اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام)

 نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

شکوه تو زمین را با قیامت آشنا کرد
و رقص باد با گیسوی تو محشر به پا کرد

زمین را غرق در خون خدا کردی خبر داری؟
تو اسرار خدا را بر ملا کردی خبر داری.

جهان را زیر و رو کرده است گیسوی پریشانت
از این عالم چه می خواهی همه عالم به قربانت

مرا از فیض رستاخیز چشمانت نکن محروم
جهان را جان بده,پلکی بزن,یا حی یا قیوم

خبر دارم که سر از دیر نصرانی در آوردی
و عیسی را به ایین مسلمانی در آوردی

خبر دارم چه راهی را بر اوج نیزه طی کردی
از ان وقتی که اسب شوق را مردانه هی کردی

تو میرفتی و می دیدم که چشمم تیره شد کم کم
به صحرایی سراسر از تو خالی خیره شد کم کم

تو را تا لحظه ی آخر نگاه من صدا می زد
چراغی شعله شعله زیر باران دست و پا می زد

حدود ساعت سه جان من می رفت آهسته
برای غرق در دریا شدن می رفت آهسته

بخوان آهسته از این جا به بعد ماجرا با من
خیالت جمع ای دریای غیرت خیمه ها بامن

تمام راه بر پا داشتم بزم عزا در خود.
ولی از پا نیفتادم,شکستم بی صدا در خود

شکستم بی صدا در خود که باید بی تو برگردم
قدم خم شد ولیکن خم به ابرویم نیاوردم...

نسیمی آشنا از سوی گیسوی تو می آید
نفس هایم گواهی می دهد بوی تو می آید

سید حمیدرضا برقعی

**********************


 نگاه گریه داری داشت زینب
چه گام استواری داشت زینب
دل با اقتداری داشت زینب
مگر چه اعتباری داشت زینب
چهل منزل حسین منجلی شد
گهی زهرا شد و گاهی علی شد
***
ندیدم زینب کبری تر از این
ندیدم زینت باباتر از این
ندیدم دختر زهرا تر از این
حسینی مذهبی غوغا تر از این
به پیش پای ما راهی گذارید
بنای زینب اللهی گذارید
***
اگر چه غصه دارد آه دارد
به پایش خستگی راه دارد
به گردش آفتاب و ماه دارد
به والله که ایوالله دارد
همینکه با جلالت سر نداده
به دست هیچکس معجر نداده
***
پس از آنکه زمین را زیر و رو کرد
سپاه کوفه را بی آبرو کرد
به سمت کربلا خوشحال رو کرد
کمی از خاک را برداشت بو کرد
رسیدم کربلا ای داد بی داد
حسین سر جدا، ای داد بی داد
***
چهل روز است گریانم حسین جان
چو موی تو پریشانم حسین جان
چهل روز است می خوانم حسین جان
حسین جانم حسین جانم حسین جان
تویی ذکر لبم الحمدلله
حسینی مذهبم الحمدلله
***
همین جا شیرخواره گریه می کرد
رباب بی ستاره گریه می کرد
گهی بر گاهواره گریه می کرد
گهی بر مشک پاره گریه می کرد
خدایا از چه طفلم دیر کرده؟
مرا بیچاره کرده، پیر کرده
***
همین جا دور اکبر را گرفتند
ز ما شبه پیغمبر ما را گرفتند
ولی از من دو دلبر را گرفتند
هم اکبر هم برادر را گرفتند
"به تو گفتم که ای افتاده از پا
ز جا بر خیز ورنه معجرم را..."
***
همین جا بود که سقای ما رفت
به سمت علقمه دریای ما رفت
پناه عصمت کبرای ما رفت
پی او گوشواره های ما رفت
فقط از علقمه یک مشک برگشت
حسین بن علی با اشک برگشت
***
همین جا بود که دلها گرفت و ...
کسی روی تن تو جا گرفت و ...
سرت را یک کمی بالا گرفت و...
همین که بر گلویت خنجر آمد
صدای ناله ی زهرا در آمد
***
همین جا بود الف را دال کردند
تنت را بارها پامال کردند
ته گودال را گودال کردند
تو را با سم مرکب چال کردند
اگر خواندم قلیلت علت این بود
که یک تصویری از تو بر زمین بود
***
تو ماندی و کبوتر رفت کوفه
تو را کشتند و خواهر رفت کوفه
خودم در راه و معجر رفت کوفه
چه بهتر زودتر سر رفت کوفه
وگرنه دردها می کشت مارا
نگاه مردها می کشت ما را
***
بهاری داشتم اما خزان ش
قدی که داشتم بی تو کمان شد
عقیق تو به دست ساربان شد
طلای من نصیب کوفیان شد
خبر داری مرا بازار بردند
میان مجلس اغیار بردند
***
همین جا بود افتادند تن ها
همین جا بود غارت شد تن ها
تمامی کفن ها، پیرهن ها
بدون تو کتک خوردند زن ها
همین جا بود گیسو می کشیدند
 هر سو دخترانت می دویدند
***
همین جا بود تازیانه باب گردید
رخ ما در کبودی قاب گردید
ز خجلت خواهر تو آب گردید
که معجر بعد تو نایاب گردید
سکینه معجر از من خواست اما
خودم هم بودم آنجا مثل آنها...
***
ز جا برخیز غمخواری کن عباس
دوباره خیمه را یاری کن عباس
برای عزتم کاری کن عباس
علم بردار علم داری کن عباس
سکینه می کند زاری ابالفضل
چه قبر کوچکی داری ابالفضل

 علی اکبر لطیفیان

**********************


 دلش دریای صدها کهکشان صبر
غمش طوفان صدها آسمان ابر

دو چشم از گریه همچون ابر خسته
ز دست صبر ِزینب، صبر خسته

صدایش رنگ و بویی آشنا داشت
طنین ِموج آیات خدا داشت

زبانش ذوالفقاری صیقلی بود
صدا، آیینه ی صوت علی بود

چه گوشی می کند باور شنیدن؟
خروشی این چنین مردانه از زن

به این پرسش نخواهد داد پاسخ
مگر اندیشه ی اهل تناسخ :

حلول روح او، درجسم زینب
علی دیگری با اسم زینب

زنی عاشق، زنی اینگونه عاشق
زنی، پیغمبر ِقرآن ناطق

زنی، خون خدایی را پیامبر
زن و پیغمبری ؟ الله اکبر

مرحوم قیصر امین پور

**********************

به نام نامی زینب سلام بر خورشید
به رغم مدعی و شب سلام بر خورشید

به نام نامی زینب ترانه می‌خوانم
غزل و مثنوی عاشقانه می‌خوانم

به نام صبر به نام خدا به نام علی
که بود پیمبر به کائنات ولی

« بریده باد زبانی نگوید این کلمات »
به نام نامی احمد به عشق حق صلوات

بده قلم به ادب یک سلام بر زینب
بکن به اذن خدا احترام بر زینب

زنی که آینه دار حسین زهرا بود
زنی که در غم غربت عجیب تنها بود

زنی زلال، زنی مهربان، زنی بشکوه
زنی که بشکند از هیبتش صلابت کوه

بلند قامت و بالا بلند و دانشمند
دلش سراچة خون بود و لب پر از لبخند

اسیر بود اسارت به چنگ حیدری‌اش
دهان گشود جهان بر شکوه و سروری‌اش

نه اینکه هست فقط سرور زنان زینب
که هست سرور کلّ جهانیان زینب

زنی قیامت کبری زنی بلند اختر
زنی که بود به آزادگی سر و سرور

زنی چو زینب کبری سراغ دارد دهر‌؟
اگر که هست بگو نازنین بیارد دهر

که گفت این زن والا مقام مظلوم است؟
هر آنکه خرد کند این شکوه محکوم است

به اختیار بلا را گرفته در چنگش
غمین شده است به عالم نوای آهنگش

گُراز کی بتواند شکار شیر رود
و یا که شیر به روباه دون اسیر شود‌؟

چگونه می‌شود این نکته را تصور کرد
که سرشکسته شود شیر در مصاف و نبرد

عزیز! قصة زینب حکایت دگر است
که شیر ماده قوی‌تر زهرچه شیر نر است

شده اسارت و ذلت اسیر او یارا
مبین به چنگ اسارت عزیز زهرا را

مخواه گریه بگیری به هر طریق که هست
شعور در همه حالی ز شور کور به است

امیر عاملی

**********************


آه ای صبور قافله ی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرم سفر بخیر

خلوت نشین نیمه شب ندبه های اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر

یکسال ونیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال ونیم گریه ی نم نم سفر بخیر

ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر

بغض غریب خاطره های کبودِ شام
امن یجیب کوچه ی ماتم سفربخیر

روی کبود ونیلی وآشفته ی فراق
موی سپیدو خاکی و درهم سفربخیر

زلفی بخون نشسته سرِنیزه ها رهاست
بانو به زیر سایه ی پرچم سفر بخیر

***

چه بگویم که به من گشت چه ها دریک روز
هیجده یوسفم افتاد ز پا در یک روز

همرهانم همه گشتند فدا د ر یک روز
هستیم رفت ز دستم بخدا در یک روز

وای ازآن لحظه که از پیکر من جان میرفت
چه غریبانه حسینم سوی میدان میرفت

من عزیز همه بودم که حقیرم کردند
داغها بر جگر سوخته ، پیرم کردند

سِیر دادند به هر شهر و اسیرم کردند
خاک را پرده ی رخسار منیرم کردند

هیجده دسته گلم را به سر نی دیدند
دور محمل همه بر گریه ی من خندیدند

 علیرضا عنصری



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: حضرت زینب(س) - شهادت

برچسب‌ها: اشعار شهادت حضرت زینب (علیهاسلام) مهدی وحیدی
[ 24 / 2 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]