اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام)
میشود غرق آفتاب شدن
ظرف یک ثانیه شراب شدن
صد و دهسال از شراب نجف
میشود خورد تا خراب شدن
بسکه بخشیدی از کرم چه کنم
من به غیر از خجالت آب شدن
در دعاهای ما به حقّ علیست
شرط اصلیّ مستجاب شدن
ما نداریم حاجتی غیر از
خاک نعلین بوتراب شدن
خاک ما از نجف سرشته شده
نوکرت جان به کف سرشته شده
زیر پایت مناره باید ساخت
منبری از ستاره باید ساخت
تن ندادی به بند قنداقه
بند را پاره پاره باید ساخت
ماندهام که در خور نامت
چند تا استعاره باید ساخت
کعبه هم رو سوی تو آورده
قبله را پس دوباره باید ساخت
از پی این و آن نباید رفت
از کلام تو چاره باید ساخت
ای که گفتی «فمن یَمُت یَرنی»
یا علی یا علی تو عشق منی
سجدهی بیشمار میکردی
تا سحر ذکر یار میکردی
تو امیر دو عالمی به تنت
جامهی وصله دار می کردی
بانی سفرههای افلاکی
نان جو اختیار میکردی
خانهات ساده بود مثل خودت
از تجمّل فرار میکردی
تا به زهرا سلام میدادی
دل او را بهار میکردی
او به تو افتخار میکرد و
تو به او افتخار میکردی
السّلام ای امام آقا جان
یا أبانا سلام بابا جان
پر مهیّاست بام میخواهند
این خلایق امام میخواهند
قرنها عصرها تمام بشر
از ولایت پیام میخواهند
این جماعت کنار ایوانت
یک جواب سلام میخواهند
پس مزن گوشه ای مرا آقا
که سلاطین غلام میخواهند
**
ما همه در قَرَن بزرگ شدیم
با ولا مرد و زن بزرگ شدیم
اگر امروز آبرو داریم
با علی داشتن بزرگ شدیم
ذرّه اما به یُمن نوکریات
بین هر انجمن بزرگ شدیم
وطن ما نجف بُود اینجا
همه دور از وطن بزرگ شدیم
با غلامیّ خانوادهی تو
با حسین و حسن بزرگ شدیم
ما قبیله قبیله - نسل به نسل
بین سینهزدن بزرگ شدیم
آه قبر و قیامتم با تو
روز محشر شفاعتم با تو
صوت قرآن چنان بلند شده
وحی از این زبان بلند شده
خبر بوسهی لب قاری
در زمین و زمان بلند شده
از میان طَبَق صدای سری
وسط دشمنان بلند شده
با لب سنگخورده قرآن خواند
پس چرا خیزران بلند شده
بر روی پنجههای خود طفلی
وسط کودکان، بلند شده
خواهرش چاک زد گریبان را
شیون دختران بلند شده
آتشی ریخته در این قلبم
زینب و چشمهای نامحرم
محمد جواد پرچمی
*********************
کبوتر دل من بی قرار می چرخد
به دور گنبد آن شهریار می چرخد
کسی کنار من انگار یا علی دم داد
دوباره روی لبم نام یار می چرخد
همیشه سینه به سینه حکایت مِهرش
میان مردم این روزگار می چرخد
حکایت لب تیغ و فرار یک لشگر
همین که در کف او ذوالفقار می چرخد
شروع می شود این شعر و لکنتم، تو ببخش
زبان به مدح تو بی اختیار می چرخد
که مشق نام علی کار این زمینی نیست
حریف مدح تو علامه ی امینی نیست
هر آنکه گم شده مولا به راه محتاج است
چنان که شام سیاهی، به ماه محتاج است
به ذکر نادعلی من همیشه محتاجم
همیشه سینه ی زخمی به آه محتاج است
ز باز کردن چشم تو صبح معنا شد
که تیره ی دل شب بر پگاه محتاج است
گرفته دست فلک گوشه ی عبای تو را
چو کودکی که به یک سرپناه محتاج است
مرا به یک ثمن بخس هم شده تو بخر
که شاه هم به غلام سیاه محتاج است
ببخش! پادشه بی نیاز یعنی تو
رکوع و بخشش بین نماز یعنی تو
ملک ز خاک نجف دُرّ ناب حاضر کن
ذبیح بر قدم بوتراب حاضر کن
دخیل باده ی ساقی نما دو دست مرا
برای مستی دائم شراب حاضر کن
برای دیدن چشمش چقدر دلتنگم
برام عکسی از او بین قاب حاضر کن
دوباره سوی نجف میروم خدا را شکر
برای بدرقه یک کاسه آب حاضر کن
شدیم میثم تمار، حضرت مولا!
برای این سر ما هم طناب حاضر کن
که سر فِدای لب تیغ و رزم صفینش
و عالمی به فدای تراب نعلینش...
محسن حنیفی
*********************
روح والاي تو از جنس خدا ميباشد
نفَس سينه ي تو عقده گشا ميباشد
نخ سجاده ي تو شهپر جبرائيل است
چين پيشانيِ تو قبله نما ميباشد
از تو ميخواست خدا تا كه بماني چندي
كه حساب تو در اين خانه جدا ميباشد
فارغيم از هوس سِير خيابانِ بهشت
خاكِ زير قدمت جنت ما ميباشد
سائلي آمده و از تو كرم ميخواهد
اي كه انگشتر تو فكر گدا ميباشد
دل ما را بشِكن گوهر اگر ميخواهي
سيّدي امر نما قنبر اگر ميخواهي
هم نشينت شرف و عزت موسا دارد
هم ركابت نفس حضرت عيسا دارد
هر كه گرديد گرفتار خم گيسويت
در گره باز نمودن يدِ طولا دارد
عرقي كه سر پيشاني تو حلقه زده
پايِ هر نخل رطب قدرت دريا دارد
چاهِ آبي كه خودت وقفِ يتيمان كردي
هرچه دارد ز سرْ انگشت تو مولا دارد
بي سبب نيست كه با تيغ دو سر ميجنگي
چون به يك قبضه تولا و تبرا دارد
نام تو زينت دنياست خدا ميداند
نقش انگشتر زهراست خدا ميداند
مِنّتِ زلف تو دارم كه گرفتارم كرد
گوهر مهر تو اينگونه خريدارم كرد
كافري بيش نبودم عَلَوي ام كردي
نفس عشق شما بود كه بيدارم كرد
كار و بار دلم از مِهر شما سكه شده
عاقبت عشق ، مرا شُهره ي بازارم كرد
تا قيامت به خدا گردن من حق دارد
آن كسي را كه سر كوي تو بيمارم كرد
سايه ي لطف خودت را ز سرم كم نكني
بركت سايه ي تو لايق دربارم كرد
كيميايي بنما تا زرّ نابم سازي
اربعيني بطلب تا كه شرابم سازي
اي علمدار خدا صاحب شمشير دو سر
اسدالله ترين اي زرهِ پيغمبر
هر كسي در پي آن است به جايي برسد
سر نهادن به كف پاي تو ما را خوشتر
يكي از پا به ركابان حريمت حمزه
گوشه اي از سَكَنات و وَجَناتت جعفر
ضربه اي را كه تو در غزوه ي احزاب زدي
از عبادات ملك، جن و بشر سنگين تر
كس جلودار تو اي حيدر كرار نبود
شاهد قدرت بازوي تو باب الخيبر
بي سبب نيست كه عباس زره ميپوشد
در دلِ علقمه ميگفت اناابن الحيدر
يل شمشير زن قطب جهان ميباشي
اسدالله زمين شير زمان ميباشي
قامتي نيست كه در پيش قدت تا نشود
ملكي نيست كه تا پيش قدت پا نشود
به خداوند قسم دور حريمت مريم
گر نيفتد ز نفس مادر عيسا نشود
زدي از كعبه برون تا كه بدانند همه
كعبه ي دل وسطِ كعبه ي گِل جا نشود
هر كسي قنبرتان را به تمسخر گيرد
به زميني تو بكوبيش دگر پا نشود
تا كه تو آب بر اين نخل رطب ميريزي
خار اين نخل محال است كه خرما نشود
هر كسي خادم دربار تو در عالم نيست
ميتوان گفت كه از سلسله ي آدم نيست
علي اكبر لطيفيان
*********************
دوران غربت نبوی سر رسیده است
بهر نبی وصی نه برادر رسیده است
عین هم و لسان هم و چهره ی همند
مولا رسیده یا که پیمبر رسیده است
یک رودخانه از دل جنت خروش کرد
حالا رجب به ساقی کوثر رسیده است
استاد انبیای الهی است مرتضی
پیغمبری اگر چه به آخر رسیده است
اصلا بعید نیست خدا جلوه گر شود
از بیت حق خدای مصور رسیده است
او آمده که بنده به حق رو به رو شود
وقتش رسیده است یدالله رو شود
آقای من کسی است که مهر الست داشت
پیش از شروع خلقت ذرات هست داشت
با اینکه سجده کرد خدا را تمام عمر
در عهد خویش آن همه حیدر پرست داشت
یک لحظه ذکر از لب مولا نمی نشست
شصت و سه سال یکسره با خود نشست داشت
از کشته پشته ساخته یک ضربه ذوالفقار
از بس که در نبرد ، علی ضرب شصت داشت
وقت نماز هم کرمش کار می کند
انگشتری به سائلش ایثار می کند
این شمع با شکوه دلیرانه ی خودش
عاشق شد است عاشق پروانه ی خودش
ساقی کوثر است و نخورده است هیچ وقت
جز از سبو و ساغر و پیمانه ی خودش
خوابیده زیر سایه ی نخلی ابوتراب
بر خاک بر اریکه ی شاهانه ی خودش
او عقل اول است که اصحاب عقل را
تبدیل کرده است به دیوانه ی خودش
پیغمبر است حیدر و حیدر پیمبر است
در کعبه پا گذاشته بر شانه ی خودش
هر کس به سمت خانه ی حق می کند نماز
می ایستد علی به سوی خانه ی خودش
ای ماه نو دمیده کمی از خودت بگو
وقت اذان رسیده کمی از خودت بگو
تا در بیاوری ز دو عالم دمار را
از فاطمه طلب بنما ذوالفقار را
وقتی که پای تیغ تو باشد وسط دگر
دست کسی نمی کشد این اقتدار را
سربند تو همین که شود دستمال زرد
ترجیح می دهند به ماندن فرار را
تیغ کج تو در همه ی عمر کج نرفت
یوم الحساب می کند این کارزار را
ای کوه ما به دامنه ات تکیه داده ایم
از دامنت تکان مده گرد و غبار را
در سایه سار امن تو بودن سعادت است
مردن برای عاشقت عین شهادت است
ما را گدای سفره نانت نوشته اند
یعنی همیشه بر سر خوانت نوشته اند
ابروت ذوالفقاری و مژگان تو خدنگ
ما را اسیر تیر و کمانت نوشته اند
در چاه های کوفه شبیه کبوتران
مهمان چشم اشک فشانت نوشته اند
تو آن چنان کریمی و من این چنین گدا
اصلا مرا چنین و چنانت نوشته اند
در بارش بلا و در ایام فتنه ها
ما را به زیر چتر امانت نوشته اند
تو آمدی که رنج بشر مختصر شود
سادات فاطمی زمین بیشتر شود
آیات مؤمنون لبت را شنیده ایم
جز احترام پاسخ آن را ندیده ایم
پیغمبر خدا به لبت بوسه بوسه زد
اوصاف گریه کردنشان را شنیده ایم
تاریخ را ورق زدم و چند سال بعد
حالا به ماجرای حسینت رسیده ایم
حالا به ماجرای همان خواهری که گفت
دیگر بس است قاری قرآن بریده ایم
از صبح لا به لای اهالی شهر شام
بر شانه بار طعنه و تهمت کشیده ایم
با چوب خیزران لب ارباب پاره شد
حرف از غنایم و دو عدد گوشواره شد
سعید پاشازاده
*********************
و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد
در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد
بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»
بی سبب نیست که آرام و قرار همه ای
تو همان صورت ظاهر شده ی فاطمه ای
دو سه روز است جهان دور زمین می چرخد
عالمی حلقه شده دور نگین می چرخد
دلش از شادی دیدار تو پر زد کعبه
نتوانست که در پوست بگنجد کعبه
روح از سوی همه بوسه به بازویت زد
فاطمه بنت اسد شانه به گیسویت زد
شانه زد بنت اسد، دید که هر رشته ی مو
لا الهی است که دارد به لبش: الا هو
باز شد کعبه دلش از لب خندان شما
سینه چاکی چه میآید به محبان شما
کعبه یک سنگ نشان بود، تو جانش دادی
قلب این سنگ نشان را تو نشانش دادی
ساغر عشق به دست تو فقط میآید
هر که عاشق شده پای تو وسط میآید
ساقیا تا که سر زلف تو را شانه زدند
«دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»
بین هر حلقه ی مو حلقه ی مستان تواند
این جماعت همه الله پرستان تواند
دست نامحرم از آن چین و شکن کوتاه است
سر این رشته فقط وصل به وجه الله است
آن سر رشته گره خورده به جان و دل ما
تا که بستند، گره وا شده از مشکل ما
چشم وا کردی و نوری ازلی پیدا شد
مثل این فاطمه، آن فاطمه هم شیدا شد
جامه یک بار به احرام تو بستن بس نیست
جام در راه تو یک بار شکستن بس نیست
حشر، چون حجر عدی با کفنی چاک خوش است
مست در محشر تو سر زدن از خاک خوش است
حجر، یوسف شد و از چاه درآمد انگار
وسط روز ببین ماه در آمد انگار
باید اینگونه به عشق تو هوایی باشد
وقتی عاشق نوه ی حاتم طایی باشد
قبر یک بار به عشق تو چشیدن کم بود
آخر این کشته ی عاشق پسر حاتم بود
نه به حاتم، به غلامی درت می نازد
او کریمی است که بیش از دگران می بازد
مثل او کاش شهیدان دمشقت باشیم
چند نوبت همگی کشته ی عشقت باشیم
محو در نقش جهانم، نجف آبادم کن
پاک کن نقش جهان از دلم آزادم کن
قاسم صرافان
*********************
بازهم آمد شب حیران شدن
وقت جنون وقت پریشان شدن
شکر نوشتم برای دلم
آئینه ای گوشه ی ایوان شدن
کار من و حضرت جبرئیل شد
تا به ابد دست به دامان شدن
پرده بر افتاده خدا خواسته
با همه ی خویش نمایان شدن
تازه از امروز به پیغمبران
واجب عینی ست مسلمان شدن
فصل شراب است به ما واجب است
قبله ی ما ابن ابی طالب است
هست مرا حسرت تمارها
شیعه شدم شیعه ی این دارها
مادر من تا که مرا شیر داد
ناد علی خوانده مرا بارها
نام تو گفتیم بزرگی کنیم
سایه ی گل هست بر این خوارها
ما نه فقط ریخته پیغمبران
پیش کش تو سر و دستارها
تا که پیمبر شب معراج دید
روی تو را در همه تالارها
بر لب او نام تو سوگند شد
نام تو چو نام خداوند شد
کعبه گرفته به کفش جان خویش
خاک شده خاک سلیمان خویش
صاحب خانه به در خانه بود
کعبه پس از این شده مهمان خویش
با همه بت های خودش سجده کرد
بر قدم حضرت سلطان خویش
کعبه به خود گفت که آخر رسید
آنکه تو را ساخته دربان خویش
باید از این راه نیاید امیر
راه گشا راه به دستان خویش
کعبه قدم بر سر افلاک زد
پیش علی سینه ی خود چاک زد
تا رخت ای ماه پدیدار شد
یوسف یعقوب گرفتار شد
کعبه فقط خاک و گل سنگ بود
آمدی و معدن اسرار شد
کعبه در آغوش زمین خواب خواب
با نفس قدس تو بیدار شد
کعبه نمی خواست که بیرون شوی
چشم نبی دیده و ناچار شد
کعبه در بسته ی خود باز کرد
معنی توحید پدیدار شد
آمدی از عرش خبر می رسد
تن تنه ی کیف بشر می رسد
وقت نبردت شد و پروردگار
باز به وجد آمد از این تار و مار
مانده ام اینجا که تویی وقت رزم
یا که خدا آمد در کارزار
وای که حتی ملک الموت هم
میکند از پیش نگاهت فرار
پشت ندارد ضرحت پشت تو
نیست به جز یک سر سنگ مزار
خصم به میدان نزده شد دو نیم
به به از این حیدر و این ذوالفقار
نقش به پیشانی تو فاطمه است
ذکر رجز خوانی تو فاطمه است
نیست غمی شوق شما تا که هست
هست گدا سفره ی آقا که هست
گفت به مجنون که چه داری برو
گفت که در این دل غم لیلا که هست
هرچه بلا هست چه غم باک نیست
بر سر ما سایه ی مولا که هست
پیش تو گیریم نداریم جا
خب قسم حضرت زهرا که هست
خصم کجا و حرم دخترش
بر سر آن پرچم سقا که هست
شکر امیر آمد و نعم الامیر
دست تهی آمده دستم بگیر
آنکه سری پای شما داشته
آبرویی در همه جا داشته
با تو حسینی حسنی زاده ایم
با تو دل ما همه را داشته
دست سر جمع یتیمان بکش
خانه ات از قبل گدا داشته
حق بده آقا به دلم سوخته
حسرت ایوان طلا داشته
حال مرا هرکه چنین دید گفت:
آرزوی کرببلا داشته..
قسمت او شد به نجف بال زد
آنکه براتی ز رضا داشته...
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده...
حسن لطفی
*********************
حرف دل است آمده و رد نمی شود
او بوده است پس علی آمد نمی شود
کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان
هرگز به روح جاری او سد نمی شود
صد بار اگر که کعبه شکافد به مقدمش
هرگز ز کار خویش مردد نمی شود
آغوش را برای علی باز کرد و گفت
مولا بیا اگرچه که معبد نمی شود
قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو
رحلی به غیر دست محمد نمی شود
ای عقل لقمه قد دهانت بگیر، شعر
از چون تویی به وصف علی بد نمی شود؟
جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع
شاعر شکست تا بنویسد نمی شود
**
تو بارها به جلوه ی پیغمبر آمدی
هر دوره ای به کسوت یک رهبر امدی
بعد از هزار جلوه ی پیغمبرانه ات
آقا چه طور شد که خودت آخر امدی
آیا برای یاری پیغمبر امین
خورشید من ز مشرق کعبه برآمدی
یا که به عشق دیدن زهرا تو چند سال
قبل از نزول رایحه ی کوثر امدی
ای ماه چارده چه شد این ماه هفتمین
یک شب تو زودتر ز همیشه درآمدی
فصل بهار آمده تو مثل سال قبل
امسال هم به باغ خدا نوبر آمدی
بالاترین عیار، عیار سرشت توست
یعنی که در تمام خلایق سرآمدی
ای میهمان یک دو شب خانه ی خدا
دیر آمدی اگرچه ولی حیدر آمدی
**
افتاده ام به گوشه ای از رهگذارتان
اوجم دهید تا که شوم خاکسارتان
اصل و اصالت من از اول اصیل بود
اصلاً خدا سرشته مرا از غبارتان
هرچند دورم از تو، عجیب است، چون دلم
حس می کند نشسته کناری کنارتان
چیزی برای عرضه ندارم به ساحتت
آقا دل شکسته می آید به کارتان؟!
خرما فروش کوچه و بازار می شوم
شاید به جرم عشق شوم سر به دارتان
ای ناشناس نیمه شب کوچه های شهر
یک تکه نان به ما بده از کوله بارتان
میلش دگر به هیچ بهشتی نمی کشد
هرکس نشسته کنج بهشت مزارتان
شرمنده ایم، بی خبریم ای بزرگوار
از اخرین امانتتان، یادگارتان
**
ای بانی وجود من از ابتدا علی
وی کار من به دست تو تا انتها علی
از باقی سرشت توام یعنی از ازل
کز خانواده ی توام ای مرتضی علی
همسایه ی خدایی و در سایه ی شما
پر می کشم به ساحت قدس خدا علی
هر جا که امر می کنی انجا خوشیم ما
حالا بهشت یا که جهنم، کجا علی؟
خورشید بی تبسم تو نقطه ای سیاه
باغ است بی ترنم تو بی صفا علی
دریاست از لطافت لطف شما لطیف
کوه است از صلابت تو روی پا علی
دریا شدند این همه قطره به عشق تو
مواج و در تلاطم ذکر تو یا علی
محسن عرب خالقی
*********************
کاش در پرتو این ماه بزرگم بکنند
زیر نور ولی الله بزرگم بکنند
آمدم خاک قدوم شه لولاک شدم
تا که با نوکری شاه بزرگم بکنند
این مسیری ست که مردان خدا طی کردند
کاش میشد که در این راه بزرگم بکنند
از بزرگان فقط از شأن علی پرسیدم
خواستم عاقل و آگاه بزرگم بکنند
نیتم شیعه شدن بوده نمی خواسته ام
بی علی باشم و گمراه بزرگم بکنند
از پدر مادر خود خواسته ام پای علی
نوکر و ذاکر و مداح بزرگم بکنند
خاک زیرقدم یار شدن خوشبختی ست
شیعه حیدر کرار شدن خوشبختی ست
ساقیا باده ده بوالحسن آمددنیا
همسر فاطمه آقای من آمد دنیا
مادرش بنت اسدبوده اسد یعنی شیر
شیری از دامن یک شیر زن آمد دنیا
آمده طعم مناجات به لبها بدهد
یوسفا یوسف شیرین دهن آمد دنیا
صاحب تیغ ولایت اسدالله، علی
کوه ایمان شه شمشیر زن آمد دنیا
مرحبا تیغ بیانداز بکن قبرت را
قاتل تو یل خیبر بکن آمددنیا
هرچه بت بود به یکباره به خود لرزیدند
شاه مردان تبر بت شکن آمد دنیا
عالم عشق پراز نور خداوند شده
فاطمه بنت اسد صاحب فرزند شده
پسری زاده که هر دم زخدا دم بزند
به رخ دشمن حق سیلی محکم بزند
آنکه در روز ازل مهر رسالت را او...
با دو دستش به سر شانه آدم بزند
جای دارد که به یمن شب میلاد علی
فاطمه بنت اسد طعنه به مریم بزند
شیرحق آمده بادست یداللهی خویش
به سر بیت خدا بیرق و پرچم بزند
جزعلی هیچ کسی نیست که در بیت الله
پای بر شانه پیغمبر اکرم بزند
آمده ساقی آن کوثر والایی که
قطره اش طعنه به صد چشمه زمزم بزند
او همانیست که همسفره خاتم بوده
سالها قبل تر از خلقت آدم بوده
خواهی عاشق بشوی حرف ز دلدار بزن
باده از ساغر مستانگی یار بزن
دوست داری که خدا شاه جهانت بکند
بوسه بر خاک درِ حیدر کرار بزن
روز محشر اگر از هول جزا می ترسی
در قنوت اسم علی را همه دم جار بزن
دوست داری به بهشت ازلی خیره شوی؟
عکس ایوان نجف را سر دیوار بزن
دوست داری که شوی وصله نعلین علی
باده از جام می میثم تمار بزن
یوسفان مشتری عشق علی اند تو هم
با کلاف دل خود سر، سر بازار بزن
سر بازار خریدار علی فاطمه است
شک نکن حیدر کرار علی فاطمه است
کوه اگر خم شود آقا بخدا حق دارد
پیش پاهای تو مولا بخدا حق دارد
زیر نعلین تو ای ماه قمر های جهان
آسمان پاشود از جا بخدا حق دارد
این دم و این نفسی را که تو داری آقا
خادمت گشته مسیحا بخدا حق دارد
یا علی گفت و بیانداخت عصارا موسی
گرمریدت شده موسی بخدا حق دارد
هر کسی دیده تو را عاشق رویت شده است
این میان حضرت زهرا بخدا حق دارد
نام تو قلب شجاعان عرب را لرزاند
پس در آن معرکه سقا بخدا حق دارد
از تب نام تو شیران عرب می لرزند
همه از واژه قتال العرب می ترسند
وای اگر از می کوثر لب خود تر بکنی
با دم فاطمه خون بر دل لشگر بکنی
نظری کن که همه لشگریان می لرزند
نکند آمده ای روی به خیبر بکنی
جامه زرد که پوشیده ای انگار علی
آمدی معرکه را عرصه محشر بکنی
ذوالفقار تو لبش باز شده می خندد
پس تو هم نذر لب وخنده او سر بکنی
تو اراده بکنی عرض و سما لشگر توست
تو بخواهی همه را مالک و بوذر بکنی...
می توانی ولی از لطف فقط خواسته ای
پای تیغت همه را بنده داور بکنی
موقع تیغ زدن عرش کف پای تو بود
به خداوند خدا محو تماشای تو بود
گرچه گویند همه در و گهر می ارزد
من ولی معتقدم دیده تر می ارزد
آن سوی عرش اگر خانه زهرا باشد
پابرهنه همه عمر سفر می ارزد
صاحب خانه اگر ساقی کوثر باشد
ثانیه ثانیه کوبیدن در می ارزد
سر عشاق حلال دم تیغت آقا
پیش تیغ تو که گفت است که سر می ارزد
کاش ما خاک کف پای تو باشیم علی
خاک پای تو به صد خرمن زر می ارزد
بوسه برخال تو زد خضر که عمرش ابدیست
خال لب تو از سنگ حجر می ارزد
نسل درنسل تو همه نورند سند هم دارم
روی عباس تو آقا به قمر می ارزد
تو اجازه بده در پات فدایی بشوم
پای ایوان طلای تو خدایی بشوم
مهدی نظری
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: امام علی(ع) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت مولا امیرالمومنین (علیه السلام) مهدی وحیدی