اشعار ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)
وقتی کنار اسم خودت لا گذاشتی
قبلش هزار مرتبه الاّ گذاشتی
هر چیز را به غیر خودت نفی کردی و
خود را یکی نمودی و تنها گذاشتی
اول خودت برای خودت جلوه کردی و
خود را برای خود به تماشا گذاشتی
نوری شبیه نور خودت آفریدی و
در او شکوه ذات خودت را گذاشتی
این نور را به پهنه عرش خودت زدی
خورشید را به عالم بالا گذاشتی
حمد تو را که خواند تو گفتی که "احمدی"
به به ! چه خوب رسم مسما گذاشتی
نوری از آفتاب جدا کردی و سپس
یک ماه آفریدی و آنجا گذاشتی
تسبیح گفت ماه برای تو و تو هم
او را "علی" صدا زدی ؛ اما گذاشتی
چندین هزار سال بگذرد از سر عاشقی
تا اینکه عشق راتو به اجرا گذاشتی
یعنی که عشق، عشق علی و محمد است
یعنی برای عشق دو لیلا گذاشتی
اما دو عشق صادره مبنا نداشتند
پس روی عشق پایه و مبنا گذاشتی
مبنای عشق چیست به جز عشق فاطمه
پس عشق را حضرت زهرا گذاشتی
اینگونه بود خلقت عالم شروع شد
خلقت از این سه نور معظم شروع شد
تنها تویی که تکیه به باغ ارم زدی
بین حیاط خلوتی حق قدم زدی
غیر از بهشت فاطمه که در سینه تو بود
در سیزده مزار بهشتی حرم زدی
لوح و قلم که دست نگارین تو رسید
ای خوش نگار! نام علی را قلم زدی
گاهی خودت علی شدی و روی دوش خود
تا بر فراز کعبه احمد قدم زدی
از رحمت خودت گرفتی و از هیبت علی
آن را به دست فاطمه خود به هم زدی
تا یک حسن درست شد و یک حسین؛ عشق
تا اینکه هی بریزد از این عالمین ؛عشق
باید برای فاطمه منبر بیاورند
تا مدحتی برای پیمبر بیاورند
زهرا اگر که مادر پیغمبر خداست
باید نبی شناسی از او در بیاورند
خیر کثیر هدیه به پیغمبر است و بس
تنها برای اوست که کوثر بیاورند
در واقع اولین نبی و آخرین نبی است
فرقی نداشت اول و آخر بیاورند
پیغمبران کبوتر نامه برش شدند
تا در هوای او همه پر در بیاورند
او آفتاب بود اگرسایه ای نداشت
او با خدا یکی شد و همسایه ای نداشت
گلدسته های عرش به نام محمد است
تنها خدا ی عرش ، امام محمد است
آنقدر دلرباست، که بال فرشته ها
همواره صید دائم دام محمد است
از او طلب نموده ای اصلا تو جام می؟!
ذکر علی علی می جام محمد است
این را خود علی به همه عاشقانه گفت:
که مرتضی عبید و غلام محمد است
حوریه چیست جز گل لبخند روی او
باغ بهشت چیست؟سلام محمد است
باید در آینه به جمالش نگاه کرد
باید علی شناس شد و روبه ماه کرد
خلق عظیم تو دل ما را اسیر کرد
دست کریم تو دل ما را فقیر کرد
این عطر خلق و خوی صمیمانه تو بود
دین را برای مردم ما دلپذیر کرد
آری گرسنه های طمع را میان شهر
این زندگی ساده تو سیر سیر کرد
تا اینکه ما به خوف و رجا بنده اش شویم
حق هم تو را رسول بشیر و نذیر کرد
آن سجده های ابری و بارانی شما
سجاده را به گریه در آورد و پیر کرد
ما را به سجده های خودت رنگ و بو بده
بر جانماز غفلت ما آبرو بده
یکشب ظهور کن تو به غار حرای من
یعنی به بخوان دو آیه زچشمت برای من
به نفس پاک تو که همان نفس حیدر است
فریاد می زنم که تویی مرتضای من
من آخرالزمانیم آقا شروع کن
ایمان بریز روی من از ابتدای من
من در طواف گنبد خضرا شنیده ام
اینجا طواف کرده کبوتر به جای من
این روزها مدینه پر از دود و آتش است
شهر مدینه ات شده کرببلای من
پهلوی در شکسته و مادر به بستر است
این اجر آن همه زحمات پیمبر است
رحمان نوازنی
**********************
پیمبـری و همـه زیـر سایـه ی پر تو
دوبـاره جلـوه نمـوده جمـال انور تو
تو آمدی و جهان شد پر از گل و ریحان
تمـام عـالـم امکـان شـده معطر تو
به وسعت همه ی آسمـان کـرم داری
چه مصرع غلطی!! آسمان، نشانگر تو ؟؟
جهان برای تو و مرتضـاست یـا احمد
جهان، علی و تو، هرسه، برای دختـر تو
تـو احمـدی و نگـیـن پیمبرانی تو
به جـان فاطمه آرام قلب و جانی تو
کلام تو شده درسی به مکتـب پسرت
تو آسمـانی و صـادق درون تو قمرت
ز عطر و بـوی خوش تو دلم بهـا گیرد
شوم چو گوهر نابی فقط به یک نظرت
تو شمع جـان منی ای امیـد قلب همه
زمین نه دور خودش،گردد آن بدور سرت
ندیده عاشقت هستم چنان اُویس قرن
تمـام خلقـت گیتـی گـدا و دربدرت
بیا و رحمت خود را نما تو شامل حال
که با نگات بخوانم محـول الاحـوال
چه گویم از تو که سر تا به پا کرم داری
همیشه دست نـوازش تو بر سرم داری
جـدا نبـود ولایـت از آن نبـوت تو
خـزانـه دار رسالت چو جعفرم داری
مزار صادق تو خاکی است و بی زائـر
چه عاشقانـه نگـر زائـر و حرم داری
خبر بده تو به محسن از آن گل پنهان
که جـد من خبر از قبـر مادرم داری؟
بـه خـانـواده ات آقـا ارادتی دارم
محمـد آمـده بـرلب عبـادتی دارم
سید محسن حبیب الله پور
**********************
آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است
بشنود مدح تو را با هیجان می آید
مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
با نفس هاي الهي تو جان می آید
بسکه در هر نفست جاذبهی توحیدی است
ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده ست
قبلهی عزت و ايمان به جهان مي آيد
با قدوم تو براي همهی اهل زمين
از سماوات خدا برگ امان مي آيد
نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
عرش معراج سماوات شده محرابت
ملکوتی ست در این جلوهی عالمتابت
خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
ذکر لب های تو سرلوحهی تسبیحات است
عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
نورت آئينهی آئين مسلماني شد
به سراپردهی اعجاز و بقا ره یابد
هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد
خواستم در خور حسن تو کلامی گویم
شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد
«از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»
جنتی از همهی عرش فراتر داری
تو که در دامن خود سورهی کوثر داري
دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری
جذبهی چشم تو تسخیر کند عالم را
در قد و قامت خود جلوهی محشر داری
عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
اسداللهی چون حضرت حيدر داری
حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
جلوهی نورٌ علي نور ، مکرر داری
اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
روشني بخش جهان، قبلهی دنيا هستند
اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
رحمت عالمي و نور هدايت با توست
چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
پدر امتي و اذن شفاعت با توست
با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست
بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست
بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
در هواي تو و در حسرت جنت با توست
سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست
کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
یوسف رحیمی
**********************
در سایه سار لطف شما پا گرفته ایم
شکر خدا کنارشما جا گرفته ایم
از سائلان هرشبه کویتان شدیم
این درس را ز عالم بالا گرفته ایم
این نوکری و عرض ادب را به نزدتان
ازگوشه چشم ام ابیها گرفته ایم
بعدازشما که امتتان چنددسته شد
شکر خدا که دامن مولا گرفته ایم
همواره درب هرکس وناکس نمی زنیم
ما رزق خود ز ام ابیها گرفته ایم
ما زیر دِین نسل به نسل شماشدیم
ازدست زینب تو شفاهاگرفته ایم
تا اینکه بین چاه نیافتیم ،روز و شب
یک رشته از عبای شما را گرفته ایم
این رشته ازعبای تو حبل المتین ماست
مُهرغلامی حسنت برجبین ماست
وقتی که آمدی همه جاغرق نورشد
کم کم بساط عشق خداوند جور شد
وقتی تو آمدی دل جدت جلا گرفت
زیرا که لحظه های صفا و سرور شد
وقتی تو آمدی همه جا بوی حق گرفت
شیطان و فتنه هاش ازاین خاک دور شد
با اینکه آخرآمدی اما نوشته اند
یک ذره خاک پای شماکوه طور شد
یک ذره نور تو به دل آسمان نشست
خورشید و ماه بعد به جنس بلور شد
آقاخوش آمدی و قدم رنجه کرده ای
برداشته خدا ز رویش باز پرده ای
آقاگدای کوی تو دنیا شدند و بعد
این بردگان به لطف تو آقا شدند و بعد
مقداد و بوذر آمد و سلمان کنار تو
هریک برای خویش مسیحاشدند و بعد
حسرت به قلب خون شده ی مادران نماند
بسیارشان که صاحب لیلا شدند و بعد
بانازمقدم تو زمین سربلند شد
افتادگان به خاک، همه پا شدند و بعد
قبل از تو بود بند دو عالم گره گره
تو آمدی و این گره ها وا شدند و بعد
پیغمبرانِ قبل تو از یاد رفته بود
تو آمدی و زنده و احیا شدند و بعد
تو آمدی و نسل تو شد نور فاطمه
مردم گدای حضرت زهراشدند و بعد
برکوی فاطمه دل ما هم مقیم شد
فرزند اولش به دوعالم کریم شد
رو کردحق تو را که تو قرآن بیاوری
بعدش نزول سوره باران بیاوری
لطفی به ماشد و به نگاهت نوشته شد:
نوری به قلب کشور ایران بیاوری
می خواستی پلی بزنی سوی ما عجم
گفتی کنارخویش تو سلمان بیاوری
گفتی به او که دین خدا حب حیدراست
باید علی بگویی و ایمان بیاوری
می خواستی که مست می کربلا شویم
گفتی زنسل خویش تو سلطان بیاوری
تو آمدی که همره نور وجود خود
نورخدای عرش فراوان بیاوری
ما را گدای خانه ات آقاحساب کن
مست شراب ساقی خود بوتراب کن
حیدرمحمدوتوخودت هم که حیدری
از کل انبیاءالهی تو برتری
آنقدربرتراست مقامت که داده حق
مانند فاطمه به تو دختر چه دختری
در وصف و درمقام تو این واژه کافی است
بعد ازخدا تو لایق الله اکبری
از روز اولی که تو پا بر زمین زدی
فهمیده بود جد تو که تو پیمبری
آقا به جان فاطمه ومرتضی بگو
روز جزا مرا به غلامی ،تو می خری؟
ما مست حیدریم و لیکن نوشته اند
ما را همیشه شیعه مذهب جعفری
شکر خدا که ما همگی عبد حیدریم
شاگرد درس علم دبستان جعفریم
مهدی نظری
**********************
درخت ها همه در سایه ی مقام بلندت
بنفشه ها همه در تاب گیسوان کمندت
به گرد پای تو هرگز نمی رسند سواران
اگرچه سخت بتازند در رکاب سمندت
چه رودها که تپیدند تا تو را به کف آرند
چه بادها که وزیدند تا مگر ببرندت
مسیر چشم تو آنقدر دشت و دامنه دارد
که آهوان جهان را کشانده است به بندت
چنان صمیمی و بی ادعا و بنده نوازی
که نیست هیچ مسلمان و کافری گله مندت
رسول مهر تو را با کدام خط بنگارم
فدای آن دل مشکل گشای ساده پسندت
بخوان بنام همان خالقی که خسرو عشق است
فدای لهجه ی شیرین و حرف های چو قندت
سارا جلوداریان
**********************
مثل بهار سر زد و قرآن شكوفه داد
با او تمام هستي باران شكوفه داد
ميآمد از قبيله مردان اهل عشق
آن شبكه غنچه غنچه عرفان شكوفه داد
آنقدر گرم بود نفسهاي پاك او
كهاحساس سرد و زرد زمستان شكوفهداد
آن شب كه مرد سبز خدا آفريده شد
گويي دوباره چهره انسان شكوفه داد
در سرزمين كفر به يُمن حضور او
باغي شد از خدا و بيابان شكوفه داد
دشت اميدواري دلهاي منتظر
باران سرود و باز فراوان شكوفه داد
آن مرد سبز، مرد خدا، مرد معرفت
آمد و شاخه شاخه ايمان شكوفه داد
مهرناز آزاد
**********************
فرشته بوسه زده بارگاه ایزدی ات را
بهشت خیمه زده ، پرنیان سرمدی ات را
چقدر هودج سیمین،گسیل گشته به پایت
که سر به سجده گذارند،ملک امجدی ات را
تو کیستی که قلم با هزار جلوه نوشته
بر آیه های مقدس ،حروف ابجدی ات را
تو کیستی که زبان باز کرده ماهی دریا:
به حسن مرتبت و خلق خوش ، زبان زدی ات را
تو کیستی که قسم یاد کرده ریگ بیابان
که انعکاس دهد ساحت زبر جدی ات را
نشسته ماه شب چارده که سیر ببیند
حلول احمدی ات، حله ی محمدی ات را
خدا تمامیت قدر را فقط به تو بخشید
که آشکار کند خلقت مجردی ات را
سارا جلوداریان
**********************
تا دشتها هوای دلت را دویدهای
در کوه انعکاس خودت را شنیدهای
در آن شب سیاه نگفتی که از کدام
وادی سبد سبد گلِ مهتاب چیدهای؟
«تبـت یدا...» ابیلهبان شعله میکشند
تا پردهی نمایش شب را دریدهای
رویت سپیدهایست که شبهای مکه را ...
خالت پرندهایست رها در سپیدهای
اول خدا دو چشم تو را آفرید و بعد
با چشمکی ستاره و ماه آفریدهای
باران گیسوان تو بر شانهات که ریخت
هر حلقه یک غزل شد و هر مو قصیدهای
راهب نگاه کرد و آرام یک ترنج
افتاد از شگفتی دست بریدهای
بالاتر از بلندی پرهای جبرئیل
تا خلوت خدا، تک و تنها پریدهای
دریای رحمتی و از امواج غصهها
سهم تمام اهل زمین را خریدهای
حتی کنار این غزلت هم نشستهای
خط روی واژههای خطایم کشیدهای
گفتند از قشنگیت اما خودت بگو
از آن محمدی که در آیینه دیدهای
قاسم صرافان
**********************
قرار شد که بیایی و از ستاره بگویی
صدای پنجره باشی و از نظاره بگویی
تمام قصهی دردِ هزار و یک شب ما را
- بدون آنکه بخوانی- به یک اشاره بگویی
نشان صبح همین بود، همین که «حی علی العشق»
تو با صدای سپیدت به هر مناره بگویی
برای دخترکانی که سهم خاک نبودند
تو از جوانه زدن در شبی بهاره بگویی
و موج، پشت سرِ موج، به صخرهها بزنی تا
از آن حقیقت آبی در این کناره بگویی
چه سبز میشود آن روز که در صدای سواری
غزل دوباره بخوانی، اذان دوباره بگویی
قاسم صرافان
**********************
باران گرفت و سقف مدائن نشست کرد
دندانههاى کنگره قصد شکست کرد
نورى به صحن معبد زردشتیان رسید
کآتشکده ز نابى آن نور مست کرد
بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زیر پا نهاده و پایین و پست کرد
در هر دلى نشست و به شکلى ظهور داشت
این گونه بود کآینه را خود پرست کرد
وقتى سؤال کردم از او خود اشارهاى
در پاسخم به پرسش روز الست کرد
حُسنش به غایت است و ظهورش قیامت است
زیباترین هر آنچه که زیباتر است کرد
فیض مقدسى و تعجب نمىکنم
این چیزها که هست، نگاه تو هست کرد
رضا جعفری
**********************
ای نمازِ تو آفتابِ خدا
آخرین شاه بیت نابِ خدا
محور گردش زمین و زمان
آسمانی ترین نگاهِ جهان
شعرمن با تو چون محک بخورد
واژه ها یک به یک ترک بخورد
درمیان قبیله های عرب
بین احساسهای مرده ی شب
بین اندیشه های ویرانگر
و خرافاتیان عصیان گر
وقتِ تعبیر خلق آدم شد
که جهان پر زعطر مریم شد
ناگهان آسمان دگرگون شد
ابرهای زمان دگرگون شد
کاخ کسرائیان به لرزه نشست
خنجر ظلمت شبانه شکست
و شِکفتی که بشکفد ایمان
و نمیرد صدای دخترکان
درشتابی پراز جهالت ها
خفته بودیم پشت عادت ها
مانده بودیم درمَنیَّت خویش
آمدی با خلوص نیت خویش
نرم و آهسته زنده مان کردی
وکریمانه بنده مان کردی
بارش رحمتی زجانب عشق
قطره قطره همه مراتب عشق
حُسن خلق تو انقلابِ خدا
خاتم المرسلین کتاب خدا
فاطمه وثوقی
**********************
عشق تو در سینه ما از ازل دیرین تر است
این مدال مهر از خور شید هم زرین تر است
میشوم فرهاد و بر کوه غزل حک می کنم
شور تو در شعر هایم از عسل شیرین تر است
با غزل تا قاب قوسین خدا گر پر کشم
باز هم از وصف خاک پای تو پایین تر است
می نویسم از شکست واژها در وصف تو
قدر کاه کوی تو از کوهها سنگین تراست
چون که برتو دختری مانند زهرا داده اند
خون تو از خون هر پیغمبری رنگین تر است
موسی علیمردانی
**********************
چشم تا وا میکنی چشم و چراغش میشوی
مثل گل میخندی و شب بوی باغش میشوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش میشوی
میرسی از راه و پایان فراقش میشوی
غصهاش را محو در چشم سیاهت میکند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت میکند
با «حلیمه» میروی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند
خانه را با عطر زلفت تا معطر میکنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر میکنی
دیده نورت را که در مهتاب بی حد میشود
آسمان خانهاش پر رفت و آمد میشود
مست از آیین ابراهیم هم رد میشود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد میشود
گشت ساغر تا به دستان بنیهاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینهی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت
رخصتی فرما فرود آید پریشان بر زمین
تا چهل سالت شود میمیرد این روح الامین
دین و دل را خوبرویان با سلامی میبرند
عاشقان را با سر زلفی به دامی میبرند
یوسفی اینبار تا بازار شامی میبرند
بوی پیراهن از آنجا تا مشامی میبرند
بیقرارت شد «خدیجه» قلب او بیطاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیدهست: عشقت ثروت است
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو
بوسه تا بر گونهات ام ابیها میزند
روح تو در چشمهایش دل به دریا میزند
دل به دریا میزنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا میبریی توفان ما
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین میخواست «او ادنی» شدن
خوشتر از داوود میخوانی، زبور آوردهای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آوردهای؟
جای آتش، باده از وادی طور آوردهای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آوردهای
گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برجهای کاخ کسرا بشکنند
ای فدای قد و بالای تو اسماعیلها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیلها
«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیلها
بُردهای یاسین! دل از توراتها، انجیلها
بی عصا ماندهست، طاها ! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر
باز عطر تازهات تا این حوالی میرسد
منجی دلهای پر، دستان خالی میرسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی میرسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی میرسد
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
قاسم صرافان
**********************
میل باران، تب رطب داریم
صد و ده کوزه می به لب داریم
از گریبان پاره مان پیداست
از همه بیشتر طرب داریم
ما پیاله به دست مشهوریم
همه از میکده نسب داریم
از کرامات چشمهای کسی است
اگر ایمان به نام رب داریم
آنچنان والِهیم در خورشید
پنج وعده نماز شب داریم
ما عجم زاده ها به برکت عشق
رتبه بالاتر از عرب داریم
اگر از واجبات می پرسی
مست حب؛ فیض مستحب داریم
ما همه بنده و تو باب نجات
السلام ای حقیقت صلوات
زیر پایت بهار ریخته است
دانه دانه انار ریخته است
پای مژگان چشم مشکینت
شصت و سه آبشار ریخته است
بهر قربانی قدمهایت
چند ایل و تبار ریخته است
طاق کسری که ریخته پای
طاق ابروی یار ریخته است
پای اسم غلام های شما
چقدر اعتبار ریخته است
آمدی و به پای آمدنت
سالها انتظار ریخته است
حضرت مصطفی سلام آقا
خاتم الانبیا سلام آقا
روح دنبال تن، بلند شده
جگر سرخ من بلند شده
در تکاپوی دیدن رویت
صد اویس قَرَن بلند شده
آتش عشقت آمد و زرتشت
ز آتش افروختن بلند شده
کعبه دور سر تو می چرخد
آخرین بت شکن بلند شده
منجیِ دختران زنده به گور
حامی شأن زن بلند شده
نه فقط فاطمه که از صُلب
تو حسین و حسن بلند شده
ای سراسر ظهور ذات الله
أشهدُ أنَّکَ رسول الله
آمدی تا پیمبرت سازند
شب معراج سرورت سازند
زیر پای تو قدسیان بهشت
اولِ عرش، منبرت سازند
از میان فرشتگان باید
جبرئیلی کبوترت سازند
صد هزاران چو هاجر و مریم
خاک درگاه مادرت سازند
کاسه کاسه شراب کوثر را
هدیه بر عشق همسرت سازند
فاطمه نور بود و گفت خدا
در سپاس از تو دخترت سازند
تو حبیب خدایی و باید
جانشینی چو حیدرت سازند
هر چه گفتی تو با علی گفتی
شصت و سه سال یا علی گفتی
محمد جواد پرچمی
**********************
نظرات شما عزیزان:
قلم به دست گرفتم دوباره بنویسم
نهاد عشق شدم تا گزاره بنویسم
حروف شمسی خود با ستاره بنویسم
توان گرفته ام از یک عصاره بنویسم
عصاره ای که زمین و زمان به نامش بود
اگر غلط نکنم عرش، مست جامش بود
در آن زمان که بشر محو بت پرستی بود
تمام فرصتشان صرف عیش و مستی بود
بقای نسل به تدریج رو به پستی بود
بنای بتکده ها حُکم چیره دستی بود
یکی رسید که توحید، کوله بارش بود
"بگو خداست احد" این فقط شعارش بود
به گوش باش خداوندگار گمراهی
رسیده است سحر در پسِ شب واهی
وزیده است نسیم خوش سحرگاهی
به سوی چاه عدم تا ابد بشو راهی
خبر رسیده که موسی به نیل آمده است
بزن کنار دوباره خلیل آمده است
خدا به خلقت زیبای خود نمک پاشید
به خلق جاذبه ی روی عشق می نازید
خجالت از نَفَس سرد ماه می بارید
به پشت ابر تکامل روانه شد خورشید
خدا به چهره ی او دین راستین می گفت
به آفرینش خود، باز آفرین می گفت
به سردی نَفَس آدمی حرارت داد
زمینِ خشکِ هوسِ باز را طراوت داد
به ذات گمشده ی عاشقی کرامت داد
به مادّیّت این خاک، معنو
موضوعات مرتبط: پیامبراکرم(ص) - ولادت،مدح
برچسبها: اشعار ولادت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) مهدی وحیدی