اشعار وداع با ماه مبارک رمضان

اشعار وداع با ماه مبارک رمضان


آمديم از سفر دور و دراز رمضان
پي نبرديم به زيبايي راز رمضان

هر چه جان بود سپرديم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستيم به ساز رمضان

سر به آيينه ي "الغوث" زدم در شب قدر
آب شد زمزمه ي راز و نياز رمضان

ديدم اين "قدر" همان آينه ي "خلّصنا"ست
ديدم آيينه ام از سوز و گداز رمضان

بيش از اين ناز نخواهيم کشيد از دنيا
بعد از اين دست من و دامن ناز رمضان

نکند چشم ببندم به سحرهاي سلوک
نکند بسته شود ديده ي باز رمضان

صبح با باده ي شعبان و رجب آمده بود
آن که ديروز مرا داد جواز رمضان

شام آخر شد و با گريه نشستم به وداع
خواب ديدم نرسيدم به نماز رمضان

**********************

وداع اى ماه عشق و جوشش و شور
وداع اي ماه حق و تابش نور

وداع اى شافع مقبول درگاه
وداع اى آستان عصمت الله

چه دلهاى فسرده شاد كردى
چه جانهاى گران آزاد كردى

چه دولتها به ارزانى كه دادى
چه درهايى به رحمت برگشادى

چه افرادى ز تو سامان گرفتند
برات از آتش و شيطان گرفتند

شياطين را همه در بند كردى
ولى الله را خرسند كردى

لقاى حق كه بس ميبود دشوار
رهش را يمن تو گرديد هموار

تو خود نور خداى مهربانى
جمال حضرت آن دلستانى

در اين مدت كه مهمان تو بوديم
به دامان امان بخشت غنوديم

تقلايى اگر كرديم گه گاه
رضايت را به جان جستيم اى ماه

**********************

چشمم به راه آمدن يار مانده است
از نيمه شب گذشته و بيدار مانده است

گفتم که بار خويش سبک تر کنم نشد
وقتم تمام مي شود و بار مانده است

در را نبند ، پشت در خانه ات هنوز
يک چند تا گداي گرفتار مانده است

با اينکه از قديم بدهکار ميشود
اينجا گدا هنوز طلبکار مانده است

چشمي به هم زدم رمضان هم تمام شد
رويم ز شرم جانب ديوار مانده است

گرچه وداع با رمضان مي رسد به عيد
قلب شکسته باز عزادار مانده است

اري وداع لحظه ي تلخ جدايي است
حالا کجا رود دلم انگار مانده است

 شايد رود مدينه همانجا که فاطمه
مابين درب خانه و ديوار مانده است

وقت عبور از در خانه نگاه کن
يک تکه پيرهن سر مسمار مانده است

بايد دل از مدينه رود سوي کربلا
وقت وداع آخر سردار مانده است

زينب کشيد ناله ي مهلآ اخا حسين
خم کن سرت که بوسه ي دشوار مانده است

دستي گذاشت روي دل زينبش حسين
ميگفت خواهرم غم بسيار مانده است

گريه نکن عزيز دلم صبر کن کمي
گريه ميان کوچه و بازار مانده است

حالا گذشته بيست شب از روز حادثه
يک کاروان اسير به انظار مانده است

بر دست هاي بسته ي زينب ز نيزه ها
چشم حسين و چشم علمدار مانده است

واي از دل سکينه و واي از دل رباب
بغضي شکسته در دل اشعار مانده است

سيد حجت بحرالعلوم طباطبائي

**********************

 گرچه رفتي و دگر دورم ز تو                
ليك گويم درد جان خود به تو

  الوداع اي ماه عفو بندگان               
 الوداع اي ماه اشك عاشقان

 الوداع لبخند رب العالمين                  
ماه عشق و ماه سوز نادمين

الوداع سرسبزي پاييز دل                  
در ميان باغ غم ها آب و گِل

      الوداع نورٌ علي نور زمين                     
بر خدا و ماه پاكش آفرين

      كيسه اي بردوش بود ازمعصيت             
 آمدم بي آبرو ، بي حيثيت

      گفتم اين را از من نادان بگير                
اي خدا اين آبرو از من مگير

      گفتي اي عبد گنهكار خدا                 
 باز هم از راه خود گشتي جدا

      تو اميد قلب مهدي بوده اي               
يار مهدي عشق مهدي بوده اي

     قلب زهرا از گناه تو شكست           
همچوميخ در به پهلويش نشست

     فرق تو با آن بدان كوفه چيست؟       
كوفيان بي حيا و پست چيست؟

     كوفيان فرق علي بشكسته اند            
عهد با فرزند او بگسسته اند

    دخت حيدر را اسارت برده اند                 
سر به پيش روي دختر برده اند

     محو دنيا و هوس ها بوده اند                 
 با امام اما جدايش بوده اند

     ليك تو عهدي ببستي با خدا                     
عهد با او اين بُدي ترك گناه

   باز هم عهد خودت بشكسته اي       
همچو كوفي غرق دنيا گشته اي

  گرتو خود دم از شهيدان ميزني                  
بر زبانت حرف آنان ميزني

  پس چرا اندر عمل غافل شديي             
بس گنه كردي دگرجاهل شدي

  هيچ مي داني شهيدان كيستند؟             
از كجايند و فداي چيستند ؟

  اين شهيدان عشق بازي كرده اند            
در ره دين جان فشاني كرده اند

   پس تو گرخواهي ره آنان روي             
جاي پاشان پاي خود را جا دهي

   رو سحر نزديك قبر لاله ها                    
 فاش كن راز دلت را بي صدا

  گو به آنان غرق دنيا گشته ام                
 دست من گيريد ديگر خسته ام

  كار هر روزم شده رنگ و ريا                     
  گشته ام نزد امامم بي حيا

  دست من گيريد مردان خدا                            
اي سبكبالان عرش كبريا

   تا شوم من پيرو راه شما                       
عبد خوب و بنده ي محض خدا

   پس كنون رو سوي الله کريم                  
با پشيماني بگو اِرحَم ، رحيم

   آن زمان گويد به تو ربِّ جلي                  
باز هم مي بخشَمَت عبدم ، ولي

   ديگر از درگاه من غافل مشو              
 بنده ي من،بنده ي شيطان نشو

   بارالها باز هم شرمنده ام                  
بي تو اي حِصن حصين درمانده ام


**********************

 همه رفتند، گدا باز گدا مانده هنوز
شب عيد است و خدا عيدي ما مانده هنوز

دهه آخر ماه اول راه سحر است
بعد از اين زود نخوابيم، دعا مانده هنوز

عيب چشم است اگر اشک ندارد،ور نه
سر اين سفره ي تو حال و هوا مانده هنوز

کار ما نيست به معراج تقرّب برسيم
يا عليّ دگري تا به خدا مانده هنوز

گوئيا سفره ي او دست نخورده مانده است
او عطا کرد، ولي باز عطا مانده هنوز

گريه ام صرف تهي بودن اشکم نيست
دستم از دامن محبوب جدا مانده هنوز

واي بر من که ببينم همه فرصت ها رفت
باز در نامه ي من جرم و خطا مانده هنوز

يک نفر بار زمين مانده ي ما را ببرد
کس نپرسيد که اين خسته چرا مانده هنوز

شاعر:علي اکبر لطيفيان

*********************

 افسوس که ايّام شريف رمضان رفت
سي عيد به يک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سي پاره ي اين ماه مبارک
از دست به يکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ اين گلّه بُد از گرگ
فرياد که زود از سر اين گلّه، شبان رفت

شد زير و زبر چون صف مژگان، صف طاعت
شيرازه ي جمعيّت بيداردلان رفت

بيقدري ما چون نشود فاش به عالم؟
ماهي که شب قدر در او بود نهان، بود

برخاست تميز از بشر و ساير حيوان
آن روز که اين ماه مبارک ز ميان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت
از نامه ي اعمال، سياهي چو دخان رفت

با قامت چون تير در اين معرکه آمد
از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را
چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غيوران به سراپرده ي مژگان
دير آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن يوسف نرود بر دل يعقوب
آن ها که به صائب ز وداع رمضان رفت

سيد علي لواساني

*********************


 الغرض! فيض خاص گشت تمام
سهم ما باز، فيض عام شده است
دل ناباورم صدا ميزد:
ميهماني مگر تمام شده است؟

***

گفته بودند آخر اين ماه
عاشقش سر به زير خواهد شد
گفته بودند با دلم هر شب
توبه کن! توبه، دير خواهد شد

***

رمضان­هاي بي شمار رسيد
همه شب­ها گذشت پي در پي
با خودم گفتم اي دل بي درد
فرصت توبه مي­رود، پس کي؟

***

فکر اين باش سال ديگر هم
رمضان مي­رسد ز راه اما
تو مگر مي­شوي عوض؟هرگز
تو مگر توبه مي­کني اصلا!

***

تو فقط فکر آمدن، رفتن
فکر در مسجدِ خدا بودن
فکر با اشک خود غريبه شدن
با همه شهر آشنا بودن

***

چيست ديگر بگو که قلب تو را
به تامل، به فکر وا دارد؟
تو گمان مي­کني به راه آيي؟
مرگ بايد تو را به راه آرد

***
اي دل، از حال خود مشو غافل
چهره با اشک خود معطر کن
فرصت گفت و گو کمي باقي است
خيز و فرياد توبه­اي سر کن

جواد محمد زماني


*********************


 وقت جدايي من و ماه صيام شد
يعني غروب طلعت اين بار عام شد

دارد بساط ماه خدا جمع مي شود
آه درون سينه ي ما مستدام شد

توشه براي روز جزا برنداشتم!
فرصت گذشت و خوشه ي عمرم تمام شد

يادش به خير ... سوز مناجات نيمه شب
وقتي که با خدا دل ما هم کلام شد

يادش به خير ... لحظه ي افطار ... تشنگي
نام حسين گفتن ما التزام شد

دست ادب به سينه نهادم به سوي او
اشکم روان و ذکر لبم اَلسَّلام شد ...

... واي از دمي که خنده ي کوفي جماعتان
بر زخم بي شمار تنش التيام شد

هر کس به نوبه ي خودش از او بها گرفت
وقتي ميان قتلگهش ازدحام شد ...

محمد فردوسي


*********************

  اي ماه مخصوص خدارفتي برون از دست ما
آيا زما هستي رضا؟ ماه مبارک الوداع

کردي تو چون عزم سفر، ما را نمودي خون جگر
اي همدم شام و سحر ماه مبارک الوداع

اي معدن جود و سخا اي حاجت هر بينوا
بود از تو ترويج دعا ماه مبارک الوداع

رفتي اي ماه عزيز کردي محبان اشک ريز
اي يار روز رستخيز ماه مبارک الوداع

گنجينه ي عرفان تويي رونق ده قرآن تويي
سرچشمه ي ايمان تويي ماه مبارک الوداع

زينت ده هر محفلي تو نور چشم هر دلي
تو ياور هر سائلي ماه مبارک الوداع

هر کس که خواهان تو است نالان زهجران تو است
در فکر دوران تو است ماه مبارک الوداع

اي ماه با عز وجلال مقصود حي لايزال
ما را نکن افسرده حال ماه مبارک الوداع

ما عاشق نام توييم ما تشنه جام توييم
مايل به اکرام توييم ماه مبارک الوداع

گشتي نهان از هر نظر کو عمر تا سال دگر
بينيم رويت چون قمر ماه مبارک الوداع

اي مايه اميد ما اي شاهد روز جزا
درد محبان کن دوا ماه مبارک الوداع

شاعر?????

*********************

اومدم آشتي کنم وقتشه حالا – آخدا
روت و برنگردون از من،جون مولا آخدا

من ميخوام ساده و بي پرده باهات حرف بزنم
مِثِه اون چوپون که بود دوره ي موسي آخدا

هرچي بنده بد باشه،توزود ازش راضي ميشي
نميخواي ميون مردم بشِه رسوا آخدا

من که روشو ندارم،اِسمتو برلب بيارم
امّا تو گفتي بيا بگو خدايا،آخدا

بَدَم و،يه عُمريه براي اينکه خب بشم
مي کنم هِي با خودم امروز و فردا آخدا

کي مي تونه به تو نارو بزنه،رو راس نشه
خال تو بالاتَره از همه خالا آخدا

من ميخوام غيرخودت به¬هيچ کسي رو نندازم
دَستامُو دراز کنم پيش تو تنها آخدا

تو که بهتر از همه مي دوني من چيکاره ام
جونِ مولا- نزني پَردَه مو بالا آخدا

تو که بيشتر از خودم تُو مردم آبروم دادي
مي دونم- نمي کني مشت منو وا آخدا

باورم نمي شه فردا تو منو بسوزوني
دشمن مولا بايسته به تماشا آخدا

هر چي من بد مي کنم بازم تو خوبي ميکني
نه با من با هر بَدي خوب ميکني تا آخدا

بَدي مو قبول دارم تو خوبي کن به روم نيار
چون کوتاهه پيش تو ديوار حاشا آخدا

به گُل روي علي و بچّه هاش خوارم نکن
بي- اونا چيکار کنم روز مبادا آخدا

بَس کي بد سرزده ازمن ديگه سَرخورده دلم
به سرم هرچي بياد حَقَّمه امّا – آخدا

ديده رو،نديده گير، منو به اربابم ببخش
مَردِ مَردا – پسر بي بي و مولا آخدا

هموني که همه ي بيگونه هام ديوونه شن
که نداشت يه ذَرّه از دُشمنا پَروا آخدا

اوني که به زير بار زور نرفت و کشته شد
با لب تشنه کنار دو تا دريا آخدا

دست آخر اومدن خيمه هاشم آتيش زدند
بچّه هاشم فراري همه به صحرا آخدا

تو اگه بخواي بشه”انسوني”ام آدم مي شه
لُري ميگم،منو بپّا – آخدا

حاج علي انساني



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: وداع با ماه مبارک

برچسب‌ها: اشعار وداع با ماه مبارک رمضان
[ 6 / 5 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]