مي شود
      
      تو مي روي و فاطمه ات مي شود يتيم
      گردد دچار رنج و مصيبات بس عظيم
      
      تو مي روي و فاطمه آزار مي کشد
      آزار ها از آن در و ديوار مي کشد
      
      تو مي روي و شعله کشد دست بر رخم
      روزي به تازيانه دهد خلق پاسخم
      
      تو مي روي و داغ به سينه نشستني است
      روزي رسد که پهلوي زهرا شکستني است
      
      رضا رسول زاده
       
          *********************       
       
      دارد براي همسر خود گريه مي کند
      با گريه هاي کوثر خود گريه مي کند
      
      همسر فقط نبود خديجه براي او
      او در فراق ياور خود گريه مي کند
      
      ديروز بر عمويش و حالا به همسرش
      فردا براي دختر خود گريه مي کند
      
      روزي که شعله مي شود اجر رسالتش
      آنجا به ياس پرپر خود گريه مي کند
      
      روزي که با جراحت پهلوي خود کسي
      بر حال و روز شوهر خود گريه مي کند
      
      طفلي در امتداد مصيبات کوچه بر
      آثار درد مادر خود گريه مي کند
      
      يک روز مي رسد که زني بين قتلگاه
      بر کشته هاي بي سر خود گريه مي کند
      
      وقت نزول آيه سنگين کعب ني
      بر پيکر برادر خود گريه مي کند
      
      …يا ايها الرسول ببين رأس روي ني
      دارد به حال خواهر خود گريه مي کند
      
      عباس را بگو که دل زخم دختري
      دارد براي معجر خود گريه مي کند
      
      محمدبياباني

       
     *********************
      

      لحظاتي كه نشستي بغل بستر من
      اين قَدَر گريه نكن فاطمه جان در بر من
      
      ديدن اشك تو والله برايم سخت است
      پس عذابم نده در اين نفس آخر من
      
      تو اجازه نده تنها بشود پيغمبر
      بعد من باش كنار پدرت دختر من
      
      صَرف دين پدرت شد لحظات عمرم
      وقف شد دار و ندارم به ره همسر من
      
      همه‌ي زندگي‌ام خرجيِ اسلام شده
      جان من نيز فداي سر پيغمبر من
      
      از همه ثروت من كه به هواي دين رفت
      يك كفن نيست بپيچند بر اين پيكر من
      
      اين همه سال غمي در دل من راه نيافت
      ولي امشب غم فرداي تو آمد سر من
      
      مي‌روم زود ز پيش تو دليلش اين است
      كه نبينم چه مي‌آيد به سر كوثر من
      
      مي‌روم تا كه نبينم كه به ضرب سيلي
      چه مي‌آرند به روز گل نيلوفر من
      
      پدرت گفته كه پهلوي تو را مي‌شكنند
      واي از صدمه‌ي مسمار و گل پرپر من
      
      وسط هجمه‌ي مردم تو صدا خواهي زد:
      محسنم كشته شد اي واي بيا مادر من
      
      علي صالحي

       
      *********************       
       
      همسنگر بي مثل و مانندم خديجه
      بر عشق تو يک عمر پابندم خديجه
      
      اي در تمام عرصه هاسنگ صبورم
      اي ياور ديرينه ام کوه غرورم
      
      اي تکيه گاه شانه زخمي احمد
      اي هرقدم تصديق تو يار محمد
      
      شد پشت گرمي ام هميشه همت تو
      ترويج دين آغاز شد با ثروت تو
      
      سرمايه اصلي آئين پيمبر
      مال حلالت بوده و شمشير حيدر
      
      تو اولين زن درديار مسلميني
      منصوب حق برنام ام المومنيني
      
      تو پابه پايم درد و محنت مي کشيدي
      بار رسالت را به دوشت مي کشيدي
      
      تو آبروي سرزمين هاي حجازي
      هم سفره ي من بوده اي درعشق بازي
      
      تو حامي زحمت کش دين خدائي
      تنها پرستار مناجات حرائي
      
      در مهرباني و وفا غوغا تو هستي
      الگوي همسرداري زهرا تو هستي
      
      حالا دگر گيسو سپيد و قد کماني
      در هر نوائي اشهدخود را بخواني
      
      دستان پر مهر تو ديگر پينه بسته
      گرد غريبي بر سر و رويت نشسته
      
      هي پلک هاي بسته را وا ميکني تو
      
      رخسار زهرا را تماشا مي کني تو
      
      دراين ديار بي کسي جان مي سپاري
      سر روي خاک سرد قبرستان گذاري
      
      تو واسطه کردي به سويم دخترت را
      تا بين پيراهن بپيچم پيکرت را
      
      برآبرويت حق در رحمت گشوده
      از آسمان بهرت کفن نازل نموده
      
      اماکجائي تا ببيني نور ديده
      درکربلايک پيکري را سربريده
      
      جزگيسوي زينب پريشان را نفهمد
      هرگز کسي معناي عريان را نفهمد
      
      قاسم نعمتي
       
      *********************

      
      شب گذشته کمي خوب شد سخن مي گفت
      برايم از خودش از حال خويشتن مي گفت
      
      از اينکه سنگ گرفته به معجرش به سرش
      و يک به يک همه اش را براي من مي گفت
      
      به اهل بيت پيمبر چقدر ايمان داشت
      کنار ما سه تن از پنج تن مي گفت
      
      برايم از همه اموال و مال داشتنش
      برايم از کفني هم نداشتن مي گفت
      
      درست مثل کسي که خودش خبر دارد
      فقط حسين حسين و حسن حسن مي گفت
      
      کفن رسيد به دستش ولي نشد خوشحال
      برايم از پسرم " شاه بي کفن" مي گفت
      
      بباف دختر من پيرهن براي غريب
      به فاطمه ز حسين و ز پيرهن مي گفت
      
      علي اکبر لطيفيان

       
     *********************       
       
      سلام بر تو که خير النسا به ما دادي
      سلام بر تو که درس وفا به ما دادي
      سلام بر تو که با جان، بها به ما دادي
      سلام بر تو که روح عطا به ما دادي
      
      چه گويم و چه نويسم ز مدحتان بانو
      شما که شمس و قمر پيشتان زده زانو
      
      فرشته اي که خدا هديه کرده بر احمد
      مليکه اي که نگاهش طراوت انگيزد
      زني که که غير رسول و خدا نمي بيند
      کسي که طاقت و صبرش بود فزون از حد
      
      زني نبوده به جز همسر رسول خدا
      که در تمامي عمرش ز او نبوده جدا
      
      شريک زندگيِ مصطفي شما هستي
      به دل مليکه? مهر و وفا شما هستي
      انيس درد و غم مرتضي شما هستي
      به غصه ها که بود مبتلا شما هستي
      
      پناه جمع خلايق به روز واهمه اي
      خديجه همسر پيغمبر، اُمّ فاطمه اي
      
      درود بر تو که اول زن مسلماني
      عزيز حضرت طاها عزيز يزداني
      براي ختم رسولان تو جان جاناني
      خدا گواهست که فخر تمام نسواني
      
      روا بود که بگويم بقاي اسلامي
      به صدق و نيتِ پاکت صفاي اسلامي
      
      خديجه اي و خدا بر شما نظر دارد
      که با وجود شما مصطفي سپر دارد
      دلم هميشه هواي تو را به سر دارد
      خوشا کسي که برايت دو ديده تردارد
      
      اگر اجازه دهي در عزايتان بانو
      ز ديده اشک ببارم برايتان بانو
      
      ميلاد يعقوبي


  *********************

      
      شکر خدا که تحت لواي خديجه ايم
      بعد از هزار سال گداي خديجه ايم
      
      مهرش نتيجه ي دهه اول من است
      ما يک دهه تمام براي خديجه ايم
      
      ده شب فقط به خاطر او گريه مي کنيم
      ما پيش واز روز عزاي خديجه ايم
      
      اصلاً به ما چه مردم دنيا پيِ چه اند؟
      ماها که در پي نوه هاي خديجه ايم
      
      بي مهر او عبادت عالم قبول نيست
      ما با خديجه، عبد خداي خديجه ايم
      
      مهر خديجه را به سر شانه مي برم
      شکر خدا که مادر زهراست، مادرم
      
      در لحظه ي شکسته شدن پا شدن خوش است
      در خشک سال، عاشق دريا شدن خوش است
      
      دلداده ها معامله با يار مي کنند
      بهر رسول اين همه تنها شدن خوش است
      
      قبل از غدير گفت: علي رهبر من است
      قبل از غدير شيعه مولا شدن خوش است
      
      دنبال مال نيست اسير نگارها
      بانوي ما به مادر زهرا شدن خوش است
      
      سختي بکش محله محله که عاقبت
      مادر بزرگ طايفه ي ما شدن خوش است
      
      بد نيست سنگ کوچه به پيشاني ات خورد
      گاهي شبيه زينب کبري شدن خوش است
      
      آن قدر سنگ خوردي و بال و پرت شکست
      اي مادرم ،سرم به فدايت، سرت شکست
      
      علي اکبر لطيفيان

       
      *********************

      
      بيچاره دستي که در اين شب ها فقيرت نيست
      يعني دخيل دست هاي دستگيرت نيست
      
      بايد براي خانه ي تو زير پايي شد
      بيچاره بال جبريلي که حصيرت نيست
      
      هرگر نمي خواهم ببينم آن شبي را که
      در سفره ي افطار ما نان و پنيرت نيست
      
      قرباني نامت شدن عين حيات ماست
      مرده تر از مرده است هرکس که بميرت نيست
      
      تو منت دين خدا بر گردنم هستي
      آري تو امّ المؤمنيني و نظيرت نيست
      
      تو بانوي اسلامي و تاج سرم هستي
      کوري چشم دشمنانت مادرم هستي
      
      اي همسر شايسته ي پيغمبر مکه
      اي جده ي شهر مدينه ؛ مادر مکه
      
      اي که برايت حاجيان احرام مي بندند
      قبر شريفت قبله گاه ديگر مکه
      
      تو مادري ات نيز بوي نوکري ميداد
      مي خواستي باشي کنيز دختر مکه
      
      تو زينب پيغمبري و سال هاي سال
      سينه سپر کردي براي رهبر مکه
      
      هر جا که پيغمبر به جنگ فتنه ها مي رفت
      تو يک تنه بودي برايش لشگر مکه
      
      مکه مدينه نيست در آتش نمي افتي
      کاري با تو ندارد ديوار و در مکه
      
      تو بانوي اسلامي و تاج سرم هستي
      کوري چشم دشمنانت مادرم هستي
      
      علي اکبر لطيفيان


        *********************


       
      مادر سلام حال غريبت چگونه است؟
      مادر بگو که رنج مصيبت چگونه است؟
      
      حالي غريب داري و در فکر رفتني
      دردي به سينه داري و حرفي نمي زني
      
      داري براي رفتن خود چانه مي زني
      موي مرا به گريه چرا شانه مي زني
      
      با دانه هاي اشک تو افطار ميکنم
      همسايه را ز داغ تو بيدار ميکنم
      
      همسايه ها براي تو پرپر نمي زنند
      داري تو ميروي و به تو سر نمي زنند
      
      مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
      که قد خميده ميروي از پيش دخترت
      
      مادر ! پدر غروب تو را گريه ميکند
      و خاطرات خوب تو را گريه ميکند
      
      بخشيده اي تمام خودت را به آفتاب
      و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب
      
      چيزي نمانده است که ديگر فدا کني
      بايد براي رفتن زهرا دعا کني
      
      حالا که پر کشيدن تو گشته باورم
      آيا کفن براي تو مانده است مادرم؟
      
      هي تشنه ميشوي و مرا ميزني صدا
      و هي سلام مي دهي امشب به کربلا
      
      گريه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
      مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت
      
      مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد
      و جبرئيل آمد و بر تو سلام کرد
      
      مادر جواب فاطمه را لااقل بده
      يا لا اقل به دختر خود هم اجل بده
      
      چشم و چراغ خانه ي خورشيد الامان
      رنگين کمان بيت نبوت نرو ...بمان
      
      اينجا که مکه است مدينه چگونه است
      جريان ميخ و آن در و سينه چگونه است
      
      اينجا بهانه نيست مدينه بهانه است
      آنجا جواب گريه من تازيانه است
      
      مکه اگر چه طعنه ي زخم زبان زدند
      اينجا به دست هاي علي ريسمان زدند
      
      مکه اگرچه در به روي خويش بسته اند
      اما مدينه پهلوي من را شکسته اند
      
      رحمان نوازني
       
      *********************

      
      از ماتم تو فاطمه جان گريه مي کنم
      بي صبر مي شوم و چنان گريه مي کنم
      
      يا اينکه در مصيبتت از دست مي روم
      يا اينکه با تمام توان گريه مي کنم
      
      زهرا به ياد غربت تو زار مي زنم
      با قلب خسته و نگران گريه مي کنم
      
      در التهاب نالة تو آب مي شوم
      مانند شمع از دل و جان گريه مي کنم
      
      در پشت در به رنگ گل لاله مي شوي
      پهلو شکسته ! ناله زنان گريه مي کنم
      
      با روضه هاي پهلو و بازو و چهره ات
      با روضة بلال و اذان گريه مي کنم
      
      اصلاً ببين که با همة روضه هاي تو
      اندازة زمين و زمان گريه مي کنم
      
      بانوي بي حرم به خدا من به ياد آن ....
      ....قبر بدون نام و نشان گريه مي کنم
      
      آه اي خديجه مادر غم ! نه فقط شما
      من هم به ياد مادرمان گريه مي کنم
      
      کي مي شود شبي بدهم جان برايتان
      عالم فداي غربت بي انتهايتان
      
      يوسف رحيمي
        
           *********************       
       
      ميسوزم از شرار نفس هاي آخرت
      از لحن جانگداز وصاياي آخرت
      
      دستم به دست بي رمقت مي شود دخيل
      در پيش ديدگان گهربار جبرئيل
      
      دستم شبيه دست تو تبدار ميشود
      ديوار غصه بر سرم آوار ميشود
      
      رحمي نما به حال پريشان دخترت
      مادر مکش عباي پدر را تو بر سرت
      
      دلواپس غروب توأم،آفتاب من
      بر روزهاي روشن من،رنگ شب مزن
      
      در جام لحظه هاي خوشم شوکران مريز
      مادر نمک به زخم جگرهايمان مريز
      
      محزون رنج هاي پدر ميشوم مرو
      من شاهد عزاي پدر ميشوم مرو
      
      مادر بمان کنار گل ياس باغ خود
      آتش مزن به حاصل خود با فراق خود
      
      فصل بهار خانه مان را خزان مکن
      مادر بمان و نيت ترک جهان نکن
      
      مادر حلال کن که دعايم اثر نکرد
      شرمنده ام قنوت عشايم اثر نکرد
      
      اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
      سنگ فراق شيشه ي قلب مرا شکست
      
      امن يجيب خواندن من بي نتيجه ماند
      زهرا يتيم گشت و پدر بي خديجه ماند
      
      وحيد قاسمي
       
          *********************     
       
      خبر پيک اجل مادر کوثر شده بود
      صحبت از رفتن غمخوار پيمبر شده بود
      
      مالک الموت برايش پرو بال آورده
      مادر حضرت صديقه کبوتر شده بود
      
      وقف اسلام شد و وقف خدا و قرآن
      عاشقانه چقدر حامي رهبر شده بود
      
      اصلا از برکت او هست اگر اسلام است
      اينچنين بود که او از همه برتر شده بود
      
      تا چه حد است مقامش که کنار زهرا
      نام او وارد ادعيه ي دفتر شده بود؟
      
      بار بست همدم و دلدار پيمبر حالا
      نوبت ام ابيهايي دختر شده بود
      
      دختري ماند از او ، دختري همچون خود او
      دختري که سپر و حامي همسر شده بود
      
      چقدر غصه ي کج راهي مردم را خورد
      چقدر آه شد و ديده ي او تر شده بود
      
      علت بوي خوش شهر مدينه از اوست
      عود آتش زده اند – شهر معطر شده بود !
      
      دختري ماند از او دختري همچون خود او
      زينبي که همه عمر وقف برادر شده بود
      
      عزت و هيبت او هيمنه ي دشمن ريخت
      خطبه خواند ، کوفه و مي ديد که حيدر شده بود
      
      يک تنه خود يه سپاه است ، بترسد دشمن
      چه کسي گفت که او لحظه اي مضطر شده بود
      
      به کجا ختم شد اين شعر چرا اينگونه  ؟
      قافيه ها همگي مادر و دختر شده بود !
      
      ياسر مسافر



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س) مهدی وحیدی
[ 29 / 4 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س)


           
      خسته شده ؛خمیده شده ؛خون جگر شده
      لاغر شده ؛شکسته شده ؛محتضر شده
      
      زهرا برای مادر خود گریه میکند
      مادر برای دختر خود دیده تر شده
      
      او پا به پای همسر خود سنگ خورده است
      زخم زبان شنیده و بشکسته تر شده
      
      قسمت نشد عروسی او را به پا کند
      با حسرت عروسی او همسفر شده
      
      زهرای خویش را که بر ما سپرد گفت
      دلواپس هجوم دری شعله ور شده
      
      وقتی کفن نبود و عبا خواست گریه کرد
      وقتی کفن رسید غمش بیشتر شده
      
      او دوختن به دختر خود یاد میدهد
      گویا ز غارت نوه اش با خبر شده
      
      زهرا ؛نبی ؛خدیجه ...همه گریه میکنند
      این یک کفن برای همه درد سر شده
      **
      اگر شاعر این شعر را میشاسید لطفا اطلاع دهید

**************************

      از درد غربت داشت كوثر گريه ميكرد
      زهرا به روي قبر مادر گريه ميكرد
      
      خاك مزار مادرش را ميگرفت و
      با دست خود ميريخت بر سر گريه ميكرد
      
      ياد گذشته ياد آينده براي
      اين مادر و دختر، پيمبر گريه ميكرد
      
      گرم تماشاي عزاداري آنها
      يك گوشه اي آرام حيدر گريه ميكرد
      
      تكرار شد اين قِصه اما در دل شب
      اين بار زينب زار و مضطر گريه ميكرد
      
      بر روي قبر مخفي مادر به ياد
      آن شعله ها و ياس پرپر گريه ميكرد
      
      وقتي كه خون تازه از مسمار ميريخت
      انگار بر حال علي در گريه ميكرد
      
      دست خدا را دست بسته ميكشيدند
      زهرا به مظلومي شوهر گريه ميكرد
      
      صيادها با تازيانه حمله كردند
      كوچه قفس بود و كبوتر گريه ميكرد
      
      يك روز هم زينب به زير تازيانه
      در قتلگه پيش برادر گريه ميكرد
      
      وقتي كه طفلان بين آتش ميدويدند
      بر نيزه چشم آب آور گريه ميكرد
      
      علي صالحي

**************************

      امشب فرشتگان خدا سوگوار تو
      پر مي کشند گريه کنان تا ديار تو
      
      هم ناله با دل همهٔ‌ آسمانيان
      جبريل روضه خوان شده بانو کنار تو
      
      تنها نه لاله هاي دل داغدار ما
      گلهاي اشک چشم ملائک نثار تو
      
      تا صبح ماند مثل تمام ستاره ها
      چادر نماز سبز تو چشم انتظار تو
      
      دلخسته ام به وسعت دلتنگي و فراق
      زانو بغل گرفته ام امشب کنار تو
      
      مي سوزد از فراق تو با قلب دخترت
      تا صبح مات و غمزده شمع مزار تو
      
      يادم نمي رود شب آخر شب سفر
      باران اشک فاطمهٔ‌ بيقرار تو
      
      گفتي به فاطمه غم خود را خديجه جان
      آتش زدي به پهنهٔ‌ دريا و آسمان
      
      از ماتم تو فاطمه جان گريه مي کنم
      بي صبر مي شوم و چنان گريه مي کنم
      
      يا اينکه در مصيبتت از دست مي روم
      يا اينکه با تمام توان گريه مي کنم
      
      با غربت تو شهر مدينه چه مي کند؟
      با قلب خسته و نگران گريه مي کنم
      
      «چون چاره نيست صبر به ناچار مي کنم»
      مانند شمع از دل و جان گريه مي کنم
      
      ديوار و در، غروب تو را ناله مي زنند
      پهلو شکسته! ناله زنان گريه مي کنم
      
      با روضه هاي پهلو و بازوي خسته ات
      با روضهٔ‌ بلال و اذان گريه مي کنم
      
      اصلاً ببين که با همهٔ‌ روضه هاي تو
      اندازهٔ‌ زمين و زمان گريه مي کنم
      
      از کوچه هاي فاطميه دل نمي کَنَم
      هر شب به ياد مادرمان گريه مي کُنم
      
      عمريست که در آرزوي خاکبوسي ِ
      قبري بدون نام و نشان گريه مي کنم
      
      کي مي شود که جان بدهم در عزايتان
      عالم فداي غربت بي انتهايتان
      
      یوسف رحیمی

**************************

      بالاتر از بالایی و بالانشینی
      هر چند با ما خاکیان روی زمینی
      
      شایستۀ وصف زبان کردگاری
      نه درخور توصیف های اینچنینی
      
      ده روز آغاز مرا حسن ختامی
      یعنی دعای هر شبم را آمینی
      
      حسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
      قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
      
      انگشتر پیروزی دین خدا را
      تو با بهای جان و اموالت نگینی
      
      طرد تو از سمت قریشی های مکه
      باعث نشد یک لحظه هم از پابشینی
      
      نام تو از لب های پیغمبر نیفتاد
      در هر کجا همراه ختم المرسلینی
      
      مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
      تو بهترین مصداق ام المومنینی
      
      حالا ببین نسل تو دنیا را گرفته
      با این حساب اول شما ام البنینی
      
      این روزهای آخر عمر خودت را
      هر روز با یک غصۀ تازه قرینی
      
      رخساره ی تو رنگ رفتن را گرفته
      احساس تلخ لحظه های واپسینی
      
      در چشم هایت اشک حرف درد دارد
      انگار از یک قصّه ی دیگر غمینی
      
      دلواپس ایام تلخ روزگار
      بعداز فراق رحمت للعالمینی
      
      دلواپس یک سینۀ بی تاب هستی
      دلواپس یک میخ داغ و آتشینی
      
      رفتی که زهرا دخترت را در هجوم
      چل مرد نامرد و فشار در نبینی
      
      ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
      وقتی که آنجا گفت یا فضّه خذینی
      
      از همسرت جای کفن پیراهنش را
      میخواستی... اما چرا با شرمگینی
      
      ای وای از آن پیکری که بی کفن ماند
      وقتی که می کردند با نی لاله چینی
      
      محمد بیابانی

**************************

      تو كيستي كه سينه ي ما بي قرار توست
      چشم زمين و چشم زمان سوگوار توست
      
      كم نيست اين كه مادر زهراي اطهري
      سوگند مي خورم كه همين افتخار توست
      
      در هر كجا هميشه كنار پيمبر و
      در هر كجا هميشه پيمبر كنار توست
      
      مادر بزرگ محترم خانواده اي
      داماد خانواده علي بي قرار توست
      
      دنياي تو هميشه هوايش بهاري است
      در بين خانه ات نوه هايت بهار توست
      
      خيل كثير خانه ي پيغمبر از تو بود
      زهراي خانه ي نبوي يادگار توست
      
      بيخود نبي به پاي كسي پا نمي شود
      هر مادري كه مادر زهرا نمي شود
      
      دنباله دار عشق و اويس قرن شدي
      در شب دليل گريه ي چشمان من شدي
      
      جايت اگرچه زير كساي نبي نبود
      مادر شدي خلاصه ي آن پنج تن شدي
      
      در هر نماز نافله پشت پيمبرت
      محو عروج هر شبي خويشتن شدي
      
      دخت علي ز چهره ي تو ارث برده است
      اي مادري كه مادر ام الحسن شدي
      
      چندين كفن اگر چه محياي تو شده
      مادر بزرگ يك نوه ي بي كفن شدي
      
      گريان روضه هاي رسول خدا شدي
      گريان داغ غربت يك پاره تن شدي
      
      جبريل گفت روضه ي زخمي دوباره را
      در روي خاك يك بدن پاره پاره را
      
      مسعود اصلانی

**************************

      شکر خدا که عبد خدای خدیجه ایم
      ما بنده ایم و زیر لوای خدیجه ایم
      ما عاقبت به خیرِ دعای خدیجه ایم
      سینه کبودهای عزای خدیجه ایم
      
      از لطف فاطمه است که ما مادری شدیم
      با یک دعای نیمه شبش کوثری شدیم
      
      وقتی خدیجه مادر ما شیعه ها بُوَد
      دیگر چه غم که جای من و تو کجا بُوَد
      با یک دعاش، حاجت ما هم روا بُوَد
      از چه پی عبای رسول خدا بُوَد؟!
      
      وقف خدا شده همه مال و منال او
      پیغمبر خدا شده محو خصال او
      
      او اوّلین زنی است که غم پرور نبی است
      کوری چشم عایشه ... او همسر نبی است
      هم همسر نبی است وَ هم یاور نبی است
      یعنی که بعد شیر خدا لشکر نبی است ...
      
      ... آثار رنج در وجناتش عیان شده
      مانند محتضر شده و نیمه جان شده
      
      این روزها که حال و هوایش عوض شده
      از بس که گریه کرده صدایش عوض شده
      مکّه، مدینه شد که صفایش عوض شده
      از چه خدیجه طرز دعایش عوض شده؟!
      
      دختر برای مادر خود گریه می کند
      مادر برای دختر خود گریه می کند
      
      دنیا بنا نداشت به زهرا وفا کند
      دنیا بنا نداشت که حق را ادا کند
      می خواست که خون به دل مرتضی کند
      با هیزم آمده که جهنّم به پا کند
      
      نامردِ بی حیا ... روی او را کبود کرد
      با تازیانه بازوی او را کبود کرد
      
      محمد فردوسی

**************************

      شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
      شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
      کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
      گرفته زمزمه، یا رب خدیجه را دریاب
      **
      همانکه هستی خود را به هستی ام بخشید
      همانکه سوخت به پای منادی توحید
      همانکه گرمی پشت رسالت من بود
      و می تپید برای نبوّت خورشید
      **
      در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
      زبان زخم عدو، تیغ تیز و برّان داشت
      خدیجه مرهم دلگرمی رهَم میشد
      به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت
      **
      همانکه درک مقامش مقام می آرد
      و جبرئیل برایش سلام می آرد
      همان سرشت زلال و مطّهری که خدا
      ز نسل پاک و شریفش امام می آرد
      **
      مقام و منزلتش را کسی چه میداند
      شریک امر رسالت همیشه میماند
      قد خمیده و موی سفید او امشب
      هزار روضه برای رسول میخواند
      **
      برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
      و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
      برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
      شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم
      **
      قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
      به روی سینه مادر نهاده سر، کوثر
      الهی مادر یاسم غریب می میرد
      غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
      **
      خدیجه گریه نکن این همه از این غم ها
      که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
      برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
      ببوس سینه او را ببوس دستش را
      **
      اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا میکرد
      بجای تکیه بر آن در، تو را عصا میکرد
      اگر خدیجه تو بودی، به پشت در زهرا
      بجای فضّه در آنجا تو را صدا میکرد
      **
      خسوف بر رخ ماهش نمینشست ای کاش
      و گوشواره ز گوشش نمیگسست ای کاش
      میان آن همه نامحرم و به پیش علی
      کسی ز فاطمه پهلو نمیشکست ای کاش
      **
      اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
      ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
      می آوری تو به مقتل خدیجه، زهرا را
      چه می کنی تو در آن لحظه های آمدنت
      
      رحمان نوازنی



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: اشعار وفات حضرت خدیجه کبری(س) مهدی وحیدی
[ 27 / 4 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

 

مادر سلام حال غریبت چگونه است؟
مادر بگو که رنج مصیبت چگونه است؟

حالی غریب داری و در فکر رفتنی
دردی به سینه داری و حرفی نمی زنی

 داری برای رفتن خود چانه می زنی
موی مرا به گریه چرا شانه می زنی

با دانه های اشک تو افطار میکنم
همسایه را ز داغ تو بیدار میکنم

همسایه ها برای تو پرپر نمی زنند
داری تو میروی و به تو سر نمی زنند

مادر بگو که مکه چه آورده بر سرت
که قد خمیده میروی از پیش دخترت

مادر ! پدر غروب تو را گریه میکند
و خاطرات خوب تو را گریه میکند

بخشیده ای تمام خودت را به آفتاب
و زنده شد به مهر تو مادر ابوتراب

چیزی نمانده است که دیگر فدا کنی
باید برای رفتن زهرا دعا کنی

حالا که پر کشیدن تو گشته باورم
آیا کفن برای تو مانده است مادرم؟

هی تشنه میشوی و مرا میزنی صدا
و هی سلام می دهی امشب به کربلا

گریه گرفت و مکه دوباره در آب رفت
مادر دوباره وضو گرفت و دوباره به خواب رفت

مادر؛ پدر تشهد خود را تمام کرد
و جبرئیل آمد و بر تو سلام کرد

مادر جواب فاطمه را لااقل بده
یا لا اقل به دختر خود هم اجل بده

چشم و چراغ خانه ی خورشید الامان
رنگین کمان بیت نبوت نرو ...بمان

اینجا که مکه است مدینه چگونه است
جریان میخ و آن در و سینه چگونه است

اینجا بهانه نیست مدینه بهانه است
آنجا جواب گریه من تازیانه است

مکه اگر چه طعنه ی زخم زبان زدند
اینجا به دست های علی ریسمان زدند

مکه اگرچه در به روی خویش بسته اند
اما مدینه پهلوی من را شکسته اند

رحمان نوازنی

******************

می­سوزم از شرار نفس های آخرت
از لحن جانگداز وصایای آخرت

دستم به دست بی رمقت می­شود دخیل
در پیش دیدگان گهربار جبرئیل

دستم شبیه دست تو تبدار می­شود
دیوار غصه بر سرم آوار می­شود

رحمی نما به حال پریشان دخترت
مادر مکش عبای پدر را تو بر­ سرت

دلواپس غروب توام،آفتاب من
بر روزهای روشن من،رنگ شب مزن

در جام لحظه های خوشم شوکران مریز
مادر نمک به زخم جگرهایمان مریز

محزون رنج های پدر می­شوم مرو
من شاهد عزای پدر می­شوم مرو

مادر بمان کنار گل یاس باغ خود
آتش مزن به حاصل خود با فراق خود

فصل بهار خانه مان را خزان مکن
مادر بمان و نیت ترک جهان نکن

مادر حلال کن که دعایم اثر نکرد
شرمنده ام قنوت عشایم اثر نکرد

اشک غمت به ساحل پلک ترم نشست
سنگ فراق شیشه ی قلب مرا شکست

امن یجیب خواندن من بی­نتیجه ماند
زهرا یتیم گشت و پدر بی­خدیجه ماند


وحید قاسمی
*******************



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت حضرت خدیجه(س)مهدی وحیدی
[ 8 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

رحلت حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

می سوزم و چو شمع سحر آب می شوم
از غصه ی فراق تو بی تاب می شوم

 دارم به پای پیکر تو گریه می کنم
بر لحظه های آخر تو گریه می کنم

 اکنون که زخم رفتن تو بر جگر نشست
این کوه درد بر سر دوش پدر نشست

 با دخترت تو این دم آخر سخن بگو
مادر بیا و حرف دلت را به من بگو

 بابای من ز هجر تو دلگیر می شود
قلب جوان او ز غمت پیر می شود

 مادر بیا به خاطر زهرا بمان مرو
حتی گرفته است دل آسمان مرو

 مادر بمان ز بیت نبوت صفا مبر
آرامش و قرار دل مصطفی مبر

 مادر بمان و از دل این خانه پا مکش
بر صورت شکسته ی خود این عبا مکش

 داری تو عزم رفتن از این خانه می کنی
سقف دل مرا ز چه ویرانه می کنی

من التماس می کنم ای مادر عزیز
امشب بیا و خاک عزا بر سرم مریز

این زندگی بدون تو دشوار می شود
تو می روی و دسته گلت خار می شود

تو می روی و فاطمه ات می شود یتیم
گردد دچار رنج و مصیبات بس عظیم

 تو می روی و فاطمه آزار می کشد
آزار ها از آن در و دیوار می کشد

تو می روی و شعله کشد دست بر رخم
روزی به تازیانه دهد خلق پاسخم

تو می روی و داغ به سینه نشستنی است
روزی رسد که پهلوی زهرا شکستنی است


رضا رسول زاده
******************


شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
شکسته قلب رسول و ندارد امشب خواب
کنار بستر مرگ یگانه امّیدش
گرفته زمزمه،یا رب خدیجه را دریاب
*
همانکه هستی خود را به هستیَم بخشید
همانکه سوخت به پای منادی توحید
همانکه گرمی پشت رسالت من بود
و می تپید برای نبوت خورشید
*
در آن زمان که شب سرد کفر جولان داشت
زبان زخم عدو،تیغ تیز و بران داشت
خدیجه مرهم دلگرمی رهَم میشد
به آفتاب وجودم همیشه ایمان داشت
*
همانکه درک مقامش مقام می­آرد
و جبرئیل برایش سلام می­آرد
همان سرشت زلال و مطهری که خدا
ز نسل پاک و شریفش امام می­آرد
*
مقام و منزلتش را کسی چه می­داند
شریک امر رسالت همیشه می­ماند
قد خمیده و موی سفید او امشب
هزار روضه برای رسول می­خواند
*
برای مادر ایمان سزاست گریه کنیم
و با سرشک امامان سزاست گریه کنیم
برای آنکه ز من هم غریب تر گردید
شبیه شام غریبان سزاست گریه کنیم
*
قنوت امشب زهرا فقط شده مادر
به روی سینه مادر نهاده سر ،کوثر
الهی مادر یاسم غریب می­میرد
غریب بود و غریبانه جان دهد آخر
*
خدیجه گریه نکن این همه از این غم­ها
که گریه ها بنماید به جای تو زهرا
برای فاطمه امشب نماز صبر بخوان
ببوس سینه او را ببوس دستش را
*
اگر تو بودی،یاس تو غنچه وا می­کرد
بجای تکیه بر آن در ،تو را عصا می­کرد
اگر خدیجه تو بودی،به پشت در زهرا
بجای فضه در آنجا تو را صدا میکرد
*
خسوف بر رخ ماهش نمی­نشست ای کاش
و گوشواره ز گوشش نمی­گسست ای کاش
میان آن همه نامحرم و به پیش علی
کسی ز فاطمه پهلو نمی­شکست ای کاش
*
اگر کفن تو نداری عبای من به تنت
ولی چه چاره کنم بر حسین بی کفنت
می­آوری تو به مقتل خدیجه،زهرا را
چه میکنی تو در آن لحظه های آمدنت


رحمان نوازنی
******************


از ماتم تو فاطمه جان گریه می کنم 
بی صبر می شوم و چنان گریه می کنم

یا اینکه در مصیبتت از دست می روم
یا اینکه با تمام توان گریه می کنم

زهرا به یاد غربت تو زار می زنم 
با قلب خسته و نگران گریه می کنم
 
در التهاب نالة تو آب می شوم 
مانند شمع از دل و جان گریه می کنم

در پشت در به رنگ گل لاله می شوی 
پهلو شکسته ! ناله زنان گریه می کنم

با روضه های پهلو و بازو و چهره ات
با روضة بلال و اذان گریه می کنم

اصلاً ببین که با همة روضه های تو
اندازة زمین و زمان گریه می کنم

بانوی بی حرم به خدا من به یاد آن 
قبر بدون نام و نشان گریه می کنم
*
آه ای خدیجه مادر غم ! نه فقط شما
من هم به یاد مادرمان گریه می کنم

کی می شود شبی بدهم جان برایتان
عالم فدای غربت بی انتهایتان


یوسف رحیمی
*****************

 



موضوعات مرتبط: حضرت خدیجه(س) - رحلت

برچسب‌ها: رحلت حضرت خدیجه(س)مهدی وحیدی
[ 7 / 5 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد