اشعار شب پنجم محرم - حضرت عبدالله بن حسن(ع)

    چند شعر از استاد علی اکبر لطیفیان


      غیرت خاکسترش رنگ دگر داشت
      شعله بال و پرش میل سفر داشت

      آن که در این یازده سال یتیمی
      تا که عمو بود انگار پدر داشت

      از چه بماند در این خیمۀ خالی
      آْن که ز اوضاع گودال خبر داشت

      گفت: به این نیزۀ خشک و شکسته
      تکیه نمی زد عمو یار اگر داشت

      رفت مبادا بگویند غریب است
      یا که بگویند عمو کاش پسر داشت

      آمد و پیشانی زخمیِ شه را
      از بغل دامن فاطمه برداشت

      در وسط بُهت دلشوره زینب
      شکر خدا دست، یعنی که سپر داشت


  *************************


 این كیست كه طوفان شده میل خطر كرده؟
در كوچكی خود را علمدار دگر كرده

این كه برای مادرش مردی شده حالا
خسته شده از بس میان خیمه سر كرده

این كیست كه در پیش روی لشگر كوفه
با چه غرور محكمی سینه سپر كرده

آنقدر روی پنجه ی پایش فشار آورد
تا یك كمی قدّ خودش را بیشتر كرده

با دیدنش اهل حرم یاد حسن كردند
از بس شبیه مجتبی عمامه سر كرده

اما تمامی حواسش سمت گودال است
آنجا كه حتی عمه را هم خونجگر كرده

آنجا كه دستی بر سر و روی عمو می زد
با چكمه نامردی به پهلوی عمو می زد

از این به بعد عمه خودم دور و برت هستم
من بعد از این پروانه ی دور سرت هستم

من در رگم خون علمدار جمل دارم
من مجتبای دوم پیغمبرت هستم

ابن الحسن هستم، عمو ابن الحسینم كرد
عبداللهم اما علیِّ اكبرت هستم

دشمن غلط كرده به سمت خیمه ها آید
آسوده باش عمه اگر من لشگرت هستم

گیرم ابالفضلِ نوامیس تو را كشتند
حالا خودم خدمتگزار معجرت هستم

هرچند مثل من پریشانی، گرفتاری
گیسو پریشانی مكن تا كه مرا داری

عمه رهایم كن مرا مست خدا كردند
اصلاً تمامی مرا قالوا بلا كردند

عمه بگو در خیمه آیا نیزه ای مانده؟
حالا كه بازوی مرا شیر خدا كردند

بعد از قلاف كوچه ی تنگ بنی هاشم
دست مرا نذر غریب كربلا كردند

آیا نمی بینی چگونه نیزه می ریزند
آیا نمی بینی تنش را جا به جا كردند

آیا نمی بینی چگونه چكمه هاشان را
بر سینه ی گنجینة الاسرار جا كردند


*************************
     

 طفلی اگر بزرگ شود با کریم ها
یک روز می شود خودش از کریم ها

عبدلله حسین شدم از قدیم ها
دل می دهند دست عمو ها یتیم ها

طفل حسن شدم بغلت جا کنی مرا
تو هم عمو شدی گره ای وا کنی مرا

آهی که می کِشد جگر من، مرا بس است
شوقی که سر زده به سر من، مرا بس است

وقتی تو می شوی پدر من، مرا بس است
یک بار گفتن پسر من، مرا بس است

از هیچ کس کنار تو بیمی نداشتم
از عمر خویش، حس یتیمی نداشتم

دستی كریم هست كه نذر خدا شود
وقتی نیاز بود، به وقتش جدا شود

از عمه ام بخواه كه دستم رها شود
هركس كه كوچك است، نباید فدا شود؟

باید برای خود جگری دست و پا كنم
با دست كوچكم سپری دست و پا كنم

دیگر بس است گرم دلِ خویشتن شدن
آماده ام كنید برای كفن شدن

حالا رسیده است زمان حسن شدن
آماده ی مبارزه ی تن به تن شدن

یك نیزه ای نماند دفاع از عمو كنم؟!
یورش بیاورم، همه را زیر و رو كنم؟!

آماده ام كه دست دهم پای حنجرت
تیر سه شعبه ای بخورم جای حنجرت

شاید كه نیزه ای نرود لای حنجرت
دشمن نشسته مستِ تماشای حنجرت

سوگند ای عمو به دلِ خونِ خواهرت
تا زنده ام جدا نشود سر ز پیكرت

این حفره روی سینه ی تو ای عمو ز چیست؟
این زخمِ روی سینه ی تو ارثِ مادریست؟

این جای زخم نیزه و شمشیرها كه نیست؟
بر روی سینه ی تو عمو جان جای پای كیست؟

عبداللهت نمُرده ذبیح از قفا شوی
بر روی نیزه های شكسته فدا شوی


*************************


كشته ی دوست شدن در نظر مردان است
      پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

      یازده ساله ولی شوقِ بزرگان دارد
      در دلِ كودكِ این ها جگر مردان است

      همه اصحابِ حرم طفلِ غرورش هستند
      این پسر بچه یِ خیمه پدرِ مردان است

      بست عمامه همه یاد جمل افتادند
      این پسر هرچه كه باشد پسر مردان است

      نیزه بر دست گرفتن كه چنان چیزی نیست
      دست بر دست گرفتن هنر مردان است

      بگذارید ببیند كه خودش یك حسن است
      حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

      گرچه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله
      بنویسید مرا یابن ابی عبدالله


*************************


گر چه قدم کوچک است و بار ندارد
بیشتر از یازده بهار ندارد

عشق تو با سن و سال کار ندارد
سر کشی عشق من مهار ندارد

هر که شد از عشق مست عبد حسین است
هر کسی عبدلله است عبد حسین است

من که پسر خوانده ی سرای عمویم
ما حصل زحمت دعای عمویم

دست چه باشد کنم فدای عمویم
دار و ندارم همه برای عموم

در سر ما فرق، بین دست و جگر نیست
مرد خدا نیست آن که مرد خطر نیست

حضرت عزّ و جل که ترس ندارد
کوه وقار از کتل که ترس ندارد

طفل حسن از جدل که ترس ندارد
بچه ی شیر جمل که ترس ندارد

وای اگر نیزه ای به دست بگیرم
زیر و زبر می کنم به عشقِ امیرم

از سر شوق است اگر که بی کفنم من
مرد بی دفاع عمو حسین منم من

طفل حسن زاده نه، خودم حسنم من
عمه مُهیای جنگ تن به تنم من

یک تنه پس می زنم به لشکر کوفه
عمه سپاهت منم برابر کوفه

حال که در خیمه های او پسری نیست
از علی اکبرش دگر خبری نیست

ماندن من در حرم چنان هنری نیست
دست ضعیفم که هست اگر سپری نیست

دست من از جنس دست مادر آقاست
ارث قدیمی ما ز کوچه ی زهراست

جان که نباشد حرم چه فایده دارد؟
بعد عمو پیکرم چه فایده دارد؟

از همه کوچک ترم چه فایده دارد؟
حبس شدن در حرم چه فایده دارد؟

عمه یسار و یمین چه قدر شلوغ است
دور عمو را ببین چه قدر شلوغ است

زانوی من خم شد آن سوار که افتاد
از روی مرکب بی اختیار که افتاد

با طرف راست یک کنار که افتاد
بر روی شمشیر و سنگ و خار که افتاد

عمه ببین نیزه را به مشت گرفتند
موی عموی مرا ز پشت گرفتند

عمه بس است این همه تپیده شدن ها
ضربه ی شمشیر ها شنیده شدن ها

زیر لگدهای چکمه دیده شدن ها
این طرف و آن طرف کشیده شدن ها

دیر شد عمه، مرا به خویش رها کن
زود برو در میان خیمه دعا کن

آمد و آن تیر های جا شده را دید
روی تنش زخم های وا شده را دید

در بدنش نیزه های تا شده را دید
دور سرش چند مرد پا شده را دید

یابن خبیثه! چرا به سینه نشستی
روی حسینیّه ی مدینه نشستی


*************************

 

مصحف ما، چه به هم ریختنت!!! وای عمو
      چقَدَر تیر نشسته به تنت وای عمو

      همۀ رختِ تو غارت نشده پاره شده
      بسكه یكپارچه با پا زدنت وای عمو

      آمدم تا كه اجازه بدهی و یك یك
      نیزه ها را بكشم از بدنت وای عمو

      جان نداده همه بالای سرت جمع شدند
      چه شلوغ است سرِ پیرُهَنَت وای عمو

      آنقدر نیزه زیاد است نمیدانم كه
      بكشم از بدنت یا دهنت؟ وای عمو

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: عبدااله بن حسن(ع) - شهادتشب پنجم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب پنجم محرم - حضرت عبدالله بن حسن(ع)
[ 28 / 8 / 1391 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]