متن روضه امام حسن علیه السلام
روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام _ حاج حسن خلج
ای کریم عشیره ی حیدر
وی غریب قبیله زهرا ... آقای من
بارک الله خوش به حالت سالی که نکوست از بهارش پیداست ....
ازهمین اول مجلسیه دلت لرزید یعنی آقات نگات کرده اجازه داده گریه کنی پس فرصت غنیمت بشمار بگو اقاجونم به به ...
ای کریم عشیره ی حیدر
وی غریب قبیله زهرا
آقای ما رو بشناس ...
وارث هیبت امیر عرب
ای امام امام عاشورا
*اون امامی که تو دنبالش میدوئی،اون امامی که کربلا روبه پاکرده اون امامی که عالم زیرروکرده اون امامی که پرچم عالم وگرفته اون امام مأمون امام حسن اون امام دنباله رو حسنه ع ولله قدم جلوتر از قدم حسن ع نگذاشت حسین*
وارث هیبت امیر عرب
ای امام امام عاشورا حسن جانم
دومین نور چشمهای علی
چهارمین آفتاب آل کساء
*دست هاتون بذارین روسینه هاتون همه باهم سلام بدیم*
السلام علیک یامظلوم ۲
السلام علیک یا مولا
یا امام حسن .....
*دلت جلا داشت،روشن تر شد کم کم آماده شدی منم کمکم ببرمت سر سفره ی گریه،امام حسن ...*
)نمک سبز سفره حیدر
توتماماًپیمبری آقا
درمیان نوادگان نبی
از همه مادری تری اقا (2)) 2
الحمدالله همه اهل روضه و گریه ، این دست گداییتو بیار بالا به امام مجتبی الهی العفو ......
***********************************
غربت و روضه امام حسن مجتبی علیه السلام _حجت الاسلام دارستانی
امام حسن .... امام حسن ....
یکسره همه نُخیله( لشکرگاه) فریاد زدن ... کَفَرَ واللّٰه رَجُل ... بخدا قسم این مرد کافر شد ... ریختن توی خیمه حضرت ... خیمه حضرت رو غارت کردن ... سجاده از زیر پای حضرت کشیدن طوری که حضرت با صورت نازنینشون خوردن زمین ... ردای حضرت رو بردن ...حالا دقت کنید آقارو میخوان از توی نُخیله ببرن مدائن ...
*کریم کاری به جز جود و کَرَم نداره
آقام ، تو مدینس ولی حرم نداره*
آقا توی لشکرش امنیت نداره،توی سپاهش امنیت نداره،به دست سپاهیاش خورده زمین،این فرمانده سپاه اسلامه" بنی هاشم دور امام حسن رو گرفتند ... آقا سوار بر مرکب سیدالشهدا ، ابالفضل العباس ، همه بنی هاشم دور امام حسن رو گرفتند ... دارن از نُخیله آقارو با اسکورت میبرن که آقارو نزنند ..." شخصی بنام جراح بن سنان لعنت الله علیه اومد جلوی اسب آقارو گرفت،یکی از سپاه حضرته ... عصایی دستش بود که کف این عصارو به یه تیغی که اون تیغ رو به زهری آغشته کرده بود،اومد جلوی امام حسن رو گرفت،بنی هاشم هم یه لحظه گفتن سوال داره دیگه"ببین مرکب آقارو گرفت،این جزو اون دوازده هزارتاست؛گفت حسن ! ( ای خدا ... مارو ببخش ... دارم تاریخ میگم ... خاک به دهنم )
گفت حسن !
مشرک شدی همونجوری که بابات علی مشرک بود ؟! چنان زد توی پای حضرت که ران پا شکافت استخوان پای حضرت باز شد ..."
*غریب اونیه که همدم اشک و آهه
دیده که مادرش تو کوچه بی پناهه*
خیلی امام حسن بین ماها غریبه ... آقارو تا زدن توی پای حضرت که میگه پا شکافت،استخوان پای حضرت معلوم شد،بنی هاشم ریختند جراح رو به درک واصل کردن... امام حسن رو آوردن مدائن ..."
قصه قشنگش اینجاست ... طبیب میگه دیدم درب خونمو میزنن،باز کردم دیدم آقا سیدالشهداست ..."
*خوب شد حرم نداری چون حرمارو دارن خراب میکنن ... به موقعش انتقام میگیریم ...*
مادرش فرمود:هرکس یه قطره اشک برای حسنم بریزه روز قیامت چشمش گریان نمیشه ... با یه قطره اشک آرامش محشرو بهت میده"
طبیب میگه دیدم سیدالشهداست ... گفت طبیب بیا برادرم مجروح شده ... طبیب میگه من که راه افتادم ((هیچ جای تاریخ من تا امروز ندیدم و نشنیدم که یک امام به روح مادرش فاطمه قسم بخوره جز اینجا )) طبیب میگه من میرفتم سمت خانه امام حسن ... سیدالشهدا دنبال من می دوید میگفت طبیب ! به روح مادرم فاطمه ! اگر داداش حسنمو خوب کنی یه صله بهت میدم که تا قیامت اگر زندگی کنی به هیچکس نیاز نداشته باشی ... چرا ؟! چون ما سه تا داداش بودیم ... یکیش که اصلا زبون باز نکرد ...... همین یکی مونده برام ......
میرفت کنار قبرش میگفت غارت زده به اونی نمیگن که مالشو بردن ... غارت زده به من میگن که تورو از دست دادم ...
یا حسن .......
*کریم کاری به جز جود و کَرَم نداره
آقام ، تو مدینس ولی حرم نداره*
***********************************
روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ گریز روضه حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج
به پای مرگ نشسته،که برسرش برسد
خدا کند که کمی زود خواهرش برسد
*یه جوری به چشمات التماس کن که خدانکرده کم نیاریا ..." امروز برا امام حسن گریه کن،اینا این شرط و شروط رو عیب نمیدونن"چون میدونن ما رعیتیم دستمون هم فقط به دامن این خانوادس ..."شرط کن بگو آقا ، امروز برات زار میزنم اما دلم میخواد تمام راه کربلارو برای امام حسین زار بزنم ...*
به پای مرگ نشسته که بر سرش برسد
خدا کند که کمی زود خواهرش برسد ...
چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی
*یعنی چی؟!من یه خرده معنا کنم ... یعنی اگر بی تابی فقط باشه آدم جیگرش که میسوزه داد میزنه ... آی ... مُردم سوختم ... ولی صبر بی تابی یعنی این که زبان بستس ... وقتی حسین اومد تو ، چشمش به زینب افتاد ... حالا از آتش زهر ؟! نه نه نه والله نه .....*
چه احتضار غریبی ، چه صبر بی تابی
چه بیقرار شده تا به مادرش برسد 2
مادر مادر ......
*گاهی وقتا سرشو بلند میکرد میگفت: خوب شد شماها اون روز نیمدید ...وقتی میرفتم اون دست منو گرفته بود .... وقتی برمی گشتیم من دستشو گرفته بودم ...*
طبیب عالم و آدم زدرد بستری است 2
به خویش پیچد وجان دادنش کبوتری است
شبیه فاطمه چیزی به صورتش انداخت
چقدر مرگ شبیهی ، چقدر مادری است 2
*خوش به حال چشمات،خیالت دیگه راحت باشه امروز گریه کردی برا حسن، مادرش ضمانت کرده،اون روزی که همه توی محشر گریانند،من نمیذارم تو گریان باشی ... خیالت راحت باشه ..."دلم میخواد خیلی گریه کنید حالاکه نشستید ، حتما هم کار و زندگی دارید و زدی گفتی ولش کن زندگیرو ... آقامو عشقه ...*
زینب از راه رسید ... زینب جان بدو طشت رو بردار بیار ...
میان طشت پر از خاطرات کوچه شده ...
مادرم گفت حسن پاشو بریم ... یه مرد همراهم باشه ... اینا خیال نکنند علی رو خونه نشین کردن... فاطمه تنهاست ... دستم توی دست مادرم بود ... اینقدر مادرم خوشحال بود ... گفت حسن فدک رو گرفتم ... داشتم جلو جلو میرفتم مادرم هم پشت سرم میومد ... یه مرتبه دیدم کوچه تاریک شد ... یه لندهور بی ادب از روبرو داره میاد ... مادرم زود از پشت سر پیراهنمو گرفت ... حسن جان بیا عقب این خیلی بی تربیته ...*
میان طشت پر از خاطرات کوچه شده
بپرس از جگر پاره اش بگو چه شده ...
*همینقدر بهتون بگم رفقا ... صدای ناله حسن بلند بود همیشه ......*
یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن
داغی که گیسوان حسن را سپید کرد ....
ای غریب آقام ......
*****************************************
روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ روضه حضرت زهرا سلام الله علیها _ حاج حسن خلج
آهسته آستین به دهن گریه میکنم) 2
گاهی میان لطمه زدن گریه میکنم
از بین بچه های تو ای مادر غریب
امشب برای حسن گریه میکنم
حسن جان حسن جان ..........
نام تو چیست؟گفت :به نام خدا کریم 2
از ابتدای واقعه تا انتها کریم
مشغول ذکر خیر توامشب شدم چه خوب
لبهای خسته جمله بسازید با کریم
یا کریم ابن الکریم ادرکنا یا مولا
*عرض کردم عبدالزهرا آقا رو به خواب دید آقا فرمود:عبدالزهرا چرا روضه ی منو نمیخونی؟ عرض کردم آقاجان من کارم روضه خونیه،مکرر روضه شما رو خوندم،شما کدوم روضه منظور نظر شماست بفرمایید من همون و بخونم فرمود:*
)غروب بودو یک کوچه ی تنگ و باریک
غروب بود و من بودم و مادر من ) 2
*عبدالزهرا،دستم تو دست مادرم بود، نمیدونی مادرم چه قندی تو دلش آب میکرد،میگفت حسن جان؛فدکم و گرفتم ...."
یه وقت دیدیم کوچه تاریک شد،یه لندهور بی قواره از روبرو داره میاد، مادرم به سمت راست رفت،از سمت راست اومد راه مادرم و گرفت"
مادرم به سمت چپ رفت"عبدالزهرا،"
ببین کینه با دین چه کرده به مادر
ببین بغض دیرین چه کرده به مادر
باید روضه مقداد براتون بخونه بگه:
دست سنگین چه کرده به مادر ...."
*عبدالزهرا،دیدم مادرم داره با دست دنبال من میگرده ....." میگه حسن جان بیا کنار مادر این خیلی وحشیه ...." حسن جان بیا کنار مادر این حیا نداره ...." زن و مرد سرش نمیشه ....."
یه مدتی گذشت از ماجرای شهادت،بی بی . زینب دید حسن هی میره یه گوشه کز میکنه ... تنهایی میشینه گریه میکنه زیر لب میگه وای مادرم .....
دستها رو انداخت دور گردن حسن،حسن جان داغ مادر دیدی،منم دیدم؛حسن جان سینه ی شکسته دیدی،منم دیدم،حسن جان پهلوی ......." منم دیدم" چته اینجور کز میکنی ؟!! سرش و بلند کرد گفت،اما زینب من یه چیز دیدم شما ندیدی ..."
روزی که به کوچه خصم راهم بگرفت
ابر سیهی چهره ی ماه م بگرفت
*دیدم مادرم داره با دست دنبالم میگرده،جیگرم آب شد"
میخوام عرض کنم آقا بله درسته مقام بی بی مقامیست هیچ احدی زیر این آسمون به اون مقام نمیرسه پس به ظاهر دارم عرض میکنم،یکی بود،یه نفر بود،یه مادر بود،جلوی چشمت یه سیلی زدن،یه دونه،تا عمر داشتی اون لحظه ای که زهر پاره کرد قلب و گفتی خوب شد این زهر قلب منو پاره کرد دیگه طاقت دیدن قاتل های مادرم و نداشتم ..." آقاجان شما بگید چی گذشت به دل حسین چهل منزل از بالای نیزه نگاه کرد هشتاد و چهار زن و بچه، یکی با تازیانه میزنه، یکی با کعب نی میزنه .....
حسین ......
از همه ی اینا جانسوز تر از بین دخترا و نوامیس حسین جانسوزتر از همه،اون خانومیه که امروز روز سومشه،سیلی خوردن زهرا رو دیدی،کجا بودی بیای ببینی زهرا کوچولوی خرابه ......."
)خریدارشی منم فروشنده شم تو تحویل میگیری منم میخونم چرا نخونم تا تو گریه میکنی منم هستم(
گفت بابا :
ازضرب دست زجر تنم درد میکند ....
*اگراین است تاثیرشنیدن شنیدن کی بود*
از ضرب دست زجر تنم درد میکند
انقدر زد مرا،که گمان کرد مرده ام .....
*اما برادرا،بعضی غمها سنگین تر از تازیانه و شلاق و سیلی میشه،کدوم غمه هزارتا به آدم سیلی بزنن آدم و تحقیر نکنند ...." آدم و کوچیک نکنند ...." این خانم شاهزاده بوده چطور مگه گفت بابا:
بابا آهسته شکوه میکنم از من به دل نگیر
امروز هم گذشت و غذایی نخورده ام ...
*بابا با نون و خرما اومدن سراغ ما اما بابا لب نزدم ......*
امروز هم گذشت و غذایی نخوردم ....
*امام حسن،سرتو زمین گذاشتی قاسم سه ساله داشتی،اما خیالت راحت بود برادرات امام حسین،عباس، عون،جعفر اینا سایه شون بالا سر پسرت هست آقا،
خواهری مثل زینب بالا سرش هست مادرش هست،کجا بودی بیای سه ساله حسین و ببینی ....."
گفت بابا ....
بس که دویدم عقب قافله ...
)مردم از این الم که نمردم برای تو ) 2
ای خاک بر سرم که نشد خاک پای تو .....
***********************************
روضه جانسوز_شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام گریز حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام_سید مهدی میرداماد
طاقت نداشتم بشود روضه بازتر
بسم الله ....
منم روضه ام همین باشه به اون شاعر و روضه خون مادر ما فرمود:چرا برای حسنم شعر نمیگی،وصال،مگه حسن پسر من نیست؟!! چرا براش روضه نمیخونی،
یه جوری گریه کنیم امروز که این خانم که پرونده این دو ماه ما دستشه دلش به دست بیاد،بگه آفرین شما همه گریه کن های حسنمید، نگه بچم غریب مدینه گریه کن نداره ...
تنها جنازه ای که روز برداشتند جنازه این آقا بود،تو این پنج تن آل عبا؛پیغمبر و شبانه امیرالمؤمنین و شبانه مادر ما زهرا رو شبانه،یه امام حسن و روز برداشتن امان امان ......"
رسیدن کنار قبر پیغمبر،صدا زد نمیزارم اینجا دفن کنید،این بدن و ببرید"حالا همه ایستادن ابی عبدالله،قمر بنی هاشم، (فقط خواهش میکنم تو این روضه حواست به عباس باشها،اگه خیلی کار داری میگما) عباس دست به شمشیر بزد ابی عبدالله دستشو گرفت رو کرد گفت: یه روزی سوار شتر میشی،میای به جنگ ولی خدا،نکنه میخوای یه روز سوار فیل بشی بیای به جنگ خدا،با برادرم چیکار داری میخوام کنار قبر جدم دفنش کنم
صداشو بلند کرد گفت ایستادید داره به من جسارت میکنه،تاریخ و برات بگم صدای ناله ات نمیتونه تو سینه بمونه"
نوشتن چهل نفر تیر انداز دورش حلقه زدن ...." همه تابوت و هدف گرفتن ...." کاری کردن بدن دوباره غرق خون شد ..." آخ،آخ حضرت به قمر بنی هاشم فرمود راضی نیستم نوک شمشیری به هم بخوره،خونی جاری بشه این بغض گلوی حسین و فشار داد؛عباسم بیا بریم،بیا بریم بدن داداشمو کنار بقیع دفن کنیم ..."
بعضی ها نوشتن رفتن دوباره غسل دادن دوباره کفن کردن،چون کفن پاره پاره شد ... بدن و دفن کردن برگشتن،نگاه کردن دیدن زینب دم در ایستاده ...." مضطرب و نگرانه،تا نگاش به برادراش افتا دید همه سرو رو خاکی و آشفته، اومد جلو دید عباس داره بلند بلند گریه میکنه ...." پسر ام البنین و بغل کرد .... برادر،چی شده داداش ؟!! وقتی میرفتی
اینجوری نبودی چی شده برگشتن حالت منقلبه ؟!! صدا زد زینب ، چهل تا تیر انداز بدن داداشم رو تیر باران کردن، کاشکی این تیرها به من میخورد زینب ،
من بایستم ببینم چهل تا تیر انداز بدن و تیر باران کنن،کاش من و تیر باران می کردن ...." میخوام بگم دعاش مستجاب شد عباس ....."
نه چهل نفر ،چهار هزار نفر ،جوری عباس و زدن .........
ای حسین ....... جان ..........
***********************************
روضه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ حاج محمد نوروزی
*رفته بیرون از مدینه، هوا خیلی گرم ِ، دید یه عده ای نشستن،جلوتر رفت، دید جزامی ها هستند،یه مقدار نان پاره هارو بین هم توی سفره تقسیم کردن، به آقا تعارف کردن،بفرما آقا! تا گفتن، آقا فرمودن به یک شرط،من با شما هم غذا بشم؟ گفتن: نه آقا! هم غذا نمیخواد بشین، فقط بشین چند کلام حرف بزن با ما، ما صورتت رو نگاه کنیم، کیف کنیم و برو، گفت: نه میشینم باهاتون غذا میخورم به یک شرط، یه روز بیایید مدینه همه ی شما. یکی شون گفت: آقا مارو بیرون از شهر انداختن، حق برگشت توی شهر ، روی برگشت رو نداریم. گفت: به هر کی بگید میریم پیش حسن بن علی، جلوتون رو نمیگیره، به شرطی میشینم که مهمون من بشید.
به کنیزش گفت: اول به زینب بگو، همچین که دم خونه ی زینب رو زد، گفت: حسن میگه بیا، دوان دوان اومد،دوید در خونه ی بنی هاشمی ها، محمد حنفیه پاشو،عباس پاشو، حسین پاشو، ابن عباس بیا، برید ببینید برادرم چی شده، جمع کرد همه رو، اومد درخونه، تا وارد حجره شد دید کنیز یه ظرفی دستش ِ داره می بره بیرون، یه پارچه روش انداخته، صدا زد:کنیز این چیه؟ تا خواست پارچه رو کنار بزنه،گفت:آقام گفته زینب نبینه. گفت: کنیز برو بیچاره شدم، دیشب مادرم رو خواب دیدم، گفت: عزادار حسنت میشی. همچین که زینب رو دید گفت: حالا خیالم راحت شد، یه تشت برام بیارید، همچین که این تشت رو گذاشتن جلوش این لخته های خون از دهن مبارکش ریخت رو تشت،یه وقت دیدن رنگ زینب پرید، داره به صورت لطمه میزنه، معجر ازسر کشید،برادرها گفتند: چی شده زینب؟ آرام باش، ببینیم چی شده، ابی عبدالله کوزه رو برداشت ریخت روی خاک، خاک دهن باز کرد، "اسید ریختید جایی؟ خاک ترک میخوره." گفت: چیکار کردن باتو؟ یه بار دیگه هم این بلارو به سرش در آوردن، اما بردنش کنار قبر پیغمبر، شکم مبارک رو گذاشت رو خاک قبر رسول الله، شفا گرفت، این مرتبه هم زینب گفت: زیر بغل هاش رو بگیرید،عباس!حسین! تا اومدن زیر بغلش رو بگیرن، صدا زد زینب! راحت شدم، زینب! دلم برا مادرم زهرا تنگ شده،دلم برا بابام علی تنگ شده، دلم برا جدم رسول الله تنگ شده، زهر راحتم کرد.
امام حسن میرفت مسجد گرفتارهایی که می اومدن گرفتاری هاشون رو رفع می کرد،امام حسن مریض شد، مثل آهن تف دیده این بدن میسوزه از تب، گفت: حسین امروز تو برو مسجد،فقرا میان، گرفتارها میان، من نمیتونم، هنوز طولی نکشیده رفتن ابی عبدالله به مسجد،قاصد اومد آقا پاشو، گفت: من تب دارم، گفت: پاشو،زیر بغلش رو گرفتن،پاهای حضرت دیگه رو زمین کشیده میشد، اومد داخل مسجد دید خطیب رو از منبر آورده پایین، رو سینه اش نشسته،خنجر کشیده میخواد سر خطیب رو جدا کنه،اومد جلو گفت: چی شده؟فقط همین یه امروز اومدی،چی شده؟ گفت: این به مادرم ناسزا گفت، از این بپرس بابای من باتو چه کرده، ازاین نامرد بپرس مادر من باتو چیکار داره؟ همین طور که گریه می کرد، دست حسین رو گرفت، پاشو داداش،سال هاست نشستم پای این منبر این حرف هارو میشنوم،سال هاست دارم تحمل میکنم. راحت شد امام حسن، راحتش کرد زهر.
از کشته شدن امام مجتبی، از قبر غریبش، از مظلومیت دوران بعد از امیرالمؤمنین، از همه بدتر تشییع جنازه اش؛ نه تیر بارون، یه موقعی توی محل شما یه آدم با خدایی از دنیا میره همه میرن تشییع جنازه اش، اما می بینی دارن جنازه رو دارن میبرن، یکی یکی دارن فرار می کنن، میگی چی شده؟ میگن: خود کشی کرده، هیچ کی نمیره دنبالش،امروز توی کوچه ی بنی هاشم اینقدر حرف در گوشی بود، کی کشته اش؟ چه جوری کشته شده؟ ابی عبدالله رنگ از صورتش می رفت، چه جوری بگم زنش قاتلش ِ، اولین امامی است که زنش زهرش داده، خجالت میکشن، غریبونه این جنازه رو آوردن کنار قبر پیغمبر، این زن هتاکه، ای لعنت خدا بر او و پدر او، اومد جلوی جنازه، گفت: اینجا ارث من ِ، نمیذارم اینجا خاکش کنید، هم ارث پدریم ِ، هم ارث شوهریم. ابی عبدالله یه نگاش کرد،گفت: بالای همین منبر مادرم اینجا بود، مادرم آه میکشید، بابات گفت: انبیاء ارث نمی برن چه طور ارث تو شده؟ مادرم آیه از قرآن براش آورد، که سلیمان از داوود ارث برد، بابات گفت: ارث نبود، فدک هبه به مسلمون ها بوده. آیت الله سید محمد باقر صدر نوشته: دومی پای منبر بود، به مادرم گفت: شاهد داری؟ مادرم من و حسن و حسین رو نشون داد، بابات گفت، فلانی که دمش رو شاهدبیاره. عباس دست به شمشیر شد، رگهای گردنش بالا اومد، دست به شمشیر شد، یه روز جلوی محمل میشینی،جمل به پا میکنی، امروز جلوی جنازه میگیری، تا عباس دست به شمشیر شد، گفت: مسجد مدینه رو از خونتون سیراب میکنم، دیگه بسه، ابی عبدالله دست گذاشت رو شمشیرش، عباس! داداشمون وصیت کرده پا جنازه اش خونی ریخته نشه. گفت: نمی بینی چی داره میگه؟ این زن صدا زد، بنی مروان، پسر کوچک علی داره به من توهین میکنه، تیراندازها به زانو بنشینید،جنازه رو هدف بگیرید، این چشم های عباس مثل ابر بهار اشک می ریخت، کاشکی دست به شمشیر نبرده بودم، بدن برادرم رو تیر باران کردن
***********************************
روضه شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام_ حاج محمد نوروزی
تبسم نمکینت چقدر شیرین است!
دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است
خوشا به حال گدایی که چون شما دارد
*خوشبحال همه ی ما، هیچکی آقاتر از ائمه ی ما نداره، اگه کسی داره رو کنه، اگه کسی داره یه امام رضا رو کنه،یه امام حسن رو کنه،یه امام حسین،...کو؟ اگه داشتن رو می کردن،ندارن.
"قدیم ها می گفتن که جلسات امام حسن نمیگیره، از آقا سید مهدی قوام پرسیدن: آقا! چرا مجالس امام مجتبی یه خورده مثل مجالس امام حسین نمی گیره، آقا سید مهدی سرش رو پایین انداخت، یه خورده فکر کرد سرش رو بلند کرد گفت: این حرف برای دهن من حرف بزرگی است،گفت: هر کسی خوب برا حسین گریه کرده باشه می تونه برا حسن گریه کنه." کی کم گذاشته امشب برای ابی عبدالله؟ بچه ها یه چیزی بهتون بگم:امام حسن،امامِ، امام حسینم بوده.تا امام حسن بود کلامی نزده امام حسین، قربون ادبت آقا، کم کلام داریم از ابی عبدالله، قربون اون کلام شیرینت حسین، حرف اصلی هاتو روی نیزه زدی.
ماه صفر داره تموم میشه، یکی دو روز دیگه سیاهی ها رو در میارید، خدا مادرتون رو براتون نگه داره که از کوچکی شب اول محرم سیاهی تنتون کرده، خدا بیامرزه اون مادرایی که سیاهی تن ماها کردن و زیر خاک ها رفتن*
خوشا به حال گدایی که چون شما دارد
در این حرم چقدر او برو بیا دارد
به هر مسافر بی سر پناه جا دادی
به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی
گره گشایی ات از کار خَلق، ارث علی است
مقام اولی جود و بخششت ازلی است
به حجِ خانه ی دلبر چه ساده می رفتی
همه سواره ولی تو، پیاده می رفتی
* ازاین پیاده رویش یه کلام براتون بگم ببینید امام حسن کیه،می خوام برم سر روضه: اینقدر راه شلوغ بود، یه راه ِ، بقیه بیابون و خاک بود، یه جاده باریک ِ، همه میان دست ببوسن،همه میان مصافحه کنن. گفت: دیدم آقا از جاده بیرون رفت، گفت: کاروان ها پشت سر معطل میشن، نمی خوام حجاج توی این آفتاب گرم معطل حسن بن علی بشن، پای پیاده زد توی بیابان، توی این خارها یه خورده که راه رفتیم دیدم توی پاش نفوذ کرده." کربلا پیاده که میری دیدی؟ یه خورده که پیاده میری پاهات تاول میزنه، الهی برات بمیرم رقیه"
به جایی رسیدیم که دیدم دیگه توان راه رفتن نداره،نشست،از مسجد شجره محرم شده،نشست،گفت:برو به سه راهی میرسی، یه عده سیاه ها اونجا جمعند، گفتم: خوب آقا، دیدم یه کیسه ی پر سکه،اشرفی،دینار.گفت:میری فلانی رو صدا میزنی،میگی: فلان بن فلان، یه مرد سیه چهره ی بلند قامتی میاد،بهش میدی،اینو بهش میدی،میگی اینو حسن بن علی داده، یه چیزی بهت میده بگیر ازش بیا. میگه من رفتم همون جایی که آقا گفته بود، رسیدم دیدم، تو صحنه ی بیابان این سیاهها نشستن، زیر آفتاب، صدا کردم یه مرد بلند قامتی اومد، گفت: بفرما،گفتم: قاصد حسن بن علی هستم،دیدم دستش رو گذاشت رو سینه اش، گفت: امر بفرمایید؟، گفتم:این امانتی. یه نگاه کرد، صدا زد: هدیه ی کریم رسید بیایید، دیدم ریختن این سیاه ها دورش، به این میده، به این یکی میده، به اون پنج تا میده، به اون سه تا میده، پول ها تموم شد، گفت: حالا بیا برو توی خیمه، دیدم یه پماد به من داد،گفت: دوباره پاش زخم شده،گفتم:آره، آبله زده. میگه برگشتم به این سیاهی گفتم: این چقدر می ارزه؟گفتم:یه کیسه پر از سکه؟! گفت: ببین این یک چهارم درهم قیمت نداره، گفتم:پس چرا اینقده پول، گفت: اون بهانه است، این گداها، به بهانه ی این سر راه میشینن، تا کریم برسه، هم او منتظر ماست،هم ما منتظر او، بگیر،بگو به پای مبارک بماله، مکه رسید دوباره خودم میام خدمتش.
منم میخوام اینو بگم: کریم! ما هم امروز سر راه نشستیم، یه بهانه میخوام پیدا کنم امروز بیای،امروز میگم: مادرت بیاد، عزا گرم کن بچه مادر ِ، شیون کن بچه به قول ما ایرانی ها مادر ِ، خواهر ِ، زن ِ.الله اکبر، بابا یه سیلی بخوری تلافی میکنی،شکایت میکنی، سرش رو که پایین آورد گفت: جعده! بلند شوبرو، الان عباس میاد، الان بنی هاشم میان، طعمه ی شمشیرهاشون میشی،پاشو برو، کار خودت رو کردی بلند شو برو*
موضوعات مرتبط: امام حسن(ع)