اشعار گودال قتلگاه . روز عاشورا

اشعار گودال قتلگاه . روز عاشورا

چشم ها توطئه ي غصب حرم را دارند
تيرها از همه سو روي تنش مي بارند
ميکشاند به سوي خيمه خودش را اما
با فرو کردن نيزه نگهش ميدارند...
 
*********************
 
روي نكردم به كربلا كه بخندند
گريه مرا ميكشد به ما كه بخندند
 
باز صدايش به گوش خيمه مي آيد
حرمله با شمر هركجا كه بخندند
 
حرف مرا كه نميخرند برادر
پس نزن اينقدر دست و پا كه بخندند
 
هيچ به بوسيدن ارتباط ندارد
پشت و رويت ميكنند تا كه بخندند
 
با لگدش ميزند مرا كه بگريم
با سپرش ميزد مرا كه بخندند
 
هرچه كه بردند و هرچه هم كه نبردند
كم نشد از اعتبار ما كه بخندند
 
 رضا قرباني
 
*********************
 
آنقدر آه كشيدم بخدا خسته شدم
تا به گودال رسيدم بخدا خسته شدم
 
شمر بد ذات بدو ؛ عمه يِ سادات بدو
بسكه امروز دويدم بخدا خسته شدم...
 
بهتر آن است كه من زود از اينجا بروم
بسكه دشنام شنيدم بخدا خسته شدم...
 
علي اكبر لطيفيان
 
*********************
 
چند تا نيزه در اين پيکر تو ، تا ، خورده
چند تا سنگ به پيشاني ات آقا ، خورده
 
ناله ي فاطمه را هيچکس اينجا نشنيد
چقدر ضربه به پهلوي تو ، اما ، خورده
 
هرچه گشتيم نديديم تو را بر روي خاک
بس که قرآن پُر از زخم دلم پا خورده
 
ته گودال اسيري سر تو ريخته اند
هر چه پرتاب شد از دست همين ها ، خورده
 
ياد آن تير که بر سينه ات آمد ، هستم
زانوي شمر دقيقا به همان جا ، خورده
 
ما خجالت زده ها تا به ابد يعقوبيم
گرگ پيرهن اين يوسف ما را خورده
 
شاعر ؟؟؟؟
 
*********************
 
لشگري آمده تا سهم غنيمت ببرد
از تني غرق به خون جامه به غارت ببرد
 
از سراشيبي گودال سرازير شدند
با هم از بخت بد قافله درگير شدند
 
بابت جنگ جمل کسب غرامت کردند
سر عمامه ي آقا قيامت کردند
 
دست از اين پيرهن ارثيه بردار ، سنان
مادرش دوخته با زحمت بسيار ، سنان
 
خولي خير نديده چه خيالي داري ؟
کوفي چشم دريده چه خيالي داري ؟
 
خورجين دست گرفتي سر گودال چرا؟
مانده اي خيره بر اين زخمي بد حال چرا ؟
 
حرمله زير سر توست به ولله ببين
پشت خيمه چقدر نيزه فرو رفته زمين
 
ساربان منتظر رفتن لشگر مانده
گوشه اي منتظر فرصت بهتر مانده
 
هر کسي سهم نبرده ست بهم مي ريزد
بي نصيب از تن عريان به حرم مي ريزد
 
 
*********************

هزار بار تنت جا به جا شد و ديدم
سرت جدا شد و رختت جدا شد و ديدم
 
لبت كه تشنه شد و خشك شد به هم چسبيد
به زور نيزه دهان تو وا شد و ديدم
 
حسين جان گره معجر مرا شل کرد
همين که پيرهنت نخ نما شد و ديدم
 
سر تو نيزه و شمشير ها گره خوردند
شلوغ بود و صدا در صدا شد و ديدم
 
علي اكبر لطيفيان
 
*********************
 
تقصير سنگ هاست پرت گُر گرفته است
از سوز تشنگي جگرت گُر گرفته است
 
نيزه شکسته ها به تنت گير داده اند
حتي به کهنه پيرهنت گير داده اند
 
تکيه نزن به نيزه ي غربت ، غريب من
زينب که هست حضرت شيب الخضيب من
 
گفتم کفن کنم به تنم تو نخواستي
گفتم به شمر رو بزنم تو نخواستي
 
حالا بگو چکار کنم پشت و رو شدي
با تيغ کند آخر سر روبرو شدي
 
اگر شاعر اين شعر را ميشناسيد لطفا اطلاع دهيد
 
*********************
 
گيرم كه نفس ميكشي و جان به تنت هست
گيرم كه هنوز ، يوسفم پيرهنت هست
 
گيرم كه بگيرم بغلم پاره تنت را
گيرم كه مداوا كنم اصلاً بدنت را
 
با نيزه ي رفته به دهانت چه كنم من؟
با لخته ي خون روي لبانت چه كنم من؟
 
يادم نرود صحنه ي بسمل شدنت را
هنگام بريدن به زمين پا زدنت را
 
ديدم كه سنان نيزه به پهلوت فرو كرد
از پشت كسي پنجه به گيسوت فرو كرد
 
سنگي به سرت خورد و دگر هيچ نديدي
خواهر به فدايت چقدر درد كشيدي
 
من آمدم از تلّ كه ببوسم بدنت را
از گرگ بگيرم كفن و پيرهنت را
 
وقتي كه رسيدم سرت از پشت جدا بود
اين عاقبت خواهريِ من به شما بود
 
رضا قرباني
 
*********************
 
از روي خاک سوره طه بلند شو
ما را مکن يتيم تو ، بابا بلند شو
 
گودال جاي زينت دوش نبي که نيست
اي افتخار عالم بالا بلند شو
 
اين هرزه ها به سمت حرم خيره گشته اند
با خنده ميکنند تماشا بلند شو
 
با نعل تازه آمده اند اسبهايشان
عمه ز حال ميرود بلند شو
 
طاقت ندارد اين همه زخمي ببيندت
بابا بخاطر دل زهرا بلند شو
 
خوردي هزار و نهصد پنجاه زخم صبر
ديگر شدي مقطع الاعضا بلند شو
 
آن دزد ساربان پي انگشتر آمده
خنجر گرفته دست خودش تا...بلند شو
 
اي شمر بي حيا روي قرآن نشسته اي
از روي سينه ي پدر ما بلند شو
 
شاعر ؟؟؟؟؟
 
*********************
 
در خون تپيده آسمان در بين گودال
جان تمام کاروان در بين گودال
 
مي دوخت سمت خيمه ها چشمان خود را
با پلک هايي نيمه جان در بين گودال
 
دار و ندار خواهري از دست مي رفت
در ازدحامي بي امان در بين گودال
 
گرم طواف قبله ي آمال زينب
سر نيزه و سنگ و سنان در بين گودال
 
در موج خون گم کرده تنها هستي‌اش را
يک بانوي قامت کمان در بين گودال
 
سر مي زد از سمت غروبي خون گرفته
خورشيد زينب ناگهان در بين گودال
 
از آسمان نيزه ها معراج مي رفت
تا بي کران تا لا مکان در بين گودال
 
نه سر، نه انگشتر، نه کهنه پيرهن، آه
آلاله، پرپر، بي نشان در بين گودال
 
انگشتر و انگشت با هم رفت از دست
در جستجوي ساربان در بين گودال
 
با بوسه هاي نعل هاي تازه آخر
تشييع شد خورشيدمان در بين گودال
 
در شعله هاي آفتاب داغ صحرا
مانده تني بي سايه بان در بين گودال
 
يوسف رحيمي
 
*********************
 

تمام مي شود اين ماجرا ؟ نميدانم
چگونه مي شوم از تو جدا ؟ نميدانم
 
نشسته روي جناغ تو با تمام غرور
کند به کشتن تو اکتفا...نميدانم
 
تو را به خاطر دِرهم چه دَرهمت کردند
چگونه تو زده اي دست و پا نميدانم
 
دوباره باز تکان خورده اي...نفس داري؟
برا تو گريه کنم يا دعا نميدانم
 
ز استخوان گلويت دگر نمانده اثر...
چگونه ضربه زده از قفا...نميدانم
 
تمام پيکر تو بر زمين پخش شده
تو جمع مي شوي در بوريا نميدانم
 
ياسين قاسمي



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: روز عاشورا

برچسب‌ها: اشعار گودال قتلگاه روز عاشورا
[ 12 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]