اشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا

        با احتیاط لاله ی ما را پیاده کن
      عباس جان، سه ساله ی ما را پیاده کن

      با احتیاط بار حرم را زمین گذار
      زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

      با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
      می ترسم آن که گیر کند گوشواره ای

      چشم مخدرات به سمت نگاه تو
      دوشیزگان محترمه در پناه تو

      با حوریان رفته به زیر نقاب ها
      یک لحظه روبرو نشدند آفتاب ها

      این حوریان عزیز خدایند و بس، همین
      این دختران کنیز خدایند و بس، همین

      این دختر علی ست که بالش شکستنی ست
      ناموس اعظم است و وقارش شکستنی ست

      از این به بعد ماهِ حرم آفتاب باش
      عباس جان مراقب این با حجاب باش

      این دختران من که بیابان ندیده اند
      در عمر خویش خار مغیلان ندیده اند

      یک لحظه هم ز خیمه ی طفلان جدا نشو
      جان رباب از دم گهواره پا نشو

      تو هستی و اهالی این خیمه راحتند
      در زیر سایه ات همه در استراحتند

      تو هستی و به روز حرم شب نمی رسد
      چشم کسی به قامت زینب نمی رسد

      یک عده یوسف اند و یک عده مریم اند
      احساس می کنم همه دلواپس هم اند

      احساس می کنم که جوابم نمی دهند
      با آب آب گفتنم آبم نمی دهند

      راضی ام و رضایت یزدانم آرزوست
      از سنگ ها شکستن دندانم آرزوست

      من راضیم به پای خدا دست و پا زنم
      با صورتم به خاک بیفتم صدا زنم

      جام بلا به دست گرفتیم ما دو تا
      این جام را الست گرفتیم ما دو تا

      می خواستیم عبد شدن را نشان دهیم
      پیغمبر و علی و حسن را نشان دهیم

      ****

      با احتیاط لاله ی ما را سوار کن
      زینب بیا سه ساله ی ما را سوار کن

      با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
      این گوش پاره ها سر گوشواره ها

      علی اكبر لطیفیان


************************************


   
      کربلاکاروان سلاله های خدا، کاروان امام عاشورا
      کاروان بهشتیان زمین، کاروان فرشتگان سما

      یکی از نوکرانشان جبریل، یکی از چاکرانشان حوا
      گوشه ای از صدایشان داوود، نفسی از دعایشان عیسی

      نوجوانانشان چو اسماعیل، پیرمردانشان خلیل آسا
      زائر اشک هایشان باران، تشنه مشک هایشان دریا

      همه آیات سوره مریم، همه چون کاف و ها و یا و الی...
      یوسفان عشیرهٔ حیدر، مریمان قبیله زهرا

      کعبه می بیند و طواف ملک، چشم تا کار می کند این جا
      کشتگان حوادث امروز، صاحبان شفاعت فردا

      تا به حالا ندیده هیچ کسی، این همه آفتاب در یک جا
      هر دلی با دلی گره خورده است، همه مجنون صفت، همه لیلا

      دارد این کاروان صحرائی، دخترانی عفیفه و نو پا
      همه با احترام و با معجر، همه در پرده های حجب و حیا

      پرده را از مقابل محمل، باد حتی نمی برد بالا
      ‏دور تا دور شان بنی هاشم، تحت فرمان حضرت سقا

      پای علیا مخدره زینب، روی زانوی اكبر لیلا
      از غروب مدینه می آیند، در زمینی به نام كرب و بلا

      می رسیدند و یاد می كردند، از سر و طشت و حضرت یحیی
      حق نگهدار این همه مجنون، حق نگهدار این همه لیلا

      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: شب دوم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا
[ 26 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

ااشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا

ای مرا از لحظه دیدار تاج سر حسین
هم برادر بودی و هم یار هم یاور حسین

هر کجا بردی مرا خرسند می بودم ولی
این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین

این بیابان بوی هجران و غم و خون می دهد
روی برگردان از این صحرای غم پرور حسین

گر ندارد کربلا قصد جدایی بین ما
پس چرا جا داده در خود این همه لشگر حسین

گفته بودی میهمانی می روم اما بگو
میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین

آن عرب با تیرهای سهمگینش را بگو
بر نمی دارد چرا چشم از علی اصغر حسین

نیزه داران گوئیا بر هم نشانی می دهند
از قد و بالای رعنای علی اکبر حسین

عده ای در بین نخلستان کمین بنشسته اند
قصدشان باشد گمانم صید آب آور حسین

این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست
ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین

حیف از این گل ها که با خود همسفر آورده ای
بیم آن دارم که گردد باغبان پرپر حسین

حیدر توکلی

************************

الهـی بـهـر قـربانی بـه درگاهـت سـر آوردم
نـه تنها سـر برایت بلکه از سر بهتر آوردم

پــی ابـقـاء قــد قامت بـه ظهر روز عاشورا
بـــرای گـــفــتــن الله اکــبــر، اکــبــر آوردم

پــی آزادی نــسـل جـــوان از بـنـــد اسـتـبـداد
بـرادر زاده ای چـون قـاسـم فــرخ فـر آوردم

عـلی را در غدیر خم نبی بگرفته روی دست
ولـی مـن روی دست خود عـلی اصغر آوردم

عــلی انگشـتر خـود را بـه سائل داد
اما مـن بــرای ساربان انگشت و بـا انـگـشتـر آوردم

بــرای آنکـه همـدردی کنـم با مـادرم زهــرا
بــرای خـوردن سیلی سـه ساله دخـتر آوردم

بــرای کشتـن دونان بـه دشت کـربلا یـا رب
چــو عـباس همایـون فـر امیـر لشگـر آوردم

بــرای آنکـه قـرآنت نـگــردد پـایمـال اسـب
بــرای ســم مـرکــب هـا خـدایـا پــیـکـر آوردم

حسن را گر که از لخت جگر آکنده شد تشتی
مـن اینک ســر بـرای زینت تـشت زر آوردم

ژولیده نیشابوری


************************

دلشوره ای افتاده در جانم برادر
غمگینم و سر در گریبانم برادر

حس بدی دارم، عجب دشت عجیبی ست!
مبهوت سِحر این بیابانم برادر

یك دشت مرد اجنبی دور و بر ماست
این جا مزن خیمه، هراسانم برادر

در كاروانت دخترانِ بی شماری ست
می ترسم از آینده؛ حیرانم برادر

جایی برای بازی طفلان تو نیست
دلواپسِ خار مغیلانم برادر

صحرای محشر پیش این صحرا بهشت است
خشكیده لب های غزل خوانم برادر

دست دخیل خارهایِ دشت رفته
سمت ضریح پاكِ دامانم برادر

بادی جسارت كرد و خلخالم تكان خورد
تشویش دارم‌؛ دل پریشانم برادر

آن نامه های بار اُشتر را نشان ده
با  حُر بگو در كوفه مهمانم برادر

با زینبت دنیا سرِ سازش ندارد
مظلومه ی معروفِ دورانم برادر

از كودكی با دردِ چشمم خو گرفتم
در گریه كردن، پیر كنعانم برادر

وحید قاسمی

************************

بلا جویان سفر طی شد بود دشت بلا این جا
فرود آیید از مرکب، بود معراج ما این جا

اگر ما موسم حج از وطن آواره گردیدیم
چه کاری با صفا، دارد صفایی چون صفا این جا

منم آن باغبان و صد گلستان گل به همراهم
که در آتش کِشد گلچین همه باغ مرا این جا

فلک کن میزبانان را مُهیّای پذیرایی
که مهمانان رسیدند و شده مهمان سرا این جا

الا ای پور دلبند علی دست خدا عباس
به پای دوست، دستت می شود از تن جُدا این جا

الا ای شبه پیغمبر، زنندت تیغ کین بر سر
دو تا فرق تو می گردد شود پشتم دو تا این جا

علی انسانی

************************

این جا که آمدیم غم و غصّه پا گرفت
دلشوره ای عجیب، وجود مرا گرفت

حسّ غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت

فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

در این حسینیه که همان عرش کبریاست
حق، امتحان ز قافله ی انبیا گرفت

تنها دلیل بودن من! سایه ی سرم!
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت

بین خیام خیمه ی عبّاس دیدنی است
شکر خدا رکاب مرا آشنا گرفت

تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جا گرفت

این جا درخت و نیزه تفاوت نمی کند
هر یک به سهم خویش نشان تو را گرفت

تو ناله می زنی عوضش سنگ می زنند
وای از دمی که دور تو را نیزه ها گرفت

وای از شتاب دست پلیدی که عاقبت
زیور ز گوش دخترکان بی هوا گرفت

حتّی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیمه روز جان مرا کربلا گرفت

احسان محسنی فر


************************

ای سرزمین کربلا ای کوی جانانم
بنگر به پیر و کودک و خیل جوانانم

حاجت به قربانی نباشد ای مِنای من
آورده ام قربانیان عید قربانم

چون باغبان هم لاله و هم یاسمن دارم
یک باغِ گل نه، صد گلستان گل به دامانم

پُر گُرگ اگر صحرا شود عباسِّ من شیرست
آب آورست او از برای تشنه طفلانم

من قامت خود پیش دشمن خَم نمی سازم
آزاده و پَروَرده زهرا روی دامانم

علی انسانی


************************

جز غم عشق تو دل آرزوی غم نکند
چشم دریا هوس بارش شبنم نکند

جز تو ای همسفر دختر زهرا و علی
کسی از ناله و دلشوره ی من کم نکند

ای حیاتم ز نفس های مسیحائی تو
نفسی ده که هوای دل من دَم نکند

از خدا خواه که در طیّ مسیر غم تو
این قد خم شده را بیش، از این خم نکند

شب و روزی نگذشته همه ی عمر به من
که دلم یاد تو و یاد محرّم نکند

خیمه را در دل صحرای عطش خیز مزن
تا که اسباب فراق تو فراهم نکند

این دعا بر لب من هر شب و روزی جاری ست
که خدا سایه ی تو از سر من کم نکند

 محمدزمانی

************************


من به پای دوست در این سرزمین سر می دهم
 در ره یار آن چه دارم خشک یا تر می دهم

همره من سالخورد و شیرخوارست و جوان
پاکبازم در وفا هستی سراسر می دهم

من طَلایه دارم و از بهر اِحیای قیام
پرچم تبلیغ را تحویل خواهر می دهم

گر که رنگین شد رُخم با خون سر از سنگ ها
در عوض بر چهره ی دین رنگ دیگر می دهم

گر تنم را دست باطل پاره پاره کرد باز
بانگ حق را از سر نی با سرم سر می دهم

گر ز مهمان و پذیرایی کسی گیرد خبر
من پیام خویش بر دختر ز حنجر می دهم

علی انسانی

************************

از ره دور خبر می آید
کاروانی ز سفر می آید

راه این قافله را باز کنید
دختر شاه ظفر می آید

معجری را که به سر پوشیده
به رقیّه چقَدَر می آید

آب و آیینه بیارید همه
مادری با دو پسر می آید

وارث رزم حسن، عبدالله
مثل بابا به نظر می آید

قاسم از بس که شهادت طلب است
از لبش شهد شکر می آید

مشک ها را همه پر آب کنید
کودکی با لب تر می آید

قمر قافله ی هاشمیان
از پس ابر به در می آید

چقَدَر کرب و بلا دل گیر است
از غمش حوصله سر می آید

وای از حال یتیمی، وقتی
از لبش خون جگر می آید

حرمله در پی صیدش دارد
با سه تا تیر سه پر می آید

محمد فردوسی

 



موضوعات مرتبط: شب دوم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا
[ 26 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا

کاروان بهشتیان آمد
کربلا میهمان نوازی کن
متبرک شدی به عطر حسین
برترین خاک، سرفرازی کن

کربلا دجله را خبر کن زود
قافله با شتاب آمده است
تکه ای ابر سایبان بفرست
شیرخوار رباب آمده است

یاد تیغ و ترنج افتادی
به تو حق می دهم که حیرانی
قدوبالای ِ دیدنی  دارد
علی اکبراست...می دانی!؟

بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آیینه ی سخا هستند
مثل من بغض کرده ای ! آری
یادگاران مجتبی هستند

مثل پروانه گرد ارباب اند
نور چشمان ِزینب کبری
داغ فرزند كربلا سخت است
رحم كن جان ِ زینب کبری

از فرات خودت بگو قدری...
ساقی این خیام عباس است
آب سردی به مشک او برسان
او به قولی که داده حساس است

کربلا ! زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بیینی!؟
هی نگو دشت از چه می لرزد؟
هیبتش را مگر نمی بینی!؟

داغدار قبیله آمده است
اشک و خون دارد او به دیده هنوز
کربلا زود سربه زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده * هنوز

راستی این سه ساله ی شیرین
میوه ی قلب حضرت آقاست
چادرش را اگر کسی نبرد!
پرچم انقلاب عاشوراست

چیست آن چاله ی عمیق آنجا ؟
دلم آشوب شد منای حسین
خارهای تو دردسر ساز است
نونهال اند بچه های حسین

گریه های علی که یادت هست
جنگ صفین ماجرا رو شد
صحبت از تشنگی وسط آمد
حرف تیغ وگلو وگیسو شد

کاش این چاله را نمی دیدم
بیشتر می خورد که گودال است
پی ِ گنجی عظیم کنده شده
عشق کوفی طلا و خلخال است

کاش این چاله را نمی دیدم
دل من شور می زند انگار
کمی آهسته؛ این صدا ازچیست؟
دشنه ای زور می زند انگار

وحید قاسمی

************************


فغان می زد که یا رب خاک این صحرا نبود ای کاش
و آغوشش به روی کاروان ها وا نبود ای کاش

زمین کربلا برخاست بر پا نیزه ها را دید
و با خود گفت امروزِ مرا فردا نبود ای کاش

یقین تکلیف طفلان، با عطش اینگونه روشن بود
فراتی هست اینجا پیش رو اما نبود ای کاش

سه شعبه تیر را می دید با خود زیر لب می خواند
ربابی هست اینجا که چنان لیلا نبود ای کاش

چه می شد که نبود اصغر در این لشگر، اگر هم بود
سفیدیِ گلویش این قدر زیبا نبود ای کاش

هزاران مرد تیر انداز را می دید و هی می گفت
علمدار حسین این قدر بی پروا نبود ای کاش

نقاب و معجر و خلخال با خود آرزو می کرد
اگر هم بود بعد از ظهر عاشورا نبود ای کاش

مهدی رحیمی

************************

زمین کربلا اینجاست زینب
دیار پر بلا اینجاست زینب

تحمل می کنی؟ گویم برایت
فراق ما دو تا اینجاست زینب

صدایی آشنا آید به گوشم
که مادر قبل ما اینجاست زینب

چه سرهایی شکسته بین این دشت
مسیر انبیا اینجاست زینب

برای خواب پنجاه سال پیشت
دم تعبیر ها اینجاست زینب

همان جایی که گفته «امّ أیمن»
زمین نینوا، اینجاست زینب

بزن بوسه تمام سینه ام را
ضریح مصطفی اینجاست زینب

همان جایی که قرآن ها بیفتد
به زیر دست و پا اینجاست زینب

ببین نرمیِ زیر حنجرم را
فرود نیزه ها اینجاست زینب

ببین این مهره های محکمم را
ذبیحاً بالقفا اینجاست زینب

تمام خاک این صحرا خریدم
همه سرّ خدا اینجاست زینب

به مسلخ پا گذاریّ و ببینی
غسیلاً بالدّماء اینجاست زینب

مبادا معجر از سر وا نمایی
عدوی بی حیا اینجاست زینب

حنا از خون به گیسویت بگیری
حجاب کبریا اینجاست زینب

قاسم نعمتی

************************


اینجا کجاست برادر دلم به غم اسیره
گرفته غم گلومو زینب داره می میره

جانم رسیده بر لب برس به دادِ زینب
گرفته ای عزیزم راهِ نفس تو سینه

میشه داداش که مارو برگردونی مدینه
من بی قرارم اینجا دلشوره دارم اینجا

ترسم اینه که روزی به ماتمت بشینم
آخر تو این بیابون داغ تو رو ببینم

ای یار کربلایی می ترسم از جدایی
خواهر با سوز نالت قلب منو نسوزون

پیاده شو ز محمل با این دل پریشون
ای یار و هم زبونم آتیش نزن به جونم

دخت نجیب حیدر ای پاک چون گل یاس
پایین بیا ز ناقه زانو گرفته عباس

با احترام کامل پایین بیا ز محمل
زیر گلویِ یارت این گودیُ می بینی

یک روز میای و بوسه از پارگیش می چینی
وقت سجود نیزه اینجاست فرود نیزه

قاسم نعمتی

************************

او که دل کشته چشمان سیاهش باشد
می رود کوفه … خدا پشت و پناهش باشد

شب غربت شد و اشکم شده جاری از نو
سوزش قلب من از آتش آهش باشد

خواب دیده ست پی قافله اش مرگی را
چه قرار است مگر بر سر راهش باشد؟!

آه انگار قرار است که در این صحرا
تیر و شمشیر پذیرای نگاهش باشد

نیزه ها منتظر روی چنان خورشیدش
سنگ هم منتظر صورت ماهش باشد

چه گناهی زده سر از دل مولا؟ شاید-
-اینکه فرزند علی بوده گناهش باشد

خواب دیدم که دو دست است جدا از پیکر
نکند دست علمدار سپاهش باشد … ؟!

مجتبی حاذق


************************

کاروانی رسیده است از راه
کاروانی که توشه اش خون است
می نویسد خدا سفرنامه
وصف لیلا و شرح مجنون است
 
بوی صفین می رسد به مشام
که حسن قاسم و علی ست حسین
شاید اینجا غدیرخم باشد
علی اکبر چه منجلی ست حسین
 
پیش دارالشفای لطف شما
زخم دل نیز مرحمی دارد
کرم و بخشش شما تا هست
رو سیاهی چه عالمی دارد
 
تو سلیمان کربلا بودی
پیش پای تو نامه می چیدند
دیوها از همه پیامبری
فقط انگشتر تو را دیدند

شهاب الدین خالقی


************************

آفتاب دوباره ای پیداست
روی دوشش ستاره ای پیداست

مشک بر روی شانه عباس
لب دریا کناره ای پیداست

این طرف غیر خار در دستی
وایِ من سنگ خاره ای پیداست

آن طرف حنجری عطش آلود
در پسِ گاهواره ای پیداست

این طرف با سه شعبه های خودش
روی اسبی سواره ای پیداست

آه از توی گودی گودال
سر دارالاماره ای پیداست

اگر این نیزه ها اجازه دهند
بدن پاره پاره ای پیداست

***

خاک این دشت سربلند شده
روی پایش اگر بلند شده

کاروانی ز دور می آید
آه از هر جگر بلند شده

چهره ماهتاب این لشگر
روی دست قمر بلند شده

به قد و قامت علی اکبر
چشم نیزه نظربلند شده

وای تیر سه شعبه ای انگار
روی پاهای پر بلند شده

روی زانو نشسته حرمله و
روی دستی پسر بلند شده

سمت هرکس حسین در نقشی
گه عمو گه پدر بلند شده

این خمیده سه ساله کیست مگر-
-مادر از پشت در بلند شده

نجمه گوید که قد قاسم من
از جه رو اینقدر بلند شده

روی دست تو اکبر از پا؟ نه
از میان کمر بلند شده

***

گل به وقت گلاب نزدیک است
لحظه اضطراب نزدیک است

لحظه ای که عمو به خود می گفت
مشک بردار آب نزدیک است

بی گمان بین آب و ششماهه
لحظه انتخاب نزدیک است

لحظه رو گرفتن ارباب
از نگاه رباب نزدیک است

آه خفاش های بی مقدار!
کشتن آفتاب نزدیک است

لحظه های کشیدن دست و
روسری و نقاب نزدیک است

مهدي رحيمي


************************


الا! یاران من! میعادگاه داور است، اینجا
بدن ها غرق خون، سرها جدا از پیکر است، اینجا

مَلَک! قرآن بخوان در خاکِ روح انگیز این وادی
که هفتاد و دو گل از باغ عترت، پرپر است، اینجا

نیازی نیست گل ریزد، کسی در مقدم مهمان
که صحرا لاله گون از خونِ فرقِ اکبر است، اینجا

مگر نه در نماز عشق می باید وضو از خون
وضوی من ز خونِ حلقِ پاک اصغر است، اینجا

شود جان عمویی هم چو من، قربانی قاسم
که مرگ سرخ بر وِی، از عسل شیرین تر است، اینجا

شود حل، مشکل بی آبی اطفال معصومم
که سقا با دو چشم خونفشان، آب آور است، اینجا

نه تنها از تن مردان جنگی، سر جدا گردد
به نوک نیزه، طفل شیر خوارم را سر است، اینجا

مبادا کس در این صحرای خونین، نام آب آرد !
جواب "العطش" شمشیر و تیر و حنجر است، اینجا

الهی! دخت زهرا، پای در گودال نگذارد
که کعب نی جواب "یاخا"ی خواهر است، اینجا

عجب نبود گر ابناء بشر گریند خون بر من
که از خون گلویم رنگ، موی مادر است، اینجا

به عُمر خود مزن غیر از در این خانه را "میثم" !
زیارتگاه دل تا صبح روز محشر است، اینجا

غلامرضا سازگار

************************


لحظه ای دنیا ندیده آرمیدنهای من
سوخته از دست غم بال تپیدنهای من

می رسم تا كربلا با محمل بارانی ام
بوی رفتن می دهد حتی رسیدن های من

نیزه و شمشیر ها آماده مهمانی اند
وای از گودال و وای از داغ دیدن های من

سایه ام پیدا نبود عمری ولی اینجا ببین
از حرم تا قتلگاه تو دویدنهای من

یادگار مادرم! آنروز می آید چه زود
از ضریح حنجر تو بوسه چیدن های من

با همه می آیم و تنها از اینجا می روم
مُردنم آسانتر از این دل بریدن های من

داغ ها را یك تنه تا به قیامت می برم
می روی بر نیزه می بینی خمیدن های من


علیرضا لك


************************
 

جمال دلبرم چون آفتاب است
چو گیسویش دلم در پیچ و تاب است

به بزم عشق هر کس را که دیدم
به یاد چشم او مست و خراب است

صفا و مروه را بی او صفا نیست
بدون مهر او زمزم سراب است

حرم شاهد بُود صاحب حرم اوست
حرم بی صاحبش در اضطراب است

طواف کعبه گِل هفت بار است
طواف کعبه دل بی حساب است

زمین کربلا دیده به راهش
صدف چشم انتظار دُرّ ناب است

شَود بانوئی از محمل پیاده
که بال صد ملک او را رکاب است

تماشا کن که زهرای سه ساله
به روی دامن عباس خواب است

زهر سو دیده تیر سه شعبه
به زیر حنجر طفل رباب است

سیدمحسن حسینی



موضوعات مرتبط: شب دوم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دوم محرم - ورود کاروان به کربلا
[ 26 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه

      
      گرد و خاکی ز دور پیدا بود
      کاروانی ز نور پیدا بود
      
      کعبه هایی روان ز سمت حجاز
      همه ی روشنی دنیا بود
      
      آسمان بر زمین گذر می کرد
      یا که خورشید، روی شن ها بود

       
      زیر پایش به جای خاک کویر
      بال های فرشته ها وا بود
      
      در میان تمام محمل ها
      محملی بی رکاب پیدا بود
      
      گرد گردش عشیرۀ سادات
      دست بر سینه های شیدا بود
      
      محملی روی دوش جبرائیل
      قبله ای که عجیب گیرا بود
      
      در یمین عون و جعفر و صادق
      در یسارش علی لیلا بود
      
      پشت سر شیرهای هاشمی و
      پیش رو هم حسین زهرا بود
      
      لیک تنها کنار پردۀ آن
      جای مردی بلند بالا بود
      
      محمل عمّۀ امام زمان
      که رکابش به نام سقا بود
      
      چون زمان نزول می آمد
      گوییا مرتضی در آن جا بود
      
      چشم نامحرمان در آن اطراف
      کور می شد اگر که بینا بود
      
      زهر چشمش هزار کابوس است
      حرف حرف نزول ناموس است
      
      وقت برپایی حرم شده است
      زانوانی غیور خم شده است
      
      لرزه افتاده بر تمامی دشت
      وقت کوبیدن علم شده است
      
      چشمش از چادری تبرک کرد
      پشت سقا دوباره خم شده است
      
      بر زمین پا نهاد خاتونی
      آسمان خاک این قدم شده است
      
      زیر لب یا مجیب می خواند
      که وجودش پر از علم شده است
      
      غرق دلشوره است و مثل رباب
      چشم هایش مدار غم شده است
      
      لحظه های غروب نزدیک است
      کمی از هُرم روز کم شده است
      
      باز آرام با برادر گفت :
      دل من تنگ مادرم شده است
      
      چیست اینجا که نیمه جانم کرد؟
      از همین ابتدا کمانم کرد؟
      
      وای از این سرزمین بیا برگردیم
      نخل ها را ببین بیا برگردیم
      
      همه جا تیغ و تیر و سر نیزه
      همگی آتشین بیا برگردیم
      
      به علمدار تا نظر نزدند
      جان ام البنین بیا برگردیم
      
      این تو و این کودکان که می لرزند
      این همه لاله چین بیا برگردیم
      
      تا نخندند بر من و اشکم
      در غروب غمین بیا برگردیم
      
      تا نبیند نفس نفس زدنم
      غرق خون جبین بیا برگردیم
      
      تا نیفتی میان آن گودال
      زخمی از پشت زین بیا برگردیم
      
      به گمانم بمیرم از این حال
      حرمله آمده زبانم لال
      **
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      ******************

      کاروان بهشتیان آمد
       کربلا میهمان نوازی کن
      متبّرک شدی به عطر حسین
       برترین خاک؛ سرفرازی کن
      **
      کربلا دجله را خبر کن زود
       قافله با شتاب آمده است
      تکّه ای ابر سایبان بفرست
       شیر خوار رُباب آمده است
      **
      یاد تیغ و تُرنج افتادی
       به تو حق میدهم که حیرانی
      قدو بالای دیدنی دارد
       علی اکبر است می دانی
      **
      بوی شهر مدینه را حس کن
       این دو آئینه ی سخا هستند
      مثل من بُغض کرده ای آری
      یادگاران مجتبی هستند
      **
      مثل پروانه گرد اربابت
       نوجوانان زینب کبری
      بهترین هدیه شد برای حسین
       لب خندان زینب کبری
      **
       ازفرات خودت بگو قدری
      ساقی این خیام عباس است
      آب سرد و خنک به او برسان
       چون به قولی که داده حسّاس است
      **
      کربلا زینب است این بانو
      عزتّش را مگر نمی بینی
      هی نگو دشت از چه میلرزد
      هیبتش را مگر نمی بینی
      **
      داغدار قبیله آمده است
      اشک وخون دارد او به دیده هنوز
      کربلا زود سر به زیر انداز
      سایه اش را کسی ندیده هنوز
      
      **
      وحید قاسمی
      
      ********************
      
      کیست زینب همیشه بی همتا
       نور مستور عالم بالا
      
      کیست زینب نفس نفس حیدر
      کیست زینب تپش تپش زهرا
      
      کیست زینب حسین پرده نشین
      کیست زینب حسن به زیر کسا
      
      کیست زینب کسی چه میداند
      غیر آن پنج آفتاب هدی
      
      کیست زینب تلاطم عباس
      کیست زینب تموّج دریا
      
      ذوالفقار علی میان نیام
       اوج نهج البلاغه ای شیوا
      
      کیست زینب فراتر از مریم
       روشنی بخش هاجر و حوّا
      
      کیست زینب حجاب جلوه غیب
      صبر اعظم ، صلابت عظما
      
      قلمم بشکند چه می گویم
       من و اوصاف زینب کبری ؟
      
      من چه گویم که گفت اربابم
       حضرت عشق ، التماس دعا
      
      السلام ای شکوه نام حسین
      دومین فاطمه ، تمامِ حسین
      
      آسمان هم در انحصارش بود
      کهکشان گوشه ی نقابش بود
      
      آتش؛ آتش گرفته ی نورش
      آب سیراب آبشارش بود
      
      بعد پنجاه و چند سال حسین
      باز هم غرق در بهارش بود
      
      قامتش را ندید حتی ماه
      که علمدار پرده دارش بود
      
      محرم محملش فرشته نبود
      تا علی اکبرش کنارش بود
      
      کاروانِ عشیره ی زهرا
      تحت امرش در اختیارش بود
      
      ناقه اش روی بال جبرائیل
      کز ندیمانِ بی شمارش بود
      
      حج خود با جهاد کامل کرد
      نینوا آخرین دیارش بود
      
      محملش ایستاد و پایین رفت
      لحظه ی سختِ انتظارش بود
      
      شور میزد دلش که می دانست
      قتلگاهی در انتظارش بود
      
      آه گرمی کشید از جگرش
      کربلا را که دید زد به سرش
      
      آه از این خاک و خارها... برگرد
      وای از این شوره زارها ...برگرد
      
      خوب پیداست جای نخلستان
       لشگری در غبارها برگرد
      
      کربلا آمدی و پائیزی...
      ... میشود این غبارها برگرد
      
      کربلا آمدی و خواهم دید
      به تنت یادگارها برگرد
      
      برق نعل است یا که تیغه ی تیغ
      آن طرف آن شرارها برگرد
      
      جان به لب کرده کودکانت را
      خنده ی نیزه دارها برگرد
      
      حرمله آمده ست و بند آمد
       نفس شیرخوارها برگرد
      
      دخترانت چقدر میلزرند
      از حضور سوارها برگرد
      
      خیمه برپا مکن که پر نشود
      گِرد من از مزارها برگرد
      
      ترس دارم که بال و پر بزنند
      به علمدارمان نظر بزنند
      
      تا که از خواهرت جدا نشوی
      تا که صاحب عزای ما نشوی
      
      تا که در خارهای این صحرا
      غرق در زخم ها نشوی
      
      تا که در شیب تند آن گودال
      با لب تیغ آشنا نشوی
      
      تا لباس تو را ز تن نبرند
      تا هم آغوش بوریا نشوی
      
      تا که پیش نگاه کم سویم
      از سر نیزه ها رها نشوی
      
      تا که در عمق چشم دخترکت
      زخمی از چوب بی حیا نشوی
      
      تا که بین حرامیان نروی
      سنگ خورده ترین صدا نشوی
      
      در اِزای دو کیسه ی دینار
      گوشه ی یک تنور جا نشوی
      
      تا که در کوچه زائر طفل...
      ....مانده در زیر دست و پا نشوی
      
      جان مادر بیا بیا برگرد
      آه از این کربلا بیا برگرد
      
      **
      شاعر این شعر را اگر میشناسید لطفاً اطلاع دهید
      
      *******************
          
      بوی غم بوی جدایی بوی  هجران  می رسد
      کربلا  آغوش خود واکن که مهمان می رسد
      
      ناقه ام در گل نشسته چاره ای کن یا حسین
      دیر اگر آیی کنارم بر لبم جان می رسد
      
      حاجی زهرا علم کن خیمه هایت در منا
      زین عطش آباد بوی عید قربان می رسد
      
      خاک سرخ این بیابان بوی مادر می دهد
      گوش کن آوای محزون حسین جان می رسد
      
      گو فرات بی مروّت اینقدر هوهو مکن
      کودک ششماهه ای با کام عطشان می رسد
      
      کمتر از ده روز دیگر بی برادر می شوم
      روزگار عشق بازی ها به پایان می رسد
      
      در همان لحظه که ترکیب رخت پاشد زهم
      از حرم زینب به گیسوئی پریشان می رسد
      
      کمتر از ده روز دیگر از فراز نیزه ها
      درچهل منزل به گوشم صوت قرآن میرسد
      
      قافله سالار زینب گو شبی بر ساربان
      وقت خاتم بخشی دست  سلیمان می رسد
      
      وای از هنگامه وصلی  که یک نیزه سوار
      روبرو با خواهری پاره گریبان می رسد
      
      قاسم نعمتی
      
      *******************
           
      در این دیار هوای نفس کشیدن نیست
      برای هیچ پری فرصت پریدن نیست
      
      خدا به داد دل لاله های تو برسد
      به ذهن این همه گل چین به غیر چیدن نیست
      
      هزار سرو روان در پی ات روانه شدند
      بلند قامتشان حیف قد خمیدن نیست!
      
      در این کویر خود ساقی؛آب می گردد
      برای نو گل تو وقت قد کشیدن نیست
      
      لطیف تر ز گل یاس کودکان توأند
      که حقشان به دل خارها دویدن نیست
      
      به التماس بگویم بیا که بر گردیم
      دل لطیف مرا تاب زخم دیدن نیست
      
      محسن عرب خالقی
      
      *********************
      
      وقتی نسیم می وزد، این بوی سیب چیست؟
      این سرزمین تیره و گرم و غریب چیست؟
      
      بی اختیار باز دلم شور می زند
      با من بگو گواه دل بی شکیب چیست؟
      
      شاید رباب بشنود آرام تر بگو
      آن تیرهای چله نشین مهیب چیست؟
      
      حالا که تیغ خنجرشان برق می زند
      فهمیده ام که معنی شیب الخضیب چیست
      
      مادر مرا سپرده به تو جان مادرم
      آوارگی و یا که اسارت نصیب چیست؟
      
      حسن لطفی
   
      
      ****************** 

       
      کاروان سلاله های خدا
      کاروان امام عاشورا
      
      کاروان بهشتیان زمین
      کاروان فرشتگان سما
      
      یکی از نوکرانشان جبراییل
      یکی از چاکرانشان حورا
      
      گوشه ای از صدایشان داوود
      نفسی از دعایشان عیسی
      
      نوجوانانشان چو اسماعیل
      پیرمردانشان خلیل آسا
      
      زایر اشکهایشان باران
      تشنه مشکهایشان دریا
      
      همه آیات سوره ی مریم
      همه چون کاف و ها و یا والی
      
      یوسفان عشیره ی حیدر
      مریمان قبیله ی زهرا
      
      کعبه میبیند و طواف ملک
      چشم تا کار میکند اینجا
      
      کشتگان حوادث امروز
      صاحبان شفاعت فردا
      
      تا به حالا ندیده هیچ کسی
      این همه آفتاب یکجا
      
      هر دلی با دلی گره خورده است
      همه مجنون صفت همه لیلا
      
      دارد این کاروان صحرایی
      دخترانی عفیفه و نو پا
      
      همه با احترام و با عزت
      همه در پرده های حجب و حیا
      
      پرده را از مقابل محمل
      باد حتی نمی برد بالا
      
      دور تا دورشان بنی هاشم
      تحت فرمان حضرت سقا
      
      پای علیا مخدره زینب
      روی زانوی اکبر لیلا
      
      از غروب مدینه می آیند
      در زمینی به نام کرب وبلا
      
      میرسیدند و یاد می کردند
      از سر و طشت و حضرت یحیی
      
      حق نگهدار این همه مجنون
      حق نگهدار این همه لیلا
      
      علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: شب دوم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب دوم محرم – روضه ورودیه
[ 20 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد