اشعار اربعین

اشعار اربعین

 

بوی گل ها از فضا، می رسد با دود و خون
یاد روزی کین زمین، غرق آتش بود و خون
هر طرف نخلی ز پا افتاده بود
پا و دست و سر جدا افتاده بود
عمه جان زینب(2)

بر مشامم می رسد عمّه بوی کربلا
می کنم با خون دل، جستجوی کربلا
من به صحرا، اشک من بر رخ دوید
در تکاپوی عزیزان شهید
عمه جان زینب(2)

دست گلچین بشکند، کین جنایت آفرید
لاله ها را پر شکست، باغبان را سر برید
غنچه خونین من اصغر کجاست؟
لاله سرخم علی اکبر کجاست؟
عمه جان زینب(2)


*************************


گلم پرپر شد و بوی گلاب آید ز خاک او
بگو ای باغ سرخ من، گل من کو گل من کو
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»


نمی گویم چها دیدم که از من باخبر بودی
به هر کویی گذر کردم تو با من همسفر بودی
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

نمی دانم چسان بی تو، به سر عزم وطن دارم
ز هجده یوسفم با خود فقط یک پیرهن دارم
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

به غیر از اشک چشم خود نیاوردم گلابی را
که من هرگز ننوشیدم بدون گریه آبی را
حسین جانم، حسین جانم «تکرار»

*************************

عذار نیلی و قدّ خم و چشم تر آوردم
گلاب اشک بهر لاله های پرپر آوردم

زجا برخیز ای صد پاره تر از گل! تماشا کن
که از جسم شهیدانت، دلی زخمی تر آوردم

تمام یاس هایت را به شام از کربلا بردم
چو برگشتم برایت یک چمن نیلوفر آوردم

مسافر از برای یار سوغات آورد اما
من از شام بلا داغ سه ساله دختر آوردم

اگر چه سر نداری یک نگه بر سیل اشکم کن
که با چشمان خود آب از برای اصغر آوردم

تو بر من از تن بی سر خبر ده ای عزیز دل!
که من برتو خبرهای فراوان از سر آوردم

چهل منزل سفر کردم به شهر شام و برگشتم
خبر ازچوب و از لعل لب و طشت زر آوردم

زاشک چشم و سوز سینه ی مجروح وخون دل
همانا مرهمت بر زخم های پیکر آوردم

قد خم، موی آشفته، تن خسته، رخ نیلی
به رسم هدیه میراثی بود کز مادر آوردم

زسیل اشک دریا کرده ام چشم محبان را
به آهم شعله ها از سینه ی میثم برآوردم

*************************

 سفر کردم به دنبال سر تو
سپر بودم برای دختر تو
چهل منزل کتک خوردم برادر
به جرم این که بودم خواهر تو

****
حسینم واحسین گفت و شنودم
زیارت نامه ام جسم کبودم
چه در زندان، چه در ویرانة شام
دعا می خواندم و یاد تو بودم

****

برای هر بلا آماده بودم
چو کوهی روی پا استاده بودم
اگر قرآن نمی خواندی برایم
کنار نیزه ات جان داده بودم

*************************

من جابر پیر توام، ای دوست نگاهی
جز تربت پاک تو، مرا نیست پناهی

آرند همه بر شهدا، لاله و من هم
باشد، گلم از سوز جگر، شعلۀ آهی

گوش‌که شنیده است‌، که با نیزه و خنجر
بر یک تن مجروح کند، حمله سپاهی

لبْتشنه، سر از پیکر پاک تو، بریدند
آخر به چه جرمی چه خطایی چه گناهی؟

دریا به لبت سوخت و این قوم ستمکار
بر حنجر خشک تو نکردند نگاهی

با داغ تو، لبخند، حرام است به شیعه
بی‌گریه به پایان نرسد، سالی و ماهی

آن کس که زد آتش به حریم تو بسوزد
در آتش دوزخ، ابدالدهر، الهی

خون ریخته از گوش زنی بر روی شانه
جان داده ز کف، دخترکی بر سر راهی

والله نسوزند خلایق به جهنم
سوزند اگر در غم تو گاه به گاهی

«میثم» همه جا، گفته من از آن شمایم
بسته است خودش را به شما نامه‌سیاهی

غلامرضا سازگار

*************************

برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام

نا باورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته اند به پاي پياده ام

يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي
يا بر مزار باور خود ايستاده ام

بارانم و زبام خرابه چكيده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام

زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه كجاوه تو سر نهاده ام

دل مي زدم به آب بر آتش براي تو
از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام

چون ابر اب مي شدم از آفتاب شام
تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام

*************************

 باربگشائيد، اينجا کربلاست
آب و خاکش با دل و جان آشناست

بر مشام جان رسد بوي بهشت
به به از اين تربت مينو سرشت

کربلا، اي آفرينش را هدف
قبله گاه عاشقان از هر طرف

طور عشق است و مطاف انبيا
نور حق اينجاست، اي موسي بيا

جسم را احيا اگر عيسي کند
جان و تن را کربلا احيا کند

گر سلامت رفت، از آتش خليل
نور ثار الله شد او را دليل

کربلا، قربانگه ذبح عظيم
عرش رحمان را صراط مستقيم

گر خدا خواهي، برو اين راه را
کن زيارت کوي ثار الله را

شد ز عاشوراي او يک اربعين
قتلگاهش را به چشم دل ببين

ماه، اينجا، واله و سرگشته است
و آن شهاب ثاقب از خود رفته است

گرد غم، افشانده بر سر کهکشان
اشک خون ريزد هنوز از آسمان

اختران، سوزند چون شمع مزار
مرغ شب مي‌نالد اينجا زار زار

گاه در صحرا خروش و، گه سکوت
خفته در اينجا شهيدي لا يموت

حضت سجاد بر خاکش نوشت
تشنه لب شد کشته سالار بهشت

اربعين است، اربعين کربلاست
هر طرف غوغائي از غمها بپاست

گوئي از آن خيمه هاي نيمسوز
خود صداي العطش آيد هنوز

هر کجا نقشي، ز داغ ماتم است
هرچه ريزد اشک، در اينجا، کم است

باشد از حسرت در اينجا يادها
هان به گوش دل شنو، فريادها

در دل هر ذره، صدها مطلب است
ناله سجاد و اشک زينب است

بايد اينجا داشت گوش معنوي
تا مگر اين گفتگوها بشنوي:

عمه جان، اينجا حسين از پا فتاد
چهره بر اين تربت خونين نهاد

عمه جان، اين قتلگاه اکبر است
جاي پاي حيدر و پيغمبر است

عمه جان، قاسم، در اينجا شد شهيد
تير بر قلب حسين اينجا رسيد

عمه جان، عباس اينجا داد دست
وز غمش پشت حسين اينجا شکست

اصغر لب تشنه، اينجا، عمه جان
شد ز تير حرمله خونين دهان

از براي غارت يک گوشوار
شد در اينجا، کودکي نيلي عذار

تا قيامت، کربلا ماتمسراست
حضرت مهدي (حسان) صاحب عزاست

نام شاعر:حبيب چايچيان

*************************

 در شام چون یزید ز طغیان حیا نمود
شد خسته از شقاوت و ترک جفا نمود

تا رفت توسن ستم و جور و ظلم راند
چون لنگ شد زقهر ، در لطف وانمود

یعنی ز رنج و محنت بی منتهای شام
میل رهائی حرم مصطفی نمود

باور کن که کرد ترحم بحالشان
با این عمل برای رضای خدا نمود

اسباب پرده پوشی خذلان خویش جست
در این خیال ناوک ظلمش خطا نمود

از بهر دفع سرزنش کافرو مجبوس
احسان به اهلبیت شه لافتی نمود

سخریه را باسم محبت بخرج داد
از روی بغض خندة دندان نما نمود

ظالم کبوتران حریم جلال را
بگرفت بال بست و شکست ورها نمود

یک دودمان زآل علی را یتیم کرد
یکجا اسیر پنجه آل زنا نمود

جرّاره وار مار صفت نیش خویش زد
آنگه بنای چاره و فکر دوا نمود

از تیشه کند ریشة گلزار دین و بعد
با شاخه­اش حکایت نشو و نما نمود

یعنی زبعد قتل جوانان فاطمه
بنیاد عذر خواهی زین العبا نمود

بگشود دست دختر شیر خدا ز بند
وانگه بچشم خلق بایشان عطا نمود

زنجیر را زگردن زین العبا گشود
یمار را خلاص زقید بلا نمود

هر حاجتی که قبلة حاجات خلق داشت
آن ناروای کافر بیدین روا نمود

هر غارتی که از حرم شاه برده بود
تسلیم شاهزادة بی اقربا نمود

داغ درون زینب و کلئوم تازه کرد
مشت زری بخون حسین خونبها نمود

دنیا پرست داشت محبت بسیم و زر
از خود قیاس رتبة آل عبا نمود

پنداشت آنکه کشت حسین را وشد تمام
یا میتوان که خون خدا زیرپا نمود

از شام خیمه سوختگان حجاز را
قلب شکسته عازم کرب بلا نمود

آه از دمی که عترت غم پرور نبی
در روی تربت شه لب تشنه جا نمود

زینب چو مرغ تازه برون رفته از قفس
از ناله پر زخون دل ارض و سما نمود

نزد برادر از سفر شام و کوفه­اش
شرح غم اسیری خود را ادا نمود

زین العبا زیاد لب تشنة پدر
آب چشم خویش بحسرت شنا نمود

لیلا زهمرهان و عزیزان در آندیار
یک یک سراغ اکبر یوسف لقا نمود

کلئوم در مصیبت عباس و نوعروس
شیون برای قاسم نوکدخدا نمود

آن یک بقتلگاه بشیون که شمر شوم
اینجا سر حسین من از تن جدا نمود

آن یک دوید در بر زینب که باب من
در این مکان بلجة خون دست و پا نمود

هر کودکی بناله که در این زمین فلک
ما را بدرد بی پدری مبتلا نمود

هر نورسی گریه که با حلق تشنه شمر
اینجا جدا سر پدرم از قفا نمود

آن در فغان که داغ علمدار کربلا
اینجا قدرسای حسین را دوتا نمود

آن در امان که شمر زنعش پدر مرا
در این زمین بضربت سیلی جدا نمود

بعد از نوای ناله حریم شه امم
سوی مدینه روز صف کربلا نمود

صامت همیشه بود عزادار و اشکبار
تا از جهان مقام بدار بقا نمود

صامت بروجردی

*************************

دردها مي چكد از حال و هواي سفرش
گرد غم ريخته بر چادر مشكي سرش

تك و تنها و دو تا چشم كبود چند تا
كودك بي پدر افتاده فقط دور و برش

ظاهراً خم شده از شدت ماتم اما
هيچ كس باز نفهميده چه آمد به سرش

روزها از گذر كوچه آتش رفته
اثر سوختگي مانده سر بال و پرش

با چنين موي پريشان و بدون معجر
طرف علقمه اي كاش نيفتد گذرش

همه بغض چهل روزه او خالي شد
همه كرب و بلا گريه شد از چشم ترش

*************************

 من و داغ غمی سنگین چهل روز
چه ها بر من گذشته این چهل روز

چهل روز است هجران من و تو
که هر روزش مرا چندین چهل روز

مرا جز ضربه های تازیانه
نداده هیچ کس تسکین چهل روز

اسارت ، طعن دشمن ، تهمت دوست
نصیب عترت یاسین چهل روز

در این غم خوب می دانی که باید
چه رنجی برده باشم این چهل روز

تو و رأسی پر از خاکستر و زخم
من و پیشانی خونین چهل روز
 
من و بغضی چهل ساله که بی تو
شکسته در گلویم این چهل روز

*************************

 آمده چله نشین غم یار
قد کمان از بهر دیدار نگار

خاطراتی را به دوش جان کشد
نیمه جان تا محضر جانان کشد

سر فرزانه قدمها می زند
روی خاک عشق تا پا می زند

بوی دلبر بر مشامش می رسد
آه هنگام سلامش می رسد

السلام ای نعش پنهان زیر خاک
السلام ای جسم های چاک چاک

السلام ای کشته دریای اشک
السلام ای پرچم سقا و مشک

السلام ای قبرهای بی نشان
ای زیارتگاه مام قد کمان

السلام ای سینه های سوخته
آمدم با سینه ای افروخته

آمدم من ای برادر زینبم
زائری غم دیده و جان بر لبم

آمدم با کاروان ارغوان
سرفراز اما حزین و قد کمان

آمدم من نیمه جان و دل غمین
تا مگر که جان دهم در اربعین

زیر لب من می کنم این زمزمه
من فدایت ای عزیز فاطمه

محمد علی شهاب

*************************

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو
باور نمی کنم من و خاک دیار تو

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم
یک اربعین گذشت و شدم همجوار تو

یک اربعین اسیر بلایم اسیر عشق
یک اربعین دچار فراقم دچار تو

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام
دنبال ناله های یتیمان زار تو

یک اربعین بجای همه سنگ خورده ام
یک اربعین شده بدنم سنگ سار تو

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند
لبهای قاتلان تو و نیزه دار تو

مثل رباب مثل همه تار تر شده
چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

روز تولدم که زدم خنده بر لبت
باور نداشتم که شوم سوگوار تو

با تیغ و  تیر و دشنه تو را بوریا کنند
با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

یادم نمی رود به لبت آب آب بود
یادم نمی رود بدن غرقه خار تو

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز
پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

حالا سرت کجاست که بالای سر روم
گریم برای زخم تن بی شمار تو

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه
صد فاتحه برای یل تکسوار تو

*************************

 ای ساربان ای ساربان محمل نگهدار
آمد به منزل کاروان منزل نگهدار

محمل مران محمل مران شهر دل اینحاست
این کاروان خسته دل را منزل اینجاست

اینجا بهار بی خزان من خزان شد
از برگ برگ لاله هایم خون روان شد

اینجا همه دارو ندارم را گرفتند
باغ گل و عشق و بهارم را گرفتند

اینجا بخاک افتاده بود و هست عباس
هم مشک خالی هم علم هم دست عباس

اینجا ز هم پیشانی اکبر جدا شد
بابا تماشا کرد و فرزندش فدا شد

اینجا ز آل ا... منع آب کردند
با تیر طفل شیر را سیراب کردند

اینجا صدای العطش بیداد کرده
بر تشنه کامان آب هم فریاد کرده

اینجا همه از آل پیغمبر بُریدند
ریحانه ی خیرالبشر را سر بُریدند

اینجا ستم بر عترت و بر آل گردید
قرآن به زیر دست و پا پامال گردید

اینجا بخون غلطید یک گردون ستاره
اینجا کشید از گوش ، دشمن گوشواره

اینجا زدند آل علی را ظالمانه
شد یاس ها نیلوفری از تازیانه

اینجا چو از خانه به دوشان خانه می سوخت
دامان طفلان چون پر پروانه می سوخت

اینجا به گردون رفت دود آه زینب
حلق بریده شد زیارتگاه زینب

اینجا عدو بر زخم پیغمبر نمک زد
هر برگ گل را مُهری از غصب فدک زد

اینجا ز گریه ناقه ها در گل نشستند
دردانه های وحی در محمل نشستند

ای کربلا! گل های سرخ یاس من کو؟
ای وادی خون! اکبر و عباس من کو؟

با غنچه ی نشکفته ی پرپر چه کردی؟
با حنجر خشک علی اصغر چه کردی؟

خون جگر از دیده ام بر چهره جاری است
پیراهن آوردم به همره یوسفم نیست

تصویر درد و داغ در آئینه دارم
چون آفتاب، آتش درون سینه دارم

خاموش و در دل گفتگو با یار دارم
در سینه داغ هیجده دلدار دارم

بعد از حسین از عمر خود آزرده بودم
ای کاش من با آن سه ساله مرده بودم

اشکم به رخ آهم به دل سوزم به سینه
بی تو چگونه من روم سوی مدینه؟

ای کاش چون تو پیکرم صد چاک می شد
ای کاش جسمم در کنارت خاک می شد

گیرم که زنده راه یثرب را بپویم
زهرا اگر پرسد حسینم کو؟ چگویم؟

بگذار تا سوز دلم مخفی بماند
این صفحه را با سوز خود «میثم» بخواند

غلامرضا سازگار

*************************

یک اربعین همین نه برای تو سوختم
عمری بود که من به هوای تو سوختم
قربانیان عشق همه کشته می شوند
جز من که بارها به هوای تو سوختم
هر زن به پای زندگیش سوخت گر که سوخت
اما من ای حسین بپای تو سوختم
تو در میان مطبخ و من در میان حبس
شرمنده ام از اینکه جدای تو سوختم
شیرین بود قرائت قرآن ولی حسین
بر نی چو شد بلند صدای تو سوختم

*************************

از سفر آمدم ای همسفرم
کن تماشا که چه آمد به سرم

کس ندارم که توانم بدهد
تربت یار نشانم بدهد

من سراپا همه رنج و دردم
کرده عشق تو بیابانگردم

نیست ز احوال من آگاه کسی
نیست در سینه ی من یک نفسی

چه بگویم به چه احوال گذشت
این چهل روز چهل سال گذشت

رفتم از کوی تو اما دل ماند
دل سرگشته در این منزل ماند

از سر نی بنمودی دل من
سایه شد با سر تو محمل من

طعنه ها بر دل تنگم زده اند
نام تو بردم و سنگم زده اند

من کجا کوفه کجا شام خراب
من غمدیده کجا بزم شراب

خیزران تا که به لبهایت خورد
گفتم ای کاش که زینب می مرد

بود چشم نظرت بر هر سو
خواستم چوب بگیرم ز عدو

لیک دیدم که دو دستم بسته است
ریسمان بسته به دست خسته است

ولی از طشت دلم بشکستی
تو مرا دیدی و چشمت بستی

خون شده دیده ام از بیداری
بسکه سخت است امانتداری

بارها خون ز دو چشم افشاندم
غنچه ها را به تو برگرداندم

جمعشان جمع پریشان حالی است
جای زهرای سه ساله خالی است

تو ز من قصه ی ویرانه مپرس
تو از آن کودک دردانه مپرس

به تن کوچک خود تاب نداشت
دخترت تا به سحر خواب نداشت

اشک می ریخت ز چشم مستش
دست من بود عصای دستش

دیدی ای سرو چگونه سر شد
گل نیلوفر تو پرپر شد

یوسفم گم شده می دانم من
بعد تو زنده نمی مانم من

*************************

چهل روزه که بوی گل نیومد
صدای چهچه بلبل نیومد

چهل روزه چهل منزل اسیرم
غم چل ساله گویی کرده پیرم

چهل روزه حسینم را ندیدم
غم عشقش بجون و دل خریدم

چهل روزه غم چل ساله دیدم
غم و اندوه دیدم ناله دیدم

همینجا غرق در غم شد وجودم
تن پاک ترا گم کرده بودم

میان نیزه ها دلباختم من
ترا دیدم ولی نشناختم من

اگر امروز برداری سرت را
به زحمت می شناسی خواهرت را

زجا برخیز ای نور دو دیده
شده مویم سپید و قد خمیده

اگر مردی در این صحرا نمی بود
اگر نامحرمی اینجا نمی بود

برون می کردم از تن پیرهن را
که بینی بازوی مجروح من را

نه تنها من که طفلان اینچنین اند
همه با درد و ماتم همنشین اند

تمام قلبها از غصه پاره
تمام گوشها بی گوشواره

*************************

بی تو دلم، بسمل بی‌بال بود
داغ چهل روزه، چهل سال بود
طایر جان، دور سرت می‌پرید
مرغ دلم، گوشه گودال بود
سلسله، گردیده النگوی دست
خار، به پای همه خلخال بود
سینه ما، داغ روی داغ داشت
خال لب ما، همه تبخال بود
همـره ما، تار و نی و چنگ بود
دسته گل محفل ما، سنگ بود


اگر چه، خون جگر آورده‌ام
پرچم فتح و ظفر آورده‌ام
ای به فدای تن پاکت، سرم
بر تن پاک تو، سر آورده‌ام
بر لب خشک تو ز شام بلا
اشکْ فشان، چشم تر آورده‌ام
گرچه تو خود از همه داری خبر
من ز سه ساله، خبر آورده‌ام

داغ بزرگی است غم کودکت
فاطمـۀ سـه سالـۀ کوچکت

خیز، زجا، ای پسر مادرم
من نه مگر این که تو را خواهرم
معجر نو، بر سر خود کرده‌ام
بس‌که به سر، ریخته خاکسترم
تو در مدینه، وسط آفتاب
عبا کشیدی به روی پیکرم

در پی این قصه، گمانم نبود
از سر نی، سایه کنی بر سرم

من نـه فقط هـمسفرت گشته‌ام
سـوخته‌‌ام و دور سـرت گشته‌ام
کرب و بلا، باغ گل ما کجاست؟
مصحف صدپارۀ زهرا کجاست؟
ای بدنت پاره‌تر از برگ یاس!
باغ گل و لالۀ لیلا کجاست؟
رباب با شاخۀ گل آمده
غنچۀ پرپر شدۀ ما کجاست؟
رقیّه را، اگر نیاورده‌ام
سکینه‌ات آمده، سقّا کجاست؟

آن‌همه گل در چمنت کو حسین
لالـۀ بــاغ حسَنَـت کــو حسین

شام و کف و خنده و دشنام بود
عترت تو، در ملاء عام بود
دسته گل سلسله دار همه
سلسله و سنگ لب بام بود
طفل تو، از بیم جنایت‌گران
اشک به رخ ریخت و آرام بود
شب همه، با گریۀ ما صبح شد
شام هم از غربت ما شام بود

رأس تو تا، زینتِ دروازه شد
داغ دل مـا همگی تازه شد

پیش بلا، سینه سپر گشته‌ام
راهی طوفان خطر، گشته‌ام
چهره برافروز، عزیز دلم
من پی دیدار تو برگشته‌ام
گرچه رسیدم ز سفر، سرفراز
با غم تو، خمیده‌تر گشته‌ام
از اینکه تو رفتی و من مانده‌ام
خجل ز مادر و پدر گشته‌ام

داغ تو زخم جگرم شد حسین
قاتل تو هـم‌سفرم شد حسین


کوه غمت به شانه آورده‌ام
قامت خم نشانه آورده‌ام
ناز مرا مکش که از بهر تو
قصۀ نازْدانه آورده‌ام
کبوتران بال و پرْبسته را
باز به آشیانه آورده‌ام
خیز و ببین شبیه زهرا شدم
نشان تازیانه آورده‌ام

همّت من، فـاتح دینـم شده
مدال من، زخم جبینم شده

ای به ابی انت و امّی فداک
جانِ اخا! دست، برون کن ز خاک
سر، که نداری، ز لبت بشنوم
حرف بزن، از گلوی چاکْچاک
وای اگر رود، ربابت ز دست
آه اگر سکینه، گردد هلاک
قلب رباب را بده تسلیت
اشک سکینه را کن از چهره پاک

نظر، بـه زین العابدینت، فکن
زخم غـل جامعه را بوسه زن

قسم! به خون دل و زخم سرم
قسم! به کام خشک و چشم ترم
قسم! به جان خاتم الانبیا
قسم! به جانِ پدر و مادرم
قسم! به دست‌های عبّاس تو
قسم! به آن دو کودک بی‌سرم
هزار بار اگر، به شامم برند
باز تو را، باز تو را، یاورم

سایۀ من فرش بیابان توست
لالۀ من، خـار مغیلان توست


میثم اگر در غم ما، سوخته
از دل سوزان من آموخته
ظرف گناهش، پر و دستش تهی
از همه سو، چشم به ما دوخته
هر نفسش شعله‌ای از آه ماست
با نفس ما شرر افروخته
نالۀ ما، گریۀ ما، سوز ماست
هر چه که آورده و اندوخته

اوست که یک عمر، ثناگوی ماست
خاک قدم‌هـای سگ کوی ماست

غلامرضا سازگار



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: اربعین

برچسب‌ها: اشعار اربعین مهدی وحیدی
[ 1 / 10 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]