اشعار امام زمان(عج) در عاشورا

بويي شبيه بوي پيراهن مي آيد
 كنعانييان گفتند يار من مي آيد

اميدواري در وصال او مرا كشت
حالا اگر كه نه دم مردن مي آيد

كرده دعا ما را ميان هر قنوتش
كه پشت آن حال دعا كردن مي آيد

گردن نهادن بر مسير اشك و روضه ست
سنگيني حقي كه بر گردن مي آيد

اين روزها با مادر خود شك ندارم
پاي بساط روضه ها حتما مي آيد

پيچيد در گودال بانگ يا بنيّ
يعني به جنگ لشكري يك زن مي آيد

با زينبش دنبال سر ميگشت و مي گفت
چه بر تن او كهنه پيراهن مي آيد

پيش خودش اصلا تصور هم نمي كرد
پيراهنش بعدا برون از تن مي آيد

رضا دين پرور

*******************

سر ميشـود زمانه ولي بي تو غرقِ آه
جانِ مرا رسانده به لب بغـض گاه گاه

تو حاضري و ما همه در بندِ غيبتيم
آقا نجاتمان بده از اين شب سياه

آقا علاجِ رو سِيَـهي چيست غير اشک
حالا به سوي روضه ات آورده ام پناه

اي ملجاء هـميشه ي ابن سبيل ها
جا مانده ام شبيه يتيمي ميان راه

يک دم بيا به خيمه ي ما، جانِ مادرت
آتش بزن دل همه را با شرار آه

بايد شوي تسلي آن قلب مضطرب
آقا بيا که روضـه رسيده بـه قتلگاه

يک جسم نيمه جان و دو صد نيزه و سنان
يک لشکر حرامي و سردار بي سپاه

ناگـه رسيـد زينـب کبري فراز تل
فرياد زد ز سوز جگر وا محمداه

اين کشته ي فتاده به هامون حسين توست
اين صيد دست و پا زده در خون حسين توست

يوسف رحيمي




موضوعات مرتبط: مناجات با امام زمان(ع)شب دهم محرمروز عاشورا

برچسب‌ها: اشعار امام زمان(عج) در عاشورا
[ 12 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دهم محرم . شب عاشورا

چه شب عاشقانه اي داري
گوشه اي با خدا؛ برادر من
غبطه خوردم به سجده هاي شما
التماس  دعا برادر من

**

خواب ديدي حسين من! خير است
تن پاك تو را سگي مي خورد
چيست تعبير آن ؟ اميد دلم
خواب آشفته ات به فكرم برد

**

نه حسينم! قرارمان اين نيست
من بمانم، ولي شما بروي
نه حسينم ! نمي شود بي من
ته گودال پر بلا بروي

**

مادرم گفته دورتان باشم
مادرانه شبيه پروانه
تو مرا پير مي كني آخر
با همين گريه ي غريبانه

**

از همان كودكي اسير توام
بي جهت اسوه ي وفا نشدم
به خدا بعد ازدواجم  نيز
لحظه اي از شما جدا نشدم

**

خواستگاران  من كه يادت هست؟
بين شان عشق تو مقدم  بود
با تو بودن؛ هميشه و همه جا
شرط اصلي ازدواجم بود

**

شب عقدم به شوهرم گفتم:
از حسينم مرا جدا نكني !؟
غير‍» أُخت الحسين» عبدالله
اسم ديگر مرا صدا نكني !؟

**

حرف رفتن نزن عزيز دلم
جگرم را به درد آوردي
به زمين مي زند مرا غم تو
كمرم را به درد آوردي

**

چه شده!؟ خيره اي به معجر من؟
تو خودت مكه هديه ام دادي
چادرم خاكي است، مي دانم
نكند ياد مادر افتادي؟

**

مُردم از غصه، هي نگو فردا
غرق خون در ميان  گودالم
چه شده؟ جان من چرا امشب
پرس و جو مي كني ز خلخالم

شاعر ؟؟؟؟؟

 
*********************

بيا تا صب بشينيم به پاي هم
سر بذاريم روي شونه هاي هم
تو شهيد ميشي و من اسير ميشم
پس بيا گريه كنيم براي هم

**

بيا تا براي هم دعا كنيم
شب آخري خدا خدا كنيم
حالا كه آخر راه من و توست
بيا خوب همديگرو نگا كنيم

**

خواهرت شدم بردارم باشي
ناموست شدم بالا سرم باشي
نگرون نخ پيرهنت شدم
نگرون نخ معجرم باشي

**

فردا خيلي سرمون شلوغ ميشه
دور بال و پرمون شلوغ ميشه
تو رو ميزنن منو هم ميزنن
فردا دور و برمون شلوغ ميشه

**

حاضرم به پاي تو جون بذارم
جاي تو پا توي ميدون بذارم
اگه با سر تو رو به رو بشم
حق بده سر به بيابون بذارم

**

حرف رفتنو بذار كنار حسين
كفن منو كنار بذار حسين
بذار انگشترتو در بيارم
بيا گوشوارمو در بيار حسين

**

تو بذار آفتاب ِ روتو ببوسم
پيشونيه زير موتو ببوسم
فردا كه گلو برات نميذارن
بذار امشب گلوتو ببوسم

**

فردا كي به خواهشم جواب ميده
به لب تشنه ي تو كي آب ميده
بين ِ اينهايي كه قاتل تواند
حرمله خيلي منو عذاب ميده
 
شاعر ؟؟؟؟؟

*********************

گردن گرفته داغ مرا شانه هاي اشک
خون ميچکد ز هر مژه ي من به جاي اشک

دور از حصار بي کسي ات جاي مادرم
کردم پس از نماز برايت دعاي اشک

از بس نرفته خواب ز دلشوره ، ريختم
امشب به زخم بستر چشمم دواي اشک

حالا که از ستاره پر است آسمان مان
دارد شب کويري خيمه هواي اشک

خوابش نميبرد دو سه شب ميشود ؛ بريز
قدري به زخم بستر چشمت دواي اشک

پيغمبرم شدي شب معراج رفتنت
انداختي به قامت پلکم عباي اشک

زانو نزن تو را به خدا پاي بغض من
وا مي شود به حلقه چشم تو پاي اشک

کمتر محل به حنجره ي نيزه ها بده
دارد بلند ميشود اينجا صداي اشک

در گودي گلوي تو افتاده بر زمين
چشمم که ميدويد فقط در قفاي اشک

فردا غروب کار من و تو در آمده
قبل از شروع حادثه کردم قضاي اشک

رضا دين پرور

*********************

امان نامه

اول عشق شورِ شيرين است
بعد از آن روزها غمگين است

عاشقم کرده لحظه هاي حرم
جاي من زير پاست پايين است

ناله کن دل شبيه مادر او
گريه اي کن که گريه تسکين است

روز اول که ديدمش گفتم
آنکه روزم سيه کند اين است

ناله ام از بلادِ عباس است
گريه ام خانه زادِ عباس است

بيعت خويش از همه برداشت
غيرت عشق رنگ ديگر داشت

شمع خاموش و خيمه خالي شد
ماند هر کس که شوق در سر داشت

جمع اصحاب جمع شد اما
هرچه دلشوره بود خواهر داشت

گفت با خود ولي خيالي نيست
تا که عباس بود لشگر داشت

نفس خيمه گاهم عباس است
تکيه گاهم سپاهم عباس است

يک حرم هست و يک علمدار است
پاسبان خيام بيدار است

گرچه عباس هست پس چرا اينجا
حال هرکس که ديده اي زار است

کودکان بين خيمه مي لرزند
و گمانم رباب تب دار است

خواب از چشمها پريده،حرم
فکر فردا به فکر بازار است

عمه از کارمان خبر داري؟
از علمدارمان خبر داري؟

دور خيمه امير تنها بود
چشمهايش به سمت صحرا بود

ناگهان ديد يک سياهي را
ناگهان ديد قبله آنجا بود

از صداي علي دلش لرزيد
خواهرش بود يا که زهرا بود

سر به زير است زير چشمي ديد
چشم زينب پر از تمنا بود

گفت عباس اين چه هنگام است
همه جا صحبت امان نامه است

حسن لطفي



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دهم محرم شب عاشورا
[ 12 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب عاشورا

          

       خواب ديدم در اين شب غربت
      خواب دشتي عجيب و خون آلود
      خواب ديدم كه پيكرم، خواهر
      طمعه ي گرگ هاي وحشي بود
      **
      اضطرابي به جانم افتاده
      كه بيان كردنش ميسر نيست
      يك جوانمرد با شرف، زينب
      بين اين سي هزار لشگر نيست
      **
      ماجراهاي عصر فردا را
      در نگاه تر تو مي بينم
      راضي ام بر رضاي معبودم
      تا سحر بوته خار مي چينم
      **
      شب آخر وصيتي دارم
      در نماز شبت دعايم كن
      ظهر فردا به خنده اي خواهر
      راهي وادي منايم كن
      **
      باغ سرسبز خاطراتت را
      غصه پاييز مي كند زينب
      گوش کن! شمر خنجر خود را
      آن طرف تيز مي كند زينب
      **
      عصر فردا ز اهلبيت رسول
      زهر چشمي شديد مي گيرند
      وقت تاراج خيمه هاي حرم
      چند كودك ز ترس مي ميرند
      **
      كوفيان شهره ي عرب هستند
      مردماني كه دست سنگينند
      رسم شان است ميوه را در باغ
      با همان برگ و شاخه مي چينند
      **
      دوركن از زنان و دخترها
      هرچه خلخال در حرم داري
      خواهرم داخل وسائل خود
      روسري اضافه هم داري؟
      **
      عصر فردا بدون شك اينجا
      مي وزد گردباد خاكستر
      با صبوري به معجرت حتماً
      گره ي محكمي بزن خواهر
      
      وحید قاسمی
      
      *********************
      
      
      عکس امشب که خوش احوال تو را می بینم
      عصر فردا ته گودال تو را می بینم
      
      آمدم تا که دلی سیر کنارت باشم
      شانه بر مو بزنی آینه دارت باشم
      
      چقدَر پیر شدی ،از حسنم پیر تری
      از من خسته به والله زمین گیر تری
      
      مادرم بود که آگاه ز تقدیرم کرد
      من اگر پیر شدم پیری تو پیرم کرد
      
      عصر فردا به دل مضطر من رحمی کن
      ته گودال به چشم تر من رحمی کن
      
      من ببینم که تو پیرهَنی می میرم
      تکیه بر نیزه ی غربت بزنی می میرم
      
      آه از سینه ی پر خون بکِشی می میرم
      از دهان نیزه ای بیرون بکشی می میرم
      
      سنگ پیشانی یحیی بخورد می میرم
      سینه ی خسته ی تو پا بخورد می میرم
      
      وای اگر طعنه ز دشمن بخوری می میرم
      بی هوا نیزه ز گردن بخوری می میرم
      
      سر گودال من از هول و ولا می میرم
      زود تر از تو در این کرب و بلا می میرم
      
      دختر فاطمه ام پس به لگد می میرم
      بر سر و صورت تو چکمه خورد می میرم
      
      پنجه ی کینه به مویت برسد می میرم
      نیزه ای زیر گلویت برسد می میرم
      
      از نبی بوسه بر این حنجر تو می بینم
      خنجری کند به پشت سر تو می بینم
      
      مُردم از غم بروم فکر اسیری باشم
      قبل از آن فکر مهیّای حصیری باشم
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید
      
      **********************
      
      
      وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
      شیون و گریه و آهم بـه ثریا برسد
      
      به لب خشک تو دق می‌کنم از غصه اگر
      تیغ خورشید بـر این پهنه صـحرا برسد
      
      کوکب بخت جدایی ز تو تقدیر من است
      چشم از روی تو بر هـم نزنم تا بـرسد
      
      به تن اصغر تو یک سر سوزن حس نیست
      با کمی آب تلظّـیش بـه لا لا برسد
      
      علی‌ات را بشناسند نخواهند گذاشت
      بویی از پیرهـنش نیـز بـه لیلا بـرسد
      
      بدنش مثل فدک پخش زمین خواهد شد
      پـای عباسم اگر بر لب دریا بـرسد
      
      گرگ‌ها یوسف خواهر به سرت می‌ریزند
      چاره‌ام چیست اگر کار به اینجا برسد ؟
      
      نیزه ،خون ،چکمه ،سراشیبی گودال ،سرت
      عمر زینب به گمانت به تماشا برسد؟
      
      روی تل دختر مضطر شده می‌میرد اگر
      پای اسبی به لب تشنهٔ بابا برسد
      
      وای اگر پای شقاوت به حرم باز شود
      دست بی‌عاطفه بر چادر زن‌ها برسد
      
      آتش و خیمه و غارت شدن هر چه که هست
      هیچ کس نیست به داد من تنها برسد
      
      نذرِ بوسیدن سی جزء توأم تا خود صبح
      قبل از آنی که به قرآن تنت پا برسد
      
      نفس سینهٔ زینب،نفست می‌گیرد
      وای اگر امشب این دشت به فردا برسد
      
      علیرضا شریف



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب عاشورا مهدی وحیدی
[ 22 / 8 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

شب عاشورا

امام زمان

صبح فردا صبح فردا روز عاشوراست مولا
چشم من بر راه و در عمق دلم غوغاست مولا

صبح فردا با اميد ديگري از خواب خيزم
تا مگر بانگ رسايت بشنوم بي تاب خيزم

كاشكي فردا بيايي پرده از رخ برنمايي
انتقام پهلوي بشكسته مادر بگيري

كاشكي فردا بيايي من براي تو بگريم
تو بخواني روضه و من پا به پاي تو بگريم

كاشكي فردا ببر گيري علي اصغرش را
تا همه بينند پر خون پاره پاره حنجرش را

در بغل گيري سه ساله توگل پژمرده اش را
تا بگيري انتقام روي سيلي خورده اش را



موضوعات مرتبط: امام زمان(عج) - مناسبت هامناجات با امام زمان(ع)شب دهم محرم

برچسب‌ها: شب عاشورا
[ 4 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب عاشورا


شام عاشورا رسيده  قلب ما در خون تپيده
خسته هر طفلي به خيمه با لب خشك آرميده

كودك ششماهه امشب  از عطش طاقت ندارد
گاهي انگشتان خود را در دهانش ميگذارد

مي زند لب مثل ماهي كرده غمگين مادرش را
ظهر فردا تير كينه مي شكافد حنجرش را

يك دلاور يك دلاور دور خيمه در تكاپو
مي شكافد ظلمت شب برق چشمانش ز هر سو

چون شود فردا روي خاك هر دو دست او بريده
در كنارش اشك ريزد مادري فامت خميده

اين طرف مولاي خسته با دلي خون چشم گريان
جمع مي سازد به دامن سنگ وخار اين بيابان

تا مگر از خار صحرا  غنچه اي پرپر نگردد
در فرار كودكانش پايشان خوني نگردد

آن طرف طفلي سه ساله خفته بر  زانوي بابا
چون شود فردا همين وقت ميدود بر خار صحرا

راه او با تازيانه دشمن سركش گرفته
صورتش زخمي ز سيلي  دامنش آتش گرفته

***********************


امشب سه  ساله دختري در خيمه خوابش برده است
در خواب، خواب آب ميبيند دلش افسرده است

فردا دل مجروح او در سينه بريان مي شود
وقتي سر بابا بروي ني نمايان ميشود

فردا عمو عباس او بي دست و بي سر ميشود
هم بي عمو هم بي پدر هم بي برادر مي شود

 



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب عاشورا
[ 4 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دهم محرم(عاشورا)

        چند شعر از  علی اکبر لطیفیان
     
        شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود
      بیشتر رویِ تو چشم تر من باز شود

      حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم كن
      دست بردار، دلِ مضطر من باز شود

      جان زینب برو از كرب و بلا زود برو
      مگذاری گره ی معجر من باز شود

      آه، راضی نشو بنشینم و گیسو بكشم
      آه، راضی نشو موی سر من باز شود

      پای دشمن به روی پیكر تو باز شود
      روی دشمن به روی معجر من باز شود

      جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار
      جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود

      جان زینب برو مگذار غروب فردا
      سمت گودال رهِ مادر من باز شود

      حیف از این زیر گلو نیست خرابش بكنند؟!
      پس اجازه بده تا حنجر من باز شود

      لااقل قول بده زود خودت جان بدهی
      بلكه راهِ نفس آخر من باز شود

  **********************

      بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
      شبیه آیینه ای در برابرم باشی

      هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
      بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی

      چه شد که از ته گودال سر در آوردی
      تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

      در این شلوغی گودال تنگ، قول بده
      کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

      تو در بلندترین نیزه منزلت کردی
      به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی

      جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست؟
      مگر تو قول ندادی برادرم باشی

      تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
      بمان که روشنی دیده ی ترم باشی



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دهم محرم(عاشورا)
[ 3 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دهم محرم (عاشورا)


قاسم نعمتی

مُردم از دل واپسی بس که پریشان خاطرم
سایه ات تا بر سرم باشد خدا را شاکرم

دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم

در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم

تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم

دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم

ناز کم کن ای نگار نازنینم یا حسین
 ترس من این است داغت را ببینم یا حسین


**************************


عمان سامانی
 
هر که بیرونی بُد از مجلس گریخت
رشته الفت ز همراهان گسیخت

دور شد از شکّـر ستانش مگس
وز گلستان مرادش، خار و خس

خلوت از اغیار شد پرداخته
وز رقیبان، خانه خالی ساخته

پیر میخواران، به صدر اندر نشست
احتیاط خانه کرد و در ببست

محرمانِ راز خود را خواند پیش
جمله را بنشاند، پیرامون خویش

با لب خود گوششان انباز کرد
در ز صندوق حقیقت، باز کرد

جمله را کرد از شراب عشق، مست
یادشان آورد آن عهد الست

گفت شاباش این دل آزادتان
باده خوردستید، بادا یادتان

یادتان باد ای به دلتان شور می
آن اشارت های ساقی پی ز پی

اینک از هر گوشه یی جـّـم غفیر
مر شما را می زند ساقی صفیر

کاین خمار آن باده را بد در قفا
هان و هان آن وعده را باید وفا

گوشه ی چشمی نماید گاه گاه
سوی مستان می کند، خوش خوش نگاه


**************************


سید محمد رضا شرافت
 
شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند

مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مال خودشان چشم همه دل واپس
خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
آب مهریهٔ زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

 

**************************


سید مهدی نژاد هاشمی
 
شب تا سحر یک ریز صحرا گریه می کرد
پیش از طلوع صبح، فردا گریه می کرد

تقدیر می خواهد دلش فردا نیاید
آخر چرا دنیا سرا پا گریه می کرد

فردا چه روزی است در تاریخ عالم
یحیی برایش پیش تر ها گریه می کرد

در آسمان خورشید دیگر خواهد آمد
بر روی نی این بار، دنیا گریه می کرد

آخر چرا قابیلیان بی رحم هستید
وقتی سراسیمه، اهورا گریه می کرد

دیگر چه می خواهید تا بیدار گردید
عالم نمی بینید آیا گریه می کرد

آزاده می بودید اگر، دل رحم بودید
تیغ از تمامیِ زوایا گریه می کرد

سر از ذیبح قبله ی ایمان بریدید
وقتی که خنجر بی محابا گریه می کرد

شب با وجود زخم های بس عمیقش ...
باید ورق می خورد اما... گریه می کرد

 


**************************

علی اکبر لطیفیان
 
داری عقیله خواهر من گریه می کنی
آیینهٔ برابر من گریه می کنی

از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
خیلی شبیه مادر من گریه می کنی

دل شوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
وقتی کنار دختر من گریه می کنی

من از برای معجر تو گریه می کنم
تو از برای حنجر من گریه می کنی

امشب برای ماندن من نذر می کنی
فردا برای پیکر من گریه می کنی

امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
فردا به جسم بی سر من گریه می کنی


**************************


علی اکبر لطیفیان
 
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی
شبیه آیینه ای در برابرم باشی

هوای خیمه ی من بی نگاه تو سرد است
بمان که مایه ی دل گرمی حرم باشی

چه شد که از ته گودال سر در آوردی
تو زینت سر دوش پیمبرم باشی

در این شلوغی گودال تنگ، قول بده
کمی مراقب پهلوی مادرم باشی

تو در بلندترین نیزه منزلت کردی
به این بهانه مگر سایه ی سرم باشی

جواب خنده ی دشمن به خواهرت با کیست
مگر تو قول ندادی برادرم باشی

تو آفتابی و بالای نیزه هم که شده
بمان که روشنی دیده ی ترم باشی


**************************

 

حبیب چایچیان

امشب ای مردم غفلت زده، مهلت بدهید
تا که «حر» سوی ره راست ز بیراهه شود

اصغرم را بگذارید که تا فردا صبح
 سن قربان شدنش کامل و، شش ماهه شود
    

**************************


حسین سنگری

از نگاهت خوب فهمیدم که بار آخر است
این که می بینم تو را - امشب قرار آخر است

چشم در چشم تو می دوزم، تو می گویی به من 
با زبان بی زبانی این بهار آخر است

صبح فردا از ترک های زمین خون می چکد
با خَطِ خون می نویسم انتظار آخر است

می روی و در غبار حادثه گم می شوی
می رسی و می نویسم این غبار آخر است

بر مدار عشق می چرخی و می اُفتی زمین
عشق می گوید که برخیزی! مدار آخر است

عشق می ریزد زمین از گوشه ی چشمان تو
چشم هایت قسمتی از شاه کار آخر است

قسمتی دیگر کبود بغض های زینب است
کربلا در کربلا این یادگار آخر است

شعله می پاشند روی خیمه ها، روی دلم
گفته بودی در غزل! این شعله زار آخر است

روی خاک افتاده خورشید و نگاهم می کند
از نگاهش خوب می فهمم که بار آخرست...


**************************

 

حبیب چایچیان

هر كه سرباز خدا نیست نماند، برود
وان كه پابند وفا نیست نماند، برود

مى كشد پرده تاریك شبانگاه به دشت
هر كه را شرم و حیا نیست نماند، برود

رود آهسته چنان موج سیاهى در شب
هر كه را ترس خدا نیست نماند، برود

دجله آغشته به خوناب پریشانى ماست
هر كه آشفته ما نیست نماند، برود

تشنه دشت بلا هیچ نمى جوید آب
آن كه سیراب بلا نیست نماند، برود

رشته نازك پنهان تعلّق دارد
آن كه آزاد و رها نیست نماند، برود

هر كه آیینه خود را به تماشا نشكست
محرم اهل ولا نیست نماند، برود

بر سر تربت ما لاله شفا مى گیرد
هر كه در فكر شفا نیست نماند، برود

آخرین سجده عشق است به محراب نیاز
هر كه هم بال دعا نیست نماند، برود


**************************


جواد حیدری‏

شب است و بوی جدایی ز کربلا آید
‏صدای ناله زینب ز نینوا آید

صدای خواندن قرآن ز حنجر اکبر
‏برای دفعه آخر چه با صفا آید

هنوز ماه مدینه محافظ حرم است
‏کنار خیمه طفلان صدای پا آید

نشسته بانوی مظلومه با برادر خود
‏سخن ز غربت و هجران در آن سرا آید

هر آنچه دشت هراسش همیشه، خواهد دید
‏امان زلحظه فرداکه پر بلا آید

دوباره پهلوی بشکسته را عیان بیند
‏که روی خاک به صورت غم آشنا آید

هنور یار نرفته، چنین پریشان است
‏چه می­کند که سر او به نیزه­ها آید


**************************


حسن لطفی‏

بگذار تا بمیرم و تنها نبینمت
‏تنها به روی سینه صحرا نبینمت

امشب بیا که بوسه زنم برگلوی تو
‏شاید بمیرم از غم و فردا نبینمت

می ترسم از نگاه به گودال آن طرف
‏دارم دعا به زیر لب آن جا نبینمت

غم نیست گرچه بر بدنم کعب نی خورد
‏من نذرکرده­ام که به نی­ها نبینمت

امشب برای من تو دعاکن که شام بعد
‏بی سر به روی دامن زهرا ببینمت


**************************

سعید توفیقی

در خیمه ها صدای خدایا بلند شد
زینب برای پرسش آیا؛ بلند شد

 فریاد وا حسین؛ ز اعماق سینه اش
تا گشت با خبر ز قضایا بلند شد

پرسید غرق ناله که آقا چه می شود؟‌
تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟‌

سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی
باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی

گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود
خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی

انگار این عمل؛ عمل دل به خواه توست
این تکّه از زمین نکند؛‌ قتله گاه توست

امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست
زینب اسیر گریه؛ ز حال عجیب توست

حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت
مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست

اشکت به من اجازه آوازه می دهد
دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد

یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت
آری منم که زل زده ام در برابرت

از بس که محو ذات خداوند اقدسی
اصلاً‌ محل نمی دهی امشب به خواهرت

از جان من عروج مکن روح پیکرم
حرفی مزن ز رفتن خود؛ ای برادرم  

خون منِ ز خود شده را کم به شیشه کن
زخم فراق؛ ‌کم به دل خسته ریشه کن

یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا
با من مگو عزیز دلم صبر پیشه کن

امشب دلـم اسیــر مــلال اسـت یـــا حسین
من بی تو؛‌ عین فرض محال است یا حسین

گریان ترین دیده دریایی توام
امشب اسیر غصّه فردایی توام

 گفتی ز بس كه یك شبه تغییر می کنی
من نیز ناتوان ز شناسایی توام

گفتی به ناله غرق تمنا بکن مرا
زینب بیا و خوب تماشا بکن مرا

گفتی تمام پیکر تو زخم می شود
از پای تا دم سر تو زخم می شود

اذنم دهی به صورت خود لطمه می زنم
با من مگو که حنجر تو زخم می شود

گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این
جز تکه بوریا کفنت نیست بعد از این


**************************

وحید قاسمی
 
خواب دیدم در این شب غربت
خواب دستی عجیب و خون آلود
خواب دیدم که پیکرم خواهر
طعمه ی گرگ های وحشی بود


اضطرابی به جانم افتاده
که بیان کردنش میسّر نیست
یک جوان مرد با شرف زینب
بین این سی هزار لشگر نیست


ماجراهای عصر فردا را
در نگاه تر تو می بینم
راضیم به رضای معبودم
تا سحر بوته خار می چیینم


شب آخر وصیتی دارم
در نماز شبت دعایم کن
ظهر فردا به خنده ای خواهر
راهی وادی منایم کن


باغ سر سبز خاطراتت را
غصه پاییز می کند زینب
گوش کن شمر خنجر خود را
آن طرف تیز می کند زینب


عصر فردا از اهل بیت رسول
زهر چشمی شدید می گیرن
وقت تاراج خیمه های حرم
چند کودک ز ترس می میرند


کوفیان شهره ی عرب هستند
مردمانی که دست سنگین اند
رسمشان است میوه را در باغ
با همان شاخ و برگ می چینند


دور کُن از زنان و دخترها
هر چه خلخال در حرم داری
خواهرم داخل وسایل خود
روسری اضافه هم داری؟؟؟


عصر فردا بدون شک این جا
می زند گردبار خاکستر
با صبوری به معجرت حتما
گره ی محکمی بزن خواهر

 

**************************


حبیب الله چایچیان«حسان»

امشب شهادت نامه‌ی عشّاق امضا می‌شود
فردا زخون عاشقان، این دشت، دریا می‌شود

امشب کنار یکدگر، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمع‌شان، چون قلب زهرا می‌شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان، زین دشت بر پا می‌شود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته‌است
فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا می‌شود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده‌اند
فردا به زیر خارها، گم گشته پیدا می‌شود

امشب رقیه حلقه ی زرّین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار، از گوش او وا می‌شود

امشب بـه خـیـل تشنگان،عباس باشد پاسبان
فردا کنــار علقمــه، بــی دسـت سقـا می‌شود

امشب که قاسم زینب گلـــزار آل مصطــفـاست
فردا ز مرکب سرنگون، ایــن سـرو رعنا می‌شود

امشب گـــرفته در میــــان اصحـــاب، ثـــارالله را
فـــردا عــزیــز فاطمـه، بی یــار و تنــها می‌شود

امشب به دست شاه دسن،باشد سلیمانی نگین
فردابه دست ساربان، این حلقه یغما می‌شود

امــشــب سـر ســر خــدا بــر دامـــن زینـب بود
فــردا انیس خولی و دیــر نصــــاری مــی‌شود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد«حسان»
فردا اســــارت نامه‌ی زینب چو اجرا می‌شود



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دهم محرم (عاشورا)
[ 3 / 9 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب عاشورا

کاروان عشیره ی خورشید
وارد قتلگاه خون شده است
کاروانی که محو در معبود
وارد ورطه ی جنون شده است

همه ی دشت ساکت و آرام
در تماشای منظری زیباست
دست عمّه درون دست علیست
پلّه ی عمه زانوی سقّاست

در همین دشت عاشقی می شد
خیمه هاشان یکی یکی برپا
خیمه ی زینب است پیش حسین
پاسدار حرم شده سقا

گوشه ی خیمه دختری کوچک
روی پای حسین خوابیده
ناگهان می پرد ز خواب خوشش
خواب آشفته ای یقین دیده

گفت بابا که خواب می دیدم
شامیان معجر مرا بردند
گوئیا در پس همین خیمه
عمّه جان تازیانه می خوردند

گوشه ی خیمه ای در آنسوتر
بین گهواره طفلکی خواب است
دخترک خواب دیده که سر او
بر نوک نیزه مثل مهتاب است

از سر اضطراب و تشویش و
بی قرارای یکی یکی زینب
می شمارد دوباره تعداد
مردهای قبیله را امشب

با وجود تمام مردان و
غیرت آسمانی عبّاس
ترسی از جانب سیاهی ها
اندکی هم نمی شود احساس

از پس یکدگر گذشت ایّام
و کنون ظهر روز عاشوراست
آسمان بی قرار و دلتنگ است
در دل اهل این حرم غوغاست

رفته بر روی نیزه ها خورشید
پیش چشمان خیس یک خواهر
دم به دم می رسد به گوش پدر
صوت کم جان هق هق دختر

دختر فاطمه پریشان است
خیمه ها گَر گرفته واویلا
دختری که کبود سیلی هاست
روضه می خواند از دل زهرا



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب عاشورا
[ 26 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دهم محرم (شب عاشورا)


       
      دلواپسی
      
      مُردم از دلواپسی بسکه پریشان خاطرم
      سایه ات تا برسرم باشد خدا را شاکرم
      
      دیگر از امروز یک لحظه مشو از من جدا
      تو شبیه کعبه باش و من شبیه زائرم
      
      در نماز شب دعا کردم نبینم داغ تو
      تو سلامت باشی اما من بمیرم حاضرم
      
      تو به فکر حنجرت باش و غم من را مخور
      دختر زهرایم و در حفظ معجر ماهرم
      
      دست خود روی سرم بگذار و یا ستار گو
      بوی خاک چادر مادر گرفته چادرم
      
      ناز کم کن ای نگار نازنینم یاحسین
       ترس من این است داغت را ببینم یا حسین
      
      قاسم نعمتی
      
      ********************
      
      
روضه امام حسین(ع)
      
      شب شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
      لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
      
      فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
      با تو هرثانیه رویاست اگر بگذارند
      
      مثل قدش قدمش لحن پیمبروارش
      روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
      
      غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
      عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
      
      ساقی ات رفته و ای کاش که او برگردد
      مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
      
      آب مال خودشان چشم همه دلواپس
      خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند
      
      قامتش اوج قیام است قیامت کرده است
      قد سقای تو رعناست اگر بگذارند
      
      سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها
      لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
      
      تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد
      آب مهریه زهراست اگر بگذارند
      
      بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
      یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند
      
      آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
      مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند
      
      رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن...
      ...کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند
      
      سید محمد رضا شرافت
      
      *********************
      
روضه امام حسین(ع)
      
      در خیمه ها صدای خدایا بلند شد
       زینب برای پرسش آیا ؛ بلند شد
       فریاد واحسین ؛ زاعماق سینه اش
      تا گشت با خبر زقضایا بلند شد
      
      پرسید غرق ناله که آقا چه می شود ؟‌
      تکلیف زینبت شب فردا چه می شود؟‌
      
      سجاده باز کرده ای و ناله می کُنی
      باران شدی و توبه ی صد ساله می کُنی
      گاهی خروج می کنی از خیمه گاه خود
      خیره نگاه جانب آن چاله می کُنی
      
      انگار این عمل ؛ عمل دل به خواه توست
      این تکّه از زمين نکند ؛‌ قتله گاه توست
      
      امشب فضای خیمه پُر از عطر سیب توست
      زینب اسیر گریه ؛ زحال عجیب توست
      حرفی بزن عزیز دل من که خواهرت
      مضطر ترینِ ناله امن یجیب توست
      
      اشکت به من اجازه آوازه می دهد
      دل شوره ام خبر ز غمی تازه می دهد
      
      یک لحظه کن نظر به من زار و مضطرت
      آری منم که زل زده ام در برابرت
      از بسکه محو ذات خداوند اقدسی
      اصلاً‌ محل نمی دهی امشب به خواهرت
      
      از جان من عروج مکن روح پیکرم
      حرفی مزن ز رفتن خود ؛ ای برادرم
      
      خون منِ زخود شده را کم به شیشه کن
      زخم فراق ؛‌کم به دل خسته ریشه کن
      یا حرفی از جُدا شدن از خود مگو وَ یا
      با من مگو عزیز دلم صبر پیشه کن
      
      امشب دلـم اسیــر مــلال اسـت یـــا حسین
      من بی تو ؛‌ عین فرض محال است یا حسین
      
      گریان ترین دیده دریایی توام
      امشب اسیر غصّه فردایی توام
       گفتی زبسكه يك شبه تغیير می کنی
      من نیز ناتوان ز شناسایی تو ام
      
      گفتی به ناله غرق تمنا بکن مرا
      زینب بیا و خوب تماشا بکن مرا
      
      گفتی تمام پیکر تو زخم می شود
      از پای تا دم سر تو زخم می شود
      اذنم دهي به صورت خود لطمه می زنم
      بامن مگو که حنجر تو زخم می شود
      
      گفتی سری به روی تنت نیست بعد از این
      جز تکه بوريا کفنت نیست بعد از این
      
      سعيد توفيقي
      
      ********************
  
      
روضه امام حسین(ع)
      
      شاعر تمام دفتر خود را مرور کرد
      بعدش نشست و قافیه را جفت و جور کرد
      
      اذنی گرفته است دوباره برای شعر
      خوشحال از این عنایت و حس غرور کرد
      
      اول نوشت "مادرم اما..." و بعد از آن
      از روضه های سخت مدینه عبور کرد:
      
      "قدش هلال و دست بر کمر گرفته بود..."
      قلبش شکست و عمه به ذهنش خطور کرد
      
      "او می دوید و..." روضه  ی مقتل که می نوشت
      "او می کشید و..." یاد نگاه صبور کرد
      
      خواهر به شوق عشق به روی تل آمد و
      سر را به روی نیزه... نگاهی به  نور کرد
      
      باشد اگر چه صحنه ی محشر به پا شده ست
      باشد اگر چه روح امین نفخِ صور کرد
      
      "چیزی بجز جمال و قشنگی ندیده بود..."
      مافوق صبر عالم و آدم ظهور کرد
      
      یحیی نژاد سلامتی
      
      *****************
      

      
      طعنه های تکراری...
      
      تو مثل حضرت زهرا گلی علی واری
      و آنقدر كه در اينجا سه تا علی داری
      
      شبيه روی نبی را علی صدا كردی
      غدير را... و چه ساده تو ميكنی ياری
      
      دوباره‌ ای پسر خون بيا تحمل كن
      هجوم طعنه و نيشی كه هست تكراری
      
      ميان لشگر كوفی ببين يتيمان را
      دگر ز نان و نمك هم نمانده آثاری
      
      براي بارش باران هنوز ميخواهی...
      ...براي مردم كوفه نماز بگذاری
      
      دوباره صورت و گوشی به جرم عشق علی
      پس از تو ميشود آقا مكان گل كاری
      
      تو ميروی و سرت را... گمان كنم... شايد...
      خدا كند كه سه ساله نبيند آزاری
      
      محسن کاویانی
      
      *******************

      
      خون می رود هنوز ز چشم تر شما
      خیمه زده است ماه به گرد سر شما
      
      آن زخمهای شعله فشان هفت اخترند
      یا زخمهای جسم علی اکبر شما؟
      
      آن کهکشان شعله ور راه شیری است
      یا روشنان خون علی اصغر شما؟
      
      دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
      گم شد نگین آبی انگشتر شما
      
      از مکه و مدینه نشان داشت کربلا
      گل کرد نور واقعه در خنجر شما
      
      با زخم خویش بوسه به محراب می زدید
      زان پیش تر که نیزه شود منبر شما
      
      گاهی به غمزه یاد ز اصحاب می کنی
      بر نیزه ، شرح سوره احزاب می کنی
      
      علیرضا قزوه
      
      *******************


 روضه حضرت زینب(ع)
      
      داری عقیله خواهر من گریه می کنی؟
      آیینه برابر من گریه می کنی
      
      از لا به لای خیمه دلم تا مدینه رفت
      خیلی شبیه مادر من گریه می کنی
      
      دلشوره می چکد ز نگاه سه ساله ام
      وقتی کنار دختر من گریه می کنی
      
      امشب برای ماندن من نذر می کنی
      فردا برای پیکر من گریه می کنی
      
      امشب نشسته ای و مرا باد می زنی
      فردا به جسم بی سر من گریه می کنی
      
      علی اکبر لطیفیان
      



موضوعات مرتبط: شب دهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دهم محرم (شب عاشورا)
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد