اشعار مبعث پیامبر(ص)

اشعار مبعث پیامبر(ص)

استاد سازگار


نور جهان گیر نبوّت رسید
عید بزرگ بشریّت رسید

عید خدا عید جهان وجود
عید قیام است و رکوع و سجود

عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاک سلامٌ علیک
خواجه لولاک سلامٌ علیک

ای شده لبریز پیام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا

بخوان، بخوان ای به دو عالم علم
به نام آن که آفریده قلم

بخوان که هستی به تو دارد نیاز
بخوان که خلقت به تو آرد نماز

بخوان که آغاز پیام‌آوری است
بخوان که پایان ستم گستری است

بخوان که نابودی نا اهل‌هاست
بخوان که ناکامی بوجهل‌هاست

بخوان که توحید کشد ناز تو
بخوان که عدل است سرافراز تو

بخوان و خود را سپر سنگ کن
بخوان و رخساره ز خون رنگ کن

غار حرا نه، همه جا طور تو است
زمین و آسمان پر از نور تو است

نکته به نکته، رو به رو ،مو به مو
آنچه که بایست بگویی بگو

بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو
بگو خدا نیست به جز او، بگو

بگو همه خداپرستی کنید
ترک گناه و جهل و پستی کنید

بگو بتان دم از خدا می‌زنند
خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند

بگو ندای من ندای خداست
بگو که این صدا صدای خداست

بگو که توحید نجات شماست
بگو که اسلام حیات شماست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم
ما به تو قرآن و علی داده‌ایم

قلب تو از تابش ما منجلی است
پیش تو ما، پشت سر تو علی است

حبیب ما تو اول و آخِری
تو بر پیمبران پیام‌آوری

بعد تو پیغامبری نیست نیست
حکم و کتاب دگری نیست نیست

ای ز تو انبیا همه سربلند
کیست که بعد از تو کند سر بلند

اگر چه بر پیمبران خاتمی
پیش تر از عالمی و آدمی

تو از تمام انبیا برتری
تو یک پیمبر علی پروری

طلعت تو شمع ره انبیاست
وزیر تو پادشه انبیاست

کیست علی روح در آغوش تو
کیست علی بت‌شکن دوش تو

کیست علی، علی است، ما را ولی
کیست علی، علی است تو، تو علی

علی بُوَد تمام تفسیر تو
علی است شیر ما و شمشیر تو

جسم تو و جان تو یعنی علی
تمام قرآن تو یعنی علی

ساقه پیکان تو در شست اوست
دست ید اللهی ما دست اوست

خیل ملک محو جلال تواند
شیفتۀ صوت بلال تواند

بوذر و مقداد مسلمان تو است
جنّت ما عاشق سلمان تو است

مهر به درگاه تو باشد مقیم
ماه به انگشت تو گردد دو نیم

هر نفس پاک تو تکبیر ماست
حیدر خیبر شکنت شیر ماست

روح بشر تشنۀ تعلیم تو است
خلقت ما یکسره تسلیم تو است

خیز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خستۀ “میثم” بدم

********************

برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد
یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم
خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش
داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت
کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ
دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد
ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود
باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا
باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی
یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر
داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای
کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود
جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود
بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش
ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال
هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای
هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری
دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است
پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان
افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور
انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران
آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور
از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب
تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب
پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست
دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا
دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام
نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی
مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی
بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم
مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم
در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما
از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح
تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان
یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن
عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست
گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند
بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید
یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست
مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟
کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت
بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست
دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم
در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت
سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند
مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است
ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست
مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

“میثم” همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنـده در نفس او دم شماست



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]