ایام بستری بی بی
شبهای درد و نافله و بیقراری ام
چشم خداست شاهد شب زنده داری ام
گاهی میان گریه که از هوش میروم
اشک علیست آنکه میاید به یاری ام
چندیست نان نپخته و کاری نکرده ام
شرمنده کنیزم از این خانه داری ام
پیری زودرس به سراغ من آمده
برگ و بری ندارم اگرچه بهاری ام
همسایه ها به مرگ من انگار راضی اند
دلگیر از این محله و این همجواری ام
زخمم به یک اشاره دهن باز میکند
شب تا سحر مراقب این زخم کاری ام
آتش حریف سوره قرآن نمیشود
من کوثرم که در دل تاریخ جاری ام
من رهبرم علیست که حق در مدار اوست
شکر خدا شهید ولایت مداری ام
مصطفی متولی
***********************
اینکه گریان ز سحر تا دم مغرب باشید
بایدم فکر زبان بد یثرب باشید
چشم هاتان چه کبود است کمی مادر جان
لحظه ی پلک زدن هاش مواظب باشید
دخترت گریه کنان رفته سر سجاده
یک کمی فکر دل ام مصائب باشید
لرزه افتد به دلش وقت زوال این ایام
بر سر سفره ی این خانه که غایب باشید
ضرب آن سیلی ناجور ، ... سرم درد گرفت
آنچنان ضربه زده تا ز عجایب باشید
لحظه ای نیست توانم که تصور بکنم
زیر مشت و لگد ظالم غاصب باشید
گل سرخی که کشیدند روی پیرهنت
وا شده ، مادر سادات مراقب باشید
لا اقل بین دو سرفه نفسی تازه کنید
فکر یک پیرهن خوب و مناسب باشید
مجتبی کرمی
***********************
آفتاب لب بامم، دگر امیدی نیست
رفتنی ام، به دعای سحر امیدی نیست
هرکه از اهل مدینه به سراغم آمد
بی صدا گفت که خانم بپر امیدی نیست
گفته بودم سپر درد و بلایت باشم
دست من نیست علی بر سپر امیدی نیست
به گمانم که بنا نیست کنارت باشم
میروم از بر تو همسفر امیدی نیست
این قَدَر زحمت دارو و دوا را نکشید
حتم دارم به علاج کمر امیدی نیست
احتیاجی نبود تا که طبیبی دیگر
گفته بودم که به دفع خطر امیدی نیست
فضه و زینب ام این بار بلندم کردند
به توانایی این بال و پر امیدی نیست
شوهر من به کسی که گله میکرد بگو
خوش خبر باش به زخم جگر امیدی نیست
عجبی نیست علی جان که مَحَلَّت ندهند
به چنین طایفه ی خیره سر امیدی نیست
تو سلامی بده این بار جوابش با من
به کمال و ادب رهگذر امیدی نیست
بچه ها نیمه ی شب گریه کنان می گفتند
" بعد مادر به بقای پدر امیدی نیست "
علیرضا خاکساری
********************
چندی ست که زندگی برایت زهر، است
چشمان تو با خوشی و خنده قهر است
آن روز کسی به یاری تو نشتافت
خونت به خدا به گردن این شهر است
**
جز با غم و درد و بی کسی خو نگرفت
در نزد علی دست به پهلو نگرفت
در بستر غم سه ماه جان کند اما
جز مرگ کسی سراغی از او نگرفت
**
چشمت به خروش اهل دردی ست که نیست
دستت به امید هم نبردی ست که نیست
این شهر شده دیار اشباه رجال
این راه در انتظار مردی ست که نیست
**
قلب تو از اين زمانه ديگر سیر است
آوازهي گريه هات عالمگیر است
می خواند خطابه اشک هایت هر روز
در سنگ اگر چه ناله بی تٔاثیر است
**
بردند، تب و تاب و امان را بردند
بردند ز چشم تو توان را بردند
جنات فدک که جای خود، این مردم
حتی ز سر تو سايه بان را بردند
**
از غربت بی کران خود می سوزد
باناله در این آمد و شد می سوزد
از شعلهي آه سينهي سوخته اش
هر روز مدینه تا اُحد می سوزد
یوسف رحیمی
**********************
حالا که رفتی خنده بر لب جا ندارد
این اشک ها راهی به جز دریا ندارد
دیگر مدینه جای ماندن نیست بابا
این شهر بی تو حرمت ما را ندارد
گفتند یا شب گریه کن یا روز ... اما
دل که بگیرد روز و شب معنا ندارد
من خواستم حق ولایت را بگیرم
ورنه که یک قطعه زمین دعوا ندارد
وقتی سلام مرتضایت بی جواب است
این درد غربت گریه دارد یا ندارد؟
من آرزو دارم بیایم پیشت اما
می ترسم از روزی که او زهرا ندارد
سید یاسر افشاری
*******************
آفریدند تو را مادر عالم باشی
آفریدند تو را تا که مقدّم باشی
آفریدند تو را پیش تر از هر چه که هست
تا که محبوبه ی حق باشی و اعظم باشی
آفریدند تو را نور دهی چون خورشید
مایه ی روشنی عالم و آدم باشی
آفریدند تو را پاک تر از حور و ملک
که تو پاکیزه تر از حضرت مریم باشی
اسوه ی ناله و اشک و غم و دردی زهرا
که تو مظلومه ترین مادر عالم باشی
یثرب از گریه ی تو یک شب آرام ندید
لحظه ای بود مگر فاطمه بی غم باشی
به کبودی تو سوگند محبّان توایم
تو دعاگوی اهالی محرم باشی
رضا رسول زاده
********************
آسیابت یک طرف افتاده بستر یک طرف
چادر تو یک طرف افتاده معجر یک طرف
هر چه اینجا هست چشمان مرا خون کرده است
رنگ این دیوار خانه یک طرف، در یک طرف
گاه دلخون توأییم و گاه دلخون پدر
وای بابا یک طرف ای وای مادر یک طرف
از کنار تو که می آید به خانه ناگهان
با سر زانو می افتد مرد خیبر یک طرف
من چگونه پیرهن کهنه تن یارم کنم
غُصه ي تو یک طرف داغ برادر یک طرف
مثل آنروزی که افتادی می افتد بر زمین
پیکر من یک طرف او یک طرف سر یک طرف
من دو بوسه می زنم جای تو و جای خودم
زیر گردن یک طرف رگهای حنجر یک طرف
وای از آن لحظه که می ریزند بین خیمه ها
گوشواره یک طرف خلخال و معجر یک طرف
علي اكبر لطيفيان
*******************
آئینهي تجلی اسماء ایزد است
اين بانويي که روي لبش ذکر أشهد است
صبرش سرآمده دگر از دست این دیار
با آنکه در ثبات و صبوری زبانزد است
با تازیانه ها به تسلایش آمدند
دوران رنج و غربت آل محمد است
جان میدهد برای غریبی مرتضی
اندوه و بیکسی خودش گرچه بیحد است
این پهلوی شکسته چه آورده بر سرش
با هر نفس زدن نفسش بند آمده ست
شوق زيارت پدر و غربت علي
حالا ميان رفتن و ماندن مردد است
یوسف رحیمی
*********************
مأذنه بود و یک سکوت عجیب
مأذنه بود و بی صدایی محض
مأذنه بود و غصه ای سنگین
وز صدای اذان جدایی محض
**
مأذنه، آنکه پر هیاهو بود
حال اکنون اسیر فرجام است
باورت می شود! مکان اذان
پنج وعده همیشه آرام است
**
مأذنه آنکه پر تلاطم بود
بی تحرک ترین عمارت بود
در شگفتم چگونه شد که نریخت
این چنین ماندنش حقارت بود
**
بعد مرگ رسول مثل علی
مأذنه روزه ی سکوت گرفت
تا بیاید موذنش از راه
دل شکسته فقط قنوت گرفت
**
کار هر روز مأذنه این بود
به تماشای فاطمه می رفت
سایه اش هر غروب در ایوان
سجده بر پای فاطمه می رفت
**
وقت مغرب که فاطمه می شد
بهر راز و نیاز آماده
می شد او رو به قبله، می افتاد
سایه ی مأذنه به سجاده
**
تا اذان و اقامه سر می داد
اشک چشمش زلال می آمد
دیده تر رو به مأذنه می گفت
کاش می شد بلال می آمد
**
شد دعا مستجاب و در یک روز
بخت خوابیده حلقه بر در زد
فاطمه غرق شادمانی شد
چون بلال آمد و به او سر زد
**
خواهش فاطمه از او این بود
که دوباره اذان بگوید او
یک اذان مثل آن روزها، با
لکنت در زبان بگوید او
**
رفت او سوی مأذنه، امّا
دید این مأذنه، نه آن باشد
گفت با خود خدای من چه شده
که بهشتم پر از خزان باشد
**
دید بر دور مأذنه نقش است
چند بیت از سروده ی آتش
مأذنه هم سیاه چهره شده
سر و پا غرق دوده ی آتش
**
دست بر روی گوش خود بگذاشت
رو به قبله اذان باران گفت
فاطمه نیم خیز شد وقتی
بانگ الله اکبر از جان گفت
**
تا شهادت به حضرت حق داد
ناگه از دل کشید فاطمه آه
تاکه بر مصطفی شهادت داد
گفت زهرا به ناله یا ابتاه
**
لحظه ای بعد از آه او پر شد
مأذنه از صدای وا اُمّاه
می دویدند سوی او حسنین
دیده تر با نوای یا اُمّاه
**
حسن آمد به مأذنه او را
دیده گریان قسم به قرآن داد
اشک ریزان حسین آمد و گفت
بس کن آخر که مادرم جان داد
سعید توفیقی
********************
چه ها کرده این شهر با ما پس از تو
همه خوب بودند اما پس از تو
ندارد خریدار آه غریبان
شده کار مردم تماشا پس از تو
تنت بر زمین بود و شد در سقیفه
سر جانشینیت دعوا پس از تو
وصی تو را دست بستند آخر
دگرگون شده رسم دنیا پس از تو
اگر چه «مرا» میزدند این جماعت
«علی» را شکستند؛ بابا پس از تو
فدایش شدم با تمام وجودم
ولی باز تنهاست مولا پس از تو
کسی غیر شیون ، کسی غیر ناله
نیامد به دیدار زهرا پس از تو
ببر دخترت را از این شهر غربت
که خیری ندیدم ز دنیا پس از تو
دگر پای آتش به اینجا شده باز
دلم غرق خون شد، مبادا پس از من ...
یوسف رحیمی
********************
برای روضه ی زهرا به ما توان بدهید
به چشم گریه کنان اشک بی امان بدهید
برای سینه زدن در عزای مادرمان
در این حسینیه ها بیشتر زمان بدهید
میان روضه که همسایه ایم بین بهشت
کنار خانه ی زهرا به ما مکان بدهید
برای گریه بر آنچه که آمده سرمان
به جای اشک به ما چشم خون فشان بدهید
به آه و زمزمه در روضه ها تسلایی
به قلب غم زده ی صاحب الزمان بدهید
اگر سوال شد آخر چه شد به مادر ما
فقط به دیده ی حسرت سری تکان بدهید
نمی شود که بگوییم بین کوچه چه شد
برای مرثیه خواندن اگر زبان بدهید
به روز حشر زمان حساب ناله زنیم:
فقط به خاطر زهرا به ما امان بدهید
قسم به عصمت آن چادری که خاکی شد
مزار مادرمان را نشانمان بدهید
اگر که روزی ما دیدن مدینه نشد
برات کرب و بلایی به دستمان بدهید
اجرا شده توسط حاج منصور در مسجد ارک
********************
در آن قبیله که یک عمر نوکری رسم است
به اسم اعظم تو کیمیاگری رسم است
غلام ایل و تبارت شدم ز کودکی ام
که در قبیله ی تو ذره پروری رسم است
حرم نداری و وقتی نمی شود بپرم
شکسته بال شدن چون کبوتری رسم است
سلام دادن ما بر قد شکسته ی تو
در این حسینیه ها پای هر دری رسم است
شبیه گریه ی تو گریه های مادرها
زداغ کوچه فقط زیر روسری رسم است
ز چشم زخمی خود کار میکشی بانو
حسین و گریه بر او روز آخری رسم است
مرا ز کوچه به گودال نیزه ها بردی
گریز روضه زدن جای دیگری رسم است
شکست پهلوی مردی میان یک گودال
که سهم بردن از ارث مادری رسم است
محسن حنیفی
**********************
زهرا که رفت از خانه؛ اِبْکِ لِلیَتامَي
با اشک دانه دانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تابوت من را نیمهي شب مخفیانه
بردی به روی شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
شمع تو دیگر رو به خاموشیست امشب
پس با گل و پروانه اِبْکِ لِلیَتامَی
با گیسوی آشفته و بیتاب زینب
همراه مو و شانه اِبْکِ لِلیَتامَی
وقتی حسن از خواب کوچه می هراسد
بی تاب، بی صبرانه اِبْکِ لِلیَتامَی
هر شب لب خشک حسینم را ببین و
با آه مظلومانه اِبْکِ لِلیَتامَی
تا زنده ام با اشک خود من را مسوزان
زهرا که رفت از خانه اِبْکِ لِلیَتامَی
یوسف رحیمی
***********************
سلام فاطمیه، سلام ماه ماتم
سلام اشک و گریه، سلام ناله و غم
سلام ای سیاهی، سلام ای کتیبه
سلام بزم روضه، سلام نوحه و دم
سلام سینه زن ها، سلام گریه کن ها
سلام سوز سینه، سلام اشک نم نم
سلام مادر ما، سؤال کَیفَ حالک؟
سلام آتش و در، سلام زخم مرهم
سلام عصمت الله، سلام عفّت الله
سلام ای رشیده، سلام قامت خم
سلام لطمه دیده، سؤال! محسنت کو؟
کجاست غنچه ی تو، کجاست یار و همدم
سلام بی نشانه، سلام درد شانه
سلام خاک کوچه، سلام مسجد غم
سلام ای مدافع، سلام دست رافع
سلام دست مجروح، سلام روی مبهم
سلام دل شکسته، سلام دست بسته
سلام شیر خیبر، سلام مرد عالم
سلام شاه مردان، سلام چشم گریان
سلام مرد خانه، سلام چشم محرم
سلام، کوثرت کو؟ کجاست یاور تو؟
سلام غیرت الله، بگو که همسرت کو؟
سعید توفیقی
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: ایام بستری
برچسبها: ایام بستری بی بی مهدی وحیدی